درباره: جلال آلاحمد
متن سند:
از: ساواک تهران تاریخ: ۳/۴/۴۶
به: تیمسار ریاست ساواک مدیریت کل اداره سوم شماره: ۶۶۷۸/ه ۲
نخستوزیری
سازمان اطلاعات و امنیت کشور
س.ا.و.ا.ک
درباره: جلال آلاحمد
پیرو ۶۳۸۲/ه۲-۱۶/۳/۴۶
نتیجه تحقیقات بعدی منفی بوده و تا این تاریخ اطلاعی مبنی بر تأیید مسافرت دکتر ساعدلو به همراهی جلال آلاحمد به تبریز به این ساواک واصل نگردیده است علیهذا با توجه به اینکه به نظر میرسد ساعدی ۱ مورد بحث یکی از استادان دانشگاه تبریز میباشد مقرر فرمایید در این باره از طریق آن ساواک تحقیقات لازم معمول نمایند.
از طرف رئیس ساواک تهران ـ نواب
توضیحات سند:
۱- ساعدی، غلامحسین (گوهر مراد): فرزند علیاصغر (علی بابا) ۱۳۱۴ ه ش در تبریز به دنیا آمد. دوران ابتدایی را در دبستان بدر و متوسطه را در دبیرستان منصور سپری کرد و به دانشکده پزشکی راه یافت. در سال ۱۳۴۰ پس از اخذ دکترای پزشکی به تهران آمد و به خدمت سربازی اعزام گردید. در سال ۱۳۴۲ جهت اخذ تخصص بیماریهای اعصاب و روان به بیمارستان روزبه رفت و همزمان به همراه برادرش ـ اکبر ساعدی ـ مطب خیابان دلگشا را نیز اداره میکند. در دوران دانشجویی به مطالعه کتب مارکسیستی روی آورد و به همین منظور در سال ۱۳۳۳ دستگیر و مورد بازجویی قرار گرفت و پس از ۳ - ۴ روز آزاد شد. غلامحسین ساعدی در کنار شغل طبابت به نویسندگی روی آورد و نمایشنامهنویسی را برگزید که اولین اثر وی کتابی با عنوان «شبنشینی باشکوه» میباشد. به علت تخصص پزشکی در رشته روانشناسی در بیمارستانهای رازی و روزبه فعالیت داشت و مدتی نیز مدیریت بیمارستان روزبه را برعهده داشت. در سال ۱۳۴۰ با مرحوم جلال آلاحمد آشنا شد و تحت تأثیر تفکرات او قرار گرفت و به نوشتههای خود رنگ و بوی سیاسی داد و در همین ایام که همزمان با زمزمه تشکیل کانون نویسندگان و جلسات آنان بود به دعوت مهرداد پهلبد به وزارت فرهنگ و هنر رفت و با سمت نمایشنامه نویس به استخدام روز مزد آنجا در آمد. در خصوص چگونگی ارتباط مهرداد پهلبد، در تاریخ ۲۳/۴/۴۹ به نسرین فقیه چنین میگوید: «قرار است من فردا به ملاقات آقای پهلبد بروم و پنج هزار تومان قرار است به من بدهد.» در سال ۱۳۴۸ از طریق سیمین دانشور با احسان نراقی ارتباط گرفت و جهت همکاری به مؤسسه تحقیقات علوم اجتماعی رفت که حاصل آن چند تکنگاری منتشر شده میباشد. وی همچنین به دلیل آشنایی با عباس پهلوان در مجله فردوسی نیز مقالاتی منتشر میکند. با توجه به حساسیت ساواک نسبت به تشکیل کانون نویسندگان، غلامحسین ساعدی نیز، موردتوجه قرار گرفت و در تاریخ ۱۸/۹/۴۲ فرم استخدام وی بهعنوان مأمور مخبر در ساواک تنظیم گردید تا از طریق عمویش - تیمسار ساعدی مدیرکل اداره کل پنجم ساواک - و در حضور یکی از مسئولین ساواک، دعوت به همکاری گردد. گزارش مورخ ۳۱/۶/۴۹ حاکی است: غلامحسین ساعدی با راننده ماشین پژو شماره ۳۶۱۱۵ - تهران الف تماس گرفته و سپس به کافه فیاما رفتهاند پس از بررسی معلوم شده شماره ماشین فوق مربوط به ساواک بود...» غلامحسین ساعدی بنابر گزارشاتی که قلم از نگاشتن آن شرم دارد به لحاظ اخلاقی بسیار فاسد بود و در ارزیابی ساواک، وی فردی زنباره، مریض دائمالخمر، خیالباف، حراف، اغراقگو، دروغپرداز و... معرفی شده است. گزارش مورخ ۲/۸/۴۸ مربوط به جلسهای با حضور سیمین دانشور، اسلام کاظمیه، منوچهر هزارخانی، شمس آلاحمد و نعت میرزا زاده، نشانگر روحیات اخلاقی و مشی مبارزاتی وی به شرح زیر است: «در جلسه انجمن ادبی اداره فرهنگ و هنر... محور گفتههای خود را بر سانسور قرار داد و گفت مجبور است خیلی موارد [را] نا گفته بگذارد. من باب مثال خیانت زن شوهردار بههیچوجه نباید عنوان شود اگر چنین موردی در نمایشنامه باشد در کمیسیون سانسور حذف شود...» غلامحسین ساعدی علی رغم ارتباطی که در این سالها با ثابتی برقرار کرده بود، به علت شرایط موجود در جامعه در سال ۱۳۵۳ مورد قهر قرار گرفت و بازداشت شد. نامه مورخ ۲۳/۳/۵۳ مشارالیه به ثابتی که بخشی از آن در ذیل نقل میگردد خود حاوی مطالبی است که بهوضوح روشنگر چگونگی مناسبات ساعدی خواهد بود: جناب آقای ثابتی مقام محترم امنیتی فرصت نادری که برای این حقیر داده شد تا مستقیماً با خود سرکار عالی صحبت کنم برایم باورکردنی نبود بیشتر به این دلیل، مسئلهای را که مرتب یادآوری میکنم به هیچ صورت موردتوجه مأمورین امنیتی موقع بازجویی قرار نمیگرفت چرا که تنها شاهد اصلی در این قضیه خود جنابعالی هستید... افسردگی بسیار شدیدی عارض من شده بود... تقریباً عین مردهها بودم و به ناچار (با عذر فراوان) به میخوارگی پناه بردم و گاه آنقدر افراط میکنم که از خود بیخود میشدم... ولگردی و زندگی کاملاً بیمصرف تا اینکه بهار سال گذشته انتشارات امیرکبیر پیشنهاد کرد که من نشریه آبرومندی برایش در بیاورم... خود من نقش یک سانسورچی بسیار شدیدی را به عهده گرفته بودم... حتی مقالات را قبلاً برای بازدید میفرستادم و هر جا که خط و علامتی میزدند بهطور کامل حذف میکنم... چه تهمتهایی که به من زده نشد... مرا آدم مرتجع، منحرف و پولدوست، کسی که قلمش را غلاف کرده و ساکت شده به انواع دشنامها و تهمتها آلودم... حتی شایع کردند که والاحضرت اشرف سهام امیرکبیر را ابتیاع کردهاند و ماهی سی هزار تومان بنده حقوق میگیرم... همان قول و قراری که حضور داده بودم مجدداً به خاطر مبارک میآورم و زندگی این دو سهساله اخیر را...» ارادتمند غلامحسین ساعدی و در یکی از نوشتههای دیگر، مینویسد: از تنها سفارتخانهای که تا امروز برای من نامه آمده سفارت اسرائیل در تهران است که یک دو بار برای شام و کوکتل دعوت کرده بودند...» غلامحسین ساعدی پس از چند ماه و در تاریخ ۲۵/۱۲/۵۳ آزاد میگردد و در دوران پرافتخار انقلاب اسلامی و با فعالیت مجدد کانون نویسندگان به همراه آنان در جلسات شب شعر در انجمن ایران و آلمان شرکت مینماید. وی در سال ۱۳۵۷ - تیرماه – به دعوت انجمن قلم آمریکا و ناشرین آمریکایی به آن کشور سفر میکند و در زمستان ۱۳۵۷ به ایران باز میگردد. در سال ۱۳۶۰ به پاریس میرود و در سن ۷- ۵۶ سالگی با خانم بدری لنکرانی در پاریس ازدواج میکند - تا آن زمان همسری نداشته است و در سال ۱۳۶۴ در همانجا از دنیا میرود.
منبع:
کتاب
جلال آل احمد به روایت اسناد ساواک صفحه 130