متن سند:
به نام خدا
جناب آقای علم عزیز وزیر دربار شاهنشاهی
امیدوارم که حالتان خوب باشد و خوش و خرم باشید.
این چند ورق کاغذ واقعاً بزرگترین ارزش را در زندگی من دارد و زندگی من دست شماست و ازتون خواهش میکنم و استدعا دارم، تمنا دارم که این چند ورق کاغذ را با کمال دقت مطالعه کنید چون واقعاً به خدایی که شاهده بزرگترین کمک را در حق من میکنید.
جناب آقای علم بعد از اینکه وارد تهران شدم و با آقای مبشر ساعتها گفتگو کردم چنین دریافتم که باید به دانشکدۀ افسری بروم البته موهایم را زدند.
البته من علت ناراحت شدن شما را از خودم به طور کامل نمیدانم که به چه صورت و نحوی جریان پیش آمد اتفاق افتاده من را درتهران برای شما ذکر کردن ولی تا نحوی که فکر و شعور من اجازه میداد رفتار نکردم و شرمندهام ولی هر کسی به جای من بود شاید به طرز وحشتناکتری گول میخورد و این اتفاق بیشتر از چند بار نبوده و آن به این روش بوده که چند دوست ناباب و کلاهبردار که به قول خودم دوستان خوبی آنها را میشناختیم و به آنها اطمینان داشتم دورم را گرفته و در حالت مستی باعث شد این اتفاق بیفتد البته با زور و در موقعیتی که میترسیدم در ان موقعیت حرف بزنم حتی در آن مستی ولی به خدایی که شاهده آقای علم این همه زجر کشیدم نگذارید بیشتر شود.
با کمال ناراحتی میگویم که واقعاً عذر میخواهم حاضرم قسم بخورم که آنطوری که برای شما شرح داده شده نبودم متمئنم، [مطمئنم] آقای علم چون در نامه دارم توضیح میدهم سعی میکنم تا میشود کمتر نوشته تا بتوانم تمام حرفهایم را بزنم.
جناب آقای علم وقتی که در سوئیس بودم چند تن از دوستانم از جمله علی علایی که چندین سال است کاراته خوانده برای من جریان این ورزش را شرح داده و از روی اینکه چندین سال است من به فکر یاد گرفتن آن بودم شدید دلباختۀ این ورزش شدم و همانطور که شنیدم در ژاپن شهری به نام (شداده) وجود دارد که به شهر کاراته معروف است و سختترین مدارس را در جهان دارد که اگر توضیح بدهم صفحاتی طول میکشد ولی میتوانم بگویم که اطاق یک شاگرد کاراته تشکیل شده از یک تخت چوبی و یک ملافه است و باور کنید که دانشکده افسری که هیچ از سنیسل مشکلتر است.
اما از روی عشقی که من به این ورزش دارم با جناب خوانساری صحبت کرده و همچنان آقای خوانساری موافقت کردن و فرمودن که اجازه دارم به تهران بروم تا به ژاپن بروم البته به این فکر که شما موافقت کردین آمدم.
از سوئیس نرفتم به علت اینکه نارضایتی مدرسه یا علت دیگری نبود که به تهران امدم چون سرکلاسهایم را میرفتم و هیچگونه نارضایتی از مدرسه دربارۀ من نبود و اگر هم ریپورت بدهند با رضایت من خواهد بود همانا که بیشتر از 3 هفته آنجا نبودم.
البته با جناب خوانساری صحبت کردم که به جای اینکه در سوئیس زبان و اقتصاد بخوانم اجازه گرفته به ژاپن بروم و رشتۀ مورد علاقۀ خودم را در پیش بگیرم چون واقعاً دیگر نمیتوانم درک کنم و مغز من به هیچوجه به خدایی که شاهده آمادگی درس خواندن را ندارم باور کنید که حقیقت عرض میکنم درسهای من در سویس به هیچوجه سخت نبوده امّا آسان نیز بوده ولی من به فکر این بودم که تا پا به سن نگذاشتم رشتۀ مورد علاقۀ خودم را بخوانم.
چرا که فوقش انگلیسیام کمی قویتر میشود و یا از اقتصاد چیزی سرم میشود ولی اگر رشتۀ علاقۀ خودم را دنبال کنم خوشحالی خودم که هیچ رضایت شما را نیز جلب میکنم و از صمیم قلب بگویم که در رشتۀ کاراته یکی از بهترین کسانی خواهم شد که واردیتی به خصوص بتوانم در آن داشته باشم تا به امید خدا در آینده نیز گارد شاهنشاه بشوم و جان و تنم را در راه شاه عزیز فدا کنم.
ولی اگر رشتهای که هیج علاقهای به آن ندارم و برعکس واقعاً از آن متنفرم که عمر خودم را یا حتی یک ماه از عمرم را در دانشکدۀ افسری زجر بکشم و واقعاً عرض کنم که بزرگترین زجر است برای من چه سودی دارد آخه چرا زجر بدهید چرا یک راه منطقیتر یک راه بهتر ولی به خدا عرض کنم که هیچ سودی نخواهد داشت که هیچ مرا تا آخر عمر بدبخت خواهد [کرد] و به خدایی که شاهده چنین خواهد شد.
چون ببینید 5 ماه گذشته از وقت دانشکده و خوب شما مرا میفرستید که یک ریپورت بهتر کسب تا دوباره رضایت شاهنشاه جلب شود ولی من بدبخت به چه صورتی درس پنج ماه عقب افتاده را بخواهم در صورتی که الان هم بروم کلمهای سرم نخواهد شد من بدبخت آنوقت امید دیگری نخواهم داشت به هیچوجه نمیتوانم ریپورتی کسب کنم که لبخندی روی صورت آن شخص اول بیفتند پس تمنا دارم به خاطر زندگی من به خاطر آیندۀ من این یکی بار هم به من مهلت بدهید، به خدا پشیمان نخواهید شد به سر مبارک شاهنشاه آریامهر قسم میخورم که در هر مدرسه یا در سختترین مدرسه در ژاپن مرا بگذارید بهترین و عالیترین ریپورت را هدیۀ شما خواهم کرد و بدانید که این بزرگترین قسم من است و قسمی است که اگر دست و پایم قطع کنند به آن وفادار خواهم بود.
آقای علم فکر من را هم بکنید که چه حالتی دارم به خدایی که شاهده پشیمان نخواهید شد، و واقعاًٌ پشیمان نخواهید شد و باور کنید که تا آخر عمر ازتون ممنون و متشکر خواهم بود و بزرگترین کمک را در حق من کردین.
باور کنید که بزرگترین راه کمک به خودم را در این موقعیت فقط خودم میتوانم بکنم.
آیا شما فکر میکنید نمیخواهم رضایت آن شاه عزیز را جلب کنم و آیا شما میدانید که چقدر شرمنده هستم که برایتان نامه مینویسم فقط این یک بار را به من فرصت بدهید، به خدا پشیمان نخواهید شد و اگر هم کوچکترین اشتباهی کردم با اشد مجازات مرا تنبیه کنید و باور کنید جناب آقای علم تک تک حرفهای من از ته قلب است جزء حقیقت چیز دیگری در این نامه نخواهید خواند و بدانید که زندگی من دست شماست و آیندۀ [من] فقط به این بستگی دارد.
آقای علم نمیدانم با چه زبانی صحبت کنم که با اطمینان کامل یعنی بدون هیچ شکی حرف مرا قبول کنید ولی اجازه بدهید که بتوانم سال دیگر با افتخاری بینهایت در برابر شاه عزیز قرار بگیرم و به خدا حتی حاضرم تابستان را در ژاپن باشم و درحال تعلیم یافتن باشم و به خدا که هیچ سودی در ماندن من نیست تمنا دارم قبول کنید چون بدبخت خواهم شد ازتون تمنا دارم، خواهش دارم این یک فرصت را بدهید به سر مبارک شاهنشاه را با افتخار قسم میخورم که کوچکترین ناراحتی از من نخواهید دید.
تمنا دارم قبول کنید.
قربان شما بهزاد پهلوی
متشکرم
جناب آقای علم ازتون تمنا دارم این نامه را دوباره بخوانید
منبع:
کتاب
حمیدرضا پهلوی به روایت اسناد ساواک صفحه 207