صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

موضوع : ملاقات با تبعید شدگان

تاریخ سند: 22 فروردین 1357


موضوع : ملاقات با تبعید شدگان


متن سند:

شماره : 2-4-58 از : شهربانی ایرانشهر به : ریاست محترم سازمان اطلاعات و امنیت ایرانشهر برابر گزارش مأمورین مربوطه آقای شیخ محمد کفعمی از روحانیون معروف مقیم زاهدان به اتفاق آقای سید احمد موسوی فرزند سید محمد شناسنامه 1756 صادره اصفهان شغل روحانی روز 20 /1 /37 به ایرانشهر وارد پس از ملاقات با 4 نفر تبعیدی به شرح زیر روز 21 /1 /37 ایرانشهر را ترک نمودند.
ضمناً در مدت توقف در این شهرستان به ظاهر از نامبردگان عمل خلافی مشاهده نگردیده است.
رئیس شهربانی ایرانشهر – سروان رحمانی راد 1- سید علی حسینی خامنه‌ای1 موضوع نامه شماره 74-8-55-14 /1 /37 .
2- شیخ اروج محمد غفاری2 موضوع نامه شماره 12-22-55-7 /1 /37 .
3- شیخ کاظم راشدپور یزدی3 موضوع نامه شماره 193-12-55-14 /1 /37 .
4- علی خلخالی موضوع نامه شماره 982-55 - 16 /1 /37 .
آقای بیدل ـ استان 23 /1 قبلاً گزارش شده ـ بایگانی گردد 23 /1 /37

توضیحات سند:

1.
در کتاب «شرح اسم» در مورد ورود آیت الله خامنه ای رهبر معظّم انقلاب اسلامی به ایرانشهر چنین آمده است : سپیده‌دم روز بعد، بیست‌وهشتم آذر، به زاهدان رسیدند.
نماز را در مسجدی خوانده صبحانه خوردند و پس از حدود یک ساعت توقف با اتوبوس دیگری راهی ایرانشهر شدند.
در ایرانشهر همان روز به تبعیدگاه رسیدند.
مقصد اول فرمانداری بود.
از آنجا به شهربانی برده شد.
پرونده‌ای برایش باز کردند و از او تعهد گرفتند شهر را ترک نکند و هر روز برای امضاء دفتر حضور و غیاب در شهربانی حاضر شود و بعد رهایش کردند.
تنها راه افتاد و سراغ مسجد شهر را گرفت.
نشانی مسجد آل‌الرسول، تنها مسجد شیعه ایرانشهر را دادند.
این مسجد بسیار بزرگ، زیبا و مفروش از قالی‌های ارزشمند بود.
حیاط آن با درختان زیاد و آب گوارایی که وقتی چشید کم از آب تهران نداشت، در نگاهش نشست.
احساس شادمانی کرد.
هوای اواخر آذر ایرانشهر هر چند گرم، اما لطیف بود.
و او که تاب سرما نداشت، از آن لذت برد.
«لباسهایم را درآوردم و در گوشه‌ای گذاشتم.
جدا مانده از همسر و فرزندان و دوستان، احساس کردم از همه چیز بریده‌ام.
با تمام وجود به سوی حضرت حق جل‌ و علا روی آوردم.
در این احساس لذتی بود که آن را حس نکرده بودم.
» مسجد آل رسول ایرانشهر به همت آیت‌الله بروجردی و با مساعی روحانیانی چون آیت‌الله کفعمی و حمایت‌های مردمی تأسیس شده بود.
جامه‌دانش را برداشت و از مسجد خارج شد.
نگاه مردم خیابان، همانا نگاه به یک تبعیدی تازه‌وارد دیگر بود.
در خیابان اصلی شهر، نشانی آقای رئوفی را پرسید.
مغازه او را نشانش دادند.
بسته بود.
کمی گشت زد و دوباره به سمت مغازه برگشت.
همچنان بسته بود.
لحظه‌هایی را مقابل آن دکان ایستاد.
از پشت شیشه نگاهی به درون آن انداخت.
وقتی برگشت فولکس‌واگنی برابرش ایستاده بود.
رنگ آن با خودرو خودش فرق داشت.
یکی از دو سرنشین آن پرسید: با چه کسی کار داری؟ گفت: رئوفی.
پرسید: او را می‌شناسی؟ گفت: نه، فلانی معرفی کرده است.
آن سرنشین از خودرو پیاده شد و گفت: من رئوفی هستم و او هم برادرم.
علی رئوفی بزاز بود و محسن رئوفی خیاط.
مغازه هر دو آنها در خیابان پهلوی ایرانشهر واقع بود.
بعد از خوش‌ و بش سوار خودرو شدند.
مغرب از راه رسیده بود.
راندند به طرف فاطمیه.
نماز مغرب را آنجا خواندند.
آقای خامنه‌ای بسیار خسته بود.
گفت که باید دراز بکشد و خستگی تن را به زمین دهد.
آقای رئوفی خانه‌اش را برای رفع خستگی پیشنهاد کرد، اما ترجیح داد از آنجا تکان نخورد.
دراز کشید و خواب او را دربرگرفت.
ساعتی بعد که چشم گشود، چهره‌های ناآشنای زیادی دید.
آن شب، شب تاسوعا بود و شیعیان ایرانشهر برای عزاداری به فاطمیه آمده بودند.
آنجا بود که شیخ‌ محمدجواد حجتی کرمانی را دید.
با هم به خانه آقای رئوفی رفتند.
سه چهار روز میهمان او بودند.
اصرار آقای رئوفی برای میزبانی، رأی تبعیدی‌ها را برای سکونت در خانه‌ای دیگر برنگرداند.
خانه‌ای پیدا شد و آماده انتقال خرده اثاثیه خود بودند که گروهی از زاهدان به ریاست شیخ‌معین‌الغرباء از راه رسید.
بیست نفر بودند.
آمده بودند به دیدار تبعیدی‌ها.
هیأت زاهدانی کمک کردند، خانه تازه‌یاب را رُفتند و شستند، و در اسباب‌کشی دست یاری دادند.
مسافران جدید ایرانشهر شیخ‌معین‌الغرباء دومین زائر تبعیدی‌ها بود.
نخستین آنان محمدحسین کریم‌پور، جوان خوش‌سیما و متین، از خویشان آقای رئوفی بود.
آن شب خانه آقای رئوفی بودند که صدای در بلند شد.
نیمه شب بود.
«وقتی صدای کوفتن در را شنیدم احساس خاصی به من دست داد.
این احساس نوعی ترس بود که غالباً هر وقت کسی شبانه در خانه را می‌کوبید، ناخودآگاه بر من چیره می‌شد.
این حالت پس از یورش شبانه که در مشهد به خانه‌ام صورت گرفت در من پیدا شده بود.
» آقای حجتی در را باز کرد.
کریم‌پور را نخستین بار آنجا دید.
او همدردی فوق‌العاده‌ای با تبعیدی‌ها و زندانیان سیاسی نشان می‌داد و از هر کاری برای همدلی خود با ایشان فروگذار نبود.
کریم‌پور دوست داشت با آقایان خامنه‌ای و حجتی کرمانی فعالیت‌های اسلامی را در آن منطقه گسترش دهد.
نخستین کسی که از مشهد به دیدار آقای خامنه‌ای آمد حاج‌علی شمقدری بود.
شمقدری از شاگردان او بود و در همه جلسات آقای خامنه‌ای شرکت می‌جست.
با دست‌خط بسیار بدش آنچه از سخنان وی درمی‌یافت، می‌نوشت.
او در دومین روزی که تبعیدی‌ها به خانه تازه، نقل مکان کرده بودند آمد؛ همراه فرزند کوچک و برادرش.
شمقدری نه در زمره طلاب بود و نه دانشجویان.
او و دیگر همردیفانش، از کاسب‌ها و توده مردم، بخش خاصی از دوستداران آقای خامنه‌ای را در مشهد تشکیل می‌دادند.
اینان «از یک فرهنگ اسلامی بلندپایه‌ای برخوردار بودند که شاید...
[گروهی از طبقه درس‌خوانده] از آن بی‌بهره‌اند.
مفاهیم اسلامی و انقلابی در عمق جان‌شان نشسته، به طوری که اسلام را با همه وجود خود حس می‌کردند و به آن عشق می‌ورزیدند.
» شمار ملاقات‌کنندگان با آقایان خامنه‌ای و حجتی کرمانی اگر در دی‌ماه هر از گاه بود، در بهمن و اسفند تبدیل به یک موضوع جدی برای ساواک ایرانشهر شد و بخشی از توان نیروهای آن سازمان را به سوی خود کشاند.
در فاصله 26 بهمن تا هشتم اسفند، 29 نفر از شهرهای دور و نزدیک به دیدن دو روحانی تبعیدی آمدند.
ملاقات‌کنندگان گاه از دوستان نزدیک، همچون آقایان واعظ‌طبسی و هاشمی‌نژاد، گاه از خویشان نزدیک مانند علی حجتی کرمانی، و گاه طلبه‌ها، روحانیان و دانشجویان و افراد عادی بودند.
شمار افرادی که خود را به ایرانشهر می‌رساندند تا به دیدن دو روحانی نفی بلد شده بروند به اندازه‌ای افزایش یافت که ساواک این منطقه نوشت: «تعداد ملاقات‌کنندگان هر روز زیادتر شده و بنابراین مراقبت از این افراد مشکل می‌باشد.
» فهرست همه ملاقات‌کنندگان با مشخصات نام، نام خانوادگی، نام پدر، شماره شناسنامه، محل صدور، شغل، تاریخ ورود و ملاقات، شماره خودرو و تاریخ خروج، تهیه شده، تحویل سازمان اطلاعات و امنیت کشور می‌شد.
همسر و فرزندان آقای خامنه‌ای نیز 28 دی‌ماه وارد ایرانشهر شدند.
به هر حال مراقبت از مسافران جدید دستوری بود که رضوانی، رئیس ساواک سیستان و بلوچستان به شعبه ایرانشهر داده بود: «با توجه به این که تعدادی از روحانیون، طلاب و افراد عادی متعصب مذهبی ساکن نقاط مختلف کشور، به ویژه مشهد و قم، مستمراً برای ملاقات روحانیون محکوم به اقامت اجباری به حوزه استحفاظی آن سازمان وارد می‌گردند، و احتمال دارد حامل پیام‌های سوء، اعلامیه، نشریات و کتب مضره باشند، لذا به نحو غیرمحسوس شناسایی و تا حدود امکان اعمال و رفتار آنان تحت مراقبت قرار گرفته و نتیجه در هر مورد به این سازمان اعلام گردد.
ضمناً بدیهی است که مراقبت از خود محکومین در درجه اول اهمیت قرار دارد.
» از علمایی که برای دیدار آقای خامنه‌ای به ایرانشهر آمدند، آیت‌الله صدوقی بود.
وی همراه گروهی از یزد به محل تبعید او آمدند.
چند روزی به عید نوروز و سال 1357ش مانده بود.
از جمله همراهان آیت‌الله صدوقی، آقای کاظم راشدپور یزدی بود.
آنها از ایرانشهر راهی چابهار شدند تا به دیدار آقای ناصر مکارم شیرازی بروند.
برای نخستین بار بود که آقای راشد یزدی را می‌دید.
خیلی زود متوجه شد که آدم شوخ‌طبع و خوش‌محضر و حاضرجوابی است.
با هم مأنوس شدند، بی‌آنکه بدانند به زودی همدیگر را خواهند دید.
روز نهم فروردین، شهر یزد تظاهرات خونینی را پشت سر گذاشت.
در این روز مراسمی برای بزرگداشت قیام مردم تبریز که چهل روز پیش در 29 بهمن 1356 رخ داده بود، در مسجد حظیره برگزار شد.
سخنران این مجلس شیخ‌کاظم راشدپور یزدی بود.
او را دستگیر و به سه سال اقامت اجباری در ایرانشهر محکوم کردند.
پانزده روز بعد از آن دیدار بود که یک افسر شهربانی به دیدن آقای خامنه‌ای آمد و نامه‌ای به امضاء آقای راشد یزدی به او داد.
آن نامه می‌گفت که راشد یزدی در پاسگاه ژاندارمری منتظر اوست.
«به سرعت به پاسگاه رفتم.
دیدم شیخ نشسته و هشت افسر دور و بر او ایستاده...
از خنده روده‌بر شده‌اند.
» آقای راشد یزدی افسران را از بذله‌گویی‌های خود بی‌نصیب نگذاشته بود.
او را با آمبولانس به ایرانشهر آورده بودند.
هر دو راهی اقامتگاه شدند.
چند روزی بود که محل تبعید آقای حجتی کرمانی را از ایرانشهر به سنندج تغییر داده، او را از این ناحیه گرمسیر به آب و هوای سرد کردستان فرستاده بودند.
ساواک معتقد بود آقای حجتی کرمانی «در ایرانشهر نیز ضمن ارتباط با ایادی خود، فعالیت‌های خلاف گذشته را پی‌گیری و درصدد انحراف فکری اهالی برمی‌آید که به همین لحاظ پس از مدتی طبق تصمیم کمیسیون مزبور محل تبعید وی به سنندج تغییر یافته است.
» آقای حجتی در نامه‌هایی که از سنندج به آقای خامنه‌ای می‌فرستاد، می‌نوشت: «در حالی که شما در هوای گرم ایرانشهر بسر می‌برید، استفاده از هوای سرد سنندج بر من حرام است.
» در همین اوان بود که خانواده آقای خامنه‌ای برای دومین بار به دیدن او آمد.
میثم شش ماهه نیز همراه آنان بود.
خبرهای انقلاب آقای خامنه‌ای از زمان ورود به ایرانشهر به واسطه کثرت مراودات و دسترسی به برخی رسانه‌ها، در جریان رخدادهای انقلاب قرار گرفت: حادثه 19 دی 1356 قم، رویداد 29 بهمن 1356 تبریز و بالاخره حوادث 9 فروردین 1357 یزد.
«وقتی اخبار قم را دریافت کردیم با تعجبی همراه با ناباوری با آن برخورد کردیم، زیرا فضای سیاسی تیره بود و یارای حرکت اجتماعی مردم را نداشت.
از سوی دیگر انتظار نمی‌رفت موضع‌گیری در برابر آن شرایط تا حد رویارویی مستقیم و حتی شهادت پیش برود.
همچنین وقوع این رویداد مسبوق به مقدمه‌ای نبود تا تحقق آن را پیش‌بینی کنیم؛ بلکه کاملاً ناگهانی و غیرمنتظره بود...
با وقوع پیاپی آن رویدادها، دانستم که حادثه بزرگی در شرف وقوع است...
در آن شرایط جوان‌هایی بودند که مرا در جریان جزئیات حوادث قرار می‌دادند؛ از جمله آقای شیخ‌صالحی که آن زمان جوان بسیار فعال و زرنگی بود.
» تبعیدی‌های تازه پس از تغییر تبعیدگاه آقای محمدجواد حجتی کرمانی از ایرانشهر به سنندج و تبعید آقای کاظم راشدپوریزدی به این نقطه، آقایان سیدفخرالدین رحیمی خرم‌آبادی از خرم‌آباد و سیدمحمدعلی موسوی از گرمسار، دستگیر و به ایرانشهر تبعید شدند.
تعداد روحانیان تبعیدی این شهر به چهار تن رسید.
جرم آقای موسوی از نظر دستگاه امنیتی، سخنرانی‌های تحریک‌آمیز و اخلال در نظم عمومی بود.
وی برای یک سال طبق رأی کمیسیسون امنیت اجتماعی شهرستان گرمسار به ایرانشهر تبعید شد.
آقای رحیمی از روحانیان سیاسی و فعال خرم‌آباد و پیشنماز مسجد علوی این شهر نیز به دلیل دعوت مردم برای شرکت در مجالس چهلم شهیدان یزد، جهرم و اهواز، دستگیر و در 20 اردیبهشت 57 طبق رأی کمیسیون حفظ امنیت اجتماعی خرم‌آباد به سه سال تبعید در ایرانشهر محکوم گردید.
احیاء مسجد آل‌الرسول نخستین اقدام آقای خامنه‌ای در ایرانشهر رونق بخشیدن به مسجد آل رسول بود.
این مسجد تقریباً به حال تعطیل درآمده، فقط دهه اول محرم، مراسم عزاداری برای امام حسین(ع) در آن برگزار می‌شد و دیگر هیچ.
این نیز توسط فردی که ساکن ایرانشهر نبود و برای اجرای این مراسم به این ناحیه می‌آمد، برپا می‌گردید.
وقتی زنده نگه داشتن مسجد را با عده‌ای مطرح کرد، استقبال کردند.
اولین قدم برگزاری نماز جماعت بود که با همکاری آقای راشدپوریزدی برداشته شد.
پس از نماز آقای خامنه‌ای 15-10 دقیقه برای حاضران سخن می‌گفت.
حرف‌های او از بلندگو پخش می‌شد.
غیر از شیعیان، مؤمنان اهل سنت نیز به آن چه که در مسجد آل‌رسول می‌گذشت علاقه نشان دادند، «زیرا تقید به نماز و قرائت فصیح و خواندن سوره‌های مختلف قرآن در نماز برای آنان جاذبه داشت.
» پس از مدتی پیشنهاد برپایی نماز جمعه را داد.
پذیرفته شد.
حضور مردم در این نماز چشمگیر بود.
خیلی زود نماز جمعه مسجد آل رسول تبدیل به بزرگترین نماز جمعه ایرانشهر شد.
آقای راشدپوریزدی پابه‌پای آقای خامنه‌ای می‌آمد.
این اقدامات به استحکام روابط تبعیدیان با علماء اهل سنت انجامید.
مدت زیادی از اجرای نماز جماعت و دیگر برنامه‌های مسجد آل رسول نمی‌گذشت که شمار ایرانشهری‌هایی که برای اقامه نماز به این مسجد می‌آمدند به 200 نفر رسید.
آقای خامنه‌ای اوایل با صراحت مسائل سیاسی را مطرح نمی‌کرد، و اگر به آن می‌پرداخت، دور از چشم گزارشگران دستگاه امنیتی بود.
با وجود این علاقه‌مندان او روزبه‌روز بیشتر می‌شدند.
«هر روز بر تعداد حاضران در مسجد آل رسول اضافه می‌گردد و تعدادی افراد به منزل او می‌روند...
هر چند تاکنون یاد شده مطالب مضره‌ای ایراد ننموده، لیکن با توجه به این که همه روزه تعدادی از جوانان شاغل در شرکت‌ها به او مراجعه و به این وسیله موقعیت وی مستحکم و محبوبیت وی زیاد می‌گردد و امکان دارد در آتیه مشارالیه اقدام به تحریکاتی نماید، در صورت تصویب با گماردن یک نفر پاسبان در جلو منزل وی از ورود جوانان و افراد بومی و شاغل در شرکت‌ها جلوگیری و در صورتی که ملاقات‌کنندگان از شهرستان‌ها جهت دیدن او آمدند قبلاً به شهربانی خود را معرفی تا پس از تعیین هویت و رفع مظنونیت اجازه ملاقات داده شود.
» این، نظر مقامات ساواک ایرانشهر بود.
گزارش‌های بعدی نشان داد که سخنرانی‌های ایراد شده در مسجد آل رسول چندان هم به دور از مسائل اجتماعی نبوده است.
آقای خامنه‌ای در 25 فروردین به حاضران گفت: «مردم خواب نباشید.
یک عده از هم‌دین‌های شما از گرسنگی می‌میرند و عده‌ای دیگر از سیری می‌ترکند.
چرا باید این طور باشد؟ چرا؟ مگر ما مسلمان نیستیم؟ چرا حرف‌های‌تان را نمی‌زنید؟ انسان هر قدر سختی و زجر بکشد باید از هم‌نوع خود دفاع کند و هیچ‌گاه از کارش نباید پشیمان گردد.
» زمانی که این گزارش‌ها به تهران رسید، پرویز ثابتی، مدیر اداره کل سوم، از رضوانی، رئیس ساواک سیستان و بلوچستان، خواست که شهربانی محل به روحانیان تبعیدی تذکر شدید بدهد که دست از بیان این‌گونه مطالب بردارند وگرنه تصمیمات حادی در انتظار آنهاست.
منظور از تصمیمات حاد، چیزی جز دستگیری نبود.
مقامات انتظامی و امنیتی ایرانشهر بر آن شدند تا با تشکیل شورای هماهنگی شهرستان، دستورهای رسیده از مرکز را به اجرا بگذارند.
سرهنگ مهدی‌زاده، فرمانده هنگ ژاندارمری؛ سرگرد فرمند، رئیس ساواک ایرانشهر؛ سروان اسماعیلی، رئیس شهربانی این شهر؛ روز بیست ‌و ششم اردیبهشت تشکیل جلسه دادند و با بررسی تحرکات آقای خامنه‌ای به ویژه سخنرانی‌های وی در مسجد آل رسول به این نتیجه رسیدند که از رفتن او به مسجد جلوگیری کنند، از روحانی قبلی مسجد، حاج محصل یزدی، بخواهند که به ایرانشهر بازگردد و مسجد را رها نکند، و یک نگهبان نیز مقابل خانه مسکونی آقای خامنه‌ای بگذارند تا شبانه‌روز مراقبت کند، چرا که در تمام ساعات، گروه‌های گوناگون برای ملاقات به این خانه می‌آیند «و بعضاً بسته‌هایی به منزل وی می‌آورند و تردد این افراد رو به فزونی بوده، به منظور کنترل بیشتر این افراد و محموله‌های آنان...
یک پاس در حوالی منزل مسکونی نامبرده گمارده شد، تا به هنگام مراجعه ملاقات‌کنندگان آنان را با محموله‌ وسائل همراه ابتدا به شهربانی هدایت، پس از بررسی و کنترل، اجازه ملاقات داده شود.
» مکاتبه با کمیته ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر ظاهراً از تصمیمات یادشده در صورت‌جلسه شورای هماهنگی شهرستان ایرانشهر، فقط گماردن نگهبان در محل مسکونی روحانیان تبعیدی عملی شد.
گزارش‌های بعدی ساواک ایرانشهر نشان می‌دهد که آقای خامنه‌ای همچنان اقامه نماز جماعت و سخنرانی‌های خود را ادامه داد.
اما تضییقاتی که با گماشتن نگهبان در برابر خانه تبعیدی‌ها پدید آمد، به ویژه مزاحمت‌هایی که برای میهمانان فراهم گردید، مورد اعتراض واقع شد.
ابتدا نامه‌ای با چهار امضاء آقایان خامنه‌ای، موسوی، رحیمی و راشدیزدی به شهربانی داده شد که بازرسی و تحقیق از دیدارکنندگانی که گاه با طی هزار کیلومتر راه خود را به ایرانشهر می‌رسانند، غیرقانونی است.
نگهبان‌ها «حتی از ورود کارگرانی که برای خدمات داخل منزل مانند تعمیر و غیره مورد نیاز می‌باشد مانع می‌گردند...
در صورت ادامه این عمل مراتب را طی شکواییه‌ای به اطلاع مراجع صلاحیت‌دار کشور و نیز مقامات بین‌المللی خواهیم رسانید.
» ترتیب اثری به این نامه که ششم خرداد 57 نوشته شد، داده نشد.
پنج روز بعد اعتراضیه دیگری به شهربانی فرستادند که آن هم مورد توجه واقع نگردید.
از این رو آقای خامنه‌ای متن نامه‌ای را خطاب به کمیته ایرانی دفاع از حقوق بشر نوشت که به امضاء سه تن دیگر از روحانیان تبعیدی رسید.
کمیته ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر در شانزدهم آذر 1356 با فرستادن نامه‌ای به دبیرکل سازمان ملل اعلام موجودیت کرده بود.
مؤسسان این کمیته بعضاً از حقوقدانان و سیاسیون مبارز بودند که آقای خامنه‌ای آنها را از نزدیک می‌شناخت و از بیانیه‌ها، نامه‌ها و تحرکات کمیته آگاه بود.
این نامه که سر از پرونده سازمان امنیت آقای خامنه‌ای درآورد، به احتمال زیاد به دست کمیته یادشده نرسید و در سانسور مکاتبات تبعیدیان ضبط شد.
دستور ساواک مرکز به شدت عمل، ایجاد محدودیت و در نهایت دستگیری تبعیدشدگان، به ویژه در مورد آقای خامنه‌ای، با آن چه که در ایرانشهر می‌گذشت هم‌خوانی نداشت.
رئیس شهربانی استان، سرهنگ جواهری، این موضوع را به خوبی درک می‌کرد.
اول این که می‌دانست تبعید روحانیان از استان‌های هم‌جوار به سیستان و بلوچستان از ابتدا اشتباه بوده است.
نزدیکی استان‌ها، دیدارکنندگان فراوانی را به این ناحیه می‌کشاند و چاره‌ای هم برای آن نیست.
از این رو پیشنهاد کرد آقایان خامنه‌ای و راشدپوریزدی که از خراسان و یزد به ایرانشهر تبعید شده‌اند به استان دیگری منتقل شوند و تبعیدگاهشان تغییر کند.
دوم این که اگر «سخت‌گیری بیشتری جهت وعاظ تبعیدی...
اعمال نماید ممکن است با اعتراض و تظاهرات مردم مواجه گردد.
» رئیس شهربانی ایرانشهر نیز از بی‌اثر بودن تذکرات خود به آقای خامنه‌ای یاد کرد که «سیدعلی حسینی خامنه‌ای به دستورات و تذکرات شهربانی وقعی نگذاشته و مرتباً به منظور اقامه نماز به مسجد رفته و در پشت سر او تعداد کثیری به نماز می‌ایستند.
» آن‌چه در واقع رخ داد، ناتوانی مقامات انتظامی و امنیتی از اجرای دستورهای مرکز بود.
انس و الفتی که میان مردم ایرانشهر با روحانیان، به ویژه با آقای خامنه‌ای، پدید آمده بود، چالش‌ناپذیر می‌نمود.
در این بین توصیه شیخان، رئیس ساواک خراسان، برای جلوگیری از تحکیم موقعیت آقای خامنه‌ای در ایرانشهر، از روی کاغذ فراتر نرفت.
پژو 404 آقای خامنه‌ای در ایرانشهر پرتحرک بود.
برای رفت‌وآمد به اطراف شهر و یا تنها فرودگاه منطقه در زاهدان، نیازمند خودرو بود.
به فرودگاه زاهدان می‌رفت تا خانواده را که برای دیدارش می‌آمدند به ایرانشهر بیاورد.
او برای تردد، لباس بلوچی می‌پوشید.
ظاهرش نیز با عرف مردمی که این‌گونه لباس می‌پوشیدند هم‌خوانی داشت؛ و زمانی که به واسطه ممنوع‌الخروج بودن از ایرانشهر، از شهر خارج می‌شد، لباس بلوچی کمتر از لباس آخوندی جلب‌ توجه می‌کرد.
آقای خامنه‌ای چاره را در تماس با احمد قدیریان دید؛ همو که در سفرهایش به تهران، خودرویی در اختیارش می‌گذاشت، تا رفت و آمدش در تهران یا برای سفر به قم راحت باشد.
آقای قدیریان، به یاد همان پژو 404، این بار دودرش را خرید.
تلاش کرد آن را در دفترخانه‌ای به اسم سیدعلی حسینی خامنه‌ای ثبت کند؛ چنانچه مأموران امنیتی پی‌گیر موضوع شدند، آقای خامنه‌ای ادعای مالکیت کرده، بگوید که از آن خودم است و از مشهد به ایرانشهر آورده شده است.
آقای سیدمحمدباقر مهدوی کرمانی، صاحب دفترخانه‌ای در جاده قدیم شمیران، حاضر شد در غیاب آقای خامنه‌ای سند را تنظیم کند.
این پژوی سفیدرنگ ساخت 1970م با شماره شهربانی 53287 تهران- ج، شماره موتور 5579446، به تاریخ بیست‌ و یکم اسفند 1356 در دفترخانه شماره 442، در قبال سی هزار تومان از محمدکاظم نیک‌نام خریداری شد.
آقای قدیریان سند را در اختیار محمدصادق اسلامی گذاشت تا به مشهد بفرستد.
خودرو، راهی ایرانشهر شد.
«پس از چندی شخصی نزد من آمد و گفت که شما خامنه‌ای هستی؟ گفتم: بله.
گفت: یک ماشین برایت آورده‌ام.
و یک پژوی 404 به من نشان داد که چهاردر نبود.
به او گفتم: این ماشین را آقای قدیریان فرستاده؟ گفت: بله.
گفتم: ماشین آقای قدیریان چهاردر بود.
گفت: من نمی‌دانم.
وظیفه دارم این ماشین را به شما تحویل بدهم.
بسیار تمیز و نو بود.
» در طول ماه‌هایی که آقای خامنه‌ای در ایرانشهر و سپس جیرفت بسر برد، این خودرو در اختیارش بود.
جاده‌های ناهموار منطقه، هوای گرم و طاقت‌فرسا، و وفور استفاده، از آن خودرو نو، چهار چرخی لکنته ساخت.
ر.ک : شرح اسم، زندگینامه آیت الله سید علی حسینی خامنه ای، هدایت الله بهبودی، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، 1390، صص578 تا 598 2.
حجت الاسلام شیخ محمد غفاری در سال 1312 ه ش در ماکو به دنیا آمد.
پدرش کشاورز بود.
محمد غفاری نیز ابتدا شغل پدر را پیشه خود کرد ولی بعداً با روی آوردن به تحصیلات علوم دینی به کسوت روحانیان در آمد و فراگیری علوم دینی را تا خارج فقه ادامه داد.
وی با استقرار در خاستگاه خود (آذربایجان غربی) به ترویج و تبلیغ اسلام پرداخت و در اوجگیری نهضت اسلامی ایران علیه رژیم شاه فعالیت کرد.
پس از پیروزی انقلاب از سلماس به عنوان نماینده مردم این ناحیه به مجلس شورای اسلامی راه یافت.
3.
حجت الاسلام شیخ محمدکاظم راشد پور یزدی فرزند علی اکبر در سال 1316 ه.
ش در یزد متولد شد.
تحصیلات مقدماتی تا پایان دوره متوسطه را در زادگاه خود به پایان برده و مدت کوتاهی به تحصیل در حوزه علمیه قم پرداخت و به صلاحدید بعضی علما جهت ادامه تحصیل به شیراز مهاجرت نمود و در آنجا نزد آیات عظام بهاءالدین محلاتی و ملک حسینی تلمذ کرد و همزمان به تحصیل علوم جدید نیز پرداخت و موفق به اخذ لیسانس ادبیات فارسی و انگلیسی گردید.
وی در طول دوران مبارزه بارها طعم تلخ زندان و تبعید را چشید و همواره از یاران آیت الله صدوقی در یزد بود.
او یکسال در بندر گناوه و یکسال در گلپایگان در تبعید بسر برد و سپس به شهرهای ایرانشهر و ایذه تبعید شد.
پس از پیروزی انقلاب در بنیاد شهید به خدمت مشغول و اینک در مشهد مقدس ساکن و به تبلیغ و ارشاد مردم مشغول می باشد.

منبع:

کتاب آیت‌الله محمد کفعمی خراسانی به روایت اسناد ساواک صفحه 330

صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.