عقده درونی
متن سند:
عقده درونی
عقده درونی و کمبود شخصیت، از ملکات دیگر روحی و درونی مهدی هاشمی است که عوامل ریشههای شکلگیری این دو خصلت نیز بهنوعی به دوران کودکی و نوجوانی او بازمیگردد. قرائن، اعترافات و اسناد، گویای این واقعیت است که مهدی هاشمی در ایام کودکی و نوجوانی و حتی فصل جوانی توان بروز شخصیت خود را چه در محیط خانواده و چه جامعه نداشته است و او همواره در تلاشی پیگیر درصدد بوده است تا به نحوی این خلأ روحی را بهنوعی پر سازد. انجام کارهای عمرانی و فرهنگی در قبل از انقلاب و روآوری او به مشی غوغاسالاری را میتوان بخشی از نیازهای روحی وی برشمرد. تا آنجا که میتوان اذعان داشت رویکرد او به گروهها، تشکلها و جناحهای گوناگون و حتی قرار گرفتن وی در صف مبارزین و انقلابیون تا حدودی ریشه در مطرح کردن خود و رفع عقده حقارت داشته است تا ادای تکلیف. مهدی هاشمی در راستای رسیدن به جایگاه و تصویری ایدهآل و بلند، صفات رذیلهای چون «عجب» و «خودمحوری» را در ذهن و اندیشه خود زینت داده بود. او همه راههای رسیدن و دست یافتن به آرمانها ایدهآلهای ذهنی را یکی پس از دیگری آزمود ولی هیچگاه به مطلوب و مقصودی که در نظر داشت نایل نشد و به جایگاهی که برای خویش به تصویر کشیده بود، دست نیافت.
از آنجا که خمیرمایه وجودی هر فرد روزی در نوشتار، سخنرانی و یا موضعگیریهایش تجلی میکند و نویسنده، سخنران و... ناخواسته جنبههای شخصیت پنهان خود را بهنوعی آشکار میسازد و ناخودآگاه - بازگوکننده راه عملی و یا تئوریی است که در زندگی پیش گرفته است، مهدی هاشمی نیز از این امر مستثنی نیست. او در قبل از انقلاب در طی سخنرانی تحت عنوان «شخصیت کودک» انگشت بر علل طغیان، خودکشی، مبارزه با سالخوردگان و معمرین توسط کودکان در سن بزرگسالی مینهد که در حقیقت تعریف تکوین شخصیت اوست. او در این سخنرانی میگوید:
«... ضربه غیرمستقیم، بیاعتناییهای فراوان و بیش از حد به بچه است. یک دفعه چونکه کمبود شخصیت دارد و هنوز شخصیتش شکل نگرفته و ساخته نشده، این در محیط خانه، نیازمند مهر و محبت پدر و مادر است یعنی میخواهد که پدر و مادر بنشینند محبت به او بورزند. یک دفعه در دبستان یا دبیرستان احتیاج دارد که از معلمش، سرپرستش یک عنایتی و توجهی ببیند، یا یک جوان انتظار دارد که در جامعه از بزرگان اجتماع و بزرگسالان اجتماع یک توجه و عنایت بیشتری ببیند. این یک خلأ و کمبودی است در روح و شخصیت بچه و جوان؛ هم در حال بچگی و هم در دوران جوانی هم در خانه، هم در دبستان و هم در اجتماع. این بچهها و جوانها احساس میکنند. این کمبود را؛ احساس میکنند این نیاز را؛ میگویند، ما احتیاج داریم به محبت و به ولایت و به اینکه دیگران به ما توجه بکنند. برای ما شخصیت قایل بشوند. به حرف ما گوش فرا بدهند و اگر ما اظهاراتی کردیم به حرف ما گوش بدهند. این یک انتظاری است، احساسی در آن بچهها و جوانها؛ وقتی با پدر و مادر، با معلم و دبیر یا بزرگان اجتماع به این بچه یا جوان به طور کامل بیتوجهی کردند، یعنی نه او را زدند و نه محبت کردند، هیچکدام، نه از عملیاتش انتقاد کردند و نه تحسین هیچکدام نه او را تنبیه کردند نه تأدیب و نه تشویق هیچکدام در جامعه نه به طور مثبت و نه به طور منفی، نه خوب و نه بد هیچگونه اعتنایی نکردند به این بچه، مثلاینکه این بچه اصلاً انسان نیست و اصلاً قابل اعتنا نیست در جامعه و قابل انسانیت نباشد؛ یک همچو طوری با بچه رفتار کردند این روش بیاعتنایی کردن به بچه و جوان، به طور کامل نه مثبت و نه منفی این یک نوع ضربه منفی است. یعنی این بچه در خودش احساس حقارت و تقصیر میکند و میگوید: پسر! من انسان نیستم لابد؛ یا من در انسانیتم ضعفی هست؛ یا من یک کمبودی دارم؛ یا من ننگی دارم که مردم اینطور به من بیاعتنا هستند. در خانه، پدر و مادر به من بیاعتنا، در دبستان، معلم بیاعتنا، در دبیرستان دبیر، در جامعه، همه بیاعتنا، این بیاعتنایی کردن، یک احساس حقارت و پستی در این بچه ایجاد میکند. این بچه یک کمی متأثر میشود. یک کمی ناراحت میشود ولی این ناراحتی، چونکه این بچه قدرت ندارد، نیرو ندارد، این میماند در آن حالت بیتوجهی و شعور مرموز و دائماً رشد میکند این عقده، این گرفتگی، این ناراحتی تا کی؟ تا زمانی که این بچه یک حالت استغنا و بینیازی از پدر و مادر پیدا بکند چون در دوران طفولیت خود را محتاج پدر میبیند چون نانش، آبش، لباسش، خانهاش، امنیتش، راحتیش، همهاش بستگی دارد به این پدر و باید این پدر به او نان بدهد. لباس بدهد. راحتی بدهد چون نیازمند است و خود را محتاج پدر میبیند اگر ناراحتی از دست پدر و اگر قدرت [هم] داشته باشد برای انتقام، اما چون محتاج است، انتقام نمیگیرد و نمیتواند بگیرد. همینکه این بچه رشد کرد سنش و عقلش بالغ شد، رسید به حدی که شخصاً میتواند کار بکند و نانش و آبش و لباسش تأمین بشود، میتواند در جامعه بدون کمک پدرش زندگی کند یعنی حالت بینیازی، حالت استغنای مطلق به آنچه که رسید آن عقدهها، آن فشارها، آن رنجها، آن گرفتگیها، آن ضربههای مثبت و منفی که در دوران طفولیت و دوران بچگی یا از ناحیه پدر یا مادر یا معلم و استاد یا پیرمرد جامعه آن ضربهها که خورده است و در حالت بیتوجهی مانده و خود بچه نمیفهمید، بزرگان نمیفهمیدند، حالا که بچه رشد کرده و به سن بلوغ رسیده و به حال بینیازی رسیده و در خودش احساس قدرت میکند، احساس شخصیت میکند، اینجا میخواهد از گذشتگان انتقام بگیرد. این انتقامش به صورتهای مختلف درمیآید و میگویند واکنش یا عکسالعمل...
یا مادر را میزند یا از اوامر پدر تخلف میکند به طور عمدی؛ یا اگر گرفتار بیشتر شد از محیط خانه فرار میکند؛ یا اگر از جامعه فسادش و اختنانش بیش از حد شد دست به انفجار و خودکشی میزند یا خود را مسموم میکند. بههرحال یک واکنشی یک انتقامی یک قصاصی در برابر آن عقدهها آن ضربه، آن تهاجمی که در دوران طفولیت به آن شخصیت شده بود...»
منبع:
کتاب
بنبست - جلد دوم / مهدی هاشمی مبانی اخلاقی صفحه 33