تاریخ سند: 13 بهمن 1345
موضوع: دکتر محمد مفتح
متن سند:
به: 316 شماره: 26653 /20/ه3
از: 20 ه3
از ساعت 1800 روز 12 /11 /45 جلسه هیئت محبان الحسین در مسجد جامع تشکیل شد ابتدا شخصی به نام جباری صحبت نمود و در پایان سخنان خود برای سلامتی خمینی دعا کرد و سپس در ساعت 1900 دکتر محمد مفتح درباره معارف و توحید صحبت کرد آنگاه کاغذی از جیبش بیرون آورد و گفت یک نفر سؤال کرده که بدین قرار است (آیا شیعه در زمان خود رسول اکرم به وجود آمد یا مانند شافعی مالکی و حنبلی بعد از اسلام به وجود آمده و این که می گویند شیعه در زمان صفویه به وجود آمده است حقیقت دارد یا خیر) ناطق به این سؤال چنین پاسخ داد اولاً آن افراد مغرض از قبیل کسروی 1 که نوشته اند شیعه در زمان صفوی به وجود آمد اطلاعاتی در این زمینه نداشته اند و یا از روی غرض چنین نوشته اند.
بعد اضافه نمود: ابوذر غفاری در زمان عثمان چه کاره بود چرا او را تبعید کردند؟ برای این که جلوی خودسریهای عثمان ایستاد و نگذاشت به مقاصد شوم خود برسد لذا او را تبعید کردند آیا میثم تمار در چه زمانی بود که شیعه علی را پایه گذاری کرد و زیر بار حکومت های زور و خلیفه های قلدر نرفت شیعه حرف زور نمی شنود و زیر بار این حرف ها نمی رود ناطق افزود قدرتها از بین رفته و می رود ولی شیعه پابرجا می ماند آن منصور دوانقی علیه اللعنۀ چگونه دستور داد که در نیمه های شب به منزل امام صادق آن امام و مرجع ما ریختند و او را گرفتند پیش منصور بردند.
منصور نابود شد و نامش هم از بین رفت ولی نام امام صادق تا ابد خواهد درخشید.
در چند سال پیش محمد قطب2 رئیس دانشگاه الازهر مصر نوشته بود دین شیعه درست و پابرجا می باشد در صورتی که او یک نفر اهل تسنن است ولی فتوا می دهد و شیعه را قبول دارد هر سال از الازهر روحانیون سنی به ممالک خارج و آفریقا فرستاده می شوند و دسته دسته مردم مسلمان می شوند اما مسلمانان سنی.
آخر چرا ما نمی توانیم این کار را بکنیم برای این که دستمان بسته است بودجه نداریم تشکیلاتی نداریم ولی باید بدانیم که دین شیعه چه دینی است کم کم توسعه یافته است و در خاتمه گفت پروردگارا مراجع تقلید خصوصا مرجع مجاهد ما را یاری بفرما.
96 ـ م ـ ت
قبلاً دستور مراقبت از دکتر مفتح داده شده است.
فعلاً در پرونده وی بایگانی شود.
27 /1 /45
از این شخص مراقبت و به موقع نسبت به جلوگیری از تحریکات مضره وی اقدام شود
تکثیر شده در پرونده های مربوطه ضمیمه گردید.
صالحی
سه نسخه تکثیر شود.
25 /11 /45
آقای صالحی
آقای صابری 15 /11
توضیحات سند:
1.
سید احمد کسروی تبریزی: فرزند میرقاسم در روز چهارشنبه 8 مهر 1269 شمسی برابر با 14 صفر 1308 قمری در محله هکماوار یا حکم آباد در شهر تبریز متولد شد.
پدر و جد پدری او همه روحانی بودند.
فارسی، قرآن و دروس مقدماتی را در تبریز و در مدرسه طالبیه فرا گرفت و به کسوت طلبگی درآمد.
پس از درگیری بین روسها و مجاهدان در تبریز در 29 آذر 1290 ش که چهار روز ادامه داشت خانه نشین شد و از سلک روحانیت خارج شد.
و در سال 1294 به مدرسه آمریکایی مموریال اسکول در تبریز رفته و علاوه بر تدریس عربی به دانش آموزان آن مدرسه، خود نیز به آموزش زبان انگلیسی و اسپرانتو پرداخت.
از سال 1305 وارد عدلیه شد و تا مقام مدعی العموم تهران پیش رفت و در سال 1307 مدتی ریاست محاکم را عهده دار گردید و در سال 1309 باتوجه به اختلاف شدید با داور وزیر عدلیه استعفا داده و به وکالت پرداخت.
وی جزء کسانی بود که در ایران اندیشه غرب زدگی را باتوجه به بنیادهای فرهنگی در شرق مطرح کرد و به گسترش یک ناسیونالیسم ضد اسلامی و شیعی کمک نمود.
کسروی درباره مذهب، آرائی شبیه آراء وهابیت اظهار داشت و خود دین جدیدی بنام پاکدینی ابداع نمود و بر تفسیر و تأویل آیات قرآن حمله کرد و احادیث را غیر معتبر خواند.
او با برپایی تشکیلات «پاک دینان» به علما که دولت را به خاطر ظلم هایشان تقبیح می کردند و مردم را به زیارت اهل قبور هدایت می کردند، تاخت و به تدریج در بیان عقاید افراطی خود بی پرواتر شد.
قرآن و برخی از کتب ادعیه را سوزاند و ادعای انشراح صدر و نبوت کرد.
در اوایل دهه 1320 شمسی امام خمینی (ره) افکار ضد مذهبی کسروی را به شدت مورد انتقاد قرار داد و او را دروغگو، خائن و افیونی بی خرد نامید.
فتنه و فساد کسروی به جایی رسید که مرجع عالیقدر آیت الله العظمی حاج سیدمحمدتقی خوانساری وی را مهدورالدم دانسته و جواز قتل وی را صادر نمود.
در 20 اسفند سال 1324 کسروی به اتهام قرآن سوزی و مخالفت با دین به پای میز محاکمه کشیده شد و در آخرین جلسه بازپرسی در سن 57 سالگی به دست فداییان اسلام به هلاکت رسید.
مهم ترین کتاب وی درباره مشروطیت به نام تاریخ مشروطه ایران و تاریخ هجده ساله آذربایجان است.
از وی مقالات فراوانی در موضوعات مختلف در نشریات آن زمان به چاپ رسیده است.
(ر.ک: دایرۀ المعارف فارسی، غلامحسین مصاحب، جلد دوم بخش اول، چاپ سوم سال 1381، صفحه 222)
2.
سیدمحمد قطب: فرزند قطب ابراهیم در سال 1906 میلادی در روستای «موشه» از توابع استان اسیوط مصر که به روستای عبدالفتاح نیز معروف است، دیده به جهان گشود.
روستای موشه یا موشا از نظر جغرافیایی در یکی از سرزمینهای مرتفع مصر و کنار رود خروشان نیل واقع است.
اکثر اهالی روستای موشه مسلمانند و اقلیتی پیرو دین مسیحیت در روستا زندگی میکنند.
دوران کودکی و تحصیلات مقدماتی را در محل زندگی خود به پایان رساند و در شانزده سالگی وارد دانشسرای عبدالعزیز قاهره شد.
پس از اتمام تحصیل به استخدام وزارت تعلیم و تربیت درآمده و معلم مدرسه ابتدایی گردید.
در سال 1932 لیسانس رشته ادبیات عرب را از دانشگاه دارالعلوم اخذ نمود.
در سال 1940 در جایگاه کارمند به اداره مرکزی وزارت تعلیم و تربیت مصر انتقال یافت و در بخشهای مختلف کار کرد.
در سال 1948 از طرف وزارت مذکور برای تحقیق درباره نحوۀ آموزش به امریکا اعزام گردید و در سال 1950 به مصر بازگشت.
در سال 1952 از وزارت تعلیم و تربیت استعفا داد که این استعفا در سال 1954 مورد موافقت قرار گرفت.
سید قطب از سنین جوانی در مطبوعات مصر مقاله مینوشت و به روزنامهنگاری علاقه وافری داشت.
نخستین مقاله وی در 16 سالگی در مجله «صحیفه بلاغ» در سال 1922 میلادی چاپ شد.
وی ابتدا با نشریات معروفی چون البلاغ، البلاغ الاسبوعی، الجهاد، الاهرام و غیره همکاری میکرد و مرتب برای این نشریات مقاله مینوشت.
وی همچنین در سال 1948 با همکاری جمعیت اخوانالمسلمین، مجله «الفکر الجدید» را تأسیس کرد و در این مجله نیز طرفداری از اصلاحات و تغییر حاکمیت موجود را جزو اهداف خود قرار داد.
مقالات سید در این مجله از تندترین و در عین حال قویترین مقالات به شمار میرود.
با ادامه موضع اسلامی در مقالات سید، این نشریه تعطیل شد.
در سال 1954 جمعیت اخوانالمسلمین مجلهای به نام «اخوانالمسلمین» چاپ کرد و سیدقطب را در جایگاه رئیس هیأت تحریریه آن برگزید.
این هفتهنامه روزهای پنجشنبه منتشر میشد و نخستین شماره آن در 17 رمضان 1373 قمری به چاپ رسید.
وی در این هفتهنامه افکار اسلامی و انقلابی خود را بیش از گذشته منتشر کرد، از اینرو پس از چاپ دوازده شماره در تاریخ 6 ذیالحجه 1373 از انتشار آن جلوگیری شد و این واپسین فعالیت مطبوعاتی سیدقطب به شمار میرفت زیرا در همین سال دستگیر و روانه زندان شد.
سید قطب در طول حیات 25 ساله مطبوعاتی خود، 455 مقاله و قصیده در مجلات و روزنامههای گوناگون مصر چاپ کرد.
سیدقطب در جایگاه مغز متفکر جمعیت اخوانالمسلمین بین سالهای 1952 تا 1964 میلادی مطرح بود و همواره مقابل کسانی که از این جنبش ضد استعماری انتقاد میکردند، میایستاد.
وی درباره «اخوانالمسلمین» میگوید: خداوند اخوانالمسلمین را زنده بدارد که مصر را زنده نمود و مفهوم جهاد را که از نظر مردم فقط شعار دادن و کف زدن بود، تغییر داد و مفهوم اصلی آن را که کار و فداکاری است، به آن بازگردانید و چگونگی نبرد را که منحصر به تبلیغات بود، به قربانی شدن و شهادت در راه خدا تبدیل کرد.
متفکر و دانشمند بزرگ مصری، آفت بزرگ جوامع اسلام را ملیگرایی میداند و معتقد است تا وحدت میان مسلمانان جهان حاصل نشود، امپریالیسم غرب بر منابع مالی مسلمانان چنگ خواهد انداخت.
علت مخالفت با ملیگرایی این است که ملیگرایی در مقابل وحدت مسلمانان قرار گرفته.
همین اندیشه سید، یکی از مواردی بود که باعث تیرگی روابط او با جمال عبدالناصر شد، زیرا جمال عبدالناصر به ناسیونالیسم عربی معتقد بود؛ در حالی که سید قطب با ملیگرایی به شدت مخالفت میکرد.
وی در نوشتاری مینویسد: بیتردید، اندیشه تنگ و تاریک ملیگرایی در درون مسائل داخلی ما اندیشه ویرانگری بود؛ اندیشهای که نیروهای میهن بزرگ اسلامی را پراکنده ساخت و آن را به دولتهای کوچک ناتوان بیارزش که با هیج چیزی قدرت مقابله ندارد تبدیل نمود.
اندیشهای بود که به امپریالیسم غربی اجازه و امکان داد روزانه یک کشور اسلامی را بدَرد و بخورد؛ در حالی که اطمینان دارد این مرزهای ساختگی به هیچ دولت کوچکی اجازه کمک به دیگری را نخواهد داد.
او همچون سیدجمالالدین اسدآبادی مرزهای جغرافیایی را در هم شکست.
وی معتقد بود هر جا مسلمانی هست، آنجا قلمرو اسلام است.
در جریان ملی شدن صنعت نفت ایران، وی نامهای به آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی نوشت و از نهضت ملی شدن صنعت نفت حمایت کرد.
سید قطب در این نامه نکات بسیار مهمی را بیان میکند.
به اعتقاد او نهضت ملی شدن صنعت نفت، نهضت ملی نیست؛ بلکه نهضت اسلامی به رهبری شخصی روحانی است.
وی این گام را قدمی در راه استقرار نظام اسلامی و کوتاه کردن دست اجانب از کشور ایران میداند.
همچنین در این نامه مسلمانان را به وحدت و دوری از تفرقه فرا میخواند.
سیدقطب پس از عضویت در جمعیت اخوانالمسلمین، ابتدا عضو مکتب ارشاد، سپس در جایگاه رئیس هیأت تحریریه نشریه اخوانالمسلمین منصوب شد.
مقالات تند و صریح او در این نشریه و روزنامههای دیگر، سبب شد تا وی در سال 1954 به همراه حسن الهضیبی دستگیر و به پانزده سال زندان محکوم شود.
پس از صدور حکم، وی را به زندان قدیم «لیمان طره» که قدمتی پانصد ساله دارد، منتقل کردند.
وی در زندان به نوشتن کتاب ادامه داد و تفسیر نفیس فیظلال القرآن را در زندان نگاشت.
پس از پنج سال محکومیت در زندان بیمار شد و بیم مرگ وی میرفت؛ از اینرو مسئولان اخوانالمسلمین مصر با دبیر این جمعیت در عراق به نام امجد زهاوی تماس گرفتند و به او توصیه کردند عبدالسلام عارف، رئیس جمهور وقت عراق را واسطه قرار دهد که جمال عبدالناصر را قانع کند تا سید از زندان آزاد شود.
عبدالسلام عارف پیغام را فرستاد و به واسطه این پیغام، در سال 1964 میلادی از زندان آزاد شد.
پس از آزادی از زندان بر سر ادامه کار جمعیت، اختلافنظر حاصل شد.
عبدالفتاح اسماعیل، عضو ارشد این جمعیت و همفکرانش بر این عقیده بودند که باید جهاد را ادامه داد؛ ولی بعضی از اعضا با این نظر موافق نبودند.
سیدقطب که روحیه انقلابی و جهادی داشت، به عبدالفتاح اسماعیل پیوست و مطالبی درباره لزوم تغییر حاکمیت و برپایی نظام اسلامی نگاشت که بعدها با عنوان کتاب معالم فیالطریق چاپ شد.
با ادامه فعالیتهای سیدقطب و تأثیر افکار و آرای وی بر مردم به ویژه جوانان مصر و جهان عرب، در سال 1965 میلادی دوباره دستگیر و زندانی شد.
گروههای کمونیستی مصر که به شدت با افکار سید مخالف بودند، او را در زندان انفرادی حبس کردند و پیش چشم او خواهرزادهاش، رفعت را کشتند.
محاکمه سیدقطب در جایگاه متهم ردیف اول به فرمان جمال عبدالناصر در دادگاه نظامی در تاریخ 12 /4 /1966 میلادی آغاز شد و به مدت 36 روز ادامه یافت و پس از اتمام محاکمه، آنها منتظر صدور حکم بودند.
چهار ماه از زمان محاکمه گذشت و سرانجام قاضی مصر، فؤادالدجوی احکام صادره را چنین اعلام کرد: سید قطب و محمد یوسف هواش و عبدالفتاح اسماعیل محکوم به اعدام و بقیه اعضای اخوانالمسلمین از 10 سال تا حبس ابد زندانی میشوند.
سید در پاسخ دوستانش که پرسیدند حکم اعدام را چگونه یافتی؟ پاسخ داد: شکر خدا من پانزده سال است که آرزوی شهادت دارم (ما چه میگوییم، ص 22).
بعضی از دوستانش از او خواستند که از اعمالش عذر بخواهد تا شاید از اعدامش صرفنظر کنند؛ اما وی در پاسخ گفت.
من از عملی که برای خدا انجام دادم، عذر نمیخواهم.
سرانجام روز اعدام فرارسید و در تاریخ 9 آگوست 1966 هنگام طلوع خورشید، او و دوستانش به سوی جوخه اعدام هدایت شدند.
سیدقطب آثار ارزندهای به جهان اسلام عرضه کرد و بسیاری از تألیفات او به زبان فارسی ترجمه شده است.
برخی از آثار او که تاکنون به زبان فارسی ترجمه شده، چنین است:
آفرینشهای هنری در قرآن، ترجمه محمدمهدی فولادوند، تهران، بنیاد قرآن، 1367 ش، آینده در قلمرو اسلام، ترجمه سیدعلی خامنهای، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1369 ش، اسلام و صلح جهانی، ترجمه و توضیح سید هادی خسروشاهی و زینالعابدین قربانی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1368 ش، (این کتاب ترجمه السلام العالمی والاسلام است)، ترجمه تفسیر فیظلالالقرآن، ترجمه سید علی خامنهای و تصحیح حسن نیری، تهران، بینا، 1362 ش، چرا اعدامم کردند؟ ترجمه مصطفی اربابی، سراوان، کتابفروشی خالدبن ولید، 1369 ش، دورنمای رستاخیز در ادیان پیشین و قرآن، ترجمه غلامرضا خسروی حسینی، مقدمه از جلالالدین مجتبوی، تهران، انتشارات مرتضوی، 1363 ش، عدالت اجتماعی در اسلام: مباحثی در زمینههای اقتصاد، سیاست و حکومت، ترجمه و توضیحات حجتالاسلام سیدهادی خسروشاهی و آیتالله محمدعلی گرامی، تهران، کلبه شروق، 1379 ش، فاجعه تمدن و رسالت اسلام، ترجمه حجتالاسلام و المسلمین علی حجتی کرمانی، تهران مشعل دانشجو، 1376 ش، ما چه میگوییم، ترجمه و تفصیل از حجتالاسلام هادی خسروشاهی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1370 ش، نشانههای راه، ترجمه محمود محمودی، تهران، نشر احسان، 1378 ش، ویژگیهای ایدئولوژی اسلامی، ترجمه آیتالله سید محمد خامنهای، تهران، کیهان، 1369 ش، (ر.ک: الشهید سیدقطب منالمیلاد الی الاستشهاد، از انتشارات اخوانالمسلمین و ما چه میگوییم ترجمه حجتالاسلام سیدهادی خسروشاهی) کتاب آینده در قلمرو اسلام و جلد اول تفسیر قرآن توسط حضرت آیتالله سیدعلی خامنهای در سالهای 1345 و 1355 ترجمه شده است.
منبع:
کتاب
پایگاههای انقلاب اسلامی، مسجد جامع بازار تهران به روایت اسناد ساواک - جلد اول صفحه 326