تاریخ سند: 26 مهر 1356
نهمین جلسه شب شاعران و نویسندگان
متن سند:
باقر پرهام :
سلام به خواهران و برادران عزیز.
بسیار
شرمنده ام که شما از دو ساعت پیش در زیر
باران ایستاده اید تا برنامه ما اجرا شود.
زدهقان و از ترک و از تازیان ـ نژادی پدید آید
اندر میان ـ نه دهقان نه ترک و نه تازی بود ـ
سخن ها به کردار بازی بود ـ در پایان جلسه
دیشب یکی از جوانان که من شخصا
نمی شناسم از بین جمعیت به سوی من آمد و
یادداشتی را در دست من گذاشت و رفت با
آنکه ما جلسه بحث و انتقادی داریم که
اینگونه سئوالها را در آنجا مطرح می کنیم اما
چون موضوع سئوال او با مطلبی که من برای صحبت انتخاب کرده ام بی مناسبت نیست اجازه
بفرمائید متن یادداشت این دوست ناشناس عینا نقل شود :
ضمن سلام عرض شود که در مورد نوشتن این سطور مطمئن باشید هیچگونه خودخواهی و
غرضی راه ندارد.
بدون آماده کردن زمینه و اتلاف وقت شما خیلی صریح عرض کنم که شما و
دیگر مسئولین این برنامه یا خودآگاه (خدای ناکرده) و یا ناخودآگاه نه تنها کمکی به مردم و
مخصوصا جماعتی که در اینجا حاضرند نمی کنید بلکه با این کار خودتان بر روی تمام ظلم ها و
حق کشی ها سرپوش می گذارید.
البته این را نه به خاطر سخنرانی آقای مهمید می گویم بلکه بعد از سخنرانی های پی گیر و به
خاطر ادامه دادن این برنامه از خود شما می پرسیم.
باشد که حرفهای این کوچکترین حاضر در
جمع کوچکترین تأثیری در حال این حضار داشته باشد.
اگر جز این است فردا شب ثابت کنید.
چگونه باید ثابت کرد من تصور نمی کنم که منظور این دوست محترم این باشد که ما و شما در
اینجا بنام کانون نویسندگان ایران یک میتینگ سیاسی برپا کنیم و بعد هم همه چیز را برهم
زنیم و به خیابان بریزیم.
این نه منظور اوست و نه منظور ما و نه منظور شما.
پس مقصود او واقعا
چیست.
گمان کنم که مقصود او این باشد که ما
با حرفهائی که ما می زنیم چیزی را ببرّیم و
قطع کنیم.
او می خواهد ما مسائل را صریح، بی
پرده و عریان مطرح کنیم و احتمالاً هر چه
تندتر بهتر.
اما من از این دوست عزیز و همه
دوستانی که مانند او فکر می کنند اجازه
می خواهم در گفتار امشب خود همچنان به
زبان ملاحظه سخن بگویم و نه به زبان
صراحت و بی پردگی.
چرا؟ اولاً به دلیل اینکه
بیماری اجتماعی قرنها را نمی توان یکشبه
درمان کرد.
درمان بیماری مستلزم شناخت
بیماری است و این شناخت را هم خود بیمار
باید پیدا کند و هم آنان که مسبب بیماری
اجتماعی ما هستند.
آنان که سبب بیماری اند
بیماری را نادیده می گیرند و نمی خواهند گناه
و مسئولیت خود را در ایجاد محیط اجتماعی بیمارگون قبول کنند و از آنجا که همه نوع وسیله
سخن پراکنی هم در اختیار دارند هر نوع صدای اعتراض ما و شما را صدائی مغرضانه، صدائی که
از خود ما نیست بمردم معرفی می کنند و می خواهند نشان دهند که ما و شما نه از قلب بلکه بنا
به دستور فریاد می کشیم.
پس مصلحت اجتماعی ما این است که بهانه بدست دشمنان دیرین
آزادی ندهیم و کاری کنیم که فضای گفتگوی ما آنقدر ادامه یابد تا مردم یعنی داور اصلی و نهائی
هر مسأله اجتماعی دریابند که حق با کیست.
دلیل دوم من این است که کلام بخودی خود هدف
نیست ارزش کلام در رابطه اصیل آن با زندگی و عمل است.
کلام بخودی خود می تواندشمشیری
دودم باشد.
در رابطه با درک صحیح شرایط تاریخی کلام می تواند راهگشای آینده باشد و
نیروهای خلاق اجتماعی را در جهت تعالی و کمال انسانی بسیج کند.
اما اگر رابطه کلام با عمل
اجتماعی قطع شود، اگر کلامی بر زبان آید که از ضرورت زمان و امکان توانائی های حقیقی
نیروهای اجتماعی برنخیزد هیچ نتیجه عملی نخواند داشت و به عمل نخواهد پیوست.
در
این صورت سخن ما به کردار بازی خواهد بود و جامعه رو به قهقرا خواهد رفت.
از اینروست که من
موضوع صحبت خود را بر همین زمینه انتخاب کرده ام و گفتارم را با عنوان «فضای حرف و فضای
عمل» به شما عرضه می کنم.
آزادی بیان به
نظر من کوشش در جهت ایجاد فضای حرف
نیست فضای حرف قرنها و سالهاست که وجود
دارد.
خواست آزادی بیان خواستی است در
جهت ایجاد فضای حقیقی عمل اجتماعی که
شرط اساسی تفکر اصیل و آفرینش کلام تازه
است.
برای درک موضوع بی مناسبت نمی دانم
که دو جهان بینی بنیادی را که با موضوع بحث
ما ارتباط دارند به سرعت با هم مقایسه کنیم.
در انجیل یوحنا آمده در آغاز کلمه بود و کلمه
نزد خدا بود گوته با اشاره به کلام انجیل در
پرسش و پاسخی کوتاه می گوید در آغاز کلمه
بود، نه، در آغاز عمل بود.
آیا این دو حکم
متناقض بیان کننده حقیقت و ضد
حقیقت اند.
به عبارت [دیگر] آیا سخن گوته
نفی حقیقت کلام و اثبات حقیقت عمل است.
منظور گوته در اشاره به سخن انجیل نفی حقیقت
کلام نیست.
بلکه آگاهی دادن نسبت به اصل و منشاء وجودی حقیقت کلام است.
منظور گوته
اینست که سخن از عمل جدا نیست.
ذات معنوی سخن ناشی از ذات عین زندگی است که خود
حرکت و تکاپوئی در واقعیت پیچیده و بغرنج عمل است نه در خلاء الفاظ.
هر کلامی کلام
گوینده ای است و گوینده کسی است که در زمان و مکان زندگی می کند و عمل می کند و کلام او
همانا زندگی اوست یعنی زندگی زمانه اوست.
البته منظور این نیست که گوینده را در حکم یک
دستگاه ضبط صوت تصور کنیم.
نه کلام گوینده هر چند حامل بار امانتی است که زمانه او از آن
سرشار است.
هر چند صورت سنجیده، اندیشیده و تعالی یافته تجربه ای است که گوینده از
معانی زمان دارد اما عمق و گستره آن از حد روزمره و پیش پا افتاده فراتر می رود و چه بسا که
آینده ساز می شود.
ولی این آینده در هر حال آینده ای است مبتنی بر عمل اکنون و عمل گذشته.
این است معنای عمیق سخن گوته در برابر حکم یوحنا.
سخن گوته در مقیاس بشری پایان یک
جهان بینی و آغاز جهان بینی دیگری است.
جهان بینی یوحنا جهان بینی جوامع سنتی است.
این نوع جوامع، نوع عالی شکل بندی جوامع بشری تا پیش از آغاز دوران جدید در غرب بوده اند
با پیدایش و رشد صنعتی جدید دوران
تاریخی جوامع سنتی به عنوان الگوهای
مسلط اجتماعی در مغرب زمین سپری شد.
لیکن ترقی جوامع صنعتی غرب خود از
رهگذر استعمار عامل مهمی در بقا و استمرار
سیاسی انواع اجتماعی سنتی در جوامع غیر
غربی گردید.
به نحوی که هم اکنون نیز که
مغرب زمین در حال گذر از جامعه صنعتی به
نوع اجتماعی ما بعد صنعتی است، بسیاری از
جوامع جهان نیز هنوز گرفتار میراث گذشته
سنتی خویش هستند و نتوانسته اند از مرحله
سنتی خارج شده در طریق توسعه اجتماعی
جدید وارد شوند.
البته خروج از مرحله سنتی
که من در اینجا عنوان می کنم به معنای دست
کشیدن از سنت های اصیل و خلاق اجتماعی
مردم و مخالفت با آنها نیست هر ملتی از اینگونه سنت ها در تاریخ خود فراوان دارد و فرهنگ
ملی او در حقیقت شکل زنده و مجسم همین سنت هاست جوامع مترقی جدید جوامعی
نیستند که سنت های اصیل خود را بکلی کنار گذاشته باشند.
نه جامعه جدید جامعه ای است که
محتوای عمیق سنت ها را تا آنجا که با تحول و تعالی اجتماعی منافات نداشته باشد نگاه
می دارند و با تفکری مجدد درباره آنها معانی اصیل ایجاد می کند که ریشه در آب و خاک خود
دارند و با زندگی مردم بیگانه نیستند.
بنابراین منظور من از جامعه سنتی جامعه سنت ها
نیست، بلکه آن نوع سازمان اجتماعی گذشته است که به حکم تاریخ منسوخ شده و قدرت
عملکرد تاریخی خویش را از دست داده است.
همچنین منظور من از توسعه جدید الزاما تقلید
کورکورانه از الگوی توسعه غربی و سپردن همان راهی که غربیان پیمودند با قبول هم مضار
ومفاسد آن نیست.
منظورم از توسعه جدید قبول آن نوع تحول اجتماعی و شکل بندی
اجتماعی است که توانائی ها و امکانات اساسی انسان و جامعه بشری را آزاد می کند و با مددگیری
صحیح از علم و تکنیک جامعه را از قید اسارت نیروهای مخرب طبیعی یا مفاسد انسانی رهائی
می بخشد و اعتبار و حیثیت نسل آدمی را بالا می برد.
یک چنین جامعه ای همان است که از
لحاظ بینش کلی بشر درباره وضع خویش و
امکانات خویش در سخن گوته آمده است.
بینش یک چنین جامعه ای بینش عمل است،
جوامع سنتی که از آزادی عمل اجتماعی
محرومند به آسانی در خطر فساد قرار
می گیرند که فضای اجتماعی آنها تبدیل به
فضای توخالی حرف، فضائی، فضای یکسانی
و تکرار، فضائی دگماتیزم و جزم فکری، فضای
تبلیغ یکطرفه و مسخ کننده، فضای عقیم
شدن تفکر و خلاقیت شود.
نخستین
مشخصه این نوع جامعه سنتی این است که در
حرف رو به آینده دارد ولی در عمل اسیر
گذشته است.
در فضای این نوع جامعه زندگی
مردم و علما و حرکت آزاد در مسیر آینده
نیست که خود قادر است کلام تازه و تفکر تازه
بیافریند بلکه فضای فکری چیزی جز تذکر تعبدی و کورکورانه نسبت به ارزش های گذشته یا
ارزش های مخالف با عمل آزاد نیست.
این وجه مشخص جامعه سنتی وجهی اتفاقی و
دلخواسته نبوده بلکه ناشی از منطق ذاتی چنین جامعه ای است، چرا که در چنین جامعه ای
اصل بر آفرینش و تولید اجتماعی نیست.
اصل بر بازسازی گذشته و تولید مثل اجتماعی است.
از اینروست که بجای ابداع و کاربرد حقایق و قوانین متناسب با زندگانی کنونی و عملی مردم
مشروعیت اجتماعی در توسل به گذشته ها و حقایق سپیده دم تاریخ جستجو می شود.
چنین
فضائی، فضای بیرنگی و بیخودی است.
چرا که خود یعنی آدم زنده و متحرک با همه امکانات
وجودی خویش در این فضای اجتماعی جائی ندارد و نقشی برعهده او نیست.
چنین فضائی
فضای گفتگو و رابطه نیست.
گفتگو آنجاست که زندگی با همه تنوع و امکانات عملی اش در کار
باشد.
و از آنجائی که نفس آزادی خود در نفس رابطه هاست پس نفی عملی امکان رابطه ها در
حقیقت نفی عملی آزادی و تصدیق عملی یکجانبگی و جبر است چنین فضائی ذاتا و ضرورتا به
دگماتیزم و جبر فکری می انجامد که فقط اطاعت و تبعیت را می پذیرد و به هیچ شکلی انحراف از
آنها را تحمل نمی کند...
انقلاب مشروطیت و قانون اساسی ایران گامی
بزرگ در جهت گذشتن از این جهان بینی
حرف و ایجاد فضائی آزاد و مناسب برای
توسعه اجتماعی بود.
از اینروست که در قانون
اساسی ایران همراه با آزادی اندیشه و بیان
آزادی نشر و انتشار نیز تاکید شده است.
ما
هنگامی نویسنده، شاعر، محقق، دانشمند،
هنرمند و عالم حقیقی خواهیم داشت که
ابنای وطن آزادانه جمع شوند، آزادانه عمل
کنند، آزادانه بحث و مجادله کنند، به ایراد و
انتقاد بپردازند، آزادانه بگویند، بشنوند و
بنویسند و منتشر کنند، بسازند و عرضه کنند و
هیچ نوع محدودیتی در انتخاب موضوع
تجربه های خود و در نحوه عرضه کردن آنها به
مردم جز حدودی که قانون معین کرده
نداشته باشند.
تنها از این طریق است که جامعه هویت حقیقی خود را باز خواهد یافت.
تنها از
این طریق است که سلطه بی امان دروغ از جامعه رخت برخواهد بست و حقیقت و شناخت
واقعی جای آن را خواهد گرفت.
اگر به الگوئی از توسعه اجتماعی در جهان عقیده داشته باشیم
این الگو تنها از این طریق عملاً تحقق یافته و جز از این طریق در هیچ جای جهان تحقق نخواهد
یافت.
جمع باید آزاد باشد و آزاد بیاندیشد، باید صد گل و صدها گل بشکفد تا کار ورزان حرفه ای
کلمات فرصت پیدا نکنند موجودیت ملتی را کالای ادامه حیات بی مایه خویش کنند و باکی از
این نداشته باشند که فرهنگ بی نظیر ایرانی در مسابقه انحطاط بتدریج رو به نابودی رود.
دریغ
است ایران که ویران شود (کف زدن حضار)
محمد حقوقی :
چون هوا نامناسب است من فقط یک شعر نسبتا بلند می خوانم که سالها قبل در مرثیه زنده یاد
جلال آل احمد سروده شده است.
اسم این شعر «مرثیه شکوه و جلال» است.
تا خاک جسم را از هیئت همیشه انسان گرفته است ـ فرجام تلخ گمشدگی، مرگ، مرگ پیر هرگز
ترا نخواند ـ تو روح باغ خسته ما، تو نسیم و باد ـ تو نام همیشه ها و خون باستانی پائیز، رقص دروغ
برگ ـ در باغ آنان که در شهادت پائیز زنده اند ـ
به آرامی همرنگ جاودانی پائیز می شوند ـ
ناگاه ماه گفت ـ آنگاه ما را صدا زدند ورودهای
شهر، از قله ها و غم ـ وز دره ها و عشق
سراسیمه در شتاب گذشتند ـ ما بارانیان
دوست گاهی که در برابر دریا نشسته ایم شرم
گریستن تا مرگ ـ و ماه از بیکران سبز شهادت
را بر بام، بام تیره باران نشسته بود ـ آنک یقین
تازه که در چشم ما دمید و چشمهای مرد که با
طالع جدید ـ دیدار پرشکوه ترین نام مرگ را ـ
گامی که در کرانه دریای شب گرفت ـ بر ایوان
سبز خواند.
تقدیر ناگهان با خلعت جدیدترین
همسفر ـ او در میان جنگل اشباح ـ گامی که با
تبر ارواح گرد سایه سبزش دمیده اند ـ و شب از
شانه برهنه فرود آمد ـ شال سیاه گردن تو ـ
ناگاه بر تن تو فرو پیچید و چشمهای خیره که انبوه دکمه های تن ماست و موش ها که درون دیوار
خفته اند.
دیگر خطاب دوست مکن ـ دوست مرده است ـ...
.
.
ـ ورود او برترین نسیم ـ که در قلب خاک نیز
نسیم همیشه اوست ـ او برترین درخت که پائیز بشانه عریان نهاده بود ـ او برترین رسول که از تور
[طور] بازگشت ـ تندیسی از فروتنی از میقات ـ در چشمهای خیره قارون در انتظار که آیا اوست
آن مرتشای فاحش قارون روزگار که تاریخ را به منبر دیگر نشسته است ـ این نام تست که
انگشتری است در دستهای بیعت ما ـ تو قتل عام ما ـ تو در باغی از همیشه ستاره ـ درد آسمان
گلی تو که افسانه بزرگترین را با نور و با نسیم نوشته اند بالا سرفراز
فریدون تنکابنی : هنگام معرفی وی اعلام می گردد که وی خالق آثاری مثل مردی در قفس،
اسیر خاک، پیاده شطرنج، ستاره های شب تیره، یادداشت های شهر شلوغ، اندوه سترون بودن،
پول تنها ارزش و معیار ارزش ها، سفر به 22 سالگی هستند و نیز تعداد زیادی قصه که همچنان
در اداره سانسور سرنوشتی دارد که میدانید (کف زدن شدید حضار)
فریدون نجفی تنکابنی : واقعا شرمنده ام که باید شما را در این باران نگهدارم تا حرفهایم را
بشنوید.
از قدیم گفته اند نوبت چو به اولیا
رسید آسمان تپید.
دوستهای خوب و نازنین
من در این چند شب عشق و استقامت شما را
دیدیم و ستایش کردیم، خستگی را تاب
آوردید و باران را تحمل کردید، اما چند مورد
بی حوصلگی هم دیده شد.
گناه این
بی حوصلگی را به گردن شما نمی اندازم زمانه
همه را بی حوصله و شتابزده و سطحی بار
آورده.
نمونه اش رادیوی خودمان.
دو کلمه
حرف می زند یک ترانه پخش می کند.
اگر نیم
ساعت پشت سر هم حرف بزند همه آن را
می بندند.
یادم آمد چند سال پیش چند
سطری در این باب نوشته بودم که حالا
برایتان می خوانم.
خواب دیدم که مرده ام و در گورم نکیر و منکر
به سراغم آمدند و گفتند خدایت کیست پاسخ گفتم و آنها گفتند حالا تا شروع سئوال بعدی یک
ترانه برایت پخش می کنیم.
سخنم را با شعری از مولوی آغاز می کنم...
هر روز که در اینجا با خوشحالی دوستان اهل قلم را
می بینم بی اختیار به یاد دوستان دیگری می افتم که قاعدتا می بایستی اینجا بوده باشند اما
متأسفانه نیستند.
بهتر دیدم یادی از آنها بکنم تا خدای ناکرده تصور نکنند که حتی برای یک
لحظه فراموششان می کنیم.
چندی پیش داشتم کتاب قصه برای بزرگسالان نوشته سالتیکوف
شچررین طنزنویس بزرگ روس ترجمه دوستم باقر مؤمنی را برای چندمین بار می خواندم.
در
مقدمه کتاب باین سخن شچررین برخوردم که وقتی که حکومت تزاری مجله او را تعطیل کرد
شکوه کرده بود که در دنیا دلم به خواننده ام خوش بود و حال آن را هم از ما گرفته اند.
با خواندن
این جمله آهی سرد از دل پر درد برآوردم و گفتم جانا سخن از زبان ما میگوئی.
چون من هم
مدتهاست که به عقده خود خواننده کم بینی دچارم بنابراین وقتی که کانون نویسندگان ایران که
افتخار عضویت آن را دارم به من فرمود در یکی از این شب ها سخن بگویم توضیح دادم شنونده
را جانشین خواننده کنم و یکی از نوشته هایم را بخوانم.
اما پیش از خواندن آن توجه شما را به دو
نکته جلب می کنم.
اول اینکه داستان عنوانی دور و دراز دارد به تقلید از عنوانهای چند
کیلومتری که یکی از نوابغ وطن بر نمایشنامه هایش می گذارد.
عنوان داستان این است
«هذیان های دیوانه ای گرفتار در قفس تنگ آهنین داغ».
دیگر اینکه این داستان در یکی از
داغ ترین روزهای تابستان امسال رخ می دهد و معلوم است که آفتاب تابستان عقلای سالم را نیز
از کار می اندازند چه رسد به عقل قهرمان و راوی این داستان که از اولش هم چندان سالم هم
نبوده ضمنا راوی داستان را با نویسنده آن اشتباه نکنید و یکی ندانید.
اینک داستان : سر خیابان که می رسم می ایستم سوار تاکسی می شوم که پنج نفر هم در آن سوار
بودند...
رادیو دارد آگهی های تجارتی پخش می کند و پیامهای بازرگانی که تمام شد مطالب
خیلی جدی شروع می شود.
اما نمی دانم چرا بیخود و بی جهت یکباره خنده ام می گیرد و به
صدای بلند می خندم.
جوان آراسته ای که کنارم در صندلی عقب نشسته با تعجب نگاهم
می کند.
به او می گویم مرگ من به رادیو گوش کن رادیو چنین می گوید: برابر رهنمودهای داده
شده برای جلوگیری از ضایعات و کم کاری در همایش بلند پایگان برای برنامه ریزی طرح
زمان بندی شده مجتمع های مسکونی طبقات کم درآمد تصمیم گرفته شد که طرح ضربتی
کوتاه مدت مسکن که از اولویت خاصی برخوردار است با مشارکت مردم پی گیری شود سپس
طرح ضربتی بلند مدت مسکن با خودیاری مردم پس از گفت و شنود آزاد و انتقاد سازنده برای
برطرف کردن تنگاها و نارسائی ها پیاده شود.
این طرحها که با آینده نگری فضای سبز کافی در
آنها پیش بینی شده و از خودکفائی برخوردارند 80 درصد مردم را در سطح روستا و 70 درصد
آنها را در سطح شهرها زیر پوشش خود قرار خواهند داد.
به فوزیه که می رسیم راننده رادیو را
می بندد...
اگر مثل سابق معلم بودم.
راستی چرا نگذاشتند دیگر معلم باشم.
گفتند یارو عقلش
پاره سنگ برمی دارد و می رود سرکلاس شر و ور می گوید.
انگار خودشان نمی گویند...
باری اگر
مثل سابق معلم بودم به بچه ها برای انشاء همین موضوع را می دادم.
«هویت ملی و اهمیت آن» و
حتما با استعدادترین شاگرد کلاس چنین انشائی می نوشت : گوشت استرالیائی، نخود و لوبیای
ترکیه، پیاز هندی، سیب زمینی پاکستانی، برنج امریکائی، روغن ایتالیائی، پنیر بلغاری، مرغ
هلندی، کره دانمارکی، پرتقال اردنی، سیب لبنانی و تخم مرغ و جوجه اسرائیلی مرا قادر
می سازد که هویت ملی خود را حفظ کنم (خنده حضار) و به افتخارات باشکوه گذشته
پیشرفتهای معجزه آسای کنونی و چشم انداز روشن آینده بیاندیشم و وظایف ملی و میهن خود
را از یاد نبرم.
البته من هم برای اینکه اظهارنظر اما معلمانه ای کرده باشم می گفتم جوان کجای
کاری، با این همه طوطی و عنتری که خودمان داریم باز از فرنگستان طوطی و عنتر وارد
می کنیم.
بعد هم یک صفر گله گنده برایش می دادم وگرنه کلک هر دومان کنده بود.
البته درست
است که استعداد نورچشم مردم را نباید کور کرد اما استعداد مثل زرنگی زیاد، و هر چی زیاد مثل
هوش زیاد، البته غیر از پول زیاد، جوانمرگی می آورد و صد البته من دلم نمی خواهد یکی از
شاگردانم جوانمرگ شود بهتر است خوشبخت و عاقبت بخیر و پیر شود و به چسبد [بچسبد] به
آب باریکه و علف یخ زده و بشود یکی از این گوسفندهای یخ زده گله بزرگ که به سوی دروازه های
سبز آغل بزرگ رهسپارند...
اسلام کاظمیه : تلگرافهائی از طرف نویسندگان آزادیخواه جهان در تایید کار و هدفهای کانون
نویسندگان ایران رسیده است.
تلگراف انجمن قلم از طرف 1500 نویسندگان آزادیخواه آمریکا
ـ تلگراف ناشران آزادیخواه امریکا ـ تلگراف چهل نفر نویسندگان مشهور دنیا ـ تلگراف 36 نفر
دیگر ـ و تلگرافهای دیگر و فراوان ـ امروز عصر نیز تلگراف دیگری از پاریس رسیده است که دکتر
منوچهر هزارخانی عضو هیئت دبیران کانون برای شما می خواند:
اطلاع یافتیم که از پنج ماه پیش روشنفکران ایرانی به انتظار جواب مقامات ایرانی به تقاضای
خود مبنی بر تشکیل یک کانون فرهنگی هستند و احتمال دارد خیلی بیشتر از این ها در انتظار
بمانند.
با اینهمه این شاعران، نویسندگان نمایشنامه نویسان، مترجمان، محققان و
دانشگاهیان به سادگی خواستار موجودیت قانونی کانون نویسندگان به عنوان مرکز مبادله و
مقابله اندیشه ها می باشند.
آنان می خواهند قادر باشند نشریات خود را آزادانه پخش کنند و
جائی در اختیار داشته باشند که بتوانند اعضای خود را گرد آورند.
چه چیز عادی تر از این که
گروهی از آفرینندگان و کارورزان فرهنگی کشوری خواسته باشد خود را در خدمت این فرهنگ
بگذارند.
خاصه وقتی که این فرهنگ در حال احتضار باشد.
در این پیکار مشترک همه زنان و
مردان شیفته آزادی، ما می خواهیم همبستگی خود را با دوستان روشنفکر خود به صدای بلند
اعلام داریم و با نیروی تمام از تظاهرات حق طلبانه شان که از یک هفته پیش آغاز شده است
پشتیبانی کنیم.
امضاء ژان پل سارتر، لوئی آرلگون و...
.
سپس عبداله کوثری، منوچهر نیستانی و بیژن کلکی و منوچهر شیبانی اشعاری خوانده و جلسه
پایان یافته است.
منبع:
کتاب
کانون نویسندگان ایران به روایت اسناد ساواک صفحه 263