تاریخ سند: 29 آذر 1352
رونوشت گزارش خبر شماره 10872/9ﻫ-%%29/9/52%%
متن سند:
رونوشت گزارش خبر شماره 10872 /9ﻫ-29 /9 /52
موضوع: 1- هاشمینژاد1 و عسگراولادی و گروه اسلامی تفسیر قرآن دارند.
2- مجاهدین گاهی در اطاق 91 جلسه دارند.
3- سعید فاتح2 دیروز در حیاط به من گفت چرا نمی¬دوید؟ من گفتم: نمیتوانم. گفت: من در فلسطین روزی 50 کیلومتر میدویدم و از طریق بغداد به الفتح3 رفته بودم. گفتم: چطور رفته بودی. گفت به وسیله سازمان مجاهدین ایران معرفی شدم و بعد گفت مدرسهای برای بچهها و افراد عضو درست کرده.
4- شیرمحمد عابدی را باقرنژاد و رحیم سلیقه عراقی تبلیغ میکنند.
5- عسگراولادی و مهندس فیروزیان در حدود دو ماه است مرتباً بحث دینی دارند.
6- رضا شلتوکی مانع از خواندن سرود دسته جمعی شده و اخیراً به کمون طبقه پائین گفته اگر این کارها را بکنند موجبات ناراحتی و بهانه دادن به دست مأمورین فراهم میشود و کمون طبقه بالا با طبقه پائین هماهنگی نخواهد کرد.
7- حمید فام نریمان4 که هم اطاق دکتر هاشم بنیطُرفی است میگفت: که مملکت نسبت به سابق بهتر شده و ما نباید بعضی کارها را بکنیم.
8- دکتر هاشم بنیطُرفی میگفت: مادرم ناراحت است به او قول دادهام که اگر آزاد شوم دیگر کاری نکنم.
نظریه شنبه ـ ندارد.
نظریه یکشنبه ـ 1- مهندس حسن پیروزی از کمونیستهای معتقد و حبیباله عسگراولادی از محکومین پرونده ترور حسنعلی منصور نخستوزیر پیشین و فردی مذهبی متعصب است.
2- مشخصات باقرنژاد و سلیقه عراقی عبارتست از: محمدرحیم سلیقه عراقی فرزند عبدالکریم و محمد باقر باقرنژادیان فرزند سهراب.
3- با دکتر هاشم بنیطُرفی5 و حمید فام نریمان که هر کدام به 15 سال حبس محکوم شدهاند در زندان مذاکره و نتیجه به استحضار خواهد رسید. بردیا
رونوشت برابر اصل است اصل در پرونده کلاسه 113911 ج 23 بایگانی است.
به نام حبیباله عسگراولادی بررسی و ضمیمه و بایگانی شود بقائی 4 /10 /52
ضمیمه کلاسه پرونده 66815 و بایگانی شود. 6 /10 /52 بقائی
توضیحات سند:
1. حجتالاسلام سید احمد هاشمینژاد، فرزند سید حسن و برادر کوچک شهید سید عبدالکریم هاشمی نژاد، در سال 1328ش در بهشهر مازندران متولد شد. در شش سالگی پدر را از دست داد. تا ششم دبستان را در بهشهر درس خواند و سپس تحت سرپرستی و تعلیم برادر شهیدش به مشهد مقدس رفت و تا سوم دبیرستان در مدرسه علوی و عطایی مشهد ادامه تحصیل داد. به دلیل علاقه به دروس حوزوی وارد حوزه علمیه مشهد شد. در همین دوران چون در منزل برادرش زندگی میکرد با جریان مبارزه و افراد مبارز آشنا شد و ضمن همراهی با او، با برخی از دوستانش در توزیع اعلامیههای امام خمینی و دیگر مبارزین فعالیت میکرد. در سال 51 به دلیل پخش اعلامیهها و کتابهای ممنوعه از جمله کتابهای سازمان مجاهدین خلق دستگیر شد و در دادگاه اول به اتهام اقدام علیه امنیت کشور به دو سال حبس و بعد از فرجامخواهی به یکسال و نیم حبس محکوم شد. در دوران حبس با مرحوم حبیبالله عسگراولادی و شهید لاجوردی و مرحوم حیدری همبند بود. پس از پایان حبس و آزادی از زندان به همراه محمد دزیانی(او بعدا زیر شکنجه ساواک شهید شد و سازمان مجاهدین خلق طبق معمول او را جزء خودشان قلمداد نمود) و چند نفر دیگر گروهی را تشکیل دادند و تعدادی اسلحه نیز تهیه کردند. ساواک که آنها را تحت مراقبت داشت، دو ماه پس از آزادی آقای سید احمد، او و گروهشان را دستگیر کرد. وی در دادگاه شماره 4 عادی به 12 سال حبس جنایی درجه دو محکوم شد. فرجامخواهی از این رأی به رؤیت شاه رسید ولی با آن موافقت نکرد، لذا نامبرده تا پیروزی انقلاب اسلامی در زندان ماند. آقای سید احمد هاشمی نژاد در زندان کمیته، قصر و اوین مدتی با آیتالله طالقانی، منتظری، مهدویکنی، لاهوتی، و هاشمی رفسنجانی و عدهای از اعضا و سران مجاهدین خلق هم سلول بود. او در زندان جذب سازمان مجاهدین خلق شد و در اوایل پیروزی انقلاب نیز مدتی با آنها به سر برد اما پس از پیبردن به ماهیت نفاق آلود ایشان و مواضع کینه جویانهشان نسبت به حضرت امام(ره) از آنها جدا شد و به افشاگری علیه آنها پرداخت .لذا بارها از سوی منافقین تهدید به ترور شد .هاشمی نژاد در نظام جمهوری اسلامی بیشترین عمر خود را صرف روشنگری دینی جوانان نمود و شرایط آن دوره را طی مصاحبههایش چنین توضیح داد: من تازه از زندان آزاد شده بودم، سازمان مجاهدین هنوز الگو بود و ... من با مسعود رجوی و موسی خیابانی رفتیم به دیدن آقای طالقانی، اتفاقاً عکسهای زیادی گرفتیم، که یادم نیست آنها را به چه نحوی از دستم ربودند .من در این دیدار صحبت کردم که بهتر است خیلی از حقایق روشن شود. من آن موقع به منزل رضاییها رفت و آمد داشتم، وقتی هم که عرفات آمد من آنجا بودم و همراه مجاهدین با او عکسهای زیادی گرفتیم که نفهمیدم آنها نیز چه شدند. خلاصه من با اینها رفت و آمد داشتم. مرحوم خوی میگفت: بهتر است که اطلاعات بیشتری از اینها جمع کنی، لذا من به ستادهای آنها خیلی تردد می¬کردم. در تظاهرات روز عاشورای 57 آقای طالقانی داخل ماشینی نشسته بود چرا که کمرش در اثر شکنجه¬های وارده درد می¬کرد. مجاهدین همه آنجا بودند و من در اطراف ماشین طالقانی می¬چرخیدم، من آن روز رفتم و آرم سازمان مجاهدین را تشریح کردم. مجاهدین هم در ابتدا نمی¬خواستند که ارتباطشان با من قطع شود ولی وقتی متوجه اهداف من شدند، به همه توصیه کردن که به فلانی اطلاعات ندهید. وقتی من دریافتم که آنها به سوی انحراف می¬روند و آثار مخالفت آنها با امام و انقلاب نمایان شد، من هم از آنها کنار کشیدم. بدیهی است که ما به خاطر حضرت امام و همراهی با نهضت ایشان با آنها بودیم، از وقتی که متوجه شدم آنها در مقابل امام هستند من هم از آنها جدا شدم و در صحن آستان مقدس امام رضا(ع) در اجتماع عظیم مردم علیهشان صحبت کردم. بعد مجاهدین کتاب" عروسکهای کوکی ارتجاع" را علیه من منتشر کردند، که اخوی¬ام (شهید سیدعبدالکریم هاشمی نژاد) برای آن حاشیه¬ای نوشت .او از من خواست که به کتاب آنها جوابی ندهم چرا که ارزش فکر گذاشتن ندارد. اما بعد تعدادی از دانشجویان انجمن اسلامی دانشگاه تهران آمدند و با من مصاحبه کردند .بعد آن کتاب را از این مصاحبه به چاپ رساندند و حدود یک میلیون از آن چاپ کرده، پخش نمودند .سیدی کاشانی(مشهور به بابا) که در زندان با من روابط گرم و صمیمی داشت وقتی من در دفتر کار اخوی در حزب جمهوری بودم زنگ زد و مرا از سوی سازمان تهدید به مرگ کرد. در ابتدا هم امثال اخوی¬¬ام، مطهری و مفتح را از میان بردند و دیگر مجال ترور مرا نیافتند. (نک: برنامه خاطرات مشترک، شبکه دو سیمای جمهوری اسلامی ایران، مورخ 20 /11 /88؛ مصاحبه مهرماه سال 58 نامبرده پیرامون سازمان مجاهدین، پایگاه خبری و تحلیلی مطالعات تروریسم، مورخ 14 /10 /86 و خاطرات عزت شاهی، صفحه 328، 478 و 479)
2. سعید محمدی فاتح از اعضای گروه حزب الله بود که توسط تعدادی از اعضای حزب ملل اسلامی در سال 1346 توسط عباس آقا زمانی(ابوشریف) پایهگذاری شد. این گروه در اواخرسال 50 با سازمان مجاهدین ادغام شد. در اردیبهشت ماه سال 50 سعید محمدی فاتح، حین بازگشت از یک دوره چریکی در فلسطین و لبنان دستگیر شد. با اعترافات او و کشف بعضی مدارک «احمد احمد» نیز دستگیر شد ولی با هوشیاری وی تشکیلات حزب الله از ضربه مصون ماند. محمدی فاتح بعد از پیروزی انقلاب اسلامی همچنان عضوی از سازمان منافقین باقی ماند. مدتی در پایگاه اشرف و پایگاه لیبرتی بغداد بود و سپس با عدهای از گروه منافقین به آلبانی رفت.
3. الفتح: در نخستین روز ژانویه 1965 (دی ماه 1343) یک سازمان فلسطینی جدید به نام «جنبش آزادی بخش ملی فلسطین» نخستین اعلامیه خود را منتشر و در آن اعلام کرد که شب 31 دسامبر 1964 (9 دی 1343) افراد منتسب به این جنبش در داخل خاک اسرائیل به عملیات تخریبی موفقیتآمیزی دست زده و بدون دادن تلفاتی به مراکز خود بازگشتند. این سازمان کلمه «فتح» را که شامل نخستین حروف کلمه نام خود به عربی «حرکت التحریر الوطنی الفسلطینی» میباشد جهت اختصار برای خود انتخاب نمود. البته حروف اول این کلمات «حتف» به معنای مرگ میباشد که از آخر یعنی فتح است. سازمان فتح یا «جنبش ملی آزادیبخش فلسطین» یکی از مهمترین و قدیمیترین سازمانهای مقاومت فلسطینی به شمار میرود. نشریه این سازمان به نام «فلسطینیها» اصول اساسی این سازمان را چنین بیان کرده است: عمل انقلابی باید از هرگونه حزب یا دولتی مستقل باشد و خشونت انقلابی تنها وسیله آزاد کردن فلسطین است این عمل را باید تمام تودهها انجام دهند و هدف آن محو آثار صهیونیزم به هر شکلی است. شعبه نظامی فتح به نام عاصفه نخستین عملیات نظامی خود را علیه اسرائیل در سی و یکم دسامبر 1964 انجام داد. عملیات اولیه فتح مخالفت اکثر رژیمهای عرب از جمله رژیم ناصر را برانگیخت. در آن موقع فقط سه کشور عربی الجزایر و عربستان و سوریه به فتح کمک میکردند. الجزایر همان سال 1964 دفتری در الجزایره در اختیار سازمان قرار داد و اردوگاهی برای آموزش آنها مهیا کرد. عربستان سعودی از همان آغاز کار فتح به آن کمکهای مادی نموده است. سوریه یک اردوگاه آموزشی در نزدیکی دمشق در اختیار فتح گذاشت. اما در سطح بینالمللی، نخست هیچگونه پشتیبانی از این سازمان به عمل نیامد مگر بیانیۀ تحسینآمیز جمهوری خلق چین از عملیات فتح که در سال 1964 به هیئت نمایندگی سازمان (عرفات و ابوجهاد) که از آن کشور بازدید میکردند ارائه شد. بعد از شکست 1967 (1346) که باعث از بین رفتن حیثیت و محبوبیت رژیمهای عربی مخصوصاً ناصر شد، کنگره فوقالعاده سازمان فتح که بلافاصله پس از جنگ 6 روزه در دمشق تشکیل جلسه داد، تجدید عملیات علیه اسرائیل را تأکید کرد و در 29 اوت همان سال عملیات نظامی علیه اسرائیل از سرگرفته شد تا این که در 21 مارس سال بعد در نبرد معروف «کرامه» سازمان فتح قدرت مبارزه خود را به خوبی نشان داد. این نبرد نخستین مقابله نظامی مقاومت فلسطین و اسرائیل بود. بر اثر همین نبرد تعداد بیشماری داوطلب شرکت در سازمان فتح شدند. پس از نبرد کرامه، فتح، یاسر عرفات را به عنوان سخنگوی رسمی خود معرفی نمود و در مجلس ملی فلسطین شرکت جست و یاسر عرفات به عنوان رئیس کمیته اجرایی سازمان آزادیبخش فلسطین انتخاب شد. این سازمان علاوه بر آن که عضو مؤثر داخلی حرکت مقاومت فلسطین در سال 1969 (1348) بود به طور رسمی رهبری عمل فلسطین را به دست گرفت. بعد از سپتامبر سیاه (1970م) (1349) که 15 هزار رزمنده فلسطینی در اردن شهید شدند نیروهای فتح از اردن خارج و در لبنان مستقر شدند و دامنه عملیات آنان در اراضی اشغالی توسعه پیدا نمود و با حمایت بیدریغ امام موسی صدر توانستند موقعیت بهتری پیدا نموده و از کمکهای مادی و معنوی شیعیان لبنان و جهان استفاده نمایند. مبارزان فتح به صدها عملیات در داخل اراضی اشتغالی دست زدند که مشهورترین آنها (عملیات ساوی) بود که در آن انتقام موفقی از ترور برخی رهبران مقاومت در بیروت (آوریل 1973) (فروردین 1352) گرفته شد. اسرائیل در این عملیات شکست سختی را متحمل شد. رهبران فتح با مشخص نکردن مواضع خود در مسایل مطروحه دست خود را در تاکتیک و جهتگیری باز میگذارد. فتح رهبری کمیتههای منبعث از «شورای انقلاب» را برعهده دارد که رهبران مؤسس نقش سنگینی در آن دارند. معروفترین رهبران آن «یاسر عرفات (ابوعمار) صلاح خلف (ابوایاذ) فاروق قدومی (ابولطف) و از شهدای معروف یوسف نجار (ابویوسف) و کمال عدوان، ممدوح صیوح (ابوصبری) و خلیل الوزیر (ابوجهاد) هستند.» پس از فراز و نشیبهای بسیار به واسطه دوری از خط اصیل جهاد اسلامی سرانجام یاسر عرفات در سپتامبر سال 1993 (شهریور 1372) با اسرائیل در نروژ گفتگوهای محرمانهای انجام دادند و بالاخره در چهارم مه 1994 (13 /2 /1373) در قالب توافقنامه غزه و اریحا در قاهره به سازش روی آوردند و لیکن این خط مشی مورد قبول مردم مسلمان فلسطین قرار نگرفت و انتفاضه پاسخی به خیانت ساف بود که هم اکنون نیز ادامه دارد. (ر. ک: فرهنگ سیاسی لبنان،ﻫ علیزاده، صفحه 89-91 لبنان و جهان عرب، منصور قدر، صفحه 37، لبنان بنیاد شهید دکتر مصطفی چمران، صفحه 120-122)
4. حمید فام نریمان به سال 1307 در مراغه متولد شد، در دوازده سالگی پدر خود را از دست داد و با تحمل دشواری¬ها توانست تحصیل در دوره ابتدایی را همراه با کار شبانه به پایان رساند. پس از پایان دوره ابتدایی، در مغازه کفاشی مشغول کار شد. در سال 1324 به عضویت شورای متحده اتحادیه کارگران و زحمتکشان ایران در آمد. پس از سرکوب حکومت خودمختار آذربایجان، به یکی از هسته¬های حزب توده جذب شد. در این زمان نریمان در کارخانه تخته¬بری مشغول به کار شد. در اواخر سال 1331 مسئولیت امور دهقانی حزب توده را در شهر ارومیه برعهده گرفت. در سال 1333 دستگیر و به یک سال زندان محکوم شد. پس از آزادی از زندان به اشنویه کردستان رفت و در کارخانه دخانیات به کار مشغول شد. به علت افشاء کردن دزدی¬های رئیس وقت کارخانه دخانیات کار خود را از دست داد و اجبارا به ارومیه برگشت. در سال 1338 دوباره دستگیر و به پانزده سال زندان محکوم شد. وی سه سال از دوران زندان را در مشهد و شش سال را در زندان برازجان سپری کرد. دراین زندان با تمام سختی¬ها و مشقات آن، توانست دوره دبیرستان و رشته مهندسی تاسسیات را از طریق مکاتبهای به پایان برساند. در سال 1353 از زندان آزاد شد و به فعالیت حزبی خود ادامه داد. در جریان افشای جاسوسی حزب توده و دستگیری عدهای از سران و اعضای آن در سال 61 و62؛ حمید فام نریمان از کشور خارج شد و در12 تیر 1387 پس از یک¬دوره بیماری سخت درگذشت.
5. دکتر هاشم بنیطُرفی در سال ۱۳۰۵ در یک خانواده عرب اهوازی به دنیا آمد. در سال ۱۳۲۶ در رشته پزشکی دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شد. در همان دوران دانشجویی به حزب توده ایران پیوست و در سال ششم تحصیل (سال ۱۳۳۲) توسط رژیم شاه دستگیر و تا سال ۱۳۳۵ به مدت سه سال در زندان به سر برد. بعد از آزادی با تشکیل گروهی به نام «محفل مارکسیستی» عقاید حزب توده را نشر می¬داد. در سال ۱۳۳۸ مجدداً بازداشت میشود و تا سال ۱۳۵۳، مدت ۱۵ سال را در زندان قصر، برازجان و مشهد سپری می¬کند. در زمان گذراندن زندان دست به کار ترجمه شد که حاصل آن کتاب: حیات، طبیعت، منشاء و تکامل آن، نوشته آلكساندر آُپارین دانشنمد روس، بود. پس از آزادی برای ادامه تحصیل با کمک برخی دوستانش مجدداً به دانشگاه بازگشته و در سال ۱۳۵۶ به عنوان پزشک عمومی فارغالتحصیل¬گردید. در آستانۀ انقلاب مجدداً فعالیت رسمی خود را در حزب تودۀ ایران آغاز میکند و در سازمان ایالتی حزب در خوزستان به عنوان دبیر کمیته ایالتی و مسئول شعبه آموزش به فعالیت می¬پردازد. هاشم بنی طُرفی در پلنوم هفدهم کمیته مرکزی حزب توده به عضویت کمیته مرکزی حزب انتخاب شد. مدتی به استخدام وزارت بهداشت درآمد و تا سال 62 در منطقه خوزستان به مدوای بیماران پرداخت. در جریان افشای جاسوسی حزب توده، او نیز دستگیر شد و تا سال 1365 دوران محکومیت خود را گذراند. بنیطُرفی نهایتاً به دلیل مشکلات جسمی و سالمندی از طبابت دست شسته و از اهواز به تهران نقل مکان مینماید. در سال ۱۳۸۷ به دنبال سکتۀ مغزی امکان حرکت از وی سلب و تکلم خود را به طور عمده از دست میدهد. وی در تاریخ چهارم فروردین ماه ۱۳۹۵ در تهران درگذشت.
منبع:
کتاب
حبیبالله عسکراولادی به روایت اسناد ساواک صفحه 400