صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

اجتهاد به رأی

اجتهاد به رأی


متن سند:

اجتهاد به رأی
مهدی ‌هاشمی و همفکرانش معتقد به اجتهاد به رأی و تفسیر به رأی در بررسی ‌آیات، روایات و سایر مفاهیم سیاسی و اجتماعی بودند.‌ این ویژگی، ریشه در علل و عوامل گوناگون فکری، اخلاقی و نیز تأثیرپذیری آنها از الگوهای داخلی و خارجی دارد. البته از میان عوامل یاد شده، «برداشت سطحی از اسلام» و به اعتراف مهدی‌ هاشمی «دور ماندن از واقعیت نورانی اسلام» اهمیت ویژه‌ای دارد:
«بدنبال ‌این عوارض قبلی طبیعتاً ‌این حالت پیش آمد که ما آن واقعیت نورانی اسلام را که بالذّات متکی هست باید متکی باشد بر نظریات مفسرین اولیه اسلام که ائمه اطهار علیهم‌السلام هستند بعد هم شخصیت‌های مفسر قرآن و علمای واقعی اسلام و کلاً مقام رهبری ‌اینها را من متکی می‌کردم بر اظهار نظر شخصی خودم؛ یعنی اسلام شناسی به رأى خودم‌ این بود که خودم از اسلام چه می‌فهمیدم که برداشت من معلول و معجونی بود از همان تفکرات و الگوهای خارجی و منابع خارجی و‌ اینها و برداشت‌های شخصی‌ این را نقطه اتکای اصلی بر ارایه اسلام و شناخت اسلام تلقی می‌کردم و در حقیقت واقعیت اسلام را متکی و منطبق بر همان ارائه و اجتهادات و برداشت‌های شخصی خودم از اسلام می‌دانستم که همین امر خُب طبیعتاً در واکنشهای اجتماعی باعث شد که اگر کسی مخالفت می‌کرد علاوه بر ‌اینکه ‌این را مخالف نظریه خودم می‌دیدم چون مسأله خودخواهی و نفس هم همواره در من وجود داشت متأسفانه ‌این نفسانیاتم باعث شده که به دفاع شدید از آرا و اجتهادات خودم بپردازم و اگر کسی مخالفت بکند، سخت با او مبارزه بکنیم.»1
مهدی ‌هاشمی در نوار سوم و در شرح مسئله تفسیر به رأی در مفاهیمی چون امر به معروف، جهاد، تقیه و دعا می‌گوید:
«در مثل امر به معروف، جهاد، تقیه یا مقوله‌های دعا و عزاداری یک مقداری هم تفسیر به رأی وجود داشته در آنها که بدون‌ اینکه مراجعه به مثلاً مفسرین بکنم یا به روایات صحیحه، به سنت، به سیره یا بسنجیم مثلاً با نظریات دیگران. همان خود معیاری در تفسیر مسایل تعصب فردی که به نظریات داشتن و نبودن مایه‌های قوی علمی که انسان به مقدمات اصلی بخواهد مراجعه بکند. مجموع ‌اینها ما را به جایی می‌کشاند که حالانه در همه موارد بطور صددرصد ولی بطورکلی در یک سلسله از مسایل و ‌آیات و روایات و خلاصه از صحبت دیگران یک تفسیرهای ‌این‌طوری نشان بدهیم.»2 مهدی‌ هاشمی در نوار دوم نیز، نمود بارز اجتهاد به رأی را صادر کردن مجوز اعمال خشونت‌آمیز و قتل‌ها بر می‌شمارد و می‌گوید:
«نمودهای بارز ‌این ملاک‌های شرعی را من خودم بیشتر در همان قتل‌ها می‌بینم که مستقیماً دخالت داشتم و مجوز که به افراد می‌دادم، مجوزم هم نه مجوز به ظاهر نفسانی - یعنی مجوزی بود که مثلاً منکر است. فاسد است و چون مهدورالدم است باید نابودش کرد. منتهی ملاک‌هایی که استخراج می‌کردیم متکی بر یک سری برداشت‌های سطحی از اسلام بود.»3
مهدی‌ هاشمی در خصوص صدور فرمان قتل و عدم رعایت ملاک‌های شرعی، به برداشت‌های سطحی‌اش از ‌آیات و روایات ‌اشاره می‌کند و می‌گوید:
«ما آن مراحلی که معمولاً مجتهدین مخصوصاً حضرت امام در رساله‌شان به عنوان شرایط وجوب نهی از منکر مطرح می‌کنند ما ‌اینها را کلاً از نظر دور می‌داشتیم. یعنی مبنا و ملاکمان برای نهی از منکرهای اجتماعی و تحلیل ‌این واجب اسلامی، نهی از منکر رساله عملیه نبود بلکه می‌رسیم به خود‌ آیات و روایات مراجعه می‌کردیم و بطور سطحی و قشری یک برداشتی از مثلاً فلان ‌آیه یا فلان روایت داشتیم؛ منتهی همین برداشت قشری را خیلی مفصل رویش تحلیل می‌کردیم و به خشونت منتهی می‌شد. یعنی معتقد می‌شدیم که در بعضی از نمودها و پدیده‌های فاسد در جامعه باید به خشونت متوسل شد. در حالی که از نظر رساله‌های عملیه و فتوای مجتهدین، توسل به خشونت در بحث «دماء» آنجایی که بحث دم و دماء مطرح می‌شود، اجازه مجتهد یا کسی که مأذون از مجتهد است شرط است. اما ما‌ این را شرط نمی‌دانستیم در برداشت‌های خودمان. ما گفتیم با یک پدیده مبارزه می‌کنیم، پدیده فساد، فساد اخلاقی با یک منکر و همین که از راههای عادی نشد، خودمان متوسل به قلع و قمع فیزیکی می‌شویم، که در مورد مثلاً همان قتل‌های که قبل از انقلاب صورت گرفت. هم استناد خود من که تجویز می‌کردم و حتی به همین دوستانی که مباشر بودند و در قتل شرکت داشتند ‌این بود که او مثلاً مهدیزاده با جهان سلطان، یک کانونی هستند از فساد اخلاقیی که برخوردهای مقدماتی هیچ اثر نمی‌کند. یعنی تذکر شفاهی داده شده جدی هم گفته شده اثر نکرده آن آخرین درجه‌اش ‌این بوده که بروند او را بکشند و از بین ببرند و‌ این را ما یک چیز شرعی می‌دانستیم؛ به استناد برداشتی کج که یک سلسله از روایات تحف‌العقول و غیره داشتیم که مثلاً در نهی از منکر باید به خشونت متوسل شد.»4
مهدی‌ هاشمی در نوار هشتم، ضمن اعتراف به‌ این که ملاک‌ها و چارچوبهای شرعی، هر فرد را به نتایجی غیر از حکم قتل سوق می‌دهد، به برداشت عقلی‌اش و فرارش از چارچوب شرع‌اشاره می‌کند و می‌گوید:
«... دیگر فرض کن در مورد قتل‌ها وقتی انسان می‌خواهد از قرآن استنباط کند اگر به آن چارچوبهای اصلی اسلام بخواهد استنباط بکند همه‌اش توی رساله‌ها گفته شده دیگر. فرض کنید که خُب یک فرد بخواهد ثابتش کند. فرض کن مقصود از نظر اسلام و اخلاقی مثلاً ملاکی که بوده ‌این است یا در مسایل سیاسی، اجتماعی خیلی ملاک‌هایی که تعیین شده اگر می‌خواستیم از آن چارچوبها استفاده بکنیم ‌این به همان نتایج می‌رسیدیم که سابق هست؛ منتهی چون که آن چارچوبها خیلی مد نظر نبوده می‌آمدیم می‌گفتیم: خُب رژیم شاه یک رژیم سفاک و خونخوار مثلاً غاصب است. فلان آقا هم که حالا یا بعضاً یا کلاً دربست در اختیار رژیم است و حامی رژیم است ‌این حمایت از رژیم و‌ این پشتیبانی آقا از رژیم می‌گفتیم ‌این یک مفسد فی‌الارض است یک همچنین استنباط کلی عام مطلقی؛ می‌گفتیم: قتلش واجب است. نتایجش ‌اینجا ظاهر می‌شود. ثمره اختلاف در ‌اینجا ظاهر می‌شود. که نوع برداشت و آن برداشت‌های اصلی از قرآن در نوع قتل‌ها در نوع برخورد خشونت‌آمیز در کل ‌این تفسیرهایی که از قرآن می‌شده از نهی از منکر، جهاد، تقیه فلان ‌این است.»5
نادیده گرفتن معیارها و ملاک‌های اسلامی و خروج از چارچوب شرع، در اعترافات مهدی‌ هاشمی به وضوح دیده می‌شود:

توضیحات سند:

1. نوار شماره یک.
2. نوار شماره سه.
3. نوار شماره دو.
4. نوار شماره یک.
5. نوار شماره هشت

منبع:

کتاب بن‌بست - جلد اول / مهدی هاشمی ریشه‌های انحراف صفحه 193
صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.