تاریخ سند: 22 مرداد 1357
مکالمات سوژه از ساعت 0700 یکشنبه 22/5/37 تا ساعت 0700 دوشنبه 23/5/37
متن سند:
مکالمات سوژه از ساعت 0700 یکشنبه 22 /5 /37 تا ساعت 0700 دوشنبه 23 /5 /37
شخصی به نام نبی پور1 از بیمارستان پهلوی تماس گرفت و گفت: راجع به گروه خون که دیروز فرمودید، میشه که از همین یزد کسانی که میخواهند بیایند اینجا و خون را در یخ میگذاریم و میفرستیم اصفهان و بهتر از آن است که مردم بروند اصفهان.2
صدوقی: بسیار خوب است و رفتن اصفهان و برگشتن مشکل است، تهیه شود، ما کسی را میفرستیم که ببرد. 0522
نبی پور: اینطور مردم راحتتر هستن و هم از نظر بیمارستان اینها میشه ترتیبش را داد. سپس خداحافظی کرد.
*****
شخصی که خود را داماد حاجی آقا بسیطی معرفی کرد، تماس گرفت و گفت: رفتیم گروه خون بگیریم، یک دانشجوی مسلمان گروه خون ما را تاریخ گذاشت و بردیم دکتر امضاء کند، کارت را دکتر امضاء نکرد و کارت را رد کردند و غوغایی راه انداختند که ما چنین تاریخی نداریم و کی این تاریخ روی کارت گذاشته است و ما گفتیم من اصلاً کارت نمیخواهم و به شما عرض کردم.
صدوقی: شماره دکتر چند است؟
داماد حاجی آقا بسیطی: اسمش یادم نیست، فقط در آزمایشگاه است و من به دکتر پاک نژاد گفتم و دکتر پاک نژاد خیلی ناراحت شدند.
صدوقی: پس من با ایشان تماس میگیرم، با دکتر پاک نژاد. سپس خداحافظی کردند.
*****
احمدیان3 تماس گرفت و گفت: من صحبت کردم و گفتن اگر کسی که میگویید که این کار را کرده با این بچه، در مقابل من مسئولیت دارد و ممکن است خواهش میکنم بفرستید پهلوی آقای خرم زاده یا اسم آن شخص را بدهید؟
صدوقی: با چه جرأتی بیاید.
احمدیان: شما وقتی بفرستید، ترسی ندارد و اینها میخواهند بسپارند که دیگر این مسائل نباشه.
صدوقی: هزار بار گفتن نباشه، ولی شد و باز هم میشه و امشب آوردند اینجا و رفتن، اگر توانستم پیداش بکنم چشم. سپس خداحافظی کرد.
*****
شخصی تلفن زد و گفت: کی خون میخواهد که ما بدهیم؟
صدوقی: زخمیهای اصفهان احتیاج به خون دارند و بروید بیمارستان پهلوی پیش آقای نبی پور.
*****
دکتر پاک نژاد تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، گفت: دیروز یادم رفت که به شما بگویم که استاندار کار جالبی کرد دیروز و همان دیروز فرستاد پی جمشید امانت4 و گفت برو به این زرتشتیها بگو که دخالت نکنند و کارشان به این کارها نباشد.
صدوقی: خوب، خوب، بسیار خوب. خداحافظی کرد.
*****
حاجی پسران باز تماس گرفت و گفت: من باز با بازار تهران تماس گرفتم و با یکی از زرگرها صحبت کردم و گفت که امروز بازار تهران تعطیل نبوده است.
صدوقی: من هم خبر داشتم.
*****
ربانی تماس گرفت و گفت: اگر کسی آمد خدمت شما و گفت که آقای احمد ستوده، رئیس بانک سپه، اهانتی به شما کرده است، دروغ است و خود ایشان گفتن که من به جنابعالی عرض کنم و من هم گفتم که شما شناخته شده هستید.
صدوقی: ایشان که همچین کاری نخواهند کرد. از بافق دعوت کردند از پانزدهم تا بیست و پنجم، میتوانید بروید؟
ربانی: زودتر که نگفتن و وعده کردیم تفت.
صدوقی: این عربها هم شنیدیم که خیلی خنکی میکنند؟
ربانی: من که هرچی باید بگم میگم، مثل اینکه اینها میترسند.
صدوقی: بله، خیلی بیتفاوت هستند و باید به اینها التیماتوم داد. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام اصغر علوی5 از قزوین با محمدعلی صدوقی تماس گرفت و پرسید: یزد در مورد جریانات اصفهان چه تصمیمی گرفته شده است؟
محمدعلی صدوقی: والله ما منتظر نجف هستیم که ببینیم آقا چه دستوری میدهند و فعلاً یزد عادی است و با نجف هم نتوانستیم هنوز تماس بگیریم، حالا ببینیم نجف چه دستوری میدهند. قزوین چه خبر است؟
علوی: قزوین که یکی دو روز است که تظاهرات است؛6 میخواستم ببینم که یزد چه تصمیمی دارد؟
محمدعلی: با آقایان قم که تماس گرفته شد، آنها مردد بودند و تصمیمی نداشتند و منتظر دستور نجف بودند.
علوی: حاجی آقا منزل نیستن؟
محمدعلی: چرا، خوابیدهاند. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی با منزل سوژه تماس گرفت،(گویا از کاریر بوده است) و با محمدعلی صحبت کرد و گفت: این آقای شورکی، یک شمارهای آوردهاند دادند به ما، که مال آقای دعایی در نجف است که آنجا را بگیریم و از آنجا شماره آقا را بپرسیم، آیا شما خودتان شماره آقا را میدانید؟
محمدعلی: بله، 333514
کاریر یزد: پس گوشی
بعد کاریر به تهران گفت شماره 333514 را بگیرید، خانم از تهران گفت شماره قبلی نجف روی خط است، چی کار کنیم؟ کاریر یزد گفت: نه این شماره 333514 را بگیرید و همینطور که در حال وصل کردن شماره مربوطه بودند، خانم متصدی کاریر تهران به محمدعلی گفت: این شماره آقای خمینی را از کجا آوردید؟
محمدعلی: داشتم.
خانم متصدی کاریر: به هر حال سلام ما را هم به ایشان برسانید و خیلی دلمون میخواهد که هرچه زودتر بیایند ایشان و سعی میکنم از طریق بغداد بگیرم، ببینم چطور میشود.
بعد کاریر یزد گفت: یه شمارهای دیگر بود که 333148 این جواب میدهد.
محمدعلی: مال کیه؟ مال آقای خاتم7 است؟
کاریر یزد: نمیدانم.
محمدعلی: این شماره را کی به شما داده است؟
کاریر یزد: محمد بنافت زاده.
محمدعلی: والله نمیدانم مال کی است، ولی هرچه سعی شد شماره 333514 را نتوانستند بگیرند.
کاریر یزد: میخواهید همان شماره اولی 333148 را بگیرد.
محمدعلی: باشه.
ولی بعد از مدتی، خانم کاریر تهران گفت: من به بغداد گفتهام همان شماره 333514 را بگیرد.
بعد از مدتی، کاریر یزد به محمدعلی گفت: خانم متصدی تهران چون من بهش گفتهام برای چی این شماره را میخواهند، ایشان هم گفته هر طور شده من شماره را خواهم گرفت و خیلی سعی میکند که ارتباط را برقرار کند و بعد از مدتها شماره 333148 وصل شد و محمدعلی گفت: با آقای دعایی کار دارم.
خانم که از نجف صحبت میکرد گفت: گوشی دستتان.
در همین اثنا، خانم کاریر تهران گفت بعد از این شماره، باز من سعی میکنم همان شماره را بگیرم.
بعد محمدعلی با نجف که خانمی گوشی را گرفته بود، پرسید: آقای خاتم نیستند؟
خانم در نجف: نه، رفتهاند.
محمدعلی: محسن آقا کجاست؟
خانم در نجف: مدرسه هستن.
محمدعلی: شماره آقای خمینی را دارید؟
خانم در نجف: فعلاً دم دستم نیست.
محمدعلی: شما از نجف به منزل آقای خمینی زنگ بزنید و بگویید که احمد آقا با منزل صدوقی تماس بگیرد. سپس خداحافظی کردند.
بعد کاریر تهران بنا شد هر طوری شده بگیرد و وصل کند.
*****
آقایی راجع به دادن خون پرسید. جواب داده شد: به o منفی احتیاج است. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی تلفن کرد و رساله خمینی را خواست. رجبعلی یا محمدعلی: منزل نداریم، ولی میتوانید از گلبهار8 بگیرید.
*****
شخصی به نام [محمدحسین] احمدی از طزرجان با محمدعلی صدوقی صحبت کرد و بعد از احوالپرسی، گفت: اوضاع چه خبر است؟
محمدعلی: خبری نیست.
احمدی: هیچ خبری از اصفهان ندارید؟
محمدعلی: نه، خبری نداریم؛ فقط میدانیم که شلوغ است.
احمدی: امروز این بچهها که مال اصفهان بودند، رفتند، چه تصمیمی گرفتهاید، جلسهای، چیزی؟
محمدعلی: شاید تصمیمی بگیریم، اول با نجف تماس بگیریم، بعد.
احمدی: آقای شرجهای هم سلام میرساند. سپس خداحافظی کردند.
*****
[ابوالقاسم] مناقب تماس گرفت و گفت: شخصی تلفن زده که آقای راشد را از ایرانشهر میخواهند برای ایذه مسجد سلیمان ببرند و یکی دو ساعت مانده به شب یا گذشته از شب می رسند به یزد، حالا رفقا اگر میخواهند ببیند، در مسیرش باشند و شاید هم اصلاً در شهر نیاورنش.
صدوقی: گفته که کسی سراغم نیاید، که شب اینجا پیش زن و بچهام بمانم و شلوغ نشه و در ضمن اینها هم صحبت تلفنیش صحیح نیست و این چیزها را تلفنی نمیگویند.
*****
شخصی به نام حُسنی با سوژه تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، گفت: آسید محمد صادق9 صبح چهارشنبه، وقت پروندهاش میباشد و دسترسی نداریم که به ایشان بگوییم و ایشان اطلاع ندارند و در ضمن شهود را هم همراه خودشان بیاورند.
صدوقی: طزرجان است، چشم، اطلاع میدهیم. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی تلفن زد و پرسید: شایعه است که فردا تعطیل است؛ درست است یا نه؟
صدوقی: نه، هنوز تصمیمی نگرفتهایم.
توضیحات سند:
ـ
1. آقای نبی پور، کارمند اداره بهداری و همکار شهید پاک نژاد بود. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، بازنشسته شد و فروشگاه لوازم طبی دایر کرد.
2. مبارزات مردم مسلمان در این زمان، وارد مرحله جدیدی شده بود. مرحلهای که شهادت و مجروح شدن بسیاری از آنان را به دنبال داشت. در این موقعیت، مجروحینی که به بیمارستان منتقل میشدند، در شرایطی دشوار به سر میبردند. از یک سو، عدم تعهد مسئولین رسیدگیکننده به آنها و از دیگر سو، کمبود فرآوردههای خونی، موجب دشوارتر شدن شرایط میشد. آیتالله صدوقی که نسبت به این جریان کاملاً اشراف داشت، در سخنرانی روز بیست و یکم مردادماه خود، ضمن انتقاد به برنامههای غیراخلاقی رژیم در پوشش فعالیتهای فرهنگی! گفت: «زنهای رقاصه را میآورند کنار خیابان برای شما میرقصند، مشروب میخورند، لخت میشوند، جفت میشوند. در قدیم، عمروعاص یک نفر بود، ولی حالا عمروعاص زیاد است و عمروعاصها چه کارها که نکردند. دیروز در اصفهان چند صد نفر را کشتند و اتومبیل و موتور و دوچرخه مردم را که جلو مسجدها گذاشته بودند، آتش زدند؛ هیچکس با ملتش اینطور رفتار نمیکند. میکشند و خون میریزند و اگر نمیرند و در بیمارستانها بستری شوند و به خون احتیاج داشته باشند، عمروعاصها نمیگذارند کسی به بیماران خون هدیه کند.» انقلاب اسلامی در یزد . ج 4. سند شماره: 3932 /26 ﻫ - 25 /5 /37
3. از تجار با نفوذ شهر یزد.
4. جمشید امانت فرزند اردشیر مهر از فعالان اجتماعی شهر یزد.
5. حجتالاسلام سیدعلی اصغر علوی، فرزند آیتالله سیدمحمد باقر قزوینی در سال 1306 ﻫ ش در شهر قم به دنیا آمد. پس از تحصیلات ابتدایی، به تحصیل علوم دینی پرداخت. در حوزهی علمیه قم از محضر آیات عظام بروجردی(ره) و امام خمینی(ره) بهره برد و در سال 1346 به قزوین بازگشت و در سنگر تبلیغ و تدریس و اقامهی جماعت در مسجد شاه، به فعالیت مشغول شد. مشارالیه که دارای روحیهای آرام بود، در دوران اوج گیری انقلاب اسلامی، به میزانی فعال شد که ساواک، وی را تحت تأثیر آیتالله سیدعباس ابوترابی و فرزندان ایشان، معرفی نمود و دربارهی او نوشت: « در تاریخ 19 /5 /1357 در حسینیه ابوترابی در قزوین گفته است: از فعالیتهای خود در این دوران انقلاب لذت میبرم.» ایشان که در تاریخ 14 /3 /57 مردم را به بستن مغازهها در 15 خرداد، تشویق نموده بود، به اتهام اظهارات تحریکآمیز، در شهریور و مهرماه همان سال دو مرتبه دستگیر شد که در مرتبه اول به مدت دو روز و مرتبه دوم، به مدت حدود 24 روز در زندان به سر برد. حجتالاسلام علوی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مسجدالنبی قزوین به اقامه جماعت و نشر معارف دینی پرداخت. اسناد ساواک . پرونده انفرادی
6. ساواک در گزارشی پیرامون تظاهرات در قزوین نوشت: «روز جاری(22 /5 /1357) نیز طبق معمول بعد از پایان نماز جماعت ظهر و عصر سید عباس ابوترابی در مسجد شاه قزوین در خصوص لزوم برقراری حکومت اسلامی در ایران و اعتراض به برقراری حکومت نظامی در اصفهان، تجلیل از خمینی [سخنانی] بیان و متعاقب آن گروهی از جوانان شروع به دادن شعارهای خلاف مصالح ملی نموده و قصد خروج دستجمعی از مسجد و تظاهرات خیابانی را داشتهاند که پلیس با آمادگی قبلی از این عمل ممانعت و با شلیک چند تیر هوائی اخلاگران را به مسجد بازگردانده تا اینکه مسجد تدریجاً تخلیه، لیکن این افراد مجدداً در نقاط جنوبی شهر به صورت گروههای چند نفری به وسیله سنگ شیشههای تعدادی از بانکهای خیابان سپه، شاهرضا و مولوی و نیز فروشگاه ارتش را شکسته اند.» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . کتاب نهم . ص 15
7. آیتالله سید عباس خاتم یزدی فرزند سید یحیی در سال 1309 ش در محله احمدآباد یزد به دنیا آمد. تحصیلات ابتدائی را به شیوهی مرسوم فراگرفت و در سال 1325ش، به دلیل از دست دادن پدر، مجبور به ترک تحصیل و مشغول کار شد؛ ولی پس از چندی با هدایت و اصرار مرحوم سید محمد وزیری(مؤسس کتابخانه وزیری یزد) دست از کار کشید و به تحصیل علوم دینی روی آورد و در مدرسه شفیعیه و مدرسه خان یزد مقدمات را فراگرفت و پس از چندی راهی حوزه علمیه قم شد. مدوامت در تحصیل وی به گونهای بود که او را دچار ناراحتیهای جسمی نمود و پس از 5 سال برای استشفاء راهی عتبات عالیات گردید و سپس در حوزه علمیه نجف مشغول ادامه تحصیل گردید.
پس از ورود امام خمینی(ره) به نجف اشرف در حلقهی یاران ایشان قرار گرفت و منشأ خدمات فراوانی شد. با پیروزی انقلاب اسلامی و بازگشت امام به ایران، ایشان نیز به ایران آمد و در دفتر امام مشغول فعالیت گردید و در دوره دوم و سوم مجلس خبرگان نیز به نمایندگی از طرف مردم یزد حضور یافت. آیتالله سید عباس خاتم یزدی در شهریورماه سال 1380ش از دنیا رفت و در حرم حضرت معصومه(س) به خاک سپرده شد.
8. کتابفروشی گلبهار در خیابان قیام شهر یزد واقع است.
9. سید محمدصادق سادات اخوی، داماد آیتالله شهید صدوقی(ره)
***
منبع:
کتاب
گفت و شنود، جلد اول - شنود مکالمات شهید آیتالله محمد صدوقی صفحه 201