کتابخانه، از جمله مکانهاى مقدسى است که در آن، تبادل فرهنگ رواجى چشمگیر دارد
متن سند:
کتابخانه، از جمله مکانهاى مقدسى است که در آن، تبادل فرهنگ رواجى چشمگیر دارد و کتابداران، افرادى هستند که به فراخور حال و احوال مراجعهکنندگان ـ اگر بدون آدرس آمده باشند و یا آدرس اشتباهى داشته باشند ـ آنان را از آبشخور موجودىهاى خویش بهرهمند مىسازند.
بدیهى است که اطلاق فوق، مخصوص کتابخانهها و کتابدارانى است که در چارچوبه معرفت الهى، به فعالیت مشغولند که اگر غیر از این باشد، واردات و صادرات آن، جز ضلالت و گمراهى نخواهد بود.
در این بین و در دوران خفقان رژیم ستمشاهى، کتابخانههایى که در مساجد دایر مىشد، هر چند در بسیارى موارد از اندوختههاى بسیار ناچیزى برخوردار بود، ولى به علت اخلاص و انگیزه برپاکنندگان آن و کتابدارانى که در آن انجام وظیفه مىکردند از خروجىهاى بسیار ارزشمندى برخوردار بود.
طبیعى بود که در آن ایام، بسیارى از کتب نویسندگان مذهبى، از طرف سردمداران ساواک، ممنوعه اعلام شده بود و به نص صریح «الانسانُ حریصٌ على ما مُنع» بدیهى بود که، خواهان بیشترى هم پیدا مىکرد.
از جمله این کتب، کتاب اسلامشناسى مرحوم دکتر على شریعتى بود که داشتن و یا مطالعه آن جرم بود. شعرى که در اینجا آمده است، حامل تلاش یکى از منابع ساواک مىباشد که با نفوذ به کتابخانه مهدى موعود (عج) و دوستى با کتابدار آن ـ حسین پرستار ـ آن را از لابلاى آن کتاب بیرون کشیده و به ساواک داده است.
این جریان مربوط به آذرماه 1352 مىباشد و در گزارشى پیرامون آن، از انتقاد حسین مسافر نسبت به وضع بد اجتماعى هم سخن به میان آمده است. عنوان شعر «نجات جاودان» و از «م کیمیا» مىباشد.
* * *
هوا سرد است و تاریک است
و من تنهاى تنهایم
در این صحراى ظلمانى
ولى یک گوهر رخشنده دارم نزد خویش اکنون
و آن آزادى انسان قرن ماست!
* * *
و از اطراف من.
صداى زوزه گرگان رسد بر گوش.
ـ چه گرگانى که در ظاهرنماى آدمى دارند
و در نزدیک آنها.
روبهان.
آن روبهان پست هرجایى.
که هر لحظه زنند برپاى زشت گرگها بوسه
* * *
و بعد از ساعتى آن روبهان
با چهرههاى زشت خود.
که گویى چهره «عاص» است و «نمرود» است.
به سوى من همى آیند و مکارانه مىگویند:
«برونافکن از دستت.
چه چیز است آن؟!
خرافات است و ننگین است!
و گویى تو نمىدانى.
تو اکنون «نسل امروزى» و پیروزى
برونافکن، از دستت!»
* * *
و من با خشم همچون شیر مىغرم و مىگویم.
نفس بندید اى نامردان!
اى نوکران پست هرجایى!
من آگاهم.
و من دانم که مىخواهید.
ربایید از کفم این گوهر فرزانگى ما را.
همین گوهر که :
آزادى انسان است و انسان است.
و نور پاکى از انوار اسلام است.
* * *
نه هرگز من نخواهم داد، این گوهر
که نور پاک قرآن و فضیلتهاى انسانى است.
نه، هرگز من نخواهم داد این گوهر
که آغشته به خون پاک مردان است
همان مردان که در جنگ «احد» آهسته جان دادند
* * *
شما اى روبهان پست ناآگاه!
عبث کوشید
دیگر نسل ما آگاه و بیدار است
گذشت آن دوره سستى و بیهوشى
که بیدارى ما، در پرتو انوار اسلام است
* * *
رسانید این پیام من
به اربابان خویش اکنون
همان گرگان، از فضیلت دور
نه هرگز من نخواهم داد این گوهر
که روشن ساخته را هم به سوى نور و آزادى
رها شد نسل ما از چنگ پستىها
و اکنون دوره ننگ شما باشد
نجات «مکتب اسلام» نجات جاودان باشد.
* * *
هوا سرد است و تاریک است و صحرا سخت ظلمانى
صداى زوزه گرگان رسد بر گوش
اما گوهر رخشنده در دستم
و در مشرق، فراز کوهها و قلهها
من نور مىبینم
و گویى صبح نزدیک است
* * *
سرودى مىرسد بر گوش من
گویى سرود پاکمردان است
و من در اوج شادى مىشناسم آن صداها را
غریو پرخروش مردها، روشنگران راه آزادى
که جان دادند در راه فضیلتهاى انسانى
همان مردان
ابوذر[ها] و یاسرها و «حر»ها را که مىگویند:
اکنون دوره آزادى نسل جوان باشد.
نجات مکتب اسلام نجات جاودان باشد.
منبع:
کتاب
فریاد هنر صفحه 69