تاریخ سند: 19 شهریور 1357
مکالمات سوژه از ساعت 700 یکشنبه تاریخ 19/6/37 تا ساعت 0700 دوشنبه 20/6/37
متن سند:
مکالمات سوژه از ساعت 700 یکشنبه تاریخ 19 /6 /37 تا ساعت 0700 دوشنبه 20 /6 /37
شخصی به نام نعمتاللهی1 تماس گرفت و گفت: تلفنی شده است به کارخانه ما که تعطیل کنید؛ میخواستم ببینم که از طرف حاجی آقا بوده است؟ 13570619
میرحسینی: چون همه تعطیل کردهاند و همگانی است، خوب است تمام مسلمانان رعایت نمایند.2
نعمتاللهی: ما حرفی نداریم، اگر خود حاجی آقا دستور داده باشند ما حرفی نداریم.
*****
شخصی به نام [صادق] شرقی با محمدعلی تماس گرفت و گفت: ما کارخانهای داریم به نام یزد موزائیک در بیرون شهر، نزدیک محمدآباد و یک دفتر داریم، که دفتر در شهر است. ما تعطیل کردهایم، حالا کارخانه را چی؟ آنجا را هم باید تعطیل کنیم؟
محمدعلی: آقا که من میدانم، نظرشان این است که تمام جاها تعطیل شود. شما میخواهید نیم ساعت دیگر تلفن بزنید و با خودشان صحبت کنید.
شرقی: خیلی خوب. خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام حیدری با محمدعلی تماس گرفت و گفت: میدانید که محل زیست آقای [جلال]گنجهای کجاست؟
محمدعلی: نه والله، شما تلفنی به منزل عارف3 بزنید.
حیدری: عارف نیست.
محمدعلی: پس منزل وحدت که صفائیه هست تلفن بزنید، منزل غلامحسین شورکی صفائیه که اسم پسرش هم وحدت هست، شما تلفن بزنید آنها شاید بدانند.
*****
شخصی به نام صادق شرقی، که یکی از شرکای کارخانه یزد موزائیک است، تماس گرفت و پرسید: آیا کارخانه را که در دو فرسخی شهر است باید تعطیل کنیم؟
صدوقی: تعطیل کنید، بهتر است.
شرقی :کارخانه آقا چطور؟ آن هم تعطیل است؟
صدوقی: کارخانه آقا را خبر ندارم، ولی چندتای دیگر هم تعطیل کردهاند.
شرقی: آقای سعیدی گفته بود بپرسید که اگر حاجی آقا دستور میدهند، ما هم تعطیل کنیم.
صدوقی: همانطوری که گفتم، تعطیل کنید بهتر است.
*****
شخصی از منزل سوژه با قم 4871 منزل [محمدعلی]گرامی، با خانمش تماس گرفت و خانمش پرسید: کی آمدید؟
گرامی: من از رفسنجان تماس گرفتم، بهتان نگفتند؟
همسر: نه، ولی کی اینجا میآیی؟
گرامی: طوری حرکت میکنم که هوا روشن نباشد به اصفهان برسم.
بعد شخص با دخترش و پسرش صحبت کرد و سپس دخترش پرسید: بابا آزاد شدی؟
گرامی: نه، آمدم مسافرت.
گرامی به پسرش گفت: به مامان بگو فردا در بزرگ را از پشت باز بگذارد، من خودم کلید دارم.
پسر: با چی میآیی؟
گرامی: معلوم نیست.
سپس دوباره با خانمش صحبت کرد، خانمش گفت: خردمند4 آزاد شده.
گرامی: عجب، پس سلیمانی5 هم آزاد میشود، چون اینها با هم بودند. در ضمن دخیلی6 هم آزاد میشود، دخیلی با ما نبود، ولی خردمند با ما بود.
همسر: شما کی آزاد میشوید؟
گرامی: حساب ما با خداست.
همسر: شما الان یزد کجا هستید؟
گرامی: منزل آقای صدوقی هستم.
همسر: آقای گرامی شما استخاره کردهاید، آمدید؟
گرامی: بله.
همسر: به امید خدا.
گرامی: مگر آنجا خبری است؟
همسر: نه، ولی صلاح نبود شما بیایید.
گرامی: ما کاری نداریم. سپس خداحافظی کرد.
*****
[محمدعلی] گرامی دوباره با قم تماس گرفت و اول پسرش گفت: بابا! در بزرگه خراب است و به زور باز میشود.
گرامی: در کوچک را باز بگذارید، ولی من کلید آن را ندارم؛ شما زودتر صبح بلند شوید. در ضمن به مامان بگو که من به فرمانداری جیرفت اطلاع دادهام که من باید اثاث را بیاورم و با وکیلم تماس بگیرم، به این عنوان آمدهام؛ ولی شما جایی اصلاً صحبت نکنید. همین را خواستم بگویم. بعد گوشی را قطع کرد.
*****
شخصی تماس گرفت و به محمدعلی گفت: درست است که میگویند ساعت 3 آقای خمینی از رادیو عراق پیام میفرستند؟
محمدعلی: شایع است و به ما، هم از تهران و اصفهان هم خبر دادهاند که ساعت 3 قرار است ایشان صحبت بکنند، روی چه موجی میگیرد؟
ناشناس: SW1 31m ، از 31m دو سه میلیمتر آن طرفتر. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام [حسین] نبیپور7 از میبد با محمدعلی تماس گرفت. محمدعلی پرسید: هنوز نرفتهاید نائین؟
نبیپور: فردا میخواهم بروم.
محمدعلی: رفقا اینجا تماس گرفتند که به آقای نبیپور بگویید که آنجا تعطیل باشد یا نباشد؟
نبیپور: گفت تعطیل سراسری است؟
محمدعلی: بله.
نبیپور: من فردا میروم نائین، اگر تعطیل کرده بودند فبها، اگر تعطیل نکرده بودند، برمیگردم.
محمدعلی: شما اعلام کرده بودید که تعطیل کنند؟
نبیپور: من هم نگفته باشم، حتماً کس دیگری گفته است و در جریان هم هستن.
محمدعلی: شاید کسی به آنها نگفته باشد، چون در اعلامیه حاجی آقا و اعلامیه مابقی حرفی درباره تعطیلی نبوده است.
نبیپور: خوب بود شما یکی برای ما میفرستادید.
محمدعلی: تعداد زیادی دادم رفیقتان، آن شیخه آورد میبد و باید همه جا تعطیل باشه و امروز هم قرار بود حاجی آقا یک اعلامیهای امروز در مورد تعطیلی بدهند.
نبیپور: مسلّم سراسری است و وقتش هم نامعلوم است؟
محمدعلی: بله. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی از خارج یزد(گویا از اصفهان) با محمدعلی تماس گرفت و گفت: اعلامیهای از قم نرسیده است؟
محمدعلی: نه.
ناشناس: مال خود حاجی آقا چی شد؟
محمدعلی: حاضر است.
ناشناس: پس قرائت کنید.
محمدعلی قرائت کرد:
بسم الله الجبارالمنتقم
ملت مسلمان و شریف ایران جوامع بشر دوست دنیا!
بار دیگر در روز جمعه پنجم شوال مکرم 1398 برابر با هفدهم شهریور 1357 تهران و بسیاری از شهرهای پر جمعیت ایران شاهد فجیعترین جنایت تاریخ بود، فاجعهای که تبلور جنایات مکرر هیئت حاکمه و ضد قانونی ایران بود. این جنایت سهمگین که طی آن بیش از هزاران نفر مردم مسلمان و بیدفاع را در تهران، قزوین، مشهد و غیره در خون غلتانید، چهره جنایتکاران تاریخ را برای چندمین بار سپید کرد و خبر روز همه آژانسهای خبری دنیا گردید، جهان قرن بیستم دیگر بدون هیچ تردیدی یقین کرد که هیئت حاکمه ایران نه تنها در بین ملت ستمدیده جای پایی ندارد بلکه ارتش تحت اختیار هم در تلاقی با ملت(در شرایط عادی) با گل و بوسه یکدیگر را ملاقات میکند. این زنگ خطر(تلاقی صمیمانه ملت با ارتش در جریان راهپیمایی بزرگ پایتخت) رژیم وحشت زده و خودباخته ایران را به وحشیانهترین و غیر قانونیترین موضعگیری ضد ملی برانگیخت و بدون رعایت هیچ ضابطه قانونی، جهت جلوگیری موقت از سقوط و انهدام کامل خویش به استقرار حکومت نظامی متوسل گردید تا بدین وسیله هم آسانتر بتواند ملت بیدفاع را با سلاحهای سنگین که از دست رنج و زحمت خود این بیچارگان تحت عنوان تقویت بنیه دفاعی کشور خریداری شده بود از پای درآورد و هم در زیر اختناق بیشتر مانع بیداری کامل ارتش گردد. استقرار حکومت نظامی غیر قانونی در دوازده شهر بزرگ ایران آن هم به مدت شش ماه! این نتیجه را برای ملت ایران به بار آورد که دشمن با زبان خود به دنیا اعلام نمود که من جز با قدرت سرنیزه و رگبار مسلسلهای سنگین آن هم تحت رهبری و فرماندهی مستشاران آمریکایی و اسرائیلی قادر به ادامه حکومت در ایران نیستم! همه حناها رنگ خود را باخته است، مانورهای دموکراتیک هیئت حاکمه ایران با نیشخند قهرآمیز ملت شجاع ایران مواجه گردیده است، تابعیت از قانون مقدس اسلام! و احترام به شرع مبین که عاجزانه سپر خشم مردم قرار گرفته بود در میدان ژاله (میدان شهداء تهران چهره واقعی خود را نشان داده هزاران مسلمان بیدفاع که بزرگترین جرم آنها اعلام خواستههای قانونی و شرعی خود در فضای باز سیاسی! بود در محاصره تانکهای سنگین و دست دژخیمان رژیم به رگبار مسلسل بسته شدند و خون مقدس آنها که بر روی اسفالت خیابانهای تهران جاری شد همه الفاظ و کلمات مزورانه و دروغین رژیم را از قبیل اسلام، قانون اسلامی، عدالت اجتماعی و غیره از لوح دلهای خوشباوران داخلی و خارجی شستوشو داد، و این خون با قرمزی درخشانی که هرگز محو نخواهد شد بر جبین عمال حکومت فاشیستی ایران یک جمله ابدی نگاشت: آدمکش رسوا و جمله دیگری هم بر پرچم نهضت مقدس ایران نوشت: شجاع پیروز. اینجانب با اندوه و تأثر فراوان این فاجعه بزرگ را اولاً به پیشگاه مقدس حضرت ولیالله اعظم ارواحنا فدا و سپس به جامعه بشریت عموماً و ملت داغدار ایران و بازماندگان شهدا روز جمعه خصوصاً تسلیت میگویم و امیداورم که خشم خداوند از طریق اراده پولادین ملت ایران مسببین و عاملین این جنایت را با شدیدترین وضعی به مجازات رسانده و به زودی دست ستمگرانی را که به خون این مردم مظلوم رنگین است قلع و قمع فرماید و از سوی دیگر به ملت شریف و مسلمان ایران نوید پیروزی داده و از آنها میخواهم که در برابر این فجایع و ستمگریها روحیه خود را تقویت نمایند، باشد که هرچه زودتر با تمرکز ارادههای خشمگین و آتشین خویش انتقام خونهای به ناحق ریخته شده عزیزان خود را از جلادان باز گیرند و قلبهای داغدارشان تسلی یابد.
19 /6 /1357
یزد- محمد صدوقی
ناشناس: در تهران عجب شایعه است و به در و دیوار هم نوشتهاند، اینجا هم ما پای رادیو منتظر هستیم، ولی خبری نشد.
محمدعلی: روی چه موجی گرفتید بغداد را؟
ناشناس: MW 69m ولی خبری نبود. سپس خداحافظی کردند.
*****
خانمی که میگفت خانم آقای داریوش است، تماس گرفت. نوۀ سوژه گوشی را برداشت. خانم داریوش گفت: ایشان که مسلمان هستن، روی منبر میگویند و همه دکانها را میبندند، فکر مردم را هم بکنند. نه گاز داریم، نه غذا، مگر ایشان مسلمان نیستن؟
نوۀ صدوقی: حاجی آقا گفته که نانوایی و قصابی و گاز فروشی و داروخانه و حمام و نفت فروشی و میوه فروشی باز باشد، بیخودی چرا این حرفها را میزنید؟ آقای داریوش کی هستن؟
خانم داریوش: مال فرمانداری هستن.
نوۀ صدوقی: پس همینه که این حرفها را میزنند. بعد گوشی را قطع کرد.
*****
محمدعلی صدوقی با اردکان ـ خاتمی ـ تماس گرفت و پرسید: اعلامیهها رسیده است؟
خاتمی: بله.
سپس خانم خاتمی با خانم محمدعلی صحبتهای خانوادگی کردند.
*****
شخصی به نام حسین توفیق، که گویا برادر خانم سوژه باشد، از تهران تماس گرفت و به محمدعلی گفت مواظب باشد و فعلاً هم قم نرود و در یزد هم سعی کنند آرامش برقرار باشد وگرنه با شدت عمل روبرو خواهند شد و مقداری هم صحبت خانوادگی کردند.
*****
شخصی به نام میرزا علی میبدی از زاهدان تماس گرفت و به رجبعلی گفت: فردا اگر ممکن است، در منزل ما اطلاع بدهند که بنده زاده ـ محمد یوسف ـ ماشین دائیش را ساعت 5 /9 جدید بیاورد دم دروازه قرآن، که من رسیدم برویم منزل. فردا ساعت 5 /9 تا 5 /10 شب. بعد با سوژه احوالپرسی کرد. سوژه پرسید: آنجا چه خبر است؟
میرزا علی میبدی: خبری نیست.
صدوقی: تعطیل هم نیست؟
میرزا علی میبدی: خیر. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام آسید اسماعیل از اصفهان تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، گفت: چند نفر از آشنایان میآیند یزد حضورتان و آدمهای متدین هستن و نشانی همین تلفن بنده است که به شما میدهند. شما از جانب آنها کاملاً مطمئن باشید و به آنها اعتماد داشته باشید. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام فلاح از جیرفت تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، گفت: دیروز شخصی پشت سر آقای خمینی چرت و پرت میگفت و من جوابش را دادم؛ میخواستن ما را بزنند. حالا چی کار کنیم؟
صدوقی: یک چند روزی دست نگهدارید و با آنها مدارا کنید. انشاءالله یک دفعه ریشهاش کنده میشود، با کتک درست نمیشود. بعد خداحافظی کردند.
توضیحات سند:
1. آقای حاج محمدتقی نعمت اللهی دارای کارخانه پلاستیک بود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی یکی از فرزندانش به نام مهندس علی اصغر نعمت اللهی به شهادت رسید.
2. روز نوزدهم شهریورماه نیز شهرهای استان یزد در اعتصاب عمومی به سر میبرد: «از صبح روز جاری مانند روز گذشته در شهرهای یزد، اردکان و تفت مغازهها به استثنای مغازههای فروش مایحتاج عمومی بسته و در بافق مغازهها باز میباشد. ضمناً تا ساعت 930 اجتماع و تظاهراتی در شهرهای فوق نبوده است.» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . یزد . ج 4. سند شماره: 307 /5 - 19 /6 /57
« در روز جاری نیز تا این ساعت کلیه کسبه شهرستان یزد و شهرستانهای تابعه به استثناء نانوائی و قصابی و داروخانهها و میوه فروشها از باز نمودن مغازهها خودداری نموده اند. زیرا حاج محمد صدوقی به مناسبت وقایع اخیر، سه روز عزای عمومی اعلام نموده است.» همان . سند شماره: 4183 /26 ﻫ - 19 /6 /57
مردم مذهبی و جوانان انقلابی نیز در حال فعالیت برای تثبیت انقلاب اسلامی بودند؛ که جمع آوری عکسهای شاه و فرح و وابستگان به رژیم شاهنشاهی از سطح شهر، یکی از این فعالیتها بود. همان . سند شماره: 175- 17- 56 - 19 /6 /1357
3. حاج میرزا احمد عارف یکی از بازاریان اصیل و سرشناس.
4. غلامحسین خردمند، فرزند مهدی در سال 1324 ﻫ ش در شهر قم متولد شد. در اسناد ساواک شغل وی فرش فروش عنوان شده است. وی به اتهام تشویق و تحریک مردم علیه رژیم و شرکت در جریانات 19 و 20 دی ماه سال 1356 شهر قم دستگیر و از سوی کمیسیون حفظ امنیت اجتماعی این شهر در مورخه 56/ 10/ 21 به سه سال تبعید در شهر خوی محکوم شد. فعالیت مجدد در شهر خوی منجر به تغییر تبعیدگاه وی به انارک نائین و جیرفت شد. ساواک در مورخه 16 /6 /1357 وی را به اتهام ترک محل تبعید بدون کسب اجازه دستگیر و روانه زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری نمود. قرار بازداشت وی در مهر ماه سال 57 به قرار التزام عدم خروج از حوزه قضایی تهران تبدیل و آزاد شد. اسناد ساواک . پرونده انفرادی
5. حسین سلیمانی، فرزند رضا در سال 1326 ﻫ ش در شهر قم متولد شد. به اتهام تحریک مردم علیه رژیم و شرکت در جریانات 19 و 20 دی ماه سال 1356 شهر قم دستگیر و از سوی کمیسیون حفظ امنیت اجتماعی این شهر در مورخه 21 /10 /1356 به سه سال تبعید در شهر تربت جام محکوم شد. ساواک در گزارشی درباره وی نوشته است: «نامبرده یکی از بازاریان متعصب مذهبی و یکی از محرکین وقایع اخیر شهرستان قم بوده که به اتهام تحریک مردم به تظاهرات و اخلال در نظم به سه سال اقامت اجباری در شهرستان تربت جام محکوم گردیده [است]...» فعالیت مجدد وی در تربت جام منجر به تغییر تبعیدگاه وی به شهرستان جیرفت شد. اسناد ساواک . پرونده انفرادی
6. قاسم دخیلی، فرزند حسن در سال 1309 ﻫ ش در قم متولد شد. در بیوگرافی تنظیم شده از سوی ساواک شغل وی تاجر عنوان شده است. وی به اتهام تحریک مردم علیه رژیم و شرکت در جریانات 19 و 20 دی ماه سال 1356 شهر قم دستگیر و از سوی کمیسیون حفظ امنیت اجتماعی این شهر در مورخه 21 /10 /56 به سه سال تبعید در شهر تویسرکان محکوم شد.
گزارش ساواک در خصوص وی چنین است: «نامبرده فوق یکی از بازاریان ناراحت شهرستان قم میباشد که ضمن ارتباط با عدهای از عناصر ماجراجو و ناراحت شهرستان قم فعالیتهایی را در مسیر به وجود آوردن محیط تشنج در قم انجام و با تماس با تعدادی از اهالی قم آنان را تحریک به ایجاد بلوا و آشوب نموده است. مشارالیه در جریان اخلالگریهای روزهای 19 و 20 دی ماه قم که منجر به بروز حوادث تأسف آوری در این شهرستان گردیده ضمن شرکت در جلسات مذهبی نقش فعالی را در براه انداختن تظاهرات و خرابکاری ایفا نموده است.» اسناد ساواک . پرونده انفرادی
7. حجتالاسلام حسین نبیپور فرزند حسن در سال1319ش در کیجانِ اردستان به دنیا آمد. تا سن ده سالگی در برازوند اردستان بود و پس از آن به همراه خانواده در شهرستان میبد ساکن شد. پس از تحصیلات ششم ابتدائی، به علوم حوزوی روی آورد و در سال 1337ش راهی قم شد و در مدرسه خان آن را پی گرفت. در جریان نهضت امام خمینی(ره)، در 20 اسفند 1343 در حالی که راهی تهران بود، در بین راه دستگیر و از او تعدادی اعلامیه و نشریه بعثت کشف شد و به مدت 17 روز بازداشت بود. او که در جریان انتشار و توزیع نشریه بعثت نقش داشت، در تاریخ 27 /9 /57 به اتهام اهانت به شاه، دستگیر و مدتی کوتاهی زندانی شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1360ش یکی از کاندیدهای اردکان برای مجلس شورای ملی بود و در سال 1388 مسئولیت ستاد اقامه نماز جمعه یزد را به عهده داشت. اسناد ساواک . پرونده انفرادی
***
منبع:
کتاب
گفت و شنود، جلد اول - شنود مکالمات شهید آیتالله محمد صدوقی صفحه 261