ریاست محترم دادگاه دادستان گرام و دادستان محترم
متن سند:
ریاست محترم دادگاه دادستان گرام و دادستان محترم
من اکنون به عنوان یکى از متهمین این دادگاه به خاطر داشتن افکار و عقایدى که منجر به اندیشه تبهکارانه گردید بداورى خوانده شدهام و در دادگاه بدوى مردان قانون کیفر چنین عمل و اندیشهاى تبهکارانه را به دفتر زندگىام نوشتند حق هم همین بود کسى که به همه سُنن ملى و میهن خود پشت نماید،کیفرى جز این نباید انتظار داشته باشد. اندیشه بدبینى و فقر، بىتوجهى و ستمى که بزندگىام شده بود مرا بسوى مکتبى سوق داد که همه زمینههاى گرانبار میهنىام را فراموش کردم و اکنون چگونه و با کدامین کلمات مىتوانم این اندیشه را در پیشگاه قانون توجیه نمایم حتى واقعیات گذرائى کوتاه، راهى که در آن قدم نهادم شاید هرگز به اورتان نخواهد شد براى همه عمر با عواطف و انسانیت زیسته است و سامان و خانمانى دارد، عشق و عاطفه مىفهمد یکباره در چنگال چنین افکار تبهکارانهاى گرفتار شده هم چنان که در دادگاه نخستین بسمع رساندم. فقر وحشتناک و عواطف شدید انسانى، صدمات روحى، مرا مانند طعمهاى بسوى این دام کشاند. استنباط من از واقعیات واژگونه و مبهم بود فکر مىکردم که مىتوانم با اندیشهاى که در جامعه من مدتهاست که مطرود گشته و هرگز میهن من پذیراى آن نیست، مىتوانم به این ستمها و بىعدالتىها پایان بخشم غافل از این که چنین فلسفه فکرى حقایق را واژگونه جلوه میدهد و انسان را بسراب راهنمائى مىکند.
من وظیفه میهنى خود مىدانم واقعیاتى را هر چند مختصر و ناپخته که در مغز من جایگزین شده و وجود داشته و دارد به عرض دادگاه برسانم. به ویژه به سمع مردمى که ناظر و شاهد این داورى هستند. مردمى که داورى راستین را، حقایق را با جان و دل پذیرا مىشوند. به ویژه جوانان میهنم. این واقعیات براى من بسیار گران تمام شده است و من براى کسب آنها بهاى گزافى پرداختهام. طبیعى است در این مکان مقدس و در مقابل مردان قانون و حضار مسائلى که عنوان مىشود الزاماً باید از واقعیاتى انکارناپذیر پاگیرد و سخن من در این محضر عدالت نیز همین است. من این زخم را باز مىکنم، زخمى که سالهاست زندگىام را بمرگ و تباهى کشانده است عارى از هر گونه احساس سخنم را عنوان مىکنم. زیرا گروهى که من د رآن فعالیت داشتم یک گروه باصطلاح مارکسیستى و در واقع آنارشیستى بود و بدیهى است که سخن درباره عقاید خود و ویژگیهاى مارکسیسم مىتواند روشنگر حقایقى باشد که براى هر فرد ایرانى، به ویژه جوانان میهن ارزشمند و قابل توجه است زیرا این تحلیل را برایگان در اختیار جوانان «قشر روشنفکر نوپاى سرزمین خود مىگذارم و هدف و تلاشم از چنین گفتارى صرفاً راهگشائى است، به ویژه قشر جوان که سریع و با احساس در مورد مسائل قضاوت مىکنند و فریفته مشتى الفاظ مىشوند و در نتیجه احساسات و شور جوانى، حاکم برعقل و منطق مىگردد.
یکى از اصول کلى که در مورد اعتقاد همه جامعهشناسان مىباشد ویژگیهاى خاص هر جامعه است که مخصوص بخود همان جامعه مىباشد، از جمله، آداب، سنن، مذهب، رسوم، فرهنگ و خلاصه آنچه بار آورد اندیشه انسانى است و در کولهبار تاریخ تا بامروز حمل گردیده است، طبیعى است که هر ایدهئولوژى به ویژه، ایدهئولوژى نوپرداخته قالبى و به طور کلى صادراتى که مىتوان آنها را دستهاى آهنین در دستکشهاى مخملى نامید و هیچگونه پیوندى با نظام فکرى و نهادهاى اجتماعى ندارد نمىتواند مورد قبول مردم این سرزمین واقع گردد. تجربه این ادعا را ثابت کرده است، به علاوه یک ایدئولوگ باید با توجه به خصوصیات جامعه خویش و مسائل ملموس محیط خود از بطن همین جامه سر برآرد و مسائلى را در خود اندیشه، و مطابق ویژهگى همان جامعه عنوان کند، تا مورد قبول واقع گردد، در غیر این صورت با شکست مواجه مىشود و مردم بعوض آنکه پذیراى چنین ایدهئولوژى و مکتب یا ایسمى شوند به مبارزه با آن بر مىخیزند، این اندیشه و تز درست در کشورهائی که مورد تهاجم اینگونه مکتبها واقع شدهاند و ایسمها از طریق زور و توده قهریه به این ملل تحمیل گشته است به چشم مىخورد و مىبینیم اگر فشار نوک سر نیزه از پشت گردن آنها برداشته شود تودههاى مردم بپا مىخیزند و براى به دست آوردن امیدهاى انسانى و آزادى از ریختن خون خود دریغ نمىورزند این جبر تاریخ است. از جمله این ایدهئولوژىها، ایدهئولوژى مارکسیسم است که ضوابط آن هیچگونه پیوندى با افکار جامعه ما نمىتواند داشته باشد، چون مخالف و مغایر همه دست آوردهائى است که تمدن ما در طول قرون و اعصار با با خون دل کسب کرده و عامل اصلى بقاء دیرپائى و موجودیت مردم ما گشته است موجودیتى که تمام توطئههاى بیگانه را در دل خاک مدفون ساخته و حملات و تهاجمات تاریخى را با همه سنگینى و بیرحمى که داشته است چونان امواجى پشت سر گذاشته و از میان آن سر برافراشته است.
یکى از ستونهاى اصلى و پایدار افکار جامعه ایران در طول تاریخ دین بوده است. مذهب به عنوان یک پدیده مترقى در جامعه ایرانى که داراى رنگ ملى است در خدمت مصالح میهنى همواره نقش مترقى ایفاء نموده است و با نگاهى به سوابق گذشته، رشتههاى عمیق، همبستگى ملى بمقیاس وسیعى مدیون این پدیده معنوى و غیر مادى بوده است. با توجه به این که مارکسیسم که معتقد به اصالت ماده بوده و هرگونه اعتقادات معنوى را از دیده ایدهآلیسم نفى مىکند و بقول مارکس مذهب وسیلهئى است براى تخدیر افکار تودههاى مردم، حال چگونه مىتواند در جامعه ایران پایگاه مطمئنى را جهت اشاعه افکار بىدینى خود بچنگ آورد. مجسم نمائید که به ایرانیان پاک نهادى که همواره گرد معنویات گشتهاند و به چنین فلسفهاى مؤمن و معتقد گفته شود که خدا نیست، دین بىمعنى است. معنویات بىفایده است، هر چه هست مادّیات است این امر چقدر گران تمام مىشود.
موضوع دیگر این که اساس تفکر و اندیشه فلسفه ماتریالیستى، سیستم اقتصاد خاص خود را بنام اقتصاد مارکسیستى ارائه میدهد. تدوین کننده این چنین اقتصادى مارکس است، این اصل زائیده شرائط حاکم بر قرن نوزدهم و در حقیقت بازتابى در برابر اقتصاد بىبند و بار آزاد آن قرن مىباشد و اصولاً منطبق با شرایط، امکانات، تحولات و دگرگونیهاى وسیعى که در امور اقتصادى معاصر به وجود آمده است نمىباشد، کسانى که معتقد به فلسفه مارکسیسم که این فلسفه نیز از دیگر فلاسفه از قبیل. آدام اسمیت، پرودون، ریکاردو، هگل و فوئرباخ و اقتصاددانان گرفته شده است، مىباشند بایست اعتقاد به این امر داشته باشند که کلیه پدیدههاى عالم هستى به طور دائم در حال تغییر و دگرگونى و تحول است، بنابر این یک پدیده اندیشه قرن نوزدهم الزاماً و طبیعتاً مىبایست مشمول این تحول جبرى شده باشد، در غیر این صورت، بقول مارکسیستها دچار جمود فکرى و دگماتیسم خواهند شد.
در مورد فلسفه وحدت جهانى مارکسیسم باید گفت این فلسفه که داراى یک هدف ایدهئولوژیک بر اساس وحدت جهانى است دچار تضادها و اختلافات وسیع جهانى شده و تفرقه و انشعابات متعددى پیکر محتضر این ایسم را در بر گرفته است و چنان به مبارزه و بر ملاء کردن نقاط ضعف آن که در حقیقت حقایق مسلمى است مشغولاند که بزودى شاهد تشییع جنازه این ایسم و فلسفه که از درون متلاشى گردیده و فقط داراى ظاهرى آن هم تصنعى است خواهیم بود. امروز بیشتر تلاش مارکسیسم، این مکتب فلسفى بیمار، بعوض مبارزه با مکتبهاى مقابل مثلاً کاپیتالیسم حرف مبارزه با فساد درونى خود مىشود و متولیان و سینهزنهاى این علم و کُتل براى آنکه به این دکان رنگ و رونقى بدهند، هر روز رنگ تازهترى بآن میزنند و به صورت جدیدى ارائه میدهند ، هر روز انشعاب جدیدى با اصول و دکترین جدید عنوان مىکنند و بدعتهائى به وجود مىآورند که اصلاً با یکدیگر سازگارى ندارند که آخرین آن معجون مارکسیستهاى اسلامى بود که چنین تکه یخى در برابر آفتاب در برخورد با افکار و عقاید عمومى آب شد، مارکسیسم از یک طرف مىگوید خدا نیست و طرفداران این مشرب خود را ملحد و زندیق دانسته و اصولاً به اُلُوهیت اعتقادى ندارند. ولى از طرف دیگر خود را با اسلام این آئین ربّانى و الهى در آمیخته و از آن سوء استفاده کرده و جهت فریب موحدین به ویژه برخى جوانان بىگناه که آکنده از احساسات مذهبى هستند آن را به کار مىبرند، این نوع مارکسیستها که آنان را باید سارق دین و ایمان مردم در اجتماع دانست در حقیقت در زیر عبا شمشیر پنهان نمودهاند و با ارائه مشتى الفاظ و عبارات فریبنده و تو خالى خود را وکیل مدافع دین و قرآن مىدانند و مىخواهند با خون و آتش خود را باجتماعى که مدتهاست مارکسیسم و مارکسیستها را طرد کرده است تحمیل کنند و چون موفق نمىشوند هر روز نوعى از تحلیل بدعتى مارکسیسم را در جهان و یا جامعه ما پیاده مىکند و تعداد معدودى از هموطنان، به ویژه جوانان ناآگاه را که هیچگونه اطلاعى از استراتژى تهاجمى قدرتهاى جهانى ندارند و حتّى ویژگیهاى جامعه خود را نیز بخوبى نمىشناسند در پیله اینگونه ایدهئولوژیها گرفتار مىسازند، یعنى در حقیقت آنها را به نیستى و نابودى مىکشانند و پس از این که از ضمن آنها تغذیه کردند، بسراغ جوانان بىگناه دیگرى میروند و با ارائه ایسمها و طرحهاى توخالى ولى ظاهر فریب قربانیان جدیدى مىیابند و هر کس را که نخواهد زیر علم اینها سینه بزند خائن مىدانند و به تمام نهضتها، پیشرفتها و ترقیات اجتماع که مورد تأئید جهان است برچسب نفى میزنند مارکسیستهاى ایرانى که براى سیاستهاى مخرب خارجى نقش اسب [تروا ]را بازى مىکنند و طوطى صفت در پى آئینه نشستهاند و آنچه استاد ازل گفت بگو مىگویند،
چون فهمیدهاند که دیگر حناى آنان رنگى ندارند حال دین را ملعبه قرار داده و مىخواهند از آن علیه مردم استفاده کنند، این مارکسیستهاى آنارشیست که هستى خود را در نیستى دیگران مىدانند، اغلب از نارسائیهائى که در جامعه متحول ایران بچشم مىخورد صحبت مىکنند. و با بزرگ جلوهدادن آنها ایجاد یأس و بدبینى مىنمایند، مثلاً صحبت از وضع نامطلوب بعضى از مردم در جنوب شهر تهران مىنمایند و مدعى هستند که زندگى مردم این منطقه چنان که باید و شاید رضایتبخش نیست. غافل از این که اینگونه نارسائیها در تمام کشورهاى جهان وجود دارد و حتى در کشورهاى کمونیستى وضع خیلى بدتر از اینهاست اگر این گروهها واقعاً غمخوار مردم هستند چرا ترقیات و پیشرفتهاى خیره کننده سالهاى اخیر را نادیده مىگیرند و از آن سخن نمىگویند. چرا از ظلم و ستم خانهاى سابق، در روستاها مطلبى بر زبان نمىآورند. چرا در پارهاى از موارد با آنها هم داستان و هم فکر شده و سنگ آنها را بسینه میزنند. چرا شمشیر دموکُلس کرکسهاى استعمار شده و براى دشمنان ایران تعزیهخوانى مىکنند، چرا از پیشرفتهاى عینى جامعه ایران ناراحتند، چرا با ارائه مکتب فرتوت و کهنه مارکسیسم جهت به بیراهه کشاندن تعدادى از جوانان جامعه ما که ثروتهاى ملى و معنوى کشور بشمار میروند استفاده مىکنند.
من امروز احساس این مسئولیت را میکنم که به عنوان یک فرد پشیمان به هموطنان گرانمایه، برادران، خواهران جوان و کمتجربه هشدار دهم که چشم و گوش خود را باز کنید، با تعمق بیشتر به وقایعى که در کنارتان مىگذرد بیاندیشید، بىجهت دستخوش احساس و دنبالهرو این و آن نشوید، اگر موفقیتى هست، در نهضتها و مکتبهاى میهنى است نه در مشربهاى بستهبندى شده صادراتى که همه آنها بوى خون مىدهد قضایا را به شیوهاى علمى مورد مداقه قرار دهید تا مانند ما به بنبستهاى فکرى و سیاسى دچار نشوید، به علقههاى خانوادگى و میهنى خود پاىبند باشید و اجازه ندهید که گروهى معدود که در خدمت بیگانگانند و از طرف آنها مأمور صید انسانهاى بىگناه هستند. شما و عزیزان شما را هدف و طعمه خود قرار دهند. پرسهها و وعدههاى فریبنده و دروغ اینگونه افراد را به اولیاء خود به پدر و مادر و بالاخره بزرگترها اطلاع دهید، تا آنها را راهنمائى نمایند. چون این خائنین هرگز نتوانستهاند افراد صاحب تجربه و هوشیار را بفریبند و آنها را به اینگونه راههاى توطئهآمیز بکشانند و هرگاه بزرگان خانواده و با تجربهها از اینگونه افکار جنونآمیز اطلاع یابند بفوریت در صدد درمان آن بر مىآیند، و این خدمتى است که هر فرد بخود و میهن عزیز خود مىتواند بنماید.
منوچهر مقدم سلیمى
منبع:
کتاب
ترور شاه / حادثه کاخ مرمر به روایت اسناد ساواک صفحه 540