تاریخ سند: 7 تیر 1346
آیتاله بهبهانی از صبح شنبه 3/4/1346 در مدرسه صدر از 8 تا 45/8 به تدریس علوم فقه پرداخته
متن سند:
از: 10/ﻫ تاریخ:7 /4 /1346
به:316 شماره: 1497
پیرو گزارش شماره: 1389ـ 29 /3 /1346
آیتاله بهبهانی از صبح شنبه 3 /4 /1346 در مدرسه صدر از 8 تا 45 /8 به تدریس علوم فقه پرداخته و قرار است عصرها هم در مدرسه مذکور یا مدرسه ملاعبداله1 به تدریس اشتغال ورزد مضافاً اینکه مشارالیه نماز ظهر را به طور جماعت در مسجد شیخ [لطفالله] برگزار مینماید.2 صفی
نظریه منبع: در ساعات مختلف تدریس آیتاله بهبهانی هیچگونه اظهارات خلافی بین نامبرده و طلاب رد و بدل نگردیده است.
به پرونده علیاکبر بهبهانی ضمیمه و ارائه شود.
توضیحات سند:
1. مدرسه ملاعبدالله: در ابتدای بازار قیصریه و در زیر چهارسوی زیبایی که در دوران صفویه چهارسوی شاه نامیده میشد، مدرسه ملاعبدالله قرار دارد. این مدرسه که در قرن ۱۱ هجری قمری به دستور شاه عباس اول جهت تدریس ملا عبدالله شوشتری از علمای دورۀ صفویه که نزد شاه عباس دارای منزلت و بزرگی بسیار بوده در اصفهان ساخته میشود که البته ساخت این بنا دارای تاریخ دقیقی نمیباشد اما با استفاده از کاشیکاریهای معرّفی که در ساختمان وجود دارد میتوان آن را به زمان شاه عباس اول نسبت داد. مدرسه در زمان مولانا عبدالله رونق خاصی داشته چرا که خود ایشان نیز در این مدرسه تدریس میکرد. این مدرسه در حال حاضر یکی از مدارس فعال حوزه علمیه اصفهان می باشد.
2. آقای مهندس سید رضا میر محمد صادقی در مورد نحوه برخورد مسئولین رژیم شاه برای اقامه نماز جماعت آیتالله بهبهانی در مسجد شیخ لطف الله چنین میگوید:
از طرف شرکتی که من در آن کار میکردم از من خواستند تا به درخواست ادارهی باستان شناسی، لامپ مخصوص بیست هزار ولتی ساخت زیمنس را داخل مسجد شیخ لطف الله نصب کنم که سقف مسجد و کاشی های آن را یکی یکی نشان بدهد. در حال نصب و آزمایش لامپ ها بودم که خادم مسجد برای باز کردن درب مسجد رفت. پس از دقایقی متوجه سر و صدای او شدم که گویی به کسی بد و بیراه میگوید. پرسیدم: اتفاقی افتاده؟ با کسی دعوایت شد؟ پاسخ داد: یک سیدی بنام بهبهانی است که روزها به این مسجد میآید و نماز میخواند. هفت، هشت نفری بیشتر هم پشت سر او نماز نمی خوانند. آقای اشراقی، رئیس باستان شناسی، به من دستور داده او را راه ندهم برای اینکه اینجا آثار باستانی است و ممکن است آسیب ببیند. پرسیدم: منظورت از بهبهانی آیتالله میرسید علی بهبهانی است؟ جواب داد: نمی دانم این بهبهانی [که] از اهواز میآید. به محض شنیدن بهبهانی اهواز، چراغ را خاموش کرده از پله ها پایین آمدم. در مسجد را باز کردم دیدم آیتالله به همراه پسرش مجتهد زاده و مریدانش در کنار دیوار مسجد ایستاده و در این اندیشه که به کدام مسجد برای اقامه نماز بروند. سوال کردم: شما حضرت آیتالله بهبهانی نیستید؟ گفتند: چرا آمده بودیم نماز بخوانیم راهمان ندادند. گفتم: بفرمائید داخل. خادم معترض شد که چرا در را باز میکنی؟ میآیند با من دعوا میکنند. در پاسخ گفتم: غلط میکند کسی با تو دعوا کند. برو در اصلی گنبد را باز کن تا در زیر گنبد نماز بخوانند. خادم هم مات و مبهوت اطاعت کرد.
پس از خواندن نماز و نصب لامپ به خانه آمدم بلافاصله با شهیدی در ساواک تماس گرفتم و گفتم: آقای شهیدی من تصمیم دارم امشب مسجد شیخ لطف الله را آتش بزنم. خواستم به شما خبر داده باشم تا بعد دنبال مقصر نگردید. گفت: آقای مهندس دیوانه شده ای؟ گفتم: نه تازه عاقل شده ام. شهیدی با تعجب پرسید: مگر عاقل مسجد آتش میزند؟ پاسخ دادم: عاقل مسجدی را که خانم های مینی ژوپ، خارجی و غیر مسلمان اجازه دارد داخل آن بشوند، ولی یک مرجع تقلید حق ندارد برای اقامهی نماز داخل آن برود، آتش میزند. شهیدی به محض این حرف، گفت: بگو ببینم چه شده که این قدر عصبانی شدهای؟ ماجرا را برای او شرح دادم. شهیدی هم قول مساعد داد که ترتیبی بدهد تا آیتالله بهبهانی بتواند در مسجدی دیگر اقامهی نماز کند و گفت: حالا این آقا که برای تعطیلات به اصفهان آمده، برود جای دیگر نماز بخواند. ولی من اصرار داشتم حتماً باید در مسجد شیخ لطف الله نماز بخواند. پس از ناامیدی از شهیدی، به وعاظ معروف اصفهان همچون حاج آقا مهدی مظاهری، حاج آقا حسن امامی و برادرش، حاج آقا احمد امامی، آقای منصورزاده و حاج آقا فخرالدین کلباسی تلفن زدم و از آنها انتقاد کردم چرا در برابر چنین وضع و رفتاری دربارهی یک مرجع تقلید سکوت کرده اند. بدین ترتیب وعاظ در بالای منابر از این رفتار انتقاد کردند و موضوع به سطح عمومی شهر کشیده شد.
در نهایت مسئولان شهر موافقت کردند آیتالله بهبهانی در مسجد شیخ لطف الله نماز جماعت برگزار کند. این هیاهو موجب شد مریدان و نماز خوانان پشت سر آیتالله از حد فزون شوند تا آنجا که مسجد شیخ لطفالله گنجایش آنان را نداشت. ماه رمضان هم فرا رسید. به محل اقامت آیتالله بهبهانی رفته و به ایشان پیشنهاد کردم از این به بعد نماز را در مسجد شاه (مسجد امام) بخواند. اما او متواضعانه به دلیل آنکه آنجا امام جماعت دارد امتناع ورزید. یکی از خاندان نجفی در مسجد شاه امام جماعت بود. نزد وی رفته و گفتم: شما آیتالله بهبهانی را میشناسی او در مسجد شیخ لطف الله نماز میخواند و با کمبود فضا مواجه است اجازه بدهید به اینجا بیاید و نماز جماعت بخواند. الحق والانصاف این مرد روحانی با تواضع پذیرفت و خودش هم به آیتالله بهبهانی اقتدا میکرد. استقبال مردم از نماز جماعت مسجد شاه به حدی رسید که در روز 21 ماه رمضان جمعیت تا بیرون مسجد ایستاده بود.
او در دوره اقامتش در اصفهان به دلیل دارا بودن مرجعیت و اقبال مردم به وی وضعیت بلا منازع داشت.
ر . ک: دُرد و دَرد، خاطرات سید رضا میر محمد صادقی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1390.
منبع:
کتاب
آیتالله العظمی میرسید علی موسوی بهبهانی به روایت اسناد ساواک صفحه 106