تاریخ سند: 12 آذر 1351
موضوع : جلسه خصوصی در دفتر دبیرکل حزب ایران نوین
متن سند:
به : 341
از : 20 ه 21 شماره : 41119 /20 ه 21
روز 8 /9 /51 از طریق دفتر دبیر کل حزب ایران نوین آقای قاضی و ایرانی
نمایندگان انجمن شهر تهران به دفتر دبیر کل حزب ایران نوین احضار می گردند
که همزمان با ورود دو نفر فوق الذکر آقای شیخ بهائی1 معاون شهرداری هم در
دفتر دبیرکل حاضر می گردد
و پس از چند دقیقه جلسه در
اطاق دبیرکل با حضور
امیرقاسم معینی قائم مقام
دبیرکل و آقای شهرستانی
معاون دبیرکل و مسئول
انجمن شهر در حزب تشکیل
گردید.
ابتدا دبیرکل به آقای
قاضی گفت که شما ضمن
انتقاد از آقای شهردار اظهار
نموده اید که به دستور حزب
انتقاد می نماید این جلسه به
این جهت تشکیل شده تا
معلوم شود چه مقامی به شما
دستور داده که انتقاد نمایید
ولی از نظر اصول نمایندگان
انجمن شهر آزادند که مسائل شهری را مطرح و اظهار نظر و انتقاد نمایند در این
موقع شیخ بهائی رشته کلام دبیرکل را قطع نموده و اظهار داشت که قاضی و ایرانی
صراحتا اظهار داشتند که به دستور حزب انتقاد می نماییم.
ایرانی در جواب شیخ
بهائی اظهار داشت که من خداوند را به شهادت می طلبم که اسمی از حزب نبرده و
در مدت چهار سال گذشته و امسال جز اینکه خود را یک سرباز جانباز مملکت
دانسته و نظریات مردم را در جلسات انجمن شهر مطرح می نمایم و این خواسته
شاهنشاه آریامهر است که در اولین شرفیابی نمایندگان انجمن شهر فرمودند
و عین فرمان ملوکانه در محل انجمن شهر در معرض دید و وجدان کار نمایندگان
نصب شده و در این دوره که یک ماه از عمر انجمن شهر گذشته من یک مرتبه در
جلسه عمومی راجع به روز آتش و بنیانگذار ایران نوین رضا1 شاه کبیر صحبت
نموده ام و یکبار هم در جلسه مشورتی حزبی از شهرداری انتقاد اصولی نموده ام
و در این مورد اخیر بارها مسئولین حزب اعلام نموده اند که در محل حزب چون
جلسه خانوادگی است نمایندگان می توانند انتقاد نمایند و من هم به آنچه که
گفته ام اعتقاد دارم چیز دیگری نگفته ام.
شیخ بهائی گفت که ایرانی با حرارت
صحبت می کند ایرانی گفت
آنجا هم مثل همین جا که
دبیر کل حضور دارند
صحبت می نمایم و رو به دبیر
کل نموده اظهار داشت آقای
دبیر کل به عقیده شما
اینگونه سخن گفتن بد است؟
دبیر کل با خنده نظر ایرانی را
تأیید نمود بعد ایرانی رو به
شیخ بهائی نموده و گفت پس
شما می خواهید که اشخاص
معتاد به مواد مخدر باشند که
یارای حرف زدن نداشته
باشند.
آنگاه قاضی اظهار
نمود برای من اسباب تعجب
است که آقای شیخ بهائی
رفته شکایت من و ایرانی را نموده است من آنقدر از طرحهای شهرداری دفاع
نموده ام که گاهی نمایندگان تردید می نمودند که روابط من و شهرداری چگونه
می باشد من به آقای شیخ بهائی اظهار داشتم که امروز به اتفاق سایر نمایندگان
انجمن شهر مربوط به سازمان اصناف در حوزه حزبی خواربار فروشان که به
مسئولیت آقای صدقیانی زاده نماینده مجلس شورای ملی تشکیل می شود طبق
دعوت قبلی شرکت داشتم که آنان در حوزه حزبی با مدارک رسمی و فاکتور
اظهار داشتند که ما احتیاجات خود را از فروشنده دست اول بیش از نرخ
شهرداری خریداری می نماییم ولی شهرداری به جای تعقیب گرانفروش که عامل
اصلی آن متحرکین می باشند ما را به دادگاه می فرستند و از 200 تومان تا ششصد
تومان ما را جریمه می نمایند و ما ناچاریم این جریمه ها را به قیمت اجناس خود
اضافه نماییم که در نتیجه مردم جریمه می شوند من این موارد را بعد از دستور
می گویم و شما هم برای جلب رضایت اصناف اعلام نمایید که در این مورد
دستور رسیدگی می دهم شما نه تنها پس از اینکه بیانات من تمام شد هیچگونه
جوابی ندادید بعد هم رفته اید شکایت کرده اید اگر وضع نمایندگی انجمن شهر
بخواهد این چنین باشد من
قول می دهم که به انجمن
نخواهم رفت و آقای شیخ
بهائی از فرهنگ فرهی
اظهار گله نمود که ایشان در
جلسه علنی موقعی که آقای
یعقوبی منشی هیئت رئیسه
صورتجلسه هفته قبل را
می خواند که آقای فرهنگ
فرهی از آقای شهردار
تمجید نمود آقای فرهنگ
فرهی روی میز می زنند و
اظهار می دارند که تکذیب
می کنم من از کسی تمجید
ننموده ام.
آقای دبیر کل در
جواب اظهار می دارد که این
امر شخصی است و عقیده خود را اظهار نموده است من این دعوت را نمودم که به
شما بگویم که حزب به هیچیک از نمایندگان نگفته است که از کسی انتقاد کند
شهردار عضو حزب است و نمایندگان هم عضو حزب و در اظهار نظر کاملاً آزاد
می باشند و چنانچه حزب نسبت به شهردار نظری داشته باشد راههای دیگری
وجود دارد ولی حزب جز خدمت و همکاری و پیشرفت کار هیچ نظری ندارد و
سپس جلسه پایان یافت.
نظریه شنبه : صحت خبر مورد تأیید است.
نظریه یکشنبه : شنبه در جلسه حضور داشته و مفاد گزارش خبر تأیید می گردد.
نظریه چهارشنبه :
این درست است که حزب به نمایندگان انجمن شهر تهران اختیار داده است که در
جلسه حزبی آزادانه سخن بگویند ولی این آزادی همیشه ارشادی بوده است و
کنترل آن در دست حزب بوده انتقاد نمایندگان از شهردار و در نتیجه کدورت
شهرداری از نمایندگان می تواند دلیل عدم حسن روابط شهردار و حزب باشد و
انکار دبیر کل حزب نیز جنبه رفع سوءظن از شهردار داشته است ولی حقیقت این
است که روابط حزب با شهردار کاملاً حسنه نمی باشد و دلیل بارز آن کنار
گذاشتن ناگهانی حسین فرهودی از ریاست انجمن شهر می باشد.
انجمن
اصل در پرونده 211513 (فعالیت حزب ایران نوین)
در پرونده 33999 بنام غلامرضا نیک پی بایگانی شود.
توضیحات سند:
1ـ شیخ بهائی فرزند علیرضا، در
سال 1307 در تهران به دنیا آمد.
نامبرده کارمند وزارت کار،
رئیس دفتر فرمانداری و شهردار
آبادان، فرماندار مسجد سلیمان،
معاون استانداری خوزستان،
معاون مدیرعامل اردوهای کار،
شهردار ساری، شهردار و
فرماندار کرج، بازرس عالی
وزارت کشور، مشاور
نخست وزیر، نماینده ادوار 22 و
23 و داوطلب نمایندگی دوره 24
مجلس شورای ملی، عضو
شورای مرکزی، رئیس کمیته
اصناف و معاون دبیرکل حزب
ایران نوین، در سال 32 عضو
حزب ایران بود و به نفع حزب
مزبور و مصدق، فعالیت داشت و
نشانهای پاس، کوشش، ورزش و
تاجگذاری را دریافت نموده و
هنگام تصدی شهرداری کرج به
مناسبت برگزاری جشن نیروهای
مقاومت ملی از طرف اداره دوم
ستاد ارتش از مشارالیه قدردانی
شد.
ساواک در سال 1340 اعلام
داشت که یادشده فرماندار مسجد
سلیمان با سازمان نیروهای
انتظامی، نهایت همکاری را
داشته است.
گزارشات موجود
حاکی است که نامبرده مورد
حمایت رئیس ساواک (نصیری) و
نخست وزیر (هویدا) بود و در
سال 47 در انتخابات شورای
عالی اصناف به نفع ایادی خود
اعمال نفوذ می نمود و برابر
گزارشات ساواک از سال 48 تا
53 در سوءاستفاده های متعدد
مادی دست داشته است.
وی در
سال 54 به عنوان معالجه به خارج
از کشور رفت و در سال 57 در
حالی که در جراید مطالبی درباره
سوءاستفاده های وی درج شده بود
در آمریکا با ارسال نامه ای به
ساواک ضمن اینکه خود را
فردی شاه دوست و درستکار
معرفی کرده بود اظهار داشت که
اقامت وی در خارج از کشور به
علت معالجه می باشد.
ضمنا در
شهریور همان سال یادشده
ممنوع الخروج و حکم دستگیری
او صادر گردیده بود.
ـ اسناد ساواک، پرونده انفرادی.
1ـ رضاخان فرزند عباسقلی خان
سوادکوهی مشهور به داداش
بیک در 24 اسفند 1256 / 14
مارس 1878، در آلاشت از توابع
سوادکوه مازندران به دنیا آمد.
او، در 22 سالگی وارد بریگاد
قزاق شد و تا درجه میرپنجی
پیش رفت.
سپس در 1299، به
کمک انگلیسها و نیروهای مستقر
آنها در ایران، به اتفاق
سیّدضیاءالدین طباطبایی ـ که
مدیر روزنامه رعد بود ـ علیه
سلطنت احمدشاه ـ که در آن زمان
در خارج از کشور به سر می برد
اقدام به کودتا کرد.
رضاخان، در
1304، عملاً به رغم مخالفت
عده ای از روحانیان آگاه چون
آیت الله حسن مدرس، قدرت
مطلق را در دست گرفت و
حکومت قاجاریه را رسما منقرض
کرد.
وی، در اردیبهشت سال
1305، در تهران تاجگذاری کرد
و از این تاریخ، خدمت سربازی
را در ایران اجباری نمود.
او ـ که
مجری قلدر سیاستهای استعماری
فراماسونهائی چون محمّدعلی
فروغی و کمیسیونی از غربزدگان
مورد حمایت انگلیس بود ـ از هیچ
جنایتی و خیانتی علیه ملت،
رویگردان نبود و طی 17 سالی
که در ایران سلطنت کرد، به شدت
با مذهب و روحانیون مبارزه
نمود.
او، تحت تأثیر فرهنگ
غرب و به تقلید از آتاترک
دیکتاتور کشور ترکیه، مبارزه
وسیعی با حجاب اسلامی زنان
ایران آغاز کرد.
رضاخان، در سال
1305، تاجگذاری نمود و از این
تاریخ، شاه ایران خوانده شد.
پیش از آن، به نام سردار سپه یاد
می شد.
در شهریور 1320،
زمانی که جنگ دوم جهانی به
اوج خود رسیده بود، رضاخان، به
توصیه انگلیس و برای ممانعت از
مداخله شوروی سابق در ایران ـ
که در آن زمان، با آلمان نازی
متحد بود ـ به دولتهای محور و
بویژه به آلمان نازی تمایل نشان
داد.
او، اگر چه ظاهرا موضع
بی طرفی اتخاذ کرده بود، لیکن
عملاً به صدها مستشار آلمانی و
انگلیسی به طور همزمان اجازه
فعالیت در ایران داده بود.
با وجود
بستن قرارداد استعماری صدور
نفت به انگلیس، متفقین، او را ـ
که در نزد عموم مردم، منفور بود ـ
در 25 شهریور 1320، از مقام
خود برکنار کردند.
رضاخان، به
ناچار از طریق بندرعباس، با یک
کشتی انگلیسی به جزیره سن
موریس در آبهای شرق
ماداگاسکار تبعید شد و
انگلیس ها، محموله جواهرات
همراه او را ضبط کردند.
او، سپس
از آنجا به بندر دوربان در غرب
آفریقای جنوبی و پس از آن، به
ژوهانسبورگ، پایتخت آن کشور
تبعید گردید.
رضاخان، سه سال
بعد، پس از طی یک دوره
طولانی بیماریهای سخت
جسمانی و روانی، در چهارم
مرداد 1323 در تبعید درگذشت.
گفته می شود: او، هنگام مرگ،
تنها 35 کیلو وزن داشته است.
جنازه رضاخان، به مصر برده شد و
6 سال در آن کشور نگاه داشته
شد.
در آن زمان، به علت نفرت
شدید مردم ایران از رضاخان،
امکان انتقال جسد وی به ایران،
وجود نداشت.
جنازه او، در
1328، به تهران انتقال داده شد.
رضاخان، در تمام طول
حکومتش، فقط یک بار به خارج
از کشور سفر کرد و آن هم به ترکیه
و دیدارش با آتاترک بود.
(ساجدی، احمد : مشاهیر قرن
بیستم، انتشارات محراب قلم،
تهران 1374، ص 117)، با
اندکی حک و اصلاح.
دارایی او هنگام تبعید عبارت بود
از 44 هزار پارچه آبادی، 360
میلیون دلار پول نقد در بانکهای
خارج، 68 میلیون تومان سپرده
داخلی، و مراکزی چون کارخانه
حریربافی چالوس و چندین
کارخانه برنج پاک کنی،
پنبه پاک کنی، کارخانجات
سنگبری، کارخانه پارچه بافی
علی آباد، هتلهای آبعلی، گچسر،
رامسر، دربند شمیران، فردوسی و
مجتمع ویلایی مبارک آباد و غیره.
یکی از نمایندگان مجلس انگلیس
که از نزدیک با رضاخان آشنا بود،
نوشته بود: «رضاخان راههای
ایران را از دزدان و راهزنان پاک
کرد و مردم ایران را آگاه ساخت که
از این پس در ایران فقط یک
راهزن وجود دارد!».
رجوع کنید
به زندگینامه امام خمینی(ره)، ص
88 و ظهور و سقوط سلطنت
پهلوی، ج 1، ص 111
این پادشاه قبل از اینکه سر کار
بیاید دیناری نداشت و وقتی که
از مملکت رفت غیر از پولهایی
که در بانک لندن ودیعه گذارده
بود 58 میلیون تومان پول به
دست شاه فعلی داد.
این پادشاه
ابقا به جان و مال کسی نکرد و
5600 رقبه از املاک مردم را
بدون آنکه کسی اعلان ثبت یکی
از آنها را در جراید (هنگام
استخراج به همین صورت ناقص
بود (کتاب روزشمار اصفهان)
منبع:
کتاب
غلامرضا نیکپی به روایت اسناد ساواک صفحه 189