بازجویی از: ولیالله کشفی
متن سند:
بازجویی از: ولیالله کشفی
س ـ آقای ولیالله کشفی هویت سرکار محرز میباشد، مشروح فعالیتهای خود را از لحظه شروع تا زمان دستگیری بنویسید و بازگو نمایید توسط چه کسی به گروه پیوسته و چه کارهای عملی نمودهاید و اعضاء مرتبط با شما چه افرادی بودهاند و در خلال فعالیت چه کارهای عملی انجام داده و اصولاً کمکهای مالی را چه افرادی به گروه مینمودند و سرکار از خرابکاری چه بوده است؟
ج ـ ولیالله کشفی فرزند علی شماره شناسنامه 252 صادره از نهاوند ساکن نهاوند خیابان سعدی پلاک 169 در اول سال تحصیلی 51 ـ 52 توسط آقای بهمن منشط و عبادالله خدارحمی و ولیالله سیف که آمدن به منزل ما و مرا با خود به صحرا بردن. برای من گفتند که ما دیشب با هم شورا کردهایم بعداً قرار شد که روزهای جمعه به صحرا برویم چند هفته ما روزهای جمعه به صحرا رفتیم و به گردش و کوهپیمایی میپرداختیم. یک شب ماشاءالله سیف رفته بود که سینما تاج را با یک شیشه نفت آتش بزند موفق نشده بود شب دیگر رفت و من هیچگونه اطلاعی نداشتم تا یک روز جمعه میرفتیم صحرا به من گفتند که بله ماشاءالله و حجتالله عبدلی دیشب سینما را با یک شیشه نفت که روی چند صندلی ریختند آتش سوزی ایجاد کردهاند حجتالله عبدلی به عنوان نگهبان بود و خیلی میترسیده. بعد از این واقعه افراد خیلی جدی شده بودند و قرار شد که ورزش بیشتری بکنیم. بعد از چند هفته که گذشت یک شب کاری دیگر انجام بدهند. عدهای موافق بودند و عدهای مخالف بعد از اینکه دیگر تصمیم گرفتند و افراد را معین کردند کار تمام شد بعد فکر تهیه وسایل افتادند وسایل لازم فقط دینامیت و فیتیله بود پول لازم را نفری 1 تومان جمع کردیم و دینامیت و فیتیله را خریدیم وسایل آماده شده بود ولی وقت خوبی نبود یک شب افراد تصمیم گرفتند که دیگر کار را انجام دهند شب وسایل را به بیابان بردند و در ضمن یک چراغ و یک ساک کوچک هم داشتیم افراد که در این کار دست داشتند و عبارتند از بهمن منشط ـ عبادالله خدارحمی ـ ولیالله سیف ـ حجتالله عبدلی و ماشاءالله سیف اینها شب در بیابان ماندند و ساعت چهار شب که باران میبارید اینها دینامیتها را آتش کردند و فرار کردند در کوههای آن نزدیکی پنهان شدند و کمکم آمدند و از این طرف وارد شهر شدن من طبق معمول رفتم دبیرستان ساعت اول که بود افرادی که منزلشان نزدیکی آن محل بودند و به دبیرستان میآمدند گفتند دیشب خانه زنان را منفجر کردهاند بعداً وقتی در بیرون ولیالله سیف و بهمن منشط را دیدم گفتند دیشب خانه زنان را منفجر کردهاند. بعداً وقتی در بیرون ولیالله سیف و بهمن منشط را دیدم گفتند آره کار تمام شده. بعداً شرح فرار کردن خود را گفتند که کوهها را بلد نبودند در شهر شلوغ شد که آره خانه زن را منفجر کردهاند. بعد از چند روز که گذشت متوجه شدیم که غیر از چند آجر و شیشه خسارت دیگری وارد نکرده است. قتل دوخامحمود قبل از عمل انفجار خانه زن اتفاق افتاد و آن این طور بود که شب عبادالله خدارحمی و حجتالله عبدلی و بهمن منشط و ماشاءالله سیف بدون اجازه و مشورت رفتند برای اینکه پول به دست بیاورند آن شخص یعنی دوخامحمود در یک حیاط که هیچ همسایه ندارد زندگی میکند و اینها از ساعت 12 به بعد میروند که همسایهها خوابیده باشند خلاصه دوخامحمود را میکشند و فردا در مسجد در منزل ما داد و قال بلند شد که دیشب دوخامحمود را کشتند هر کس حرفی میزد خلاصه 32 تومان پول به دست میآورند و فرار میکنند اول قتل دوخامحمود اتفاق افتاد و بعد انفجار خانه زن بعد از این دو عمل امتحان دبیرستان شروع شده بود و چند هفته یک بار کنار هم جمع میشدیم در یکی از این جلسهها افراد به سه قسمت تقسیم شدند برای اینکه میتوانند بیشتر در کنار هم جمع شوند زیرا جایی نبود و این مشکل بزرگی را به وجود آورده بود وقتی که به سه قسمت تقسیم شدیم گویا دیگر هم دیگر را نمیشناختیم هر کسی به کاری سرگرم بود افراد به درسهایشان پرداختند و کم اتفاق میافتاد که در خیابان یا مسجد هم دیگر را ملاقات کنیم در همان روزهای اول که با من دوست شدند کنار هم جمع میشدیم درباره اینکه انسان باید خودش را بسازد و معلومات داشته باشد صحبت میکردیم زیرا افراد اکثراً بدون معلومات بودند و تشخیص آنها خیلی کم بوده به این جهت به سه قسمت تقسیم شدیم و رهبری هر قسمت با یک نفر بود و اینها عبارت بودند از ولیالله سیف ـ بهمن منشط و عبادالله خدارحمی ـ بهمن منشط یک برنامه طرح کرده بود که به رهبرها داد و آنها هم به افراد تقسیم نمودند این برنامه عبارت بود از مطالعه ـ قرآن ـ نهجالبلاغه ورزش ـ غیبت هیچکس را نکرده به هیچ عنوان دروغ نگفتن و هفتهای یک روز روزه گرفتن این برنامه افراد بود که میبایست آنها را انجام بدهند. در این تقسیم طالبیان شرکت نداشت فقط در بار اول شرکت داشت و میخواستیم که آن را کنار بگذاریم. در زمستان رهبران که عبارت بودند از عبادالله خدارحمی و بهمن منشط و ولیالله سیف دیگر با ما خیلی تماس نمیگرفتند تا اینکه عید آمد و بعد از عید ماشاءالله سیف هم جزء رهبران شد و اصلاً به هیچوجه با ما ارتباط نداشتند بقیه ما یعنی ولیالله کشفی، روحالله سیف، حجتالله عبدلی و حجتالله آورزمانی دیگر کاری نداشتیم ما به خواندن درسهایمان پرداختیم و کوشش میکردیم که قبول شویم بعد از اینکه من قبول شدم چون پدرم بنا بود سرکار رفتم و کارگری کردم و هیچگونه دیگر اطلاعی نداشتم بعد از چند روز که نتیجه را دادند و من رفتم نتیجه بگیریم شب بود حسن منشط ولیالله سیف را دیدم ایشان قبول شده بودند و بهمن منشط چون در دانشگاه ثبت نام کرده بود میخواست به تهران بیاید در آن شب من از اینکه قبول شدم به وسیله ولیالله سیف و حسن منشط با خبر گشتم حسن منشط به تهران آمد و من بعد از اینکه جواز قبولی را گرفتم و شناسنامهام را عکسدار کردم آمدم به تهران پیش مادرم و میخواستم در ارتش استخدام بشوم. یک هفته در تهران بودم بعد به نهاوند برگشتم چند روز در نهاوند بودم یک روز حسن منشط را دیدم گفت رفتم مشهد حسن منشط و عبادالله خدارحمی و ولیالله سیف و ماشاءالله سیف ایشان تصمیم گرفته بودند که یک کار انجام بدهند افراد تصمیم گرفته بودند که عبادالله خدارحمی و ولیالله سیف و حجتالله عبدلی بروند.
افراد گروه اینها بودند عبادالله خدارحمی بهمن منشط ولیالله سیف ماشاءالله سیف روحالله سیف ولیالله کشفی ـ حجتالله عبدلی حجتالله آورزمانی و رضا کرمعلی و طالبیان. کارهای عملی ما قتل دوخامحمود انفجار خانه زن این اقدام قم که در اجرای آن هیچگونه مشورتی با افراد نشده بود. ما از پول خودمان هفتهای پنج تومان2 تومان یک تومان جمع میکردیم بعضی از افراد پول در بانک داشتند که موجودی آنها کلاً به صد تومان میرسید آنها را هم از بانک کمک آوردند و خلاصه پول را به هر جان کندن بود تهیه کردیم. در یک شب که کنار هم بودیم قرار شد که به افراد عضو اضافه کنند به شرط اینکه هیچ یک از افراد را نشناسد و من نتوانستم افراد را عضوگیری کنم. حالا دیگر نمیدانم دیگران چه کاری کردهاند. بعداً ولیالله سیف موتوری خرید و گفت مال برادرم است و یک روز من با آن تمرین کردم و عدهای با آن موتور تقریباً یاد گرفتند ولیالله سیف گواهی موتور سواری را گرفت چون افراد کم تجربه بودند موتور زود خراب شده و به این جهت فقط یک نفر یعنی ولیالله سیف توانست گواهی بگیرد و دیگران روشن کردن و دنده عوض کردن را یاد گرفتند ایشان موتور را به اقساط گرفته بود میخواست هر ماه نمیدانم 2 تومان یا بیشتر بپردازد. برای گرفتن موتور میبایست یک نفر پشت سفتهها را امضا کند. طالبیان ضامن شده و موتور را گرفتیم.
انگیزه شخصی من از شرکت در گروه اصلاً در کلاس پنجم که بودیم کمکم قرآن فرا گرفتم خلاصه چون خیلی علاقه داشتم در یاد گرفتن آن کوشش میکردم چون تشخیص من کم بود آیات را درک نمیکردم. بعد شروع کردم به مطالعه کتابهای اسلام که عبارتند از نهجالبلاغه ـ صحیفه سجادیه وکتابهای دیگر از جمله عدالت و قضاوت در اسلام1 ـ گفتار عاشورا2 ـ سخن عاشورا3 ـ داستان راستان4 و چرا رفوزه شدم 5 و زندگی پیغمبر اسلام 6. کلاس پنجم فقط مطالعه کردم و در بین مطالعه احساس میکردم که اسلام دین کاملی است و جزیی ات دیگر که از نظر روانی در من خیلی مؤثر بود. اول من از نظر روانی تحت تأثیر اسلام قرار گرفتم و افراد را به نماز و روزه ـ غیبت نکردن و دروغ نگفتن تشویق میکردم و بیشتر از اینها دیگر درک نمیکردم و به این جهت بود که خیلی احتیاج به مطالعه داشتم تا بتوانم افراد را از نظر اخلاق تا اندازهای به جلو ببریم احساسات من اول از نظر اخلاقی بود و تصمیمهای دیگری نداشتم تا کلاس ششم شد. من همان احساسات یعنی اینکه افراد را از نظر اخلاق تشویق کنم بود و دیگر احساسات دیگری نداشتم و دوست داشتم که در کلاس ششم زیاد درس بخوانم و بعد در دانشگاه شرکت کنم تا از این لحاظ معلوماتم زیاد شود. زیرا معلومات کم داشتن باعث میشود که در مباحثه شکست بخورم انگیزه و افکار احساسات من از این نظرها بود و جنبههای دیگری را شامل نمیشد زیرا به اخلاق جامعه خیلی اهمیت میدادم و میخواستم که افرادی که با من سرکار دارند از نظر اخلاق خوب باشند زیرا برای بهتر زندگی کردن احتیاج بهاخلاق و رفتار خوب هست. از این نظر اخلاق جز افکار انگیزههای من بود که پدرم و مادرم و به طور کلی بستگانم خیلی غیبت و دروغ میگفتند و همیشه با هم دشمن بودند هیچ وقت با خوشحالی کنار هم نمینشستند و دلیل دیگر اینکه اخلاق را میخواستم گسترش بدهم این بود که از کودکی مادرم طلاق گرفت و زیردست زن پدرم بزرگ شدم تمام بداخلاقیها را دیدم و از کلاس چهار ابتدایی که من میتوانستم کار کنم با پدرم به کارگری میرفتم کارگران معمولاً در سرکار خیلی اخلاق را رعایت نمیکردند و من تحت تأثیر اخلاق آنها قرار گرفتم و اخلاق خودم به فساد میرفت به دیگران حرف بد میزدم خلاصه نبودن مادر و کار کردن در میان کارگران که هر روز عدهای جدیدتر جای آنها را میگرفت باعث انحراف من شده بود. من تا مدتی تحت تأثیر اینگونه رفتار بودم تا اینکه کلاس پنجم شروع کردم به قرآن خواندن، قرآن در اخلاق من خیلی تأثیر گذاشت و باعث شد که خانوادهامان تا اندازهای اخلاق خود را تغییر بدهند چون خیلی به قرآن علاقه داشتم به بچهها یعنی افراد کوچک کتابهای اخلاقی یعنی آدم و هوا کشتی نوح اِدریس فضانورد و چرا رفوزه شدم میدادم و به آنها آیات اخلاقی را نشان میدادم. تا کلاس پنجم این افکار را داشتم در اول کلاس ششم هم همین عقیدهام بود تا اینکه عبادالله خدارحمی و ولیالله سیف و حسن منشط به سراغ من آمدند کمکم فهمیدهام عوض شد یعنی از خود میپرسیدم و ناراحتیهای قبلی را به یاد میآوردم از خود میپرسیدم چرا نباید من شغل مهمی داشته باشم چرا نمیتوانم تشخیص بدهم که چگونه شخصی باید باشم که برای افراد شخص مؤثر و مفیدی باشم و چطور میتوانم برای کشورم یک فرد مفید باشم. اول کلاس ششم این افکارم بود بعد رفقا میگفتند قانون اسلام خوب قانونی است و باید اسلام را کاملاً رعایت کنیم. بعد از یک ماه به من توصیه کردند که همیشه اخبار را گوش بدهم من اخبار ایران و لندن را میگرفتم این کارها یعنی شنیدن اخبار معلومات مرا زیاد میکردند حدود چند شب هم رادیو عراق را گرفتم. تنها وسیلهای که توانست عقیدهام را یعنی بیشتر پیش برد اخلاق را عوض کند نبودن اراده و معلومات بود. زیرا هرگونه تصمیم که گرفته میشود من نسبت به آن بیطرف بودم. خلاصه بعد از مدتی عضو گروه شدم اول احساسات من بود که مرا تشویق میکرد از روی واقعبینی و حقیقت نبود زیرا واقعبین نبودم از این لحاظ هیچگونه انگیزهای مرا تشویق نمیکرد جز احساسات و احساسات هم نمیتوانست برای من حقیقت را روشن کند به این جهت بود که بدون تشخیص و بدون معلومات انتخاب را پذیرفتم وخیال میکردم که میتوانم به این وسیله به هدف خود که تأثیر بر روی اخلاق افراد بود برسم. افراد که مرا به عضویت گرفتند افکار خود را و برداشتی که کرده بودند به من گفتند خلاصه توانستند مرا جز خود حساب کنند و من هم بدون مطالعه و فکر افکار آنها را میپذیرفتم. یکی دیگر از افکار و اندیشههای من که باعث شد در اخلاق کوشش کنم این بود که مادرم سالها بود که کار میکرد و مرا ندیده بود و میخواستم وقتی آن را میبینم برای اینکه احساس کند یک پسر خوب دارد اخلاق خودم را خوب کنم. این بود افکار و اندیشههای من. اما بعد از چند هفتهای که گذشت و عقیدهام را از دست دادم و جز گروه در آمدم. کتابی از سیدقطب به نام اسلام و مشکلات روشنفکران 7 را مطالعه کردم. این کتاب در من تأثیر گذاشت یعنی معلومات را زیاد کرد به این دلیل از افراد کمکم دوری میکردم. اما کار از کار گذشته بود و دیگر مرا به هیچ عنوان رها نمیکردند در انفجار خانه زنان من هم جز افراد بودم و طرز کار به این شرح بود که بعد از جمع پول دینامیت را از یک کفاش که دکان آن در میدان شاهپور واقع است گرفتیم این دینامیت آماده و حاضر بود و هیچگونه کاری نداشت و هر عدد یک متر فیتیله داشتند ولیالله سیف و حجتالله عبدلی و حسن منشط چند روز پیش فیتیله را امتحان کرده بودند و معلوم شده بود که هر متر آن یک دقیقه و نیم وقت لازم دارد بعد ما حساب کردیم که برای انجام کار به چند متر فیتیله احتیاج داریم. فیتلیه را از دکان مجید قارنی یا علی عربی که در دکان آن در خیابان پهلوی واقع است گرفتیم و یک روز من و حسن منشط و ولیالله سیف و حجتالله عبدلی و ماشاءالله سیف به کوه چط داحسین رفتیم و یکی از آنها را منفجر نمودیم و بعد قدرت آن را مشاهده کردیم. کلاً 5 عدد دینامیت داشتیم که یکی از آنها را خودمان منفجر نمودیم و چهارتای دیگر را عبادالله خدارحمی، ولیالله سیف، بهمن منشط و ماشاءالله سیف و حجتالله عبدلی در انفجار خانه زنان بکار بردند. از جزیی ات سفرهای افراد یعنی ولیالله سیف و بهمن منشط و عبادالله خدارحمی هیچگونه اطلاعی نداشتم فقط میدانستم که به قم و اصفهان میروند. فقط نتیجه مسافرت را بهاطلاع میرساندند هر چند مسافرتی که افراد کردن هیچگونه نتیجهای که مثبت باشد ما از آنها ندیدیم. طرز دستگیری من این طور بود که وقتی از تهران برگشتم و یک هفته در نهاوند بودم عبادالله خدارحمی و ولیالله سیف و حجتالله عبدلی در مسافرت بودند من هیچگونه اطلاعی از دستگیری ایشان نداشتم روز چهارشنبه که قرار بود من به تهران مسافرت کنم یعنی چند روز به دبیرستان رفت و آمد داشتم تا اینکه روز چهارشنبه که دبیر مربوط از تهران برای خرید ماشین رفته بود برگشت و من صبح ساعت 8 رفتم دبیرستان و از آنها به در منزل آن دبیر ایشان مهمان داشتند گفتند ساعت 1 بیا من ساعت 1 رفتم بعد از پرسش گفت ما فقط برای خدمت وظیفه و دانشگاه ارزش نامه تحصیلی صادر میکنیم، این جواز اعتبار دارد من وقتی دیدم که احتیاج به توقف در نهاوند ندارم از ملایر بلیط گرفتم که برای ثبتنام به تهران بیایم. صبح یک نفر به نام حسن سیفی که از در منزل ما عبور میکرد و منزلشان در کوچه عباد خدارحمی بود به من گفت دیشب منزل عباد را گردش کردهاند و یک کتاب از منزل ایشان بیرون آوردهاند من این حرف را که شنیدم آمدم خیابان تا اطلاعات بیشتر به دست بیاورم در خیابان ماشین شخصی که چند مأمور شخصی که از اهل نهاوند بود و چند مأمور که نهاوندی نبودند و در داخل آن ماشین نشسته بودند و از خیابان عبور میکردند دیدم من احساس کردم که کار مهمی است که این ماشین با افراد در خیابان گردش میکند کمی ناراحت شدم اما چون خود را شخص مهمی حساب نمیکردم احساس کردم که مرا دستگیر نمیکنند. روی این حساب ساعت 1 صبح ماشین ساعت نیم بعداًزظهر را گرفتم. و سوار ماشین شدم و در نزدیکی ملایر یک ماشین شهربانی با چند نفر مأمور جلو ماشینها را گرفتند و حدود یک ربع ماشین ما توقف کرد بعد از یک ربع دیدم ماشینی از عقب آمد و نگهداشت و دو مأمور نهاوندی از داخل آن بیرون آمد و مرا صدا کردن در اینجا مرا دستگیر کردند و با ماشین شخصی به نهاوند بازگرداندند. همراه من هزارتومان پول بود که میخواستم آن را به داییام بدهم تا به جای سفته بدهد و این پول را پدرم به ایشان داده بود پول را از من گرفتند و بعد از مدتی به پدرم رد کردند. و از جمله خبرهای دیگر کتاب انگلیسی و چند مجله دانشمند و لباسهایم. این کتابها برای این بود که میخواستم در تربیت دبیری شرکت کنم و رشته انگلیسی ثبت نام نمایم و مجلههای دانشمند هم برای این بود که مقداری معلومات عمومی زیادتری یاد بگیریم مدتی در نهاوند بودیم و بعد حرکت کردیم اول من صندوقدار گروه بودم و پولها پیش من بود و من خودم پول حدود 15 تومان داشتم افراد هم هرچه داشتند پرداخت کردند و هر هفته مقداری اضافه کردند بعد از مدتی تحویل دار پول ولیالله سیف شد و پولها را به او پرداخت کردیم و یک بار هم از پدرم 1 تومان قرض کردم و بعد هفته به هفته جمع کردیم و پول پدرم را پرداخت نمودیم.
س ـ اظهارات خود را چگونه گواهی میکنید؟
ج ـ اظهارات خود را به وسیله امضا گواهی میکنم.
توضیحات سند:
1 ـ نوشته حجتالاسلام و المسلمین سید صدرالدین بلاغی، تهران، امیرکبیر
2 ـ مجموعه سخنرانیهای آیتالله سید محمود طالقانی. شهید آیتالله سید محمد.... ـ مرحوم دکتر ابراهیم آیتی، تهران، شرکت سهامی انتشار
3 ـ اثر دکتر فضلالله صلواتی، اصفهان، انتشارات قائم
4 ـ اثر استاد شهید علامه مرتضی مطهری،2 جلد، تهران، شرکت سهامی انتشار
5 ـ نوشته مصطفی زمانی، قم، پیام اسلام.
6 ـ اثر سید غلامرضا سعیدی، تهران، شرکت سهامی انتشار
7 ـ کتاب مزبور اثر مرحوم محمد قطب است. در 2 جلد توسط رحیم عابدی ترجمه و انتشارات محمدی در تهران منتشر نمود.
منبع:
کتاب
گروه ابوذر نهاوند صفحه 116