صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

مکالمات سوژه از ساعت 0700 پنجشنبه 11/8/57 تا ساعت 1545 جمعه 12/8/57

تاریخ سند: 11 آبان 1357


مکالمات سوژه از ساعت 0700 پنجشنبه 11/8/57 تا ساعت 1545 جمعه 12/8/57


متن سند:

مکالمات سوژه از ساعت 0700 پنجشنبه 11 /8 /57 تا ساعت 1545 جمعه 12 /8 /57
دکتر[سیدرضا پاک‌نژاد] تماس گرفت و گفت: اجازه می‌فرمایید بروم تفت، برای خاطر آقای هرندی؟ 11 /8 /57
صدوقی: ایرادی ندارد.
دکتر: در ضمن آقای ملا احمد هستن، معلم کردها، می‌خواستن بیایند خدمتتان.
صدوقی: باشد، تشریف بیاورند.
دکتر: آقای استاندار دیشب نزدیک ساعت 10 شب تلفن کردند و من را خواستند. من رفتم و استاندار قسم و آیه که از طرف دولت نیستن.
صدوقی: بله، خوب می‌دانم و بیچاره‌ها را متهم کرده‌اند؛ ولی خوب، راجع به کار آقای [کاظم] راشد به کجا رسید؟
دکتر: استاندار گفته که در فکرش هستم.
صدوقی: چطور؟ همه جا درست شده، اگر ایشان در فکرش بودن تا به حال درست شده بود.
*****
شخصی تلفن کرد و پرسید: می‌گویند کردها آمده‌اند، درست است یا نه؟
صدوقی: نخیر، کاملا دروغ است.
ناشناس: صدای دیروز چی بود؟
صدوقی: مال هواپیما بوده است، خواستند مردم را بترسانند. مال هواپیما بود که گازش را خفه کرده بودند و ناگهان گازش را ول کردن و این صدا را داد که مردم را بترسانند.
*****
در مکالمه‌ای که بین [عباس] پورمحمدی از کرمان با [حسین] غزالی که منزل سوژه بود، پورمحمدی گفت: به حاجی‌ آقا بگویید که مواظب این کردها باشند و آمادگی داشته باشند.
غزالی: حاجی آقا اینجا بالای منبر گفته‌اند و در اینجا آمادگی کامل هست.1
پورمحمدی: دیگر چه خبر؟
غزالی: یکشنبه هم در اینجا پیاده‌روی دارند و فعلاً که حاجی آقا آمده است، شهر خیلی آرام است. من شاید فردا به مشهد بروم. سپس خداحافظی کردند.
*****
عصمت زن نجفی با محمدعلی تماس گرفت وگفت: از قم خبر دادند که می‌خواستند تیمسار اویسی2 را در حرم دفن کنند، نگذاشتند و مجبور شدند بیرون از حرم دفن کنند؛ شما می‌دانستید؟
محمدعلی: یک چیزهایی شنیده بودم.
*****
شخصی به نام لازمی از تهران تماس گرفت و گفت: قرار بود حاجی آقا جمعه بیایند تهران، چی شد؟
مخاطب: فعلاً مسجد هستن و برای شب فکر نکنم ایشان برنامه‌ای برای تهران داشته باشند.
لازمی: پس شب دوباره اگر شد تماس می‌گیرم.
*****
محمدعلی صدوقی با قم با منزل شخصی به نام [عباس] واحدی تماس گرفت و گفت: جریان اینکه جنازه تیمسار اویسی را نگذاشتند دفن کنند، صحت دارد؟
واحدی: فکر کنم، چون اینجا تمام تظاهرات گویا برای همین موضوع است. فعلاً می‌خواهند نگذارند که جنازه اینجا دفن شود.
*****
در مکالمه‌ای که محمدعلی با تهران با حاجی بی‌بی کرد؛ حاجی بی‌بی پرسید: شما کی قم می‌روید؟
محمدعلی: امشب با قطار.
حاجی بی‌بی: آقا جان کی می‌آیند تهران؟
محمدعلی: منتظر کار من هستن؛ کمیسیون اینجا که گفته است من برای معالجه باید بروم خارج، تا بعد ببینم چی می‌شود. فعلاً من می‌روم قم و بعداً آقا جان می‌آید قم و از قم با هم می‌آییم تهران.
*****
شخصی به نام رنجبریان از قم با محمدعلی تماس گرفت و گفت: جنازه اویسی را آورده‌اند قم، ولی مردم نمی‌گذارند او را اینجا دفن کنند. مردم گل دست گرفته و در خیابان‌ها نقل ریخته‌اند و شادی می‌کنند و نمی‌گذارند او را اینجا دفن کنند؛ ولی حالا چند روز است که مرده و در سردخانه بوده است، ولی رسانه‌های گروهی اصلاً حرفی از این بابت نزد‌ه‌اند. به هر حال خواستم جنابعالی در جریان باشید.3
*****
غزالی با تهران با منزل شخصی به نام توکلی4 تماس گرفت.
مخاطب: رفته‌اند مسافرت.
غزالی: تهران چه خبر بوده است؟
مخاطب: راه‌پیمایی و تظاهرات دانشجویان دانشگاه بوده است.
غزالی: آقای توکلی کجا هستن؟
مخاطب: رفته‌اند پاریس.
غزالی: آخه اینجا گویا خبر داده‌اند که شعبان بی‌مخ5 حمله کرده با دار و دسته‌اش به مردم و عده‌ای را کشته است؛ درست است؟
مخاطب: خیر، فکر نکنم. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام صدوقی از کرج تماس گرفت و بعد از احوالپرسی پرسید: کی تهران می‌آیید؟
صدوقی: معلوم نیست فعلاً، ولی شاید در هفته آینده باشد.
*****
شخصی به نام مجتهدزاده6 واعظ از تهران تماس گرفت و بعد از احوالپرسی گفت: من را شناختید؟
صدوقی: نه.
مجتهدزاده: من از شاگردان و مریدان ایام قم شما هستم، پسر غلامحسین تبریزی.
صدوقی: همان که جزو فداییان7 هم بودید؟
مجتهدزاده: آن برادر کوچک من بوده است.
صدوقی: برادر کوچک شما که ضارب فاطمی8 بوده است. شما در جلسات فداییان شرکت می‌کرده‌اید؟
مجتهدزاده: بله.
صدوقی: بفرمایید.
مجتهدزاده: شنیده‌ام که می‌خواهید بیایید تهران و از تهران بروید پاریس؟
صدوقی: بله، خیال دارم؛ ولی کی می‌آیم معلوم نیست، ولی می‌آیم. شماره تلفن شما چند است؟
مجتهدزاده: 662795
صدوقی: آمدم تهران به شما تلفن خواهم کرد.
مجتهدزاده: شما در تهران شماره تلفن دارید؟
صدوقی: بله، 897981 منزل آقای معزالدینی. ممکن است ظرف هفته آینده بیایم تهران. سپس خداحافظی کردند.
*****
لازمی از تهران تماس گرفت و بعد از احوالپرسی گفت: ما منتظر بودیم، فردا جمعه می آئید؟
صدوقی: نه، تا یکشنبه یزد هستم؛ ممکن است بعد از یکشنبه بیایم.
لازمی: این مصاحبه‌ آقای شریعتمداری و نامه‌ای که دانشجویان نوشته بودند و در کیهان بوده است، از صبح خیلی متأسف و ناراحت هستم و از ایشان هم من تقلید هم می‌کنم.
صدوقی: کار خوبی نکرده‌اند؛ ولی نامه دانشجویان را ندیده‌ام. شما به همان تقلید به آقای شریعتمداری باقی باشید تا انشاءاله...[نقطه چین دراصل] بهتر می‌شوند ایشان. اعلامیه اخیر من رسیده است.
لازمی: خیر، ولی نامه شما درباره اوضاع کرمان[را] خوانده‌ام.
صدوقی: آن نه، دیگری است؛ ممکن است امروز چاپ شود. سپس خداحافظی کردند.
*****
جلیلی(آیت‌الله) از کرمانشاه تماس گرفت و گفت: این سنی‌ها که با ما همکاری کرده‌اند، دارند آنها را می‌کوبند و بلای بدتر از کرمان سر اینها آورده‌اند؛ در حدود شانزده، هفده نفر آنها کشته شده‌اند؛ ولی اینها هم متقابلاً آنها را کشته‌اند، ولی خوب دستگاه از آنها طرفداری می‌کند و موضوعی است که خواستم عرض کنم این است که آقایان علمای کرمانشاه، با دبیران و بازاریان در مدرسه آیت‌الله بروجردی متحصن هستن؛ خواستم از طرف جنابعالی یک اعلامیه‌ای به عنوان همدردی اهالی مسلمان کردستان داده شود، خوب است.9
صدوقی: یک اعلامیه‌ای امروز نوشته شده است و چاپ شده، یک تعدادی را دادم شخصی که می‌آید کرمانشاه، دادم برایتان بیاورند.
جلیلی: آن اعلامیه‌ها[ی]گذشته که شما گفتید توسط آقای ابریشمی فرستاده بودید، نرسیده است؟
صدوقی: گفته است که داده‌ام، امروز عصری هم تماس گرفتم، گفته است که برده‌ام و داده‌ام.
جلیلی: آخه طرفی که آورد، چه کسی بوده است؟
صدوقی: می‌پرسم؛ این اعلامیه امروز[را]توسط امینی داده‌ام برایتان.
جلیلی: نه، اعلامیه‌ای فقط برای کردستان باشد.
صدوقی: چشم، بسیار خوب.
جلیلی: ولی اسمی از سنی برده نشود و فقط برای مسلمانان منطقه کردستان باشد، خودشان منظور را درک می‌کنند و خیلی خوب است، چون اینها واقعاً با ما همکاری داشته‌اند و برای تقویت آنها خوب است.
صدوقی: چشم، منت دارم و می‌نویسم. شما حد اعلای گرمی را داشته باشید و آنها را کاملاً رهبری نمایید.
جلیلی: چشم. سپس خداحافظی کردند.
*****
مریم صدوقی از قم تماس گرفت و گفت: تمام اتومبیل‌ها بوق می‌زنند و مردم تظاهرات کرده‌اند و نقل ریخته‌اند و می‌گویند جنازه تیمسار اویسی را آورده‌اند اینجا و ما نمی‌گذاریم دفن کنند؛ حالا نمی‌دانم راست است یا نه؟
صدوقی: والله نه روزنامه نوشته و نه رادیو گفته؛ حتی رادیو لندن هم چیزی نگفته است. نمی‌دانم والله شاید خبری نباشد و بی‌اساس باشد. آیا صحت دارد که برای مصاحبه آقای شریعتمداری مردم تظاهرات کرده‌اند؟
مریم: والله نمی‌دانم. کی می‌آیید شما؟
صدوقی: تذکره‌ام را آورده‌اند، سفارش کنید که منتظر یکشنبه نباشه و حتی اگر شده برای شنبه هم شده ‌برایم بلیط بگیرند.
مریم: هواپیمایی ملی که اعتصاب است.
صدوقی: با شرکت دیگری می‌رویم. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام دهدشتی10 از آبادان تماس گرفت و بعد از احوالپرسی گفت: امروز تظاهرات اینجا بی‌نظیر بوده است و حدود 200 هزار نفر شرکت داشته‌اند در راه‌پیمایی.
صدوقی: الحمدلله.
دهدشتی: یک دانه پلیس هم نبود و حفظ نظم هم با خودمان بوده است و هیچ اتفاقی نیفتد[نیفتاد.]، سه چهار ساعت هم طول کشید. یزد چه خبر؟
صدوقی: خبری نیست و اوضاع خوب است. سپس خداحافظی کردند.
*****
سوژه با توفیق تماس گرفت و گفت: اگر آنها نفهمند که محمدعلی می‌خواهد با من بیاید، شاید زودتر کارش را درست کنند.
توفیق: والله من که تلفن کردم گفتم که از طریق ساواک آنجا بهتر می‌ توانید.
صدوقی: من نه، شایسته نیست؛ ارزش ندارند که من به آنها تلفن کنم، اگر آنها نفهمند موضوع چی است، بهتر است و زودتر می‌دهند و گواهی را[از] دکتر آثاری برای محمدعلی گرفته‌ایم. امشب با قطار حرکت کرده و فردا به دست شما می‌رسد. به ایشان سفارش کنید که کار وقتی درست شد، بلافاصله بلیط گرفته شود.
سپس سوژه با حاجی بی‌بی همسرش صحبت کرد و پرسید: کی می‌آیید؟
صدوقی: انشاءالله پس فردا، پاسپورت محمدعلی هم درست شود که با هم برویم. سپس خداحافظی کردند.
*****
سوژه با ابریشمی تماس گرفت و گفت: آقای جلیلی تماس گرفته است، که آن اعلامیه‌ها نرسیده است. آن شخصی که شما اعلامیه‌ها را دادید ببرید[ببرد]، کی بوده است؟
آسید ابوالقاسم ابریشمی: آقای حاجی غلامحسین افتخاری.
صدوقی: کدام سرا؟
ابریشمی: خیابان وکیل آقا، ولی آقای افتخاری گفته است که من داده‌ام.
صدوقی: نخیر، هنوز به دستشان نرسیده است. شماره تلفن افتخاری چند است؟
ابریشمی: 24088 کرمانشاه، حاجی غلامحسین افتخاری خیابان وکیل آقا. سپس خداحافظی کردند.
*****
سوژه با کرمانشاه منزل آقای [عبدالجلیل] جلیلی تماس گرفت و گفت: من پرسیدم، توسط حاج غلامحسین افتخاری، خیابان وکیل آقا، شماره تلفن 24088 است در کرمانشاه، برای شما فرستاده شده است.
جلیلی: اصلاً و ابداً آورده نشده است؛ حالا من تماس می‌گیرم.
صدوقی: بله، شما تماس بگیرید و بگویید آن امانتی که توسط ابریشمی از یزد فرستاده شد، چه شده است؟
جلیلی: چشم. سپس خداحافظی کردند.
*****
سوژه با شخصی به نام میزانی تماس گرفت و گفت: تا نیم ساعت دیگر بیایید اینجا کارتان دارم.
*****
محمدعلی صدوقی از قم تماس گرفت.
صدوقی: هرچه زودتر بلیط گرفته شود، بهتر است؛ چون دارم می ا‌فتم در محظور، بهتر است زودتر بروم. شما کی می‌روید تهران؟
محمدعلی: عصری می‌روم تهران. سپس خداحافظی کردند.
*****
حاجی بی‌بی از تهران تماس گرفت.
صدوقی: محمدعلی تذکره من را گرفته است و می‌آورد تهران که هرچه زودتر بلیط بگیرد.
حاجی بی‌بی: کی می‌‌آیید؟
صدوقی: تا بلیط نگیرد، من نمی‌‌آیم. هر موقع بلیط گرفت، شاید یک روز زودتر بیایم که بروم. محمدعلی امروز عصری می‌آید تهران و می‌رود سراغ دائیش که کارش ببیند چی می‌شود. من با محمود آقا دستمالچی شاید بیایم و از قم تماس می‌گیرم دوباره. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام امینی تماس گرفت.
رجبعلی: حاجی آقا نیستن، کاری دارید؟
امینی: خواستم بگویم می‌دانید که اویسی مرده است؟
رجبعلی: بله، گفته‌اند که به درک رفته است؛ در جریان هستیم. شما از کجا تلفن می‌کنید؟
امینی: از همین یزد. تظاهرات کردند در قم و نگذاشتند جسد او را در قم دفن کنند.
رجبعلی: بله، اینها مقدمه پیروزی است؛ با این کار، بقیه هم حساب کار دستشان می‌آید.
امینی: باید جشن گرفته شود.
رجبعلی: بله.

توضیحات سند:

1. در روز یازدهم آبان ماه، شهر یزد حال و هوای دیگری داشت. شهادت دو جوان در آتش سوزی بانک صادرات، آنان را خشمگین نموده بود. شهربانی یزد در این خصوص نوشت: « ساعت 1600 روز جاری حدود 2000 نفر از مردم که عده‌ای موتورسوار و اتومبیل سوار که سیاه پوش شده بودند، به مناسبت روز سوم درگذشت دو نفر که در آتش سوزی روز 8 /8 /57 یکی از شعب بانک صادرات در یزد، با دادن شعارهای مذهبی و ضدملی از مسجد حظیره و خیابان پهلوی شهر یزد به گورستان شهر رفته و ساعت 1700 متفرق شدند.» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . استان یزد . ج 5. سند شماره: 556 /5 - 11 /8 /57
در همین روز، ساواک یزد که از حرکت خشم آلود مردم دچار وحشت شده بود، برای اداره کل چهارم ساواک نوشت: «طی مذاکراتی که با رئیس شهربانی استان یزد به عمل آمد، روزانه یک پست پاسبان زوجی در مدخل کوچه مجاور این سازمان گمارده شده و با توجه به وقایع و اعتشاشات جاری شهر از ساعت 5 بعد از ظهر الی 700 صبح هر روز 2 نفر از درجه داران مسلح ارتشی که از طریق پادگان اصفهان تحت امر شهربانی یزد می‌باشند جهت تقویت پست نگهبانی به طور موقت در اختیار این سازمان گذارده است.» همان . سند شماره: 1125 /26 ج - 11 /8 /57
2. غلامعلی اویسی، فرزند غلامرضا در سال 1297 ﻫ ش در قم به دنیا آمد. در سال 1315 دوره‌ی شش ساله دبیرستان نظام مرکز را طى کرد و در سال 1317 دوره‌ی دانشکده‌ی افسرى را به پایان رسانید. اویسى در سال‌هاى 1331 تا 1337 در مشاغل گوناگون و فرماندهى گروهان و گردان و آموزشگاه گروهبانى لشکر 2، ریاست شعبه‌ی بازرسى دژبان مرکز و فرماندهى هنگ 52 دژبان قرار داشت و در سال 1332 فرمانده هنگ 16 تیپ کازرون شد. پس از کودتاى 28 مرداد 1332 اویسى به دریافت نشان درجه 2 رستاخیز نایل شد و به تدریج در هرم دیوانسالارى نظامى ترقی کرد. پس از طى دوره‌ی دانشگاه جنگ در تهران و دوره‌ی ستاد فرماندهى در آمریکا، در سال 1339 به ریاست ستاد گارد و در سال 1341 به فرماندهى لشکر یک گارد رسید و در همین سمت بود که به عنوان فرماندار نظامى تهران به قتل عام قیام‌کنندگان 15 خرداد 1342 دست زد. او در سال 1348 فرماندهى ژاندارمرى کشور و در سال 1351 فرماندهى نیروى زمینى ارتش را عهده‌دار بود. اویسى در جریان انقلاب اسلامى بار دیگر در سمت فرماندار نظامى تهران قرار گرفت و به علت موقعیتش در رأس نیروى زمینى فرماندارى نظامى سایر شهرها را نیز تحت کنترل داشت. او در دی‌ماه 1357 به بهانه‌ی معالجه از ایران خارج شد و تقاضاى بازنشستگى کرد. اویسى در زمره‌ی نخستین افسران عالیرتبه متوارى رژیم پهلوى بود که با سرمایه‌ی سرویس‌هاى اطلاعاتى غرب فعالیت تروریستى علیه نظام نوپاى جمهورى اسلامى را از خاک عراق و ترکیه آغاز کرد. او در تاریخ 18 /11 /1362 توسط افراد ناشناسى در پاریس به قتل رسید. اسناد موجود، موارد متعددى فساد مالى و اخلاقى غلامعلى اویسى، همسر و پسرش(محمدرضا) را نشان مى‌دهد. در سند مورخ 13 /3 /1340 سازمان ضد اطلاعات ستاد ارتش چنین آمده است: « اطلاعیه واصله حاکى است که ساعت 30 /11 صبح روز سه شنبه 9 /3 /1340 سى نفر از اهالى یکى از دهات قم به اداره روزنامه اطلاعات مراجعه و با متصدى روزنامه مذکور که از طرف هیئت تحریریه مأموریت داشت مصاحبه نموده و اظهار مى‌دارند که ما اهالى ده اطراف قم و از رعایاى سرتیپ اویسى هستیم. ما از دست این افسر ارتش به تنگ آمده‌ایم. ما را تنبیه بدنى کرده و اظهار مى‌نماید که من نماینده شاه هستم و با شاه به گردش مى‌روم و با شاه آمد و رفت دارم. اگر شما حرف من را گوش ندهید شما را با قدرتى که دارم از بین خواهم برد»
ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، جلد 2، نشر اطلاعات، صص 445 و 446. اسناد ساواک . پرونده‌ انفرادى
3. شهر قم در روز 11 /8 /57 درحالی که 56 روز از استقرار حکومت نظامی را پشت سر می‌گذاشت، شاهد تظاهرات شادی آمیز مردم بود. از بامداد این روز در شهر شایع شد که ارتشبد غلامعلی اویسی فرماندار نظامی تهران و حومه ترور شده و جنازه اش برای تدفین راهی قم است. همین خبر موجب تجمع مردم در اطراف حرم حضرت معصومه(س) شد. جنازه‌ای که به شهر قم رسید مربوط به سرلشکر بازنشسته علی اصغر ضرغامی پدر ارتشبد عزت الله ضرغامی استاندار پیشین آذربایجان بود. مردم قم به خیال اینکه وی همان اویسی است و گریم شده است از دفن جنازه جلوگیری کردند و جنازه بالاجبار به تهران بازگردانده شد. انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . کتاب پانزدهم . ص 2
4. ابوالفضل توکلى بینا، فرزند على در سال 1312 ﻫ ش در شهر مذهبى قم متولد شد. وی در دوازده سالگی این شهر را ترک کرد و در تهران اقامت گزید و در یک کارخانه قندریزی مشغول به کار شد. او از هیجده سالگی به جمع شاگردان حجت‌الاسلام شیخ احمد مجتهدی پیوست و به فراگیری دروس حوزوی مبادرت ورزید و در عین حال تحصیلات دانشگاهی خود را تا اخذ مدرک کارشناسی ارشد در رشته‌ی مدیریت ادامه داد. با شروع نهضت امام خمینی(ره) وی به نهضت پیوست و برای نخستین بار در 20 اسفند 1342، به دلیل پخش اعلامیه در قم دستگیر گردید. بار دیگر در یازدهم اسفند 1343، به اتهام اقدام بر ضدامنیت داخلی مملکت بازداشت و در دادگاه به دو سال حبس محکوم و در دوم اسفند 1345 آزاد گردید. ایشان که پس از آزادی از زندان همواره تحت نظر ساواک بود، به فعالیت‌های سیاسی، مذهبی و فرهنگی خود ادامه داد و در تأسیس مدرسه‌ی رفاه نقشی اساسی بر عهده داشت. تلاش برای راه اندازی مسجد قبا به شیوه‌ای نوین و عضویت در هیئت امنای آن و همکاری با شهید مفتح در برگزاری نماز عید فطر در سال 1357ش بخشی دیگر از فعالیت‌های ایشان است.
با اوج‌گیری انقلاب اسلامی و هجرت امام(ره) به پاریس؛ وی نیز به همراه شهید حاج مهدی عراقی به پاریس رفت و در اداره‌ی محل اقامت ایشان در نوفل لوشاتو، از هیچ کوششی فروگذار نکرد.
او که در راستای فعالیت‌های انقلاب اسلامی تلاش فراوانی داشت، پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مسئولیت‌های متعددی از جمله خدمت در بنیاد مستضعفان، ریاست سازمان حج و زیارت و... به خدمات خود ادامه داد.
5. شعبانعلى جعفرى، فرزند غلامعلى در سال 1300 ﻫ ش در تهران متولد شد. وی معروف به «شعبان بى مخ» از سردستگان اوباش تهران بود. در تظاهرات ضد دولتى سال‌هاى 32 ـ 1331 و نیز سرکوب مخالفان شاه و زاهدى پس از کودتا دست داشت و جنایات زیادى مرتکب شد. از آغاز حکومت دکتر مصدق تا دی‌ماه 1331، شعبان جعفرى با دار و دسته‌اش در سخنرانی‌ها و تظاهرات خیابانى با جبهه‌ی ملى همکارى داشت و بعضى اوقات کنار دکتر فاطمى به عنوان محافظ دیده مى‌شد. اوایل بهمن‌ماه، شعبان جعفرى خط خود را عوض کرد و در جریان نهم اسفند 1331 به اتهام حمله به خانه‌ی نخست وزیر بازداشت و محاکمه شد. ماجرا از این قرار بود که در 9 اسفند 1331 مصدق که بى خبر از همه جا مشغول انجام تشریفات سفر شاه به عتبات بود، گروهى از اوباش و چاقوکشان به سردستگى شعبان جعفری با همراهى یک واحد کوچک ارتشى، بیرون در اصلى کاخ شاه گرد آمدند و با شعارهایى بر ضد مصدق و به نفع شاه انتظار شکار خود را مى‌کشیدند. مصدق موفق شد از در پشتى کاخ خارج شده و خود را به منزل مسکونى‌اش برساند. طرفداران شاه خود را به خانه‌ی مصدق رساندند، اما با شلیک نیروهاى ارتشى محافظ، در محاصره افتاده و حرکت آنها شکست خورد و شعبان جعفری که پس از 28 مرداد به لقب «سرهنگ تاج بخش» مفتخر گردید، دستگیر شد.
شعبان جعفرى باشگاهى به اسم «باشگاه جعفرى» تأسیس کرده و خود مدیر آن بود. در جریان انتخابات مجلس هجدهم که در فروردین ماه 1333 انجام گرفت، چاقوکشان شعبان جعفری به همراه پاسبانان و مأموران فرماندارى نظامى جلوى شعبه‌هاى اخذ رأى ایستاده و راى کسانى را که مى‌خواستند راى دهند مى‌گرفتند و اگر از جبهه‌ی ملى کسى را نوشته بود او را مضروب و یا بازداشت مى‌کردند و رهگذران را به زور وادار مى‌کردند اسم نامزدهاى دولت را به صندوق بریزند.
این جریان در روزنامه‌هاى غربى منعکس شد و حتى مجله‌ی تایم مطلبى تحت عنوان «ژنرال بى مخ» چاپ کرد و بر بى‌آبرویى دولت زاهدى و شاه افزود. با پیروزی انقلاب اسلامی شعبان جعفری از کشور گریخت و به آمریکا رفت. شعبان جعفری سرانجام در 29 مرداد 1385 در لس‌آنجلس درگذشت.
6. حجت‌الاسلام محمدتقی مجتهدزاده، فرزند مرحوم آیت‌الله‌ حاج شیخ غلامحسین عبدخدایى در سال 1309 ﻫ ش در تبریز متولد شد. فعالیت سیاسى خود را همگام با فدائیان اسلام آغاز کرد و در سال 1334 بازداشت شد. ساواک طى گزارشى در مهرماه سال 1342 او را رهبر عده‌اى جوانان بازارى نامید که اقدام به فعالیت‌هایى از قبیل پخش اعلامیه، کمک مادى به چاپ و نشر آنها، ترجمه اعلامیه‌ها به زبان خارجى و ارسال به سفارتخانه‌ها کرده است. وی در اردیبهشت سال 1343 بازداشت و در تیرماه همان سال آزاد شد. در ایّام نوروز سال 1344 به دلیل بردن نام حضرت امام خمینى(ره) بر روى منبر، به ساواک احضار و به وى تذکر داده شد و در ایّام محرّم همان سال دستور جلوگیرى از منبرش صادر گردید. در سال 1348 طى یک سخنرانى، اسرائیل را غده سرطانى نامید و از خداوند نابودى آن را طلب کرد. به همین دلیل فرداى آن روز دستور احضار وى از سوى ساواک صادر و پس از یک ماه جستجو به وی تذکر داده شد که در منابر غیر از مسائل دینى چیزى بیان نکند. ساواک نام او را جزو لیست روحانیونى اعلام کرد که مى‌بایست در ایام برگزارى جشن‌هاى 2500 ساله شاهنشاهى مورد مراقبت قرار گیرد. وى پس از انقلاب در مشهد مقدس ساکن و در مسجد گوهرشاد اقامه جماعت مى‌کرد.
7. فدائیان اسلام، نخستین گروه مبارز اسلامی بود که رهبری آن را روحانی شجاع‌، شهیدسیدمجتبی نواب صفوی برعهده داشت‌. فدائیان اسلام، مشی مبارزه مسلحانه را برگزیده و طی دوران فعالیت خود، موفق به اعدام انقلابی چند تن از مهره‌های اصلی رژیم شاه از جمله سپهبد رزم آرا نخست وزیر، عبدالحسین هژیر وزیر دربار و احمد کسروی شدند. سرانجام حجت‌الاسلام نواب صفوی به همراه خلیل طهماسبی‌، سیدمحمود واحدی و مظفر ذوالقدر در بیدادگاه رژیم محاکمه و در سحرگاه 27 دی ماه سال 1334 تیرباران شدند. شهید آیت‌الله سید محمدرضا سعیدی به روایت اسناد ساواک‌، ص14ـ 15.
8. سید حسین فاطمی در دهم محرم سال 1296 ﻫ ش در شهر نائین چشم به جهان گشود. پدرش «سید علی محمد» از روحانیون معروف و مادرش «سیده طوبی‌» بود که هر دو از خانواده‌ی سادات طباطبائی نائینی به شمار می‌رفتند.
حسین تحصیلات ابتدایی‌اش را در نائین گذراند، سپس به اصفهان رفت و همراه برادرش سیف‌پور در کالج انگلیسی آن شهر به تحصیل پرداخت‌. او ضمن تحصیل در دوره‌ی متوسطه قدم به عرصه‌ی مطبوعات نهاد و نزد برادرش که صاحب امتیاز روزنامه‌ی باختر، بود به تهیه و تنظیم مطالب روزنامه کمک کرد و تجربیات لازم را در رشته‌ی روزنامه نگاری به دست آورد.
فاطمی در سال 1316 عازم تهران شد تا کار روزنامه نگاری را در عرصه و میدان وسیع‌تری آغاز کند و در حالی که بیش از 20 سال از عمرش نگذشته بود، به مدیریت و سردبیری روزنامه‌ی «ستاره‌» که در تهران انتشار می‌یافت منصوب شد. اما پس از مدتی که روزنامه‌ی ستاره را انتشار داد، به خواهش برادرش روزنامه‌ی باختر را که مدیریت آن در اصفهان با برادرش سیف پور بود، در تهران منتشر ساخت‌. وی در خیابان لاله زار دفتری را برای این کار اجاره کرد و با یک کادر تحریریه‌ی منظم به کار اداره‌ی روزنامه‌ی مزبور ادامه داد.
فعالیت و تلاش مداوم حسین فاطمی در نوشتن مقالات تند انقلابی بعد از شهریور 1320 در روزنامه‌ی باختر سبب معروفیت و محبوبیت این روزنامه شد و همین امر زمینه‌ی مساعدی را برای انتشار افراطی‌ترین روزنامه‌ی کشور (روزنامه‌ی باختر) امروز فراهم کرد.
فاطمی از سال 1322 رسماً وارد مبارزه علیه حکومت‌های وقت و از جمله علی سهیلی شد و بدون بیم و هراس طی مقالات بسیار تند، ماهیت حکومت سهیلی را که وابستگی نزدیک با اربابان انگلیسی خود و از جمله آنتونی ایدن وزیر خارجه بریتانیا داشت، به مردم ایران معرفی کرد. حسین فاطمی آنگاه برای ادامه‌ی تحصیلات به اروپا رفت و مدت سه سال ـ از سال 1323 تا اواسط سال 1327 ـ در پاریس به تحصیل پرداخت و دکترای حقوق اخذ کرد.
وی ضمن تحصیل‌ از شهر پاریس ، مقالات تند و آتشینی که بعضاً افشاگرانه بود برای روزنامه « مرد امروز» می‌فرستاد که خوانندگان و علاقمندان بسیار داشت‌. فاطمی پس از بازگشت به کشور به نهضت ملی‌شدن نفت پیوست و به مصدق و یارانش کمک کرد. دکتر فاطمی نخستین کسی بود که پیشنهاد ملی شدن نفت ایران را در خانه‌ی محمود نریمان ارائه کرد. دکتر مصدق بارها به آن اشاره و از فاطمی در این مورد به نیکی یاد کرده است. وی عقیده داشت که سرمقالات فاطمی حتی از یک ارتش نیرومند بیشتر به پیشرفت مقاصد ما کمک می‌کند. دکتر حسین فاطمی در راه مبارزات شجاعانه‌ی خود صدمات و ضربات هولناکی را متحمل شد، به‌طوری که یک بار هنگام تشییع جنازه و به خاک سپاری محمد مسعود مدیر مرد امروز مورد سوءقصد قرار گرفت و مدتی را در بیمارستان بستری شد. پس از کودتای 28 مرداد 1332 وی مدتی مخفی بود، ولی بر اثر خیانت و لو رفتن مخفیگاهش، دستگیر و در شهربانی از طرف حکومت کودتا مورد آزار و اذیت قرار گرفت. وی در حالی که بیمار بود در دادگاه نظامی محاکمه و در 18 آبان 1333 به جوخه‌ی اعدام سپرده شد.
9. در بولتن ساواک درباره این اعتصاب نوشته شد: « از ساعت 1000 روز 11 /8 /57 عبدالجلیل جلیلی(یکی از روحانیون سرشناس و قشری کرمانشاه) به اتفاق گروهی از طلاب، قشریون مذهبی و فرهنگیان به مسجد بروجردی شهر کرمانشاه رفته و قصد دارند به منظور اعتراض به کشته شدگان حوادث اخیر شهر پاوه، به یک اعتصاب غذای 48 ساعته مبادرت نمایند.» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . کتاب پانزدهم . ص 19
10. حجت‌الاسلام سید محمد کاظم دهدشتی، فرزند آیت‌الله سید عبدالعزیز دهدشتی در سال 1307ﻫ ش در نجف اشرف دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدائی خود را در آبادان به پایان رسانید و پس از فراگیری مقداری از علوم اسلامی در سن 13 سالگی به نجف اشرف مهاجرت نمود و مدت پانزده سال در جوار مولی‌الموحدین امیرالمومنین علی‌ابن‌ابیطالب(ع) اقامت و سطوح نهایی را از مدرسین بزرگ فراگرفت و آنگاه در درس آیات عظام سید محسن حکیم، آقا میرزا باقر زنجانی، سید ابوالقاسم خوئی و سید عبدالهادی شیرازی شرکت کرد. در سال 1341 با تقاضای عده‌ای از اهالی آبادان از آیت‌الله شاهرودی و آیت‌الله آقا سید عبدالهادی شیرازی برای ارشاد و هدایت مردم به آبادان مراجعت نمود و مسجد بزرگی به نام مسجد حضرت موسی‌ابن جعفر(ع) معروف به مسجد بهبهانی‌ها مقیم آبادان را تأسیس و به اقامه جماعت و تنویر افکار و تبلیغ احکام و نشر معارف اسلام پرداخت. حجت‌الاسلام سید محمد کاظم دهدشتی با شروع نهضت حضرت امام(ره) از آن حمایت نمود و در مقاطع مختلف همگام با سایر روحانیون در اقدامات انقلابی فعالانه شرکت داشت و مسجد ایشان(مسجد امام موسی بن جعفر یا مسجد بهبهانی‌ها) یکی از کانون‌های انقلاب در آبادان بود و در جنگ و پس از آن نیز همچنان این مسجد کانون حرکت‌های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی ... در آبادان می‌باشد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیت‌ کمیته‌های انقلاب آبادان را برعهده گرفت. او پناهی برای رزمندگان اسلام در خط مقدم جبهه آبادان به شمار می‌رفت. در بحبوحه جنگ تحمیلی در سال 1363 و در حالی که آبادان زیر آتش سنگین دشمن بعثی بود ساخت بنای حوزه علمیه آبادان را رها نکرد و تا آنجا پیش رفت که در هنگام ساخت مدرسه علمیه امام صادق(ع) مورد اصابت گلوله خمپاره قرار گرفت و مجروح شد و یک دست خود را از دست داد و به شرف جانبازی نایل آمد و چند همسنگرش نیز به شهادت رسیدند. آیت‌الله دهدشتی تا پایان عمرش در آبادان ماند.
پس از جنگ تحمیلی دارالایتام آبادان و مدرسه استقامت را که توسط آیت‌الله قائمی تأسیس شده بود، احیاء کرد. از آثار ایشان کتابخانه‌ای به نام حضرت ولی‌عصر عجل‌الله فرجه در جنب مسجد مزبور می‌باشد.
وی سرانجام در خرداد 1382 بر سجاده نماز رو به سوی معبود پس از اداء تشهد نماز عشاء قالب تن را از جان تهی نمود و به سوی معبودش شتافت و پس از تشییع باشکوه مردم آبادان بنا به وصیت خودشان در محل حوزه علمیه امام صادق(ع) در آبادان به خاک سپرده شد.
***

منبع:

کتاب گفت و شنود، جلد دوم - شنود مکالمات شهید آیت‌الله محمد صدوقی صفحه 104
صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.