تاریخ سند: 22 تیر 1357
مکالمات سوژه از ساعت 0715 پنجشنبه 22/4/37 تا ساعت 0715 شنبه 24/4/37
متن سند:
مکالمات سوژه از ساعت 0715 پنجشنبه 22 /4 /37 تا ساعت 0715 شنبه 24 /4 /37 0422
[غلامحسین] ایزدی از نجف آباد دوباره تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، گفت: عرض کنم راجع به قضیه ما، آن چیزی که شما لطف میفرمایید، وسیله هست که بفرستید؟
صدوقی: برای کجا؟
ایزدی: نجف آباد.
صدوقی: یعنی اعلامیه را میفرمایید؟
ایزدی: بله.
صدوقی: بله، ممکن است فرستاده شود.
ایزدی: پس اگر ممکن است، همین امروز لطف کنید.
صدوقی: امروز یه تماس با آقایان بگیرم، سپس یه چیزی بنویسم و بفرستم.
ایزدی: پس لازم نیست که کسی را بفرستیم؟
صدوقی: نخیر.
ایزدی: پس شماره تلفن را یادداشت بفرمایید، 3875 غلامحسین ایزدی.
صدوقی: نتیجه چی شد راجع به قم؟
ایزدی: الان تلفن کردم و کسی را فرستادم که برود تحقیق بکند و ظهر خبر بدهد و جنابعالی هم که اگر بشود قبل از ظهر تلفن بفرمایید، نتیجه بهتر معلوم میشود. سپس خداحافظی کردند.
*****
خلیلی تماس گرفت و گفت: من خلیلی و دانشجو هستم و از انگلیس آمدهام و نتوانستم در مسجد خدمت برسم. برای ایرانشهر یه مقداری پول گرفتم و لباس. میخواستم ببینم صلاح میدانید نان بگیرم یا پول بیاریم خدمتتان؟
صدوقی: فعلاً به پول بیشتر احتیاج است.
خلیلی: بیارم خانهتان؟
صدوقی: بله، منزل هستم.
*****
نادرزاده تماس گرفت وگفت: حاجی آقا [محمد] رشتی 18 هزار تومان ریختهاند به حسابتان.
صدوقی: چرا هیجده هزار تومان؟
نادرزاده: بیشتر میخواستید بریزند؟
صدوقی: خندید.
نادرزاده: فعلاً هیجده هزار تومان ریختهاند.
صدوقی: از آن موضوعات خبری نشد؟
نادرزاده: نه، خود حاجی محمود آقا هم تلفن کردن اینجا، ولی خبری نشد.
صدوقی: والله چطور شده، چهار پنج روز است؟
نادرزاده: والله نمیدانم؛ پیش ما هم نیامده است و خانهشان را هم بلد نیستم.
صدوقی: خانه کی؟
نادرزاده: خانه همان طرف را که میخواستیم.
صدوقی: بسیار خوب. سپس خداحافظی کردند.
*****
سعیده، نوۀ سوژه با محمدعلی صدوقی تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، گفت: احمد آقا هفت و هشت تا از آن اعلامیهها میخواهد.
محمدعلی: باشه، ولی هنوز نرسیده است.
سعیده: کی میرسه؟
محمدعلی: امروز میرسه تا قبل از ظهر. سپس مقداری صحبت خانوادگی کردند.
( احمد سادات اخوی،1 شوهر سعیده میباشد که کارمند بانک ملی است.)
*****
[سیدعلی] آتشی تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، گفت: یک تلفنی دارم به تهران بزنم، بعد بیایم خدمتتان. در ضمن این بنده خدایی که شاکی بود، این محکوم است دیگر خیلی گریه و زاری میکند که من رضایت خط بدهم یا نه؟
صدوقی: با شرایطی بله، که دیگه غلطی نکند، حرفی نزند، دست از کارهای زشتش بردارد، جرمی مرتکب نشه، مردم را راحت بگذارد.
آتشی: در ضمن آقای فلسفی تهران به من سفارش کرده بودند که اگر یک روزی توانستی این را به دام بیاندازی رضایت ندهی، نه سر این موضوع، سر هر موضوعی.
صدوقی: بله.
آتشی: الان میخواهم تلفن کنم به آقای فلسفی،2 کاری، فرمایشی دارید؟
صدوقی: سلام برسانید و بپرسید منبرشان آزاد شد یا نه؟ سپس مکالمه تمام شد.
*****
آتشی دوباره تماس گرفت وگفت: من با آقای فلسفی تماس گرفتم و راجع به منبرشان پرسیدم. جواب دادند منبرشان آزاد نیست و من گفتهام که تا تمام منبرها آزاد نشوند، من قبول ندارم و تا به حال در حدود ده، دوازده نفر گیر هستند و من حتی یه واسطهای که فرستاده بودند برای آزاد کردن منبرم، به آن واسطه هم گفتم که تا همه آزاد نشوند، من قبول ندارم و راجع به آن شاکی نصرآبادی هم فرمودند که باید بیاید پیش حضرتعالی و شما خلاصه.
صدوقی: فهمیدم.
آتشی: من الان میروم، گفت که بفرستمش خدمت شما، چون الان در تفت منتظر من هست. سپس خداحافظی کردند.
*****
عسگری تلفن زد و گفت: من دارم میروم طزرجان، امری ندارید؟
صدوقی: الان که روضه هست و بالای منبر هستند؛ یه موقع دیگر تلفن بزنید، چون الان نمیتوانم با شما صحبت کنم.
عسگری: پس یه موقع دیگر تلفن میزنم.
*****
شخصی تلفن زد و پرسید: آیا حقوق دارایی حلال است یا حرام؟
صدوقی: این حرفهایی نیست که تلفنی زده شود؛ آخه این چیزا بیشبهه نیست و شبهه دارد و اجازه میخواهد، اینها تلفنی نیست و شفاهی باید صحبت کرد.
*****
ایزدی از نجف آباد تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، سوژه گفت: من تماس گرفتم با ایشان، گفتند فعلاً هیچکس نیست در قم و صحبتی نبوده و برنامهای برای چهلم به هیچ عنوان ندارند و گفتند آقای گلپایگانی هم نیستند و باید ایشان هم باشند و ما کاری نمیکنیم که زشت باشه و نتیجهای نداشته باشه و ما پرسیدیم ما چه کنیم؟ گفتند شما هم همان شب در مجلستان نامی از آنها ببرید و مجلس را به نام آنها برگزار کنید.
ایزدی: چیزی مرقوم فرمودید؟
صدوقی: نه، نوشتن نمیخواهد. آقای شریعتمداری گفتند چون در اطرافش هیچ حرفی زده نشده بود و کسی هم نیست و صحبتی نبوده است و اگر کاری بکنیم سبک است، پس لازم نیست. سپس خداحافظی کردند.
*****
محیالدین تماس گرفت وگفت: میخواهم با آقای صابری بیایم خدمت حاجی آقا.
رجبعلی(مستخدم): اجازه بدهید بپرسم و بعد از اینکه پرسید گفت: اگر ممکن است فردا بیایید.
*****
آتشی تماس گرفت، جواب داده شد: رفتهاند منشاد صبح ساعت 5 /7 و آخر شب میآیند.
*****
شخصی تماس گرفت و رجبعلی(مستخدم) گفت: حاجی آقا نیستن.
ناشناس: بیست و هشتم برج تعطیل است؟
رجبعلی: برای چی تعطیل باشه؟
ناشناس: من هم شنیدم که به خاطر سالگرد مرگ پسر خمینی.3
رجبعلی: اطلاعی ندارم.
*****
شخصی تماس گرفت و رجبعلی گوشی را برداشت و به رجبعلی گفت: حاجی آقا هستن؟
رجبعلی: تشریف ندارن.
ناشناس: من را میشناسی؟ من همان میهمانی بودم که منزلشان بودم، رفیق صلواتی شناختی؟
رجبعلی: بله.
ناشناس: این پیغام را به حاجی آقا بدهید و بگویید که من از شیراز تلفن میکنم و منزل آقای محلاتی بودم و ایشان هم خیلی سلام میرسانند؛ قراره چند تا از رفقای شیرازی همین چند روز قراره بیایند منزل حاجی آقا و میخواستن راجع به جشن هنر شیراز4 و آن حرفهایی که در پیش است، با ایشان صحبت کنند و ایشان یک نظریه علیه این جشن هنر که قراره بگیرند، بدهند، یکی از رفقای فرهنگی و بازاری هم میآیند خدمت آقا و شما از قول من بگویید که خیلی مناسب و لازم است که ایشان هم یک نظریه مناسبی بدهند علیه این جشن هنر که انشاءالله بعداً هم آقایان قم و آقای محلاتی هم تأیید کنند و این خیلی لازم است و همه از حاجی آقا توقع دارند و انتظار است.5 سپس خداحافظی کرد.
(شخص نامبرده، همانی بود که قبلاً از منزل سوژه با چند شهرستان تماس گرفته بود و حرفهای مشکوکی زده بود.)
*****
شخصی از مهریز تلفن زد، جواب داده شد: نیستن.
ناشناس: قرار بود بیایند مهریز، چی شد؟
رجبعلی(مستخدم): صبح رفتهاند منشاد و قراره که سری هم به مهریز بزنند. سپس خداحافظی کردند.
توضیحات سند:
ـ
1. احمد صدرالساداتی صحیح است.
2. حجتالاسلام شیخ محمدتقی فلسفی، فرزند حاج شیخ محمدرضا تنکابنی در سال 1286 ﻫ ش در تهران تولد یافت. تحصیلات خود را از سن 6 سالگی آغاز کرد و از محضر اساتیدی چون مرحوم والدش، آقاشیخ محمدعلی کاشانی، میرزا مهدی آشتیانی، میرزا طاهر تنکابنی و میرزا یونس قزوینی بهرهمند گردید. وی نخستین بار در سن 16 ـ 15 سالگی در مسجد محل(فیلسوفها) با شعری در وصف حضرت امیرالمؤمنین علی(علیهالسّلام) به منبر رفت و چنان مورد استقبال مردم واقع گردید که در سن 19 سالگی از جمله مدعوین سخنرانی در مجلس شورای ملی آن زمان شد و نامش ورد زبان مردم شد. او مبارزات خود را از زمان رضا خان آغاز نمود و در سال 1316 شمسی پس از حادثه خونین مسجد گوهرشاد، بر بالای منبر این حادثه را محکوم کرد و در نتیجه مدتی ممنوعالمنبر و از پوشیدن لباس روحانیت محروم گردید. حجۀالاسلام فلسفی با حزب توده و تشکیل دولت غاصب اسرائیل مبارزه میکرد و به جمع آوری اعانه جهت کمک به مردم مظلوم فلسطین میپرداخت. از خصوصیات بارز وی اطاعت محض و بی چون و چرا از مرجعیت عالی شیعه حضرت آیتالله العظمی بروجردی بود که ضمن ملاقات با شاه و رساندن نقطه نظرات آقای بروجردی، موجب عدم تخریب مسجد مادر شاه و ساخت مسجد ارک فعلی، الزامی شدن درس تعلیمات دینی در مدارس و عدم حرکت دادن مشعل از امجدیه تا دربار که نمودی از آتش پرستی بود، گردید. در پی غائله انجمنهای ایالتی و ولایتی و لوایح ششگانه مخالفت خود و علما و مراجع وقت به ویژه حضرت امام خمینی(سلامالله علیه) را طی یک سخنرانی پرشور ابراز داشت و به همین دلیل تحت تعقیب قرار گرفت و تا بعد از انجام رفراندوم تحمیلی شاه از رفتن به منبر محروم شد.آقای فلسفی نخستین بار در تاریخ 18 اسفند سال 1341 در مجلس دومین سالگرد رحلت حضرت آیتالله بروجردی توسط نیروهای شهربانی بازداشت و 2 روز در زندان قزل قلعه محبوس گردید و سپس به مدت 48 روز ممنوعالمنبر شد. در حادثه مدرسه فیضیه منبرهای متعدد رفت و سخنانی پرشور ایراد کرد. در شب عاشورای سال 1342 طی نطقی کوبنده به استیضاح دولت اسدالله علم پرداخت که در همان روز، سخنرانی وی تحت عنوان «اولین استیضاح ملی در سال 1342» چاپ و در تیراژ وسیع در اختیار مردم قرار گرفت. به همین دلیل برای بار دوم از سوی نیروهای شهربانی بازداشت و به زندان شهربانی منتقل گردید. او که در حادثه خونین 15 خرداد در زندان بسر میبرد، تدریس فن خطابه را برای علاقهمندان در زندان آغاز کرد. این دوره زندان 45 روز به طول انجامید. پس از آزادی از زندان در روز جمعه 28 تیرماه 1342، بلافاصله به ساواک احضار و به مدت 100 روز ممنوعالمنبر گردید، اما این بار ممنوعیت به مدت 250 روز طول کشید تا سرانجام در 26 اردیبهشت 1343 برابر با دوم محرم ممنوعیت رفع شد. وی در سفرهای تبلیغی خود به شهرهای مختلف، محور سخنرانیهای خود را پیامهای حضرت امام قرار میداد و به تبیین و تشریح خط کلی نهضت میپرداخت. پس از تبعید امام به ترکیه، از سوی ساواک مورد سوء قصد قرار گرفت. در سال 1350 در مورد حادثه اخراج ایرانیان از عراق به ایراد یک سخنرانی و تشریح مواضع امام علیه بعثیون عراق پرداخت، اما به دنبال توهین دو تن از سناتورهای انتصابی رژیم شاه نسبت به حضرت امام، چنان به رژیم شاه حمله کرد که حکم ممنوعیت دائمی او از رفتن به منبر صادر شد. پس از گذشت 2 سال از ممنوعیت منبر مرحوم فلسفی، رژیم به طور مستقیم به وی اعلام کرد که تنها با نوشتن یک دستخط یک سطری به شاه، ممنوعیت وی لغو خواهد شد، ولی او زیر بار این ذلت نرفت و همچنان استقامت ورزید.آقای فلسفی سالهای 56 و 57 خصوصاً هنگام شهادت آقا مصطفی خمینی و درج مقالهای با نام جعلی احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات و اهانت به ساحت مقدس حضرت امام به موضعگیریهای بسیار سخت پرداخت. در ایام محرم 1357 مردم را به برگزاری با شکوه مراسم عزاداری فراخواند و آنان را از گرفتن اجازه عزاداری از شهربانی منع نمود. سرانجام پس از هفت سال ممنوعیت منبر و در روز سوّم ورود حضرت امام خمینی(سلامالله علیه) به وطن، در مدرسه علوی(اقامتگاه موقت امام) و با حضور هزاران نفر از علما و روحانیون تهران و سایر ولایات ایران، اولین سخنرانی خود را در محضر حضرت امام و به خواست ایشان ایراد نمود و موجبات انبساط خاطر امام و سایر حاضرین را فراهم آورد. در پایان امام فرمودند: «اعلام کنید که منبر آقای فلسفی فتح شده است.» حجۀالاسلام فلسفی صاحب سخنرانیهای روشنگرانه و تألیفات ارزشمند ماندگار از جمله کتاب کودک در دو جلد، کتاب جوان در دو جلد و آیۀالکرسی میباشد. ایشان علیرغم کهولت سن تا پایان عمر با برکت خود به فعالیتهای مختلف و منبرهای تبلیغی خویش ادامه داد و سرانجام در روز جمعه 27 آذر 1377 در سن 93 سالگی به رحمت ایزدی پیوست. وی در حرم مطهر حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) در شهر ری به خاک سپرده شد.
ر. ک: یاران امام به روایت اسناد ساواک، حجۀالاسلام محمد تقی فلسفی، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1378
3. آیتالله سید مصطفى خمینى، فرزند گرانقدر امام خمینى(ره) در آذرماه 1309 ﻫ ش(12 رجب 1349 هجرى قمرى) در شهر قم دیده به جهان گشود. او در محیطى آکنده از معنویت رشد کرد و در سن 15 سالگى در حوزه علمیه قم به تحصیل علوم دینى پرداخت. دوره سطح را از محضر اساتیدى چون حائرى، صدوقى، سلطانى و محمدجواد اصفهانى گذراند. در سن 21 سالگى مشغول فراگیرى دروس خارج شد و از محضر حضرات آیات بروجردى، امام خمینى و محقق داماد استفادههاى علمى بسیارى نمود. فلسفه و کلام را نزد فیلسوفان نامدارى چون علامه طباطبایى و آیتالله سید ابوالحسن قزوینى آموخت و در علم رجال و تاریخ نیز اطلاعات فراوانى کسب کرد. وى در حدود 27 سالگى به درجه اجتهاد رسید. از آغاز مبارزه حضرت امام تا زمان تبعید ایشان به ترکیه، پشت سر امام گام بر مىداشت. همزمان با دستگیرى و تبعید امام خمینى به ترکیه در 13 آبان 1343، منزل حاج آقا مصطفى نیز مورد تعرض مأموران رژیم قرار گرفت توسط مأموران شهربانى قم دستگیر و روانه زندان قزلقلعه شد. عوامل رژیم قصد داشتند او را با میل خود از ایران برانند تا یاد و خاطره امام به دست فراموشى سپرده شود. بنابراین وى را پس از 57 روز از زندان آزاد کردند و موافقتش را جهت خروج از ایران جلب نمودند. اما او پس از مشورت با استادان و فضلاى حوزه علمیه از مسافرت به ترکیه منصرف شد. به همین دلیل سرهنگ بدیعى، رئیس ساواک قم مجددا او را دستگیر و به تهران اعزام کرد و از آنجا به ترکیه تبعید گردید. در سال 1344 به همراه امام عازم نجفاشرف شدند. او مدت 13 سال در حوزه علمیه نجف به تدریس و تألیف و تربیت طلاب اشتغال یافت و دست به تألیفات زیادى از جمله القواعد الحکمه، القواعد الاصولیه، اصول مختصر و مفصل، شرح زندگانى معصومین(علیهم السلام) و تفسیر قرآن به سبک جدید زد که برخى از آنها ناتمام مانده است. وى دست راست امام محسوب مىشد و یک چهره انقلابى بود که با روحانیون، روشنفکران و دانشجویان مسلمان داخل و خارج کشور ارتباط داشت. در اول آبان 1356 به شکل مرموزی دار فانی را وداع گفت. بسیاری بر این اعتقادند که وی را به شهادت رساندهاند. پیکر پاک او را به کربلا بردند و پس از غسل در آب فرات و طواف در حرمهاى مطهر حضرت امام حسین و حضرت ابوالفضل(علیهماالسلام)، به نجف بازگردانده و در ایوان طلاى حضرت امیر(علیهالسلام) به خاک سپردند. پس از درگذشت ایشان، جمعى از طلاب با چشمانى اشکبار جهت عرض تسلیت خدمت حضرت امام رسیدند و ایشان به رغم مصیبت زدگى، در کمال صبر و آرامش فرمودند: «امانتى بود که خدا به ما داد و از ما گرفت، گریه ندارد! ذلک فضلاللّه یؤتیه من یشاء».
ر.ک: شهید آیتالله حاج سید مصطفی خمینی به روایت اسناد ساواک؛ تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1388
4. جشن هنر شیراز، مراسم مستهجنی بود که رژیم شاهنشاهی پهلوی در دههی پایانی عمر سیاسی خود، هر ساله در شهر شیراز برگزار کرد. این جشن، از القائات فکری غرب بود که در داخل کشور با محوریت فرح پهلوی برگزار شد. در نیمه اول سال 1346ش، در زمانی که دولت ایران خود را برای برگزاری جشن پرهزینه تاجگذاری شاه آماده میکرد، برنامه جشن هنر شیراز در دستور کار قرار گرفت و نخستین اجرای آن، در 20 شهریور 1346 آغاز و به مدت ده روز ادامه یافت.
هدف از برگزاری این جشن، استحاله فرهنگی اسلامی مردم و بازکردن راه نفوذ فرهنگ غرب به داخل کشور بود. کسانی که به عنوان « هنرمند » از آمریکا و دیگرکشورهای اروپائی برای شرکت در جشن هنر شیراز به ایران دعوت شده بودند، شامل رقاصهها، خوانندگان و بازیگران فیلمهای غیر اخلاقی سینماهای غربی بودند. به همین دلیل بود که این برنامهها، علی رغم هزینههای گزافی و سر و صدائی که داشت، نتوانست با مردم ایران ارتباط برقرار کند.
اگر چه برپائی این جشن تا سال 1355ش مستهجن و خلاف اخلاق عمومی بود، ولی اوج ابتذالِ آن، در سال 1356ش و در ماه مبارک رمضان صورت گرفت. در جشن هنر این سال، رژیم پهلوی ماهیت ضد دینی خود را آشکارتر ساخت و اجازه اجرای نمایشی تحت عنوانِ « خوک . بچه . آتش » را صادر نمود، که آنتونی پارسونز(سفیر وقت انگلیس در ایران) در خاطرات خود، در کتاب غرور و سقوط، از آن را به عنوان یکی از نخستین جرقههای انقلاب ایران یاد نمود.
مشارالیه شرح ماجرای نمایش فوق را این گونه بیان میدارد: « جشن هنر سال 1356 شیراز، از نظر کثرت صحنههای اهانتآمیز به ارزشهای اخلاقی ایرانیان، از جشن هنر پیشین فراتر رفته بود. به عنوان مثال یک شاهد عینی، صحنههایی از نمایشی را که ترتیب داده بودند، یک باب مغازه را در یکی از خیابانهای پر رفت و آمد شیراز اجاره کرده و ظاهراً میخواستند برنامه خود را کاملاً طبیعی در کنار خیابان اجرا کنند، صحنه نمایش نیمی در داخل مغازه و نیمی در پیادهرو مقابل آن بود. یکی از صحنههایی که در پیادهرو اجرا میشد، تجاوز به عنف بود که به طور کامل(نه به طور نمایشی و وانمودسازی) به وسیله یک مرد(کاملاً عریان یا بدون شلوار، درست به خاطر ندارم) با یک زن که پیراهنش به وسیله مرد متجاوز چاک داده میشد، در مقابل چشم همه صورت گرفت. ولی موضوع به شیراز محدود نشد و توفان اعتراض که علیه این نمایش برخاست، به مطبوعات و تلویزیون هم رسید. من به این خاطر موضوع را با شاه در میان گذاشته و به او گفتم اگر چنین نمایشی به طور مثال در شهر منچستر انگلیس اجرا میشد، کارگردان و هنرپیشگان آن جان سالم بدر نمیبردند. شاه مدتی خندید و چیزی نگفت.»
اولین اعتراض جدی در این رابطه، توسط روحانیون مبارز شیراز از جمله: شهید آیتالله حاج سید عبدالحسین دستغیب(ره) و آیتالله حاج شیخ بهاءالدین محلاتی(ره) صورت گرفت که طی سخنانی جشن هنر شیراز را محکوم و نسبت به اهانت به مقدسات دینی شدیداً اعتراض نمودند.
این هتک حرمت و اعتراض نسبت به آن، به گونهای بود که سازمان امنیت شاه، نسبت به مسئله حساس و پیگیری آن را دستور کار خود قرار داد و در گزارشی که پیرامون آن تهیه کرد، نوشت: « در دهمین جشن هنر شیراز، نمایشنامهای با عنوان خوک . بچه . آتش در مغازهای واقع در خیابان فردوسی شیراز به اجرا درآمد که اجرای آن مورد انتقاد و اعتراض روحانیون و متعصبین مذهبی آن شهرستان قرار گرفته و تقاضا نمودهاند که از سال آینده از اجرای جشن هنر در شیراز خودداری شود و تصمیم گرفتهاند که از صبح روز جاری(5 /6 /2536) از حضور در مساجد و برقراری نماز جماعت خودداری نمایند؛ اما با اقدامات انجام شده از تصمیم خود منصرف شدهاند و وضعیت عادی است. ضمناً دو نفر از روحانیون اصفهان به اسامی روضاتی و رهبر، ضمن تماس تلفنی با سیدعبدالحسین دستغیب، پشتیبانی خود را از روحانیون شیراز اعلام نمودهاند.»
اسناد جشن هنر شیراز در کتاب با عنوان « جشن هنر شیراز به روایت اسناد ساواک » به چاپ رسیده است.
5. گزارش سخنرانی آیتالله صدوقی(ره) علیه جشن هنر شیراز، بعد از نماز ظهر و عصر روز 21 /5 /1357 به شرح زیر به ثبت رسیده است:
« ضمن انتقاد از سینما و تلویزیون و عکسهای برهنه مقابل سینماها در مورد جشن هنر شیراز اظهار داشته زنهای رقاصه را میآورند کنار خیابان برای شما میرقصند، مشروب میخورند، لخت میشوند، جفت میشوند و اضافه کرده در قدیم، عمروعاص یک نفر بود، ولی حالا عمروعاص زیاد است و عمروعاصها چه کارها که نکردند. دیروز در اصفهان چند صد نفر را کشتند و اتومبیل و موتور و دوچرخه مردم را که جلو مسجدها گذاشته بودند، آتش زدند هیچکس با ملتش اینطور رفتار نمیکند. میکشند و خون میریزند و اگر نمیرند و در بیمارستانها بستری شوند و به خون احتیاج داشته باشند، عمروعاصها نمیگذارند کسی به بیماران خون هدیه کند.» انقلاب اسلامی در یزد . ج 4. سند شماره: 3932 /26 ﻫ - 25 /5 /37
***
منبع:
کتاب
گفت و شنود، جلد اول - شنود مکالمات شهید آیتالله محمد صدوقی صفحه 124