تاریخ سند: 1 مهر 1350
موضوع : سخنرانی شیخ احمد ضیافتی کافی در مسجد علی ابن ابیطالب
متن سند:
به : 312
از : 20 ه 12 شماره : 11986 /20 ه 12
نامبرده بالا در ساعت 2115 روز 22 /6 /50 در مسجد مذکور به منبر رفت
و ضمن صحبت اظهار داشت روزی هارون الرشید با زنش مشغول جناغ بازی
بود و قرار بر این بود که هر کس برنده شد هر چه دلش خواست از بازنده بگیرد
دفعه اول هارون برنده شد و
از همسرش خواست که
لخت بشود و از نردبان بالا و
پایین برود زن هارون گفت
غیرت مردانگی و تعصب
عربی شما چه شده است و
این عمل صحیح نیست
هارون قبول نکرد و زن
بالاجبار تن به این کار داد
البته در آن زمان هنوز مردم
متمدن نشده بودند که
زنهایشان را مثل حالا لخت
بالا و پایین بفرستند ولی
دفعه بعد که زن هارون برنده
شد به او گفت باید با کنیز
سیاه آبله رو که در حال
حیض هم هست همبستر بشوی و هارون ناچار این کار را کرد و در نتیجه نطفه
بسته شد و از او فرزندی به نام مأمون الرشید به دنیا آمد که بعد قاتل امام هشتم
شد.
ناطق افزود از پسران هارون یکی به نام قاسم در میان طبقه سوم زندگی
می کرد و با پائینی ها معاشرت داشت هارون از کار پسرش خوشش نمی آمد و
برای او پیغام فرستاد که تو هارون زاده ای و بایستی میان کاخها و قصرها و با
ویسکی خورها و خوشگذرانان و رقاصه ها و آوازخوان ها زندگی بکنی نه در
میان افراد فقیر و برای اینکه این فکر را از سرش دور کند روزی به وسیله وزیر
مشاورش برای قاسم پیغام فرستاد و گفت تو باید فردا برای تحویل گرفتن حکومت مصر به آنجا بروی
قاسم شبانه فرار کرد و به سامراء آمد و در هفته یک روز کار می کرد و بقیه روزها را به عبادت مشغول بود و
وقتی که در خرابه ای می خواست جان بدهد یکی از دوستانش به عیادت او رفت ولی از بس که رنجور بود
او را نشناخت و قاسم گفت بعد از کفن و دفن من این انگشتر را ببر و در بغداد به هارون بده و بگو متعلق به
پسرت قاسم است و سپس به دوستش گفت من باید پاهای خودم را جمع کنم چون امیرالمؤمنین دارد به
دیدن من می آید و آنگاه جان داد.
سخنرانی کافی در ساعت 2215 به اتمام رسید و مجلس ختم شد تعداد
شرکت کنندگان حدود دو هزار نفر بودند.
نظریه یکشنبه.
یکشنبه نظری ندارد.
آمال
نظریه سه شنبه.
نظری ندارد.
سپاهی
نظریه چهارشنبه.
نظری ندارد.
پاد
1ـ دایره عملیات
2ـ آقای وثوقی
3ـ بررسی و بهره برداری شود و نسبت به تکمیل پرونده یاد شده و مراقبت از منبرش اقدام شود.
3 /7 /50
منبع:
کتاب
حجتالاسلام حاج شیخ احمد کافی به روایت اسناد ساواک صفحه 315