صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

موضوع: مجلس ترحیم دکتر عبداله معظمی

تاریخ سند: 21 آذر 1350


موضوع: مجلس ترحیم دکتر عبداله معظمی


متن سند:

به مناسبت فوت دکتر عبداله معظمی1 مجلس ختمی در روز 16 /9 /50 در مسجد ارک برگزار گردید.
افراد شناخته شده عبارتند از توانگر، حسین گلزار، سیف، ناصر کمیلیان، مهندس بازرگان، مهندس حسیبی2، کشاورز صدر، احمد صدر3 (دادستان سابق)، مؤیدزاده، سیروس صهبا،‌ شاه‌حسینی، شانه‌چی.
واعظ این مجلس ابتدا از مرحوم معظمی تعریف نمود و گفت: با توجه به مکارم اخلاقی و مراتب علمی آن مرحوم انتظار می‌رفت افراد بیشتری به این مجلس ترحیم می آمدند.
ضمناً حسین گلزار در حالی‌که نزدیک توانگر و شاه‌حسینی در محوطه مسجد ارک ایستاده بود گفت یکی‌یکی می‌میرند نامبرده اشاره به مرگ معظمی و این‌که سران جبهه ملی کاری انجام نمی‌دهند نمود.
سپس یکی از دوستان گلزار از وی سئوال کرد پس طالقانی کجا است گلزار گفت از عید فطر تحت‌نظر است و پلیس در خانه او گذاشته‌اند.
4 وی گفت این پدر سوخته‌ها که ول کن نیستند دم در مسجد نه تنها افراد شهربانی هستند بلکه مأمورین سازمان امنیت هم ایستاده‌اند و مأمورین سازمان امنیت همان‌هایی هستند که در احمدآباد هم بودند.
نظریه یکشنبه: 1- یادشدگان احمد توانگر بختیاری‌ها، محمدحسین گلزار مقدم، خسرو سیف، مهندس مهدی بازرگان، مهندس کاظم حسیبی، محمدعلی کشاورز صدر، احمد صدر حاج سید جوادی، مهدی مؤید‌زاده، حسین شاه حسینی، محمد مدبر [مدیر] شانه‌چی می‌باشند که در 312 دارای سابقه هستند.
2- در مورد برگزاری مجلس ترحیم دکتر عبداله معظمی قبلاً گزارشات خبری ایفاد گردیده است.
نظریه چهارشنبه: نظریه یکشنبه مورد تأیید است.
رونوشت برابر اصل است در شماره 121117 می‌باشد ـ ح در پرونده بایگانی شود.

توضیحات سند:

1ـ عبدالله معظمی در سال 1288 ه‍ ش در گلپایگان به دنیا آمد، پدرش معظم‌السلطان بود که در دوره‌های پنجم و ششم وکیل مجلس شد.
تحصیلات را در مکتب‌خانه‌ای در گلپایگان آغاز کرد و سپس برای ادامه تحصیل به تهران آمد و در مدرسۀ آلیانس اسم نوشت و پس از آن به مدرسه سن‌لویی رفت، اما توقفش در مدرسه سن‌لویی چندان دوامی نیافت و از آن‌جا به دارالفنون رفت و در سال 1308 در مسابقه محصلین اعزامی به اروپا شرکت کرد و رتبه ششم را به دست آورده به فرانسه رفت.
وی پس از سه سال، با کارشناسی حقوق از دانشگاه «اکس مارلی» فارغ‌التحصیل گردید.
پس از چندی در رشته علوم سیاسی، اقتصادی دکترا گرفت و در سال 1316 به ایران بازگشت و کار خود را در وزارت کشور شروع کرد اما پس از 20 روز خود را به دانشکدۀ افسری معرفی کرد و در سال 1317 درجه افسری گرفت.
وی در اواسط سال 1318 به وسیله دکتر شایگان که معاون دانشکده حقوق بود، کرسی دانشیاری آن دانشکده را اختیار کرد و در سال 1322 به استادی دانشکده حقوق رسید و سپس به معاونت و ریاست آن دانشکده ارتقاء یافت.
وی در دوره‌های 14، 15، 16 و 17 نماینده مجلس شورای ملی بود و در دورۀ 17 مجلس ریاست مجلس را به عهده گرفت اما ریاست وی چندی بیشتر طول نکشید.
در چهارمین دورۀ مجلس سنا وی از نامزدهای جبهه ملی بود اما پس از مدتی در اعتراض به فرمایشی بودن انتخابات، آن را رد کرد.
او برادرزن شریف امامی فراماسون بود.
این نزدیکی سببی باعث شد در پی کودتای 28 مرداد به درخواست اعضای متواری دولت به مخفیگاه آنان رفت و ترتیب معرفی مصدق و سایرین را به زاهدی داد.
عبدالله معظمی سرانجام در روز دهم آذر 1350 درگذشت.
2ـ مهندس سید کاظم حسیبی فرزند حاج محمدعلی یزدی از بازاریان تهران در سال 1285 شمسی در تهران متولد شد.
پس از طی تحصیل مقدماتی در مدرسه کمالیه و سپس در دارالفنون، دو سالی هم در مدرسه حقوق درس خواند و سپس در نخستین آزمون اعزام محصل به خارج شرکت کرد و قبول شد و همراه گروه اعزامی در سال 1307 به فرانسه رفت و در مدرسه عالی پلی‌تکنیک آن‌جا درس خواند و سپس رشته معدن را در مدرسه عالی معدن پاریس گذراند و پس از 8 سال مطالعه و تحصیل دربارۀ فولاد، ذوب‌آهن و نفت به ایران بازگشت و در سال 1315 وارد دانشکدۀ افسری شد و مدتی استاد دانشگاه جنگ بود تا آن‌که در سال 1327 استاد دانشکده فنی شد و در دوره هفدهم به مجلس راه یافت و همراه دکتر مصدق به لاهه و آمریکا رفت و نطق معروف و تاریخی آقای حسین مکی را تهیه و تنظیم کرد و در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت، چهره پشت پرده در گروه جبهه ملی به حساب می‌آمد و در ماجرای خلع‌ید از انگلیس، در کنار مهندس بازرگان فعال بود.
مهندس حسیبی در تأسیس «کانون مهندسین ایران» و سپس «حزب ایران» نقش عمده‌ای به عهده داشت و شرط «مسلمان بودن عضو حزب» از یادگاری‌های حسیبی بود در حالی‌که «حزب ایران» هیچ‌وقت یک حزب اسلامی نبود.
وی هم‌چنین از اعضای جبهه ملی نیز به شمار می‌رفت.
حضور فعال شش ساله حسیبی در صحنه سیاست با کودتای 28 مرداد پایان یافت.
البته مهندس حسیبی در پیروزی انقلاب فعالیت‌هایی داشت از جمله مشارکت در هیئت پنج نفره به ریاست مهندس بازرگان.
از مهندس حسیبی آثار مکتوب چاپ شده به یادگار نمانده است جز قسمت اول از جلد دوم کتاب «درباره نفت» که در سال 1330 چاپ شده است که توسط حسین مکی در مجلس ایراد شده است و تنها اثر چاپ نشده وی مجموعه 35 دفتر خاطرات روزانه او است که از سال 1329 تا 1363 آنها را یادداشت کرده است.
سرانجام مهندس کاظم حسیبی در 7 آبان 1369 در سن 84 سالگی درگذشت.
(مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، جلد اول، صفحه 280، مهر 1370) 3ـ سید احمد صدر حاج سید جوادی، فرزند سیدعلی در سال 1296 ه‍ ش در شهر قزوین متولد شد.
وی همراه تحصیل علوم ابتدایی، ادبیات عرب را هم در حوزه علمیه‌التفاتیه فراگرفت و پس از آن به تهران عزیمت کرد و پس از اخذ دیپلم وارد دانشکده حقوق شد و به دریافت لیسانس در رشته‌های سیاسی و قضایی نائل گشت وی پس از انجام خدمت وظیفه در دانشکده افسری و تصدی سمت رابط بین ارتش متفقین و ارتش ایران وارد خدمت دادگستری شد و با سمت‌های دادیاری، بازپرسی، دادستانی و ریاست دادگستری در شهرستان‌های رشت و اراک و ساوه، در تهران به شغل قضاوت پرداخت.
سپس در سال‌های 1340 و 41 که با نهضت آزادی ایران هم همکاری داشت با سمت دادستانی شهرستان تهران به علت فشار ساواک تقاضای بازنشستگی کرد و به شغل وکالت دادگستری پرداخت.
وی در سال‌های 52-51 وکالت آیت‌الله خامنه‌ای را که از سوی رژیم شاه محکوم شده بود را به عهده گرفت سپس در بهمن سال 57 از سوی امام خمینی (ره) به وزارت کشور منصوب شد و پس از آن در تیر 58 به وزارت دادگستری منصوب گشت.
وی در سال 1359 از سوی مردم قزوین به مجلس راه یافت و مدتی بعد در سال 1361 با سمت سرپرستی دائرۀ‌المعارف تشیع به فعالیتهای خود ادامه داد.
4ـ حضرت آیت‌‌الله طالقانی: شب عید فطر (28 /8 /50) هنگامی که آیت‌الله طالقانی از منزل یکی از دوستان بازمی‌گشت، مأموری که سرکوچه ایستاده بود به او نزدیک شد و گفت از طرف کلانتری دستور داده شده است که شما فردا به مسجد نروید.
اما ایشان با عصبانیت پاسخ دادند که هر کار بخواهند انجام می دهند و سپس وارد خانه شده و جریان را با افراد خانواده در میان گذاشتند.
صبح زود، دو مأمور جلوی در ورودی ایستاده و مانع خروج ایشان از منزل شدند.
او نیز متقابلاً به فرزندش مجتبی گفت: «برو به مسجد به مردم بگو اینها نمی گذارند من بیایم، با من بیایید تا با هم به مسجد برویم».
مجتبی سوار دوچرخه اش شد و به مسجد هدایت رفت.
مأمورین گروه ضربت ساواک، مسجد را به محاصره خود در آورده بودند.
مردم به شکل یک‌پارچه ای شعار می دادند.
مسجد آن قدر شلوغ بود که عده زیادی در اطراف درهای خروجی بیرون مسجد اجتماع کرده بودند.
جانماز «آقا» را در جای دیگری انداخته بودند.
پس از اعلام خبر ممانعت از حرکت آیت الله طالقانی و حضور ایشان در مسجد، احمدعلی بابایی، یکی از یاران نزدیک او به پاخاسته و با حالتی آشفته و مصمم در حالی که شعار و تکبیر می گفت، از مردم خواست دسته‌جمعی به سوی منزل «آقا» رهسپار شوند.
در این میان حاج احمد صادق با گرفتن میکروفون از علی بابایی، جمعیت را به آرامش دعوت کرد و گفت از طرف آیت الله طالقانی پیغام رسیده که مردم هیچ عکس‌العملی نشان ندهند.
در حالی که مهندس بازرگان خودش را برای امامت نمازآماده می کرد، گروهی از مردم به سوی خانه آیت الله طالقانی حرکت کردند.
با مقاومت افراد پلیسی که در جلوی منزل مستقر بودند، مردم با آنها به مقابله برخاسته و به زور وارد خانه شدند.
آیت الله طالقانی با حالتی نگران، می رفت که با گرفتن وضو، خود را برای نماز آماده کند.
مردم نیز در اتاق و راهرو ایستاده و منتظر بودند تا ایشان را با خود به مسجد ببرند.
با افزایش جمعیت، پلیس ها به کلانتری خبر دادند و ناگهان چندین کامیون پلیس مسلح، خانه را به محاصره خود درآوردند.
مردم که تحریک شده و به هیجان آمده بودند، خود را آماده می کردند تا با پلیس درگیر شوند.
در این میان آیت اللّه طالقانی با اعتراض به افسر پلیس، نهیب زدند که به چه حقی وارد خانه شده اند و مردم، مهمانان ایشان هستند.
افسر به ناچار از خانه خارج می شود.
از آن‌جا که ایشان نمی خواستند دوباره تجربه خونین 15 خرداد و قتل عام مردم تکرار شود، همه را به آرامش دعوت کردند و از اجتماع کنندگان خواستند به تدریج خانه را ترک کنند.
مردم ¬هیجان زده با ناراحتی دعوت او را اجابت کردند و گروه گروه از خانه خارج شدند.
سید محمدحسین میر ابوالقاسمی، مؤلف کتاب «طالقانی، فریادی در سکوت» که خود برای شرکت در نماز عید فطر به مسجد هدایت آمده بود، خاطرات خود را از این روز چنین شرح می دهد: «...
با چند نفر از دوستان برای نماز عید فطر خود را به مسجد آقا رساندیم.
وضع، غیرعادی به نظر می رسید.
عده قلیلی در داخل مسجد و جمع کثیری در خارج اجتماع کرده بودند.
مأمورین شهربانی مانع ¬ورود مردم به مسجد می شدند.
دسته دسته زنان و مردان و به ویژه جوانان برای شرکت در نماز عید فطر به امامت آیت الله طالقانی خود را به مسجد هدایت می رساندند.
کوشش مأمورین برای جلوگیری از تجمع مردم در داخل مسجد و اطراف آن چندان نتیجه نداشت و مردم، آماده مقابله بودند و جوانان پرشور مسلمان خیلی خوب مردم را راهنمایی و در واقع سازماندهی می کردند.
صدای تکبیر نماز عید در فضای داخل و خارج مسجد طنین افکنده بود و دقیقه ای قطع نمی شد.
همه در انتظار آقا بودند و تأخیر ایشان، نمازگزاران را نگران کرده بود.
حدود ساعت -هفت بود که خبر رسید مأمورین رژیم مانع خروج آقا از منزل و¬ آمدنش به مسجد می باشند.
با شنیدن این خبر، جمعیت زیادی که اکثرا از بازاریان و دانشجویان بودند، با عنوان آوردن آقا به مسجد، به طرف منزل ایشان (واقع در پیچ شمیران) حرکت کردند.
افسران و پاسبانان مأمور کنترل مسجد، با دستپاچگی و با خواهش و تمنا مردم را از رفتن به منزل آقا باز می داشتند.
یکی از پاسبان ها می گفت: آخر ما هم مسلمانیم، ما هم امروز عید داریم.
شما را به خدا به زن و بچه ما رحم کنید.
در مسیر نسبتا طولانی راه (از خیابان استانبول تا پیچ شمیران) جمعیت بیشتری همراه شد.
همین که سر کوچه منزل آقا رسیدیم، مأمورین (گارد ویژه ضد شورش) جلوی جمعیت را گرفتند.
قدری گفتگو و درگیری لفظی پیش آمد و دوباره صدای تکبیر اللّه اکبر، اللّه اکبر و للّه الحمد جمعیت بلند شد.
فرمانده آنها که مرد پخته ای به نظر می رسید، اجازه داد که چند نفر از مسن ترها به در خانه آقا بروند و از ایشان کسب نظر نمایند.
اما افسر جوانی¬که جلوی در ایستاده بود، مانع ورود شد.
آقا در حالی که لباس پوشیده بود و آماده حرکت بود، صدای مشاجره را شنید، از در خانه بیرون آمد و با یک نگاه تند به آن افسر پرخاش کرد: «این چه مسخره بازی است؟ این چه وحشی گری است؟ چرا مردم را به حال خودشان نمی گذارید؟ چرا جلوی منزل را سد کرده اید؟ اگر رفتن به مسجد حرام است، در مسجدها را ببندید».
همین که مردم آقا را از دور دیدند، مقاومتشان بیشتر و صدای تکبیرشان بلندتر شد و جمعیت به هیجان آمد.
باز آن افسر اولی جلو آمد و خیلی مؤدبانه و با ملایمت از آقا خواهش کرد که مردم را برگردانند.
بعد آقا رو به جمعیت فرمودند: «شما درگیری ایجاد نکنید، همه منظور اینها این است که من به مسجد نیایم.
همگی به¬ مسجد برگردید و یکی از آقایان نماز را اقامه کند، مواظب باشید در مسجد هم کسی درگیری ایجاد ¬نکند.
» وقتی به مسجد برگشتیم هم‌چنان در محاصره مأموران بود و جمعیت موج می زد.
نماز عید را آسیدابراهیم اقامه نمود و خطبه آن را مختصرا مهندس بازرگان خواند و از مردم خواست که به آرامی و بدون شعار، مسجد را ترک کنند.
» چند ساعت بعد رئیس کلانتری به منزل آیت الله طالقانی آمده و اعلام کردند که ایشان حق خروج از منزل را تا اطلاع ثانوی ندارند.
تلفن ها نیز از سوی مأموران قطع شد و آیت اللّه طالقانی به صورت زندانی در خانه خود در آمدند.
رژیم با این صحنه سازی ها توانست هم جلوی جمع آوری اعانات فطریه را بگیرد و هم به خیال خودش مسجد هدایت را که یکی از کانون های اغتشاش و تشنج تشخیص می داد، به کلی ببندد.
همسر آیت الله طالقانی درباره دوران یک ماه اسارت ایشان در منزل می گوید: «...
آقا ماه رمضان، شب های احیا [در مسجد هدایت]صحبت کرده بود و روز عید فطر که قرار بود برود مسجد، آمدند منزل و نگذاشتند که برود مسجد.
یک ماه در منزل تحت نظر بود.
دو تا پاسبان دم در نشسته بودند و 8 ساعت، 8 ساعت عوض می شدند، ما هم که می خواستیم برویم، مزاحم می شدند که شما چی هستید؟ کی هستید؟ ما چون عادت شده بود برایمان، گریه و زاری نمی کردیم.
برنامه مان این بود که جلوی دشمن اظهار ناراحتی نکنیم».
در طول این یک ماه فرصتی برای آیت الله طالقانی فراهم شد که به مطالعه و تدوین تفسیر خود ادامه دهد.
او شب ها به اخبار جنبش از طریق رادیو میهن پرستان و صدای روحانیت گوش فرا می داد و هر چند وقت یک بار که مأموران ساواک و شهربانی به منزل می آمدند تا از وجود زندانی خود مطمئن شوند، با تمسخر و استهزای او روبه رو می شدند.
سرانجام پس از گذشت یک ماه چند مأمور ساواک و شهربانی به همراه رئیس کلانتری به خانه آمدند و از ایشان خواستند تا وسایل ضروری خود را جمع آوری کند.
آیت الله طالقانی با خونسردی مثل این که مدت هاست منتظر چنین روزی می باشد، برخاسته، حوله، چند تکه لباس، مسواک، داروی بیماری قند و...
را جمع آوری کرد و در ساک کوچک خود ریخت.
رئیس کلانتری در این بین به او گفت: آقا چند بار گفتم از این صحبت ها در مسجد نکنید، ولی گوش نکردید.
اما ایشان نگاه غضبناکی به او کرد و او هم ساکت شد.
با آماده شدن ساک و اعلام آمادگی، آیت الله طالقانی با افراد خانواده، خداحافظی کرد و همراه آنها سوار ماشین شد.
در شهربانی حکم تبعید را به او ابلاغ کردند و سپس او را به فرودگاه بردند و سوار هواپیما کردند تا به زاهدان و سپس به تبعیدگاهش یعنی زابل عزیمت کند.
آیت الله طالقانی پس از 6 ماه اقامت در زابل به بافت کرمان منتقل گردید.
(پایگاههای انقلاب اسلامی ـ مساجد، کتاب دوم مسجد هدایت تهران جلد دوم صفحه 317 تا 320، مرکز بررسی اسناد تاریخی، چاپ اول سال 1389 و تاریخ شفاهی مسجد هدایت، تدوین جلیل امجدی، صفحه 162 تا 167 و 170 تا 172، مرکز اسناد انقلاب اسلامی)

منبع:

کتاب پایگاه‌های انقلاب اسلامی، مسجد ارک تهران به روایت اسناد ساواک صفحه 429

صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.