تاریخ سند: 30 اردیبهشت 1343
موضوع: فخرالدین حجازی
متن سند:
[تاریخ:30 /2 /1343]
موضوع: فخرالدین حجازی
باعطف توجه به شماره 16/م ـ 30 /2 /43 از ساعت 4:30 تا 7 بعدازظهر در جلسه انجمن تبلیغات اسلامی (مسجد بناها) حضور یافته و مجلس با تلاوت کلامالله مجید بهوسیله موفقی شوهرخواهر فخرالدین حجازی، آغاز و سپس شرحی در وصف حضرت امام حسن علیهالسلام توسط علاءالدین1 حجازی2 برادرش، ایراد و در پایان3 خود فخرالدین حجازی رشته سخن را به دست گرفته، شرحی راجع به «انرژی» بیان داشت و در حدود دو ساعت از هر دری سخنی گفت که نکاتی که بهعقیده اینجانب قابل دقت و توجه بهنظر میرسید، به شرح زیر خلاصه میگردد:
1. در مورد احترام به قرآن مجید شرحی گفت و اضافه نمود که متأسفانه از قرآن در قبرستانها و سر عقد خانمها استفاده میشود و از همه مسخرهتر اینکه هرکس نماینده انجمن شهر و یا وکیل مجلس شود به آن قسم میخورد و بعد هم ... یک صلوات میفرستد.
2. ضمن بیاناتش، علما و روحانیون را فوقالعاده تجلیل و تعریف کرد و بهطوریکه در حقیقت، آنها را به عرش اعلاء رسانید و اضافه نمود که آنوقت میگویند که اینها مفتخور هستند. بابا ماهی 30 تومان حقوق فلان طلبه چیست که میگویید مفتخور هستند؟ به خدا اگر زندگانی تمام علما و روحانیون را روی هم بریزیم، به اندازۀ زندگانی یک مقاطهکار درنمیشود.
در مورد اول، چنانچه خواسته است مردم را به اوضاع بدبین نماید یا خیر، و یا قصدی از بیان این مطلب داشته است یا خیر، برایم نامعلوم است.
لیکن در مورد دوم، بهخاطر دارم در سال گذشته اعلیحضرت همایونی که بهمنظور مرحمت اسناد مالکیت زارعین به قم تشریف فرما شده بودند، ضمن فرمایشاتشان4 فرمودند دیگر مفتخوری موقوف؛ بنابراین تصور میرود از بیان این مطلب خواسته است که هم از طبقه روحانی تحبیب نموده و هم اذهان عمومی را در مقابل اینکه آخوندها و روحانیون به مفتخوری در این کشور عادت کردهاند، منحرف سازد.5 انجمن تبلیغات اسلامی
توضیحات سند:
1. در اصل: علاء
2. علاءالدین حجازی نویسنده و مترجم نامی خراسان، برادر کوچک فخرالدین حجازی است. او در سال 1327ش. در سبزوار متولد شد. در کودکی به همراه خانوادهاش از سبزوار به مشهد مقدس رهسپار شد و تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خویش را در مشهد به پایان برد. در سال 1349ش. در رشته فلسفه و حکمت اسلامی دانشکده معقول و منقول دانشگاه مشهد (دانشکده الهیات دانشگاه فردوسی مشهد) پذیرفته شد. او در همان دوران فعالیتهای سیاسی خود را علیه رژیم شاه آغاز کرد و در جلسات درس آیتالله خامنهای و مرحوم استاد محمدتقی شریعتی شرکت میکرد. علاءالدین حجازی در سال 1352ش. پس از فارغالتحصیل شدن از دانشکده و پایان یافتن دوره خدمت سربازی، مدتی در همان دانشکده مشغول کار شد و بعد از سال 1356 مدتی در دانشسرای راهنمایی نیشابور و دبیرستانی در قوچان و طرقبه به تدریس پرداخت. پس از آن به «مرکز تربیت معلم» مشهد منتقل شد. حجازی سخنوری توانا و محققی ارجمند و نویسندهای صاحب ذوق است و مدتی مدیرمسئول مجله «مشکوۀ» - چاپ آستان قدس رضوی - نیز بود و مقالات و تحقیقاتی از او در مجلات و روزنامههای محلی خراسان به چاپ رسیده است. او با بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی و امور فرهنگی آنجا همکاری داشته است.
3. در اصل: پاایان
4. در اصل: فرمایتشاتشان
5. صحبتهای شاه علیه روحانیت: با روی کار آمدن دمکراتها در امریکا در سال 1339ش، دولت امریکا تصمیم گرفت در کشورهای مستعمره و وابسته به امریکا در جهان سوم اصلاحاتی را به اجرا درآورد تا چهره خشن دیکتاتوری در این کشورها اندکی بهبود یابد؛ اصلاحاتی که بهاصطلاح به دنبال بهبود وضعیت سیاسی و اقتصادی کشورهای تحت سلطه بود تا از بروز ناآرامیها و احتمالاً شورشهای مردمی جلوگیری کند. اصلاحات ارضی و شرکت دادن زنان در امور سیاسی از این برنامهها بودند. شاه ابتدا لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی را پیریزی کرد که با عکسالعمل تند روحانیون و مردم مواجه شد و از اجرای آن منصرف شد. سپس اصول ششگانهای را تنظیم کرد که به «انقلاب سفید» مشهور شد و تلاش نمود آن را به رفراندم بگذارد تا به اصطلاح پشتوانه مردمی برای آن ایجاد کند. اصول ششگانه به ترتیب عبارت بودند از: الغاى رژیم ارباب و رعیتى و اصلاحات ارضی، ملىکردن جنگلها در سراسر کشور، فروش سهام کارخانههاى دولتى به عنوان پشتوانه اصلاحات ارضى، سهیم کردن کارگران در منافع کارگاههاى تولیدى و صنعتی، اصلاح قانون انتخابات و ایجاد سپاه دانش به منظور اجراى تعلیمات عمومى و اجبارى. البته این اصول بعدها به بیش از بیست و یک اصل هم رسید و یکی از اصول آن پیریزی سپاه دین بود که براساس آن سازمان اوقاف میبایست به تربیت روحانیونی میپرداخت که سیاستهای دربار را دنبال میکردند و بهاصطلاح «آخوندهای درباری» لقب گرفته بودند. پیگیری این طرح جای هیچ تردیدی باقی نمیگذاشت که چنین ایدهای با مخالفت روحانیون مستقل و آزادیخواه همچون امام روبهرو میشود. در حقیقت حوزه علمیه قم به آنچه با قوانین شرع مقدس در تضاد میدید واکنش تند نشان داد و تلاش کرد تا این برنامه را که مخالف مصالح امت بود عقیم سازد. امام خمینی و برخی دیگر از مراجع با صدور اعلامیههایی، برگزاری رفراندوم انقلاب سفید را بیاعتبار دانسته و شرکت در آن را تحریم کردند. شاه که از اقدامات امام و مراجع قم به خشم آمده بود، روز 4 بهمنماه 1341 به قم رفت و با ایراد سخنرانی مخالفان خود را اینگونه خطاب قرار داد: «یک عده نفهم و قشری که مغز آنها تکان نخورده، همیشه سنگ در راه ما میانداختند.... ارتجاع سیاه اصلا نمیفهمد و از هزار سال پیش تاکنون فکرش تکان نخورده، او فکر میکند زندگی عبارت از این است که چیزی یا مالی به ظلم و بیکاری و بطالت یا از این قبیل به دست آورد و غذایی بخورد و سر بر بالین بگذارد... ولی مفتخوری دیگر از بین رفته است. در لوایح ششگانه برای همه فکر مناسبی شده است.... اما چه کسانی با این مسائل مخالفت میکنند؟ ارتجاع سیاه. کسان نفهمی که درک ندارند و بد نیت هستند.» این سخنان، اهانتآمیزترین سخنانی بود که تا آن روز خطاب به روحانیت شیعه آن هم در یک پایگاه مذهبی بزرگ چون قم بر زبان رانده شده بود. شاه بار دیگر در 18 خرداد 1342 در همدان روحانیت را مورد تهاجم قرار داد و گفت: «ارتجاع سیاه مانع آزادی و رفاه ملت ایران است». او سپس مبارزان را انسان هایی «واپس گرا، عقبمانده و خرافی» خواند و آنان را «عده-ای از اشرار و اراذل و اجیرشده نیروهای بیگانه» معرفی کرد!
شاه در کتاب انقلاب سفید خود نیز پیکان حملات خود را متوجه شخص امام و روحانیونی میکند که در آن مقطع تلاش میکردند شاه را متوجه انحرافاتش سازند. او میگوید «این غائله به تحریک عوامل ارتجاع توسط شخصی صورت گرفت که مدعی نمایندگی از سوی روحانیت بود. بلوای پانزدهم خرداد 42 بهترین نمونه اتحاد نامقدس دو جناح ارتجاع سیاه و قوای مخرب سرخ بود که با پول دستهای از ملاکین که مشمول قانون اصلاحات ارضی شده بودند انجام گرفت.» او همچنین در ادعایی جالب و طنزگونه مخالفان خود را به ارتباط با خارج متهم میکند: «از زمانی که من پادشاه کشور شدم، یعنی در سال 1320 تا بهمن 1341، من و کشورم فراز و نشیبهای گوناگونی را از سر گذراندیم که سرنخ غالب بازیگران آنها همانند عروسکهای خیمهشببازی در دست خارجیها بود. بسیاری از این بازیگران که حربه آنها تنها عوامفریبی داخلی و نشان دادن خود به خارجیها بود تنها دو هدف را دنبال میکردند: یا قصد داشتند با حکومت من بجنگند و به دنبال انتقامجویی از من بودند یا هدفی جز خدمت به بیگانه را در سر نمیپروراندند. این افراد که لیاقت انجام کمترین خدمت و کار مثبتی را برای مملکت نداشتند، تنها میتوانستند از این طریق یعنی در پیشگرفتن مسیر تخریب و درهمریختن شالوده مملکت ابراز وجود کنند.»
منبع:
کتاب
انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی- 04 صفحه 161