تاریخ سند: 19 آذر 1347
موضوع: سید عبدالرضا حجازی
متن سند:
به: 316
از: 20 ه 3 شماره: 33504 /20 ه 3
نامبرده بالا در ساعت 1300 روز 14 /9 در مسجد ارک به منبر رفت و بعد از بیان مقدمه اظهار داشت از ما سئوال میکنند چرا لشکر اسلام و ارتش مجهزی که به وسیله مسلمانان مقتدر و با ایمان آن روز که تا اندلس1 و اسپانیا را گرفته بود شکست خورد؟ در این مورد باید عرض کنم که خلاء فکری و روانی آنها را به این روز انداخت و با آوردن مثال نتیجه گرفت که بشر همیشه تشنه شهوات و وسائل مادی است و فکر نمیکند که جهان دیگری هم وجود دارد.
سه نفر یهودی در دنیا پیدا شدند و تزهایی را پیشنهاد کردند که دنیا را به آتش فساد و تباهی کشانید این سه تن عبارت بودند از فروید2، کارل مارکس، و داروین3، اولی گفت هر چه در دنیا علیل و ناقص العضو و ضعیف است بکشید؟ هیتلر طبق همین تز رفتار میکرد.
دومی گفت حجاب بین زن و مرد را بردارید؟ نتیجهاش در کشور اتازوتی این شد که اینک سی میلیون نفر ولد زنا در آن کشور وجود دارد.
ناطق افزود اسلام میگوید فرزند احتیاج به محبت پدر و مادر دارد آخر این افراد ولد زنا که عاطفه ندارند.
دادگستری آمریکا طی آماری اعلام نموده است کلیه جنایت و دزدی به وسیله همین اشخاص صورت میگیرد.
اگر آن شخص آزادی آورد متعاقبش هم گفت ارزش شما این است که فقط باید مانند یک مجسمه شهوت باشید و از روی هیکل شما نقاشی کنند.
چنانچه در کشور آلمان زن در پمپ بنزین کار میکند کمبود مرد دارد در صورتی که هزاران نفر مرد دیپلمه و کارگر و غیره بیکارند و این خانمها سرشیلنگ را گرفته و در باک بنزین میریزند و روزی هزار متلک از این و آن میشنوند بچهای که در دامن این مادرها پرورش بیاید حتماً باید در پرورشگاه به صورت ماشین بزرگ شود بدیهی است که عاطفه او هم ماشینی خواهد بود.
سومی (داروین) آمد گفت هر چقدر وضع اقتصاد بهتر باشد میتوانیم آقای دنیا بشویم4 بنابراین نتیجه میگیرم که اینها یک نوع خلاء روانی دارند.
در کشور انگلستان قانون لواط و ازدواج مرد با مرد تصویب میشود در این مملکت اجرا میگردد من جدا از قاضی مملکت میخواهم که دستور تعقیب این آقایان را صادر کند ما مخالف دولت نیستیم چون دولت میگوید روزه نخورید ما هم نمیخوریم شما در هر وزارتخانهای که هستید قهوهخانههای آنجا را تعطیل کنید تا بوی اسلام به خود بگیرد.
مشارالیه پس از بیان مطالب فوق در ساعت 1430 به وعظ خود پایان داد تعداد افراد حاضر در مسجد قریب دو هزار نفر بودند.
آقای صالحی اطلاعیه جهت شهربانی کل کشور تهیه شود.
23 /9
توضیحات سند:
1ـ شکست مسلمین در اندلس: از جستجو در متون تاریخی میتوان دو عامل را به عنوان آسیبهای جدی واساسی حکومت اسلامی اندلس و شکست آن برشمرد که به ترتیب عبارت است از:
الف-: اختلاف و تفرقه: همان طور که وحدت مایه ثبات، امنیت، پیشرفت و سعادت است، اختلاف و تفرقه سبب ناامنی و عقبماندگی است.
مهمترین علت شکست حکومت مسلمانان در اندلس را نیز میتوان در درگیریهای داخلی بین مسلمانان، به ویژه حاکمان جستجو کرد.
از نخستین روزهای تشکیل حکومت اسلامی در اندلس، اختلاف و دشمنی میان دو گروه از اعراب مضری و قحطانی سر برآورد و هیچ گاه به پایان نرسید و هر گاه که قدرت به دست یکی از آن دو میافتاد، بر دیگری ستم میکرد و گروه مقابل به کارشکنی میپرداخت.
از دیگر کارهای نادرست اعراب پس از ورود به اندلس این بود که خود را از بربرهای شمال آفریقا (که سهم بزرگی در فتح شبه جزیره ایبری داشتند) برتر میدیدند و نصیب خود را بیشتر میپنداشتند و آنان را به دیده حقارت مینگریستند.
این نوع برخورد نیز اختلاف پر دامنهای را در اندلس سبب شد که در تمام مدت، کم و بیش ادامه داشت.
آنگاه که این اختلافات شعلهور میشد، چنان زبانه میکشید که کسی را یارای نزدیک شدن به آن نبود و اگر کسی گامی برای صلح و آشتی جلو مینهاد، در آتش این دشمنی خاکستر میشد.
در یکی از این آشوبها، روزی دانشمند بزرگی در مسجد جامع شهر قرطبه، همین که ضمن اشاره به اینگونه اختلافات گفت «خدایا میان ما صلح برقرار کن»، بیدرنگ کشته شد و دیگری در همان مسجد به محض اینکه گفت «خدا، صلح را دوست دارد و به آن امر کرده است»، در همان دم به قتل رسید.
از نتایج شوم این درگیریها، روی آوردن دو گروه مخالف به سوی دشمن مسیحی بود (که برای چنین روزهایی لحظه شماری میکرد) و با باج دادن به مسیحیان، از آنان علیه یکدیگر کمک میخواستند و دشمن پلید نیز با نقشههایش، آتش جدایی را شعلهورتر میکرد.
اوج این اختلافات را باید در زمان رخ نمودن حکومتهای کوچک و مستقل در اندلس دانست که هر دولتی برای حفظ یا توسعه قلمرو خود و چند صباحی تکیه زدن بر اریکه قدرت، با یکی از پادشاهان مسیحی علیه همسایگان مسلمانش پیمان همکاری میبست.
در طول هشت قرن حاکمیت مسلمانان بر اندلس، سه بار حکومت یکپارچه و مقتدر اسلامی بر اثر اختلافات، خودسریها و طمعورزیهای عدهای به سستی گرایید و هر فردی بر گوشهای از این سرزمین حکم راند.
هرگاه که حکومت مرکزی واحد از بین رفت و حاکمیتهای متعددی سر برآوردند، ضعف، سستی و زبونی بر مسلمانان اندلس چیره شد که پس از مدتی به ناچار به اتحاد رسیدند و هر زمان که حکومت مرکزی و یکپارچه به وجود آمد، عزت پیدا کردند و به پیروزی و پیشرفت دست یافتند.
از اوایل قرن پنجم هجری برای نخستین بار پس از برپایی حکومت اسلامی در اندلس، حاکمیت کوچک و مستقل در نقاط مختلف آن پی در پی ظهور کردند و در مجموع 26 دولت مستقل به وجود آمد.
هر کدام از دولتها برای توسعه قلمرو خود با همسایگانش درگیر بود و برای دستیابی به مقصود خود به مسیحیان باج میداد تا حمایت آنان را جلب کند و آنان نیز از این فرصت کمال استفاده را بردند و چون ماری زخم خورده زهر خود را ریختند و عقده شکستهای چند صد ساله را از دل گشودند و انتقامی سخت گرفتند.
چنانکه درجنگ بین مأمون (حاکم بلنسیه) و ابن هود (حاکم سرقسطه) مأمون پس از شکست خوردن از ابن هود، از «فرناند» پادشاه مسیحی کاستیل کمک طلبید تا در صورت پیروزی، به او مالیات بدهد و با حمایت او بر ابن هود غلبه کرد.
ابن هود نیز پس از شکست، هدایایی برای «فرناند» فرستاد و از او تقاضای کمک کرد و با پشتیبانی او دوباره بر مأمون پیروز شد.
این اختلاف، جنگ و خونریزی با آتش بیاری پادشاهان مسیحی سه سال ادامه یافت.
جنگ و خون ریزی میان حاکمیتهای کوچک و مستقل پیوسته ادامه داشت و ارکان این حکومتها را سست کرد و دیگر رمقی در آنها برای مبارزه با همسایگان مسیحی باقی نماند و این بهترین فرصت برای دشمن در کمین نشسته بود که انتقام بگیرد.
در اواخر قرن پنجم هجری، حاکمیتهای کوچک مورد حمله بیامان «آلفونس»، پادشاه لیون و در معرض نابودی قرار گرفتند و از این رو، از یوسف بن تاشفین، حاکم مسلمان در شمال آفریقا کمک خواستند.
با لشکرکشی یوسف به اندلس و شکست «آلفونس» دوباره حکومت واحد اسلامی به نام سلسله «مرابطین» در اندلس تشکیل شد و عزت به مسلمانان برگشت و عظمت یافتند.
لیکن حاکمیت مرابطین نیم قرن بیشتر طول نکشید که مجدداً تفرقه و اختلاف در جامعه اسلامی اندلس ریشه دوانید و دولتهای کوچک و مستقل مسلمان قد علم کردند و حکومت مرکزی تضعیف گردید و پادشاهان مسیحی به طمع افتادند، اما طولی نکشید که سلسله « موحدون» (که در شمال آفریقا حاکمیت پیدا کرده بودند) دولتهای کوچک را در اندلس جمع کردند و حاکمیت یکپارچه و مقتدری را در مقابل مسیحیان به وجود آوردند.
از نخستین سالهای قرن هفتم هجری، سستی و زوال در پایههای حکومت موحدون نمایان شد.
مسیحیان لیون، ناوار، آراگون (که بعد از تحمل شکستهای پی در پی از یعقوب بن یوسف به دنبال فرصت بودند) یکباره به جنگ با محمد بن یعقوب شتافتند و با ضربهای سهمگین بر سپاه او انتقامی سخت گرفتند.
با تضعیف دولت مرکزی، برای سومین بار حاکمیتهای کوچک و ضعیف در گوشه و کنار اندلس سر برآوردند که برای تجاوز به قلمرو یکدیگر، به هم چنگ و دندان نشان میدادند و در امضای پیمان همکاری با مسیحیان برای از میان برداشتن رقیبان خود، از همدیگر گوی سبقت میربودند و این بهترین موقعیت را برای پادشاهان مسیحی فراهم کرد تا ضربه نهایی را بر پیکر حکومت اسلامی در اندلس وارد سازند و خود را برای همیشه از خطر آن برهانند.
با دشمنی و تفرقهای که بین دولتهای کوچک اسلامی در اندلس وجود داشت، مسیحیان به تدریج آنها را از میان برداشتند.
چنانکه در سال 636 هجری قمری، « بلنسیه»؛ در سال 668 هجری « مرسیه»؛ و در سال 685 هجری قمری « میورقه» را از دست مسلمانان گرفتند و این روند ادامه پیدا کرد تا اینکه در پایان قرن هفتم هجری، تنها حکومت « غرناطه» در دست مسلمانان باقی مانده بود.
از دردناکترین حوادث این دوره، همکاری دولت بنینصر (که در غرناطه حکومت داشت) با « فردیناند» پادشاه لیون برای از میان برداشتن دیگر حکومتهای کوچک اسلامی در اندلس است؛ چنانکه در گشودن دروازه «شبیلیه» و دره علیای وادی الکبیر و لشگرکشیهای دیگر، دست در دست او نهاد و سرزمین اندلس را از خون برادران دینی خود رنگین کرد تا حکومت او در غرناطه باقی بماند.
ولی دیری نپایید که با درهم پیچیده شدن پرونده دیگر حکومتهای کوچک اسلامی، نوبت به حکومت بنینصر در غرناطه رسید.
مسیحیان از همان اواخر قرن هفتم هجری حملات خود را به غرناطه آغاز کردند و هر از گاهی ضرباتی بر پیکر آن وارد ساختند و شهر را به تصرف خود در آوردند تا اینکه در سال 897 هجری قمری به عمر آخرین حکومت اسلامی در اندلس پایان دادند.
ب- فساد اخلاقی: دومین عامل شکست مسلمین در اندلس را میتوان روی آوردن حاکمان و بسیاری از مردم به بیتقوایی و بیبند و باری دانست.
فراگیر شدن فساد در سطح حاکمیت و جامعه، آنان را از توجه به صلاح و سلامت و پیشرفت جامعه بازداشت و حمیت و غیرت دینی را در آنها از بین برد و آنچه که برایشان اهمیت داشت، قدرت طلبی و خوشگذرانی بود.
در نتیجه، شهرها یکی پس از دیگری از تحت حکومت آنان خارج گردید و به تصرف دشمن درآمد.
فساد در بین حکمرانان تا به آنجا پیش رفت که « معتصم بن صمادح» حاکم « المریه» عاشق دختری مسیحی شد و به زور او را از پدرش گرفت و بر سر همین موضوع به جنگ و خونریزی در میان مسلمانان دست زد.
آنگاه که حاکمان به عیش و عشرت آشکار پرداختند، مردم بسیاری از پی آنان روانه گشتند و دشمن مسیحی با طرحی شیطانی، ضربهای سخت بر پیکر جامعه اسلامی اندلس وارد ساخت.
مسیحیان شمال، قراردادهایی را با حاکمان مسلمان بستند و طبق آن آزادانه به ایجاد تفریح گاه و مدرسه و انجام تجارت بین مسلمانان پرداختند.
در مدارس خود به فرزندان مسلمان، افکار دینی مسیحیت را القا میکردند و با به گردش درآوردن دختران زیباروی مسیحی در تفریح گاهها، جوانان مسلمان را به آنجا میکشاندند و با ترویج خرید و فروش مشروبات الکلی، مردم مسلمان را از اعتقادات دینی خود دور میساختند و به این طریق فساد را در تمام پیکره جامعه اسلامی رسوخ دادند و آن را از درون تهی کردند.
بدین ترتیب بود که توان مقاومت را از آنان گرفتند.
چنانکه سروده ابن غسال در غم سقوط شهر « بربشتر» گواه صدق این مدعاست.
او پس از به تصویر کشیدن ددمنشیهای دشمن در حمله و تصرف شهر، دلیل گستاخی دشمن را در انجام این کار چنین بیان میکند: « اگر گناهان مسلمانان و فرو رفتن آنها در منجلاب معاصی بزرگ و کوچک نبود، هیچ گاه سواران مسیحی بر آنان پیروز نمیشدند.
آری! علت ضعف، گناهانشان بود.
افراد فاسد کارهای زشت خود را پنهان نمیکردند و آنهایی هم که کار خوب انجام میدادند، از روی ریا بود.
» بر این اساس، اختلاف و فساد اخلاقی مهمترین علل اضمحلال حاکمیت مسلمانان در اندلس ارزیابی میگردد.
(اسلام در غرب، نورالدین آل علی، انتشارات دانشگاه تهران، صفحه 45، اندلس یا تاریخ حکومت مسلمین در اروپا، محمد ابراهیم آیتی، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، صفحه 14، تاریخ فتوحات اسلامی در اروپا، شکیب ارسلان، ترجمه علی دوانی، چاپخانه علمیه، صفحه 45، صحنههای تکان دهنده در تاریخ اسلام، محمد عبدالله عنان، ترجمه علی دوانی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، صفحه 314، اسلام و بلاهای نوین، محمد غزالی، ترجمه مصطفی زمانی، انتشارات فراهانی، چاپ اول، صفحه 246، بیداری اسلامی در اندلس امروز، عبدالجبار الرفاعی، ترجمه سید حسن اسلامی، مجله آینه پژوهش، مهر و آبان 1371، شماره 15، صفحه 49، اسلام در اندلس، حسن وطنخواه، مجله مشکوه، پاییز 1370، شماره 32، صفحه 115.)
2ـ زیگموند فروید، (1856 – 1939میلادی) متخصص اتریشی بیماریهای روانی و مؤسس پسیکانالیز میباشد.
وی عمر خود را در وین گذراند.
در سال 1881 در دانشگاه آنجا به اخذ درجۀ دکتری در طب نایل شد.
سپس به انگلستان رفت مدتی نیز در پاریس ادامه تحصیل داد.
وی از هیپنوتیزم برای معالجه استفاده مینمود.
فروید در بررسی انسان و عقدههایش دچار نوعی مطلق نگری و مطلق گویی شد و زیر بنای تمام حوادث و وقایع را غریزه جنسی شمرد.
نظراتش با مخالفتهای شدیدی از سوی محافل روحانی و علمی مواجه شد.
پونگ بر اثر مخالفت با فروید که بیش از حد به روابط جنسی ادوار طفولیت و جوانی تکیه مینمود مکتبی در روانشناسی ایجاد و مسائل را در چارچوب علمی مورد ارزیابی قرار داد.
محققان و اندیشمندان کشورهای دیگر مکتب فروید را به لحاظ علمی، تاریخی، فرهنگی و مذهبی مورد نقد و بررسی قرار دادند.
(دائره المعارف فارسی، غلامحسین مصاحب، جلد اول)
3ـ داروین: نظریه تکامل طبیعی انواع توسط چارلز داروین که بین سالهای 1809 تا 1882 میلادی در انگلستان زندگی میکرد ارائه شد.
وی طبیعیدان بود و به بررسی و مطالعه گیاهان و جانوران میپرداخت.
دو اثر مهم داروین عبارتند از: 1- خاستگاه انواع (1859 میلادی).
2- تبار انسان (1872 میلادی).
در پی اصلاحات دینی و ظهور نهضت پروتستان در اروپا و ایجاد تغییرات عمیق در زمینه دینی مردم اروپا و بروز عصر روشنگری و تأکید و تمرکز افراطی بر تجربهگرایی و عقلگرایی و تحقیقات افرادی چون لامارک، زمینه مناسب و مطلوبی برای پذیرش و توسعه نظریات داروین فراهم گردید.
داروین با ارائه تئوری تکامل میخواهد بگوید که خلقت انسان تدریجی بوده و انسان تکامل یافته حیوانات پیش از خود است.
داروین در کتاب تبار انسان بحثهایی درباره شباهت نزدیک انسان و گوریل کرده و سعی میکند نشان دهد چگونه میتوان ممیز انسان را براساس تعدیل تدریجی نیاکان آدمنمای او در جریان انتخابات طبیعی توجیه و تعلیل کرد.
نظریه تکامل داروین بر چهار اصل که در دو اصل با افکار لامارک نیز مطابقت دارد استوار است.
1ـ جهان در حرکت و تغییر دائمی است.
انواع موجودات دچار تغییر و تحول میشوند.
2ـ جریان تکامل اصولاً تدریجی است یعنی دگرگونی ناگهانی و جهش تکاملی وجود ندارد.
(این مطلب را از لامارک گرفته است).
3- همه اندامهای زنده یک نوع در روی زمین دارای یک منشأ هستند، یعنی حیات منشأ واحدی دارد.
4ـ تکامل وابسته به چند گرایش نیست که لامارک به صورت کم و بیش مرموزی عنوان کرده و حاصل تصادف واتفاق هم نیست بلکه تکامل نتیجه انتخاب است که از آن به انتخاب اصلح یاد میکند، که با منازعه برای حیات صورت گرفته است.
داروین میگوید: « رشد موجودات زنده بستگی به نبرد آنها برای بقا دارد، آنان که قوی هستند در این کشمکش برنده میشوند.
ضعفا محکوم به شکست و فراموشی هستند.
» براساس نظریه او نژادهای مرجح (بهتر) در این نبرد پیروز هستند.
نژادهای برتر در نظریه او همان اروپاییهای سفید پوست هستند.
مردم شناس هندی لالیتا ویدیارسی توضیح میدهد که فرضیه تکامل داروین چگونه تبعیض نژادی را بر علوم اجتماعی تحمیل کرده است.
تئوری داروین در مورد بقای شایستهترین گونه به گرمی مورد استقبال جامعهشناسان آن زمان قرار گرفت و آنها عقیده داشتند که بشریت به سطوح مختلف تکامل نائل شده است که نهایتاً به تمدن انسانهای سفید پوست انجامیده است.
تا نیمه دوم قرن نوزدهم اکثریت دانشمندان غربی تبعیض نژادی را به عنوان یک حقیقت پذیرفته بودند.
اینکه نازیها تحتتأثیر مکتب داروینی قرار گرفتهاند، حقیقتی است که تقریباً همۀ تاریخدانانی که در این موضوع اهل فن هستند آن را قبول دارند.
تاریخ نویس «هیک من» تأثیر مکتب داروینی را بر روی هیتلر چنین توصیف می کند: هیتلر یک معتقد سرسخت و مبلغ فریضۀ تکامل بود.
کتاب هیتلر Mein Kampf (نبردمن) به وضوح شماری از نظریات تکامل را مطرح میکند، به ویژه آن دسته نظریاتی که تأکید بر نزاع و کشمکش و بقای شایستهترینها و نابودی ضعفا دارند تا یک جامعۀ بهتر را به وجود آورد.
کمونیستهای روسی مانند: پلخانف، لنین، تروتسکی و استالین که از عقاید مارکس و انگلس پیروی میکردند همگی با فرضیه تکامل داروین موافق بودند.
تروتسکی میگفت: کشف داروین بزرگترین پیروزی دیالکتیک در همه زمینههای مسایل طبیعی است.
(رک: خدیعهالتطور، نوشته هارون یحیی و داروین و داروینیسم، نوشته ریچارد داوکینز، ترجمه کاوه فیض الهی و جامعهشناسی در دوران معاصر،جرج رینزر، ترجمه محسن ثلاثی، انتشارات علمی و نظریههای جامعهشناسی، غلام عباس توسلی،انتشارات سمت، سال 1369)
4ـ همانگونه که ملاحظه مینمایید منبع ساواک اظهارات سید عبدالرضا حجازی را در مورد عقاید فروید، مارکس و داروین و تحلیل آن از طرف سخنران جابجا گزارش نموده است.
منبع:
کتاب
پایگاههای انقلاب اسلامی، مسجد ارک تهران به روایت اسناد ساواک صفحه 253