تاریخ سند: 26 اسفند 1349
بازجویی از آقای حسن حسینزاده موحد
متن سند:
تاریخ: 26 /12 /1349
بازجویی از آقای حسن حسینزاده موحد
س . هویت شما محرز است کلیه فعالیتها و اقدامات خود را با ذکر اسامی همفکران و همکاران خود و نقش و مسئولیت هر یک از آنان و میزان و نحوه فعالیت آنها مشروحاً از بدو استخلاص از زندان و داخل زندان توضیح دهید.
ج . در زندان که اینجانب در حدود یازده ماه بودم بیشتر موارد آرامش برقرار بود و طبعاً من و کلیه زندانیان برنامه درسی و مطالعه داشتیم. تنها در یک مورد اکثریت زندانیان برایشان وضع غیرعادی بود و آن به هنگام فرار چهار تن غیرمذهبی که پلیس به منظور گرفتن وسایل زندگانی به داخل زندان آمد و با کلیه زندانیان بدرفتاری خاصی نمود و زندانیان هم در آن موقع به شکایت و اعتصاب غذا پرداختند و در این جریان من هم همراه با زندانیان بودم که تقریباً حدود 50 نفر بودند اعم از مذهبی و غیرمذهبی. پس از اعتصاب شاید یک ماه بعد بود که اینجانب آزاد شدم. در آن موقع وقتی که آزاد شدم فعالیت منظمی نداشتم مگر شرکت در جلسات مذهبی از قبیل هیئت انصارالحسین که گرداننده آن تا آنجا که من میدانم آقای حاج سید رضا کلینی1 و آقای میرخانی بود. این هیئت به نحوه سیار در صبحهای جمعه با برنامه دعای ندبه و سخنرانی آقای علی اکبر هاشمی رفسنجانی و بعضی اوقات هم افرادی از قبیل فضلالله محلاتی2 و سیدعلی خامنهای و علی اصغر مروارید اداره میشده شاید یکی دو ورق آدرسهای این هیئات را از خانه من مأمورین آورده باشند ولی در هر حال این هیئت به صورت علنی و عمومی دائر میشده و همچنان دایر است. گاه به هیئت اتفاقیون میرفتهام. این هیئت نیز برنامهاش در صبحهای جمعه اداره میشود و به طور سیار و عمومی برنامه مجلس هم بیشتر اوقات با دعای ندبه و سخنرانی وعاظی از قبیل آقایان علمالهدا و محلاتی و خزعلی3 خاتمه مییافته. در این جمع یک نفر بنام حاجآقا میری میشناسم که ایشان گاه آدرس به من میدادهاند و احتمالاً شخص ایشان گرداننده جلسه مزبور باشند. و گاه به هیئت خمسه طیبه زنجیرزنان میرفتهام این هیئت در شبهای شنبه به طور سیار با برنامه تعلیم قرآن و حدیث و سخنرانی که غالباً آقای علی اکبر جباری و مدتی عبدالرسول حجازی و گنجهای4 بودهاند در این
جمع با یک نفر به نام محمد راستگو آشنایی دارم که ظاهراً او گرداننده باشد. جلسه به طور سیار و مجاز غالباً در نواحی میدان خراسان تشکیل میگردد. هیئت دیگر هم که شاید یک یا دو بار شرکت داشتهام به نام فاطمیون بوده از گردانندگان آن اطلاعی ندارم ولی سخنرانان غالباً آقایان سید قاسم شجاعی5 و حاج صدر اراکی6 بودهاند مجلسی است پر جمعیت و علنی و عمومی و به طور مسلم مجاز. جلسه دیگر که گاه در آن شرکت میکردهام هیئتی به نام متوسلین به ولی عصر(عج). در شبهای پنجشنبه به طور عمومی، سیار با برنامه قرائت قرآن و تعلیم قرآن و سخنرانی که هم اکنون سیدی به نام آقای حائری میباشد، اداره میشود. بیشتر اوقات در اطراف محل ما مستقر است و من گاه همراه پدرم به این هیئت میرفتهام. افرادش به انتساب من به پدرم به من احترام میکردهاند و آشنایی مینمودهاند ولی نامشان برایم روشن نیست و در هر حال به صورت مجاز و قانونی اداره میشود. در جلسه دیگری به نام مکتب جعفری گاه شرکت میکردم. این جلسه گاه به صورت سیار و اواخر به صورت ثابت در محلی به نام صادقیه در خیابان ری خیابان آب منگل با برنامه بحث و انتقاد دینی و سخنرانی آقای امامی کاشانی اداره میشده. از وجود و یا عدمش در حال حاضر اطلاعی ندارم. جلسه دیگری که من در آن شرکت میکردم به طور مداوم جلسه انصارالمهدی بود این هیئت علنی و عمومی و در شبهای جمعه و به طور سیار اداره میشد. شاید یک سال پیش از من هم تأسیس پیدا کرده بود. پس از استخلاص من به آن جلسه رفتم و کم کم به صحبت پرداختم و بالاخره پس از چند ماه برای اینکه هیئت دارای روحانی باشد از عبدالرسول حجازی دعوت شد تا سخنرانی کند چند ماه هم ایشان به منبر رفتند تا اینکه ایام محرم و صفر امسال فرا رسید مدتی مجدداً آقای حجازی نیامد و من صحبت میکردم. دهه آخر صفر آن سال روضهای گرفتیم که در آن عبدالرسول حجازی و سیدعلی خامنهای منبر میرفتند در این دهه چند نفر جدید اضافه شدند که بهروز شجاعیان و محمد کچویی و حسن خلیل نیا بودند. با پیشنهاد این عده که جلسه جنبه درسی و تحقیقی داشته باشد خود این آقایان از عبدالمجید معادیخواه دعوت کردند تا برنامه درسی را اداره کند. ناگفته نماند که در این مدت افراد جلسه اکثراً عوض شدند. تنها از جلسه سابق من و برادرم و دو برادر دیگر(کبیری) باقی بودند و محمد راستگو، حسن عبدالصمدی و
الماسی که چند نفر دیگر بودند و در حدود 14 یا 15 نفر بودند جمعاً جلسه شروع به کار کرد تا وقتی که به علت ممنوعالمنبر بودن آقای معادیخواه از تشکیل آن جلوگیری شد و در همین جلسات بود که من با آقای محمد خلیلنیا برادر بزرگ حسن خلیل نیا آشنا شدم در تمامی این مدت رحیم حاج کاظمی با من بود اما فرد فعالی نبود در این مدت به دیدن زندانیانی که آزاد شده بودند میرفتیم مثلاً آقای محمد باقریان، اسدالله بنکدار، شیرزاد، شاید هم بیشتر بودند ولی آنچه خاطرم هست همینهاست. در جلسات عمومی از قبیل حسینیه ارشاد و جلسه انصارالحسین افرادی را که سابق با آنها فعالیت داشتم گاه میدیدم اما همکاری و همفکری با هیچ یک ایشان برایم مطرح نبود. پیش مرحوم سعیدی میرفتم اما با او همکاری نداشتم فقط تا این اندازه که ایشان برگهای به دستشان رسیده باشد یک یا دو برگ و حداکثر مثل جزوه استفتائات 3 یا 4 عدد به من بدهند که اینها هم مسلماً برای اکثریتی که با ایشان نماز میخواندند مطرح بوده و خصوصیتی در این زمینه من نداشتهام تا به آن همکاری گفته شود. فعالیت اینجانب به طور رسمیتر پس از واقعه مرحوم سعیدی بود که همیشه در ختمها شرکت میکردم و در یک جلسهای برای سلامتی آیتالله خمینی شعار صلوات دادم و در چهلم ایشان با نظر خانواده ایشان ولی با هزینه شخصی مبادرت به چاپ و نشر اعلامیهای به طور مجاز نمودم. این اعلامیه بیشتر توسط اینجانب و خانواده مرحوم سعیدی توزیع شد. البته عملی قانونی بود. در این مراحل شاید خلیلنیا و حاج کاظمی هم بودند ولی در هر صورت کار ما در این اعلامیه علنی بود. تنها کاری که در این مدت میتوانست برای من فعالیت سیاسی محسوب شود عضویت در حزب قانونی ملت ایران بود. من اساسنامه این حزب را خواندهام با قانون اساسی مغایرت نداشت و دعوتکنندۀ من به حزب که آقای حاج محمد خلیل نیا بود ایشان تأکید فراوانشان بر همین اصل بود که حزب قانونی است. من از آقای علی فتحی هم دعوت کردم و ایشان هم پذیرفته بودند. ماهانه از من به عنوان حق عضویت 150 ریال دریافت میشده و دو بار من این ماهانه را دادهام پس از این از ما خواسته بودند که از افراد به حزب دعوت کنیم. من به اتفاق آقای فتحی از حسن خلیل نیا و محمد کچویی دعوت کردیم هر دو پذیرفتند و هر چهار نفر برای انجام و نشر جزواتی کاملاً مذهبی مبلغی جمع میکردیم این مبلغ تاکنون مصرف نشده و همچنان پیش آقای
کچویی خواهد بود و شاید حدود 1000 ریال باشد. من در این جلسه هفتگی 20 ریال میدادهام و سه نفر دیگر بیشتر میدادهاند. این جلسه شاید مجموعاً پنج یا شش بار تشکیل شده است و مطالب هم غالباً در مورد نحوه کار حزب ملت ایران بود و یا امکان و عدم امکان و موفقیت و یا شکست مبارزه قانونی در حزب و یا بحث در پیرامون مواد اساسنامه حزب، اشکالاتی که میشد من و آقای فتحی با آقای حاج محمد خلیل نیا مطرح میکردیم و ایشان هم توضیح میدادند. و اما مورد دیگر فعالیت من گرفتن اعلامیه از حسن خلیل نیا بوده که تنها در یک مورد آن حمل و توزیع تحقق یافت و در سه مورد دیگر به علت کمی مسئله توزیع تحقق پیدا نکرده است البته در این موارد غیر از آقای فتحی کسی دیگر در جریان کار من و حسن خلیل نیا نبوده است. 3 مورد عبارت بودند از: اعلامیه علیه شاه اردن به امضای ملت مسلمان ایران. اعلامیه دیگری مبنی بر جاسوسی بهائیان7 به نفع اسرائیل به نقل از روزنامه الثوره. مورد دیگر 12 درس ولایت فقیه آیتالله خمینی بود که از این یک نیز کم بود اما آنچه که مرا به عنوان اعلامیه پخش کن میتواند بشناساند، اعلامیه پیام قائد به حجاج بود که شاید حدود 50 یا 60 عدد ایشان به من داد و من هم سر راهم به خانهها و مساجد میانداختم و در یکی دو مورد بدون پاکت به صندوق پست انداختم غیر از اینها فعالیت سیاسی من نداشتهام و همکاری و همفکری من هم محدود به این عده بوده است. البته همانطور که اشاره کردم افرادی را که در گذشته همفکر و همکار با من بودهاند، شاید خیلی دیده باشم ولی مسئله همکاری و همفکری با هیچکدام ایشان مطرح نبوده است حتی برادرم که در جلسه انصارالمهدی و گاه انصارالحسین شرکت میکرد و حاج کاظمی که باز همیشه با من بود و دو تن دیگر که در محله ما میزیستند و با ما به جلسه میآمدند به نام (کبیری) با من در مجالس عمومی از قبیل حسینیه ارشاد و هیئت انصارالحسین شرکت میکردند ولی به هیچ وجه از کار ما مطلع نبودند. مسافرتهای من نیز سه یا چهار بار بیشتر نبوده در اکثر موارد رحیم حاج کاظمی با من بود ولی مسافرتها به هیچ وجه نه با قصد سیاسی و نه با فعالیت سیاسی مربوط میشده. مثلاً یک یا دو بار به کرج رفتهایم با آیتالله قمی ملاقات کردهایم اما همیشه مردم مختلف نیز حضور داشتند و لذا جای هیچگونه بحث یا نظری نبوده و یک بار به اصفهان رفتیم که در آن سفر نیز حاج کاظمی همراه من بود به دیدار آیتالله منتظری در نجفآباد رفتیم. آنجا نیز جمع زیادی روحانی و غیرروحانی بودند و نوبت به اینکه ما مسائل خصوصی مطرح کنیم نمیرسید. یک یا دو بار هم به قم رفتهام یکبارش خلیل نیا حسن با من بود و شاید در هر دو بار رحیم و کبیری نام از افراد جلسه ولی باز نه قصد سیاسی در کار بود و نه اقدام سیاسی، تنها زیارت و سیاحت و فاتحهخوانی در کار بود. مطلب دیگری هم اکنون به نظرم نمیرسد.
توضیحات سند:
1. سید رضا کلینی، فرزند سید حسن در سال 1302 ﻫ ش در تهران متولد شد. وی که در واسطهگری حبوبات با حاجی الهی شرکت داشت در سال 1346 به عنوان گرداننده هیئت انصارالحسین(ع) معرفی شد. کلینی مدیر کاروان حج نیز بود و به همین واسطه به ساواک احضار و توضیحاتی پیرامون هیئت مزبور به ساواک ارائه کرد. در تاریخ 2 /8 /1351 نیز برای مدیریت کاروان حج، مجدداً به ساواک احضار و یک بار نیز در تاریخ 23 /2 /1352 مجدداً احضار شد.
2. شهید حجتالاسلام فضلالله مهدیزاده محلاتى فرزند غلامحسین در سال 1309 ﻫ ش در خانوادهاى متدین و مذهبى در شهرستان محلات متولد شد. در سال 1324 تحصیلات حوزوى خود را در حوزه علمیه قم آغاز و در طول مدت تحصیل از محضر اساتید بزرگوارى چون آیات عظام حاج سید محمدتقى خوانسارى، بروجردى، حضرت امام خمینى(ره)، علامه طباطبایى(ره) و مشکینى کسب فیض نمود. از سال 1326 به دنبال آشنایى با فدائیان اسلام و مرحوم آیتالله کاشانى، مبارزه خود را علیه رژیم آغاز کرد. در رمضان سال 1332 به واسطه سخنرانى علیه کنسرسیوم نفت و کودتاى 28 مرداد، در بجنورد دستگیر و به مشهد تبعید شد. در جریان قیام 15 خرداد رابط بین علماى قم بود و با تنظیم اعلامیه و طومار، توانست امضاى 120 تن از علماى تهران را بگیرد که در آن زمان چنین اقدامى بىسابقه بود. شهید محلاتی در طول دوران مبارزه بارها دستگیر، زندانی و شکنجه شد. در آستانه ورود حضرت امام، یکى از فعالترین اعضاى کمیته استقبال از معظمله بود. در حمله به مرکز رادیو شرکت جست و صداى انقلاب اسلامى به وسیله او از رادیو پخش شد.
پس از پیروزى انقلاب اسلامى، فعالیتش را به عنوان معاون کمیته مرکزى انقلاب اسلامى شروع کرد. او نخستین دبیر جامعه روحانیت مبارز بود و در سال 1359 به نمایندگى در مجلس شوراى اسلامى انتخاب شد و در همان اوایل به عنوان نماینده حضرت امام در سپاه پاسداران انقلاب اسلامى منصوب گردید. وی به امر «دفاع مقدس» توجه خاصّى داشت. رهبر معظم انقلاب، حضرت آیتالله خامنهاى درباره او فرمودهاند: «همه کارهایى که احتیاج به یک پیگیرى مداوم و خستگىناپذیر داشت، از دست شهید محلاتى بر مىآمد. اعتماد و ارادت ایشان به امام به نظر من یکى از عوامل خستگىناپذیرى ایشان بود. این را من احساس مىکردم که حضرت امام(قدس سره) یک اعتمادى به او داشتند و نظراتش را گوش مىکردند.» سرانجام شهید محلاتى در اول اسفند ماه سال 1364، هنگامى که به همراه جمعى از نمایندگان مجلس و مسئولان قضایى کشور با یک فروند هواپیما عازم جبهههاى نبرد بودند، به وسیله هواپیماهاى جنگى رژیم بعثى ـ صهیونیستى عراق، در حوالى اهواز مورد هدف قرار گرفتند و به همراه 40 تن دیگر از همراهان به فیض شهادت نائل آمدند و در جوار حضرت فاطمه معصومه(س) آرمید. ر.ک: یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید حجتالاسلام فضلالله مهدیزاده محلاتی، 2 جلد، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1382
3. آیتالله ابوالقاسم خزعلى فرزند غلامرضا در سال 1304ش در بروجرد متولد شد. تا ده سالگى به فراگیرى دروس ابتدائى پرداخت، سپس با خانواده راهى مشهد مقدس گردید و پس از طى دوره متوسطه، در سال 1321 ، در مدرسه نواب و مدرسه حاج حسن، ادبیات عرب و فقه را آموخت. سپس به قم مهاجرت کرد و مدت دوازده سال، محضر حضرت آیت الله بروجردى و دو سال محضر حضرت امام خمینی(ره) را درک کرد. آیت الله خزعلى در درس آیت الله محقق داماد تلمذ و از محضر مرحوم آیتالله علامه طباطبایى درک فیض کرد. ایشان در کنار تحصیل، به تدریس و تبلیغ مشغول گردید. بخصوص در خطابه و منبر، شهرت ویژه اى داشت و چون حافظ قرآن کریم و نهج البلاغه امیرمؤمنان بودند، بر محتوا و غناى منبرشان افزوده مى شد. در سال 1349 به جرم امضاء اعلامیه تأیید مرجعیت آیت الله خمینى به سه سال تبعید محکوم شد که شش ماه آن را تحمل کرد. سال 52 به بندر گناوه تبعید شد که پس از شش ماه مجدداً او را به دامغان تبعید نمودند. 2 سال تبعید دامغان که به پایان رسید، در سال 1354 او را از مسجد الجواد تهران ربوده به زندان قزل قلعه منتقل کردند که 48 روز در انفرادى بود. در اردیبهشت سال 57 فرزندش حسین خزعلى در قم توسط نیروهاى گارد رژیم پهلوى به شهادت رسید. آیتالله خزعلی که پس از پیروزی انقلاب اسلامى، منشاء خدماتی فراوانی شد که یکی از آن ها، عضویت در فقهاى شوراى نگهبان بود آیتالله خزعلی در سال 1394 ش از دنیا رحلت نمود.
4. جلال گنجهای در سال ۱۳۲۲ش در رشت متولد شد. انحرافات اعتقادی او، موجب وابستگی فکری و عملی وی به سازمان مجاهدین خلق (منافقین) شد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز به عنوان شیخ سازمان، ضمن توجیه دینی جنایات آنان، به مخالفت با احکام صریح اسلام، مانند حجاب و نسبتهای ناروا و دروغ به ائمهی معصومین(صلوات الله علیهم اجمعین) به مقابله با انقلاب اسلامی پرداخت.
5. سید ابوالقاسم سیدشجاع، معروف به شجاعی فرزند سید حسن در سال 1312 ﻫ ش در تهران متولد شد. تحصیلات خود را تا متوسطه تکمیل کرد و بخشى از دروس حوزوى را در مدرسه حاج ابوالفتح تهران نزد مرحوم آیتالله حاج سید مرتضى لنگرودى و شیخ جعفر خندق آبادى خواند. حجتالاسلام شجاعى از وعاظ نامى و گویندگان مشهور معاصر است که به سبب نطقهاى روشنگرانه و کوبنده بارها توسط ساواک احضار و به وى تذکر داده شد. وى در سال 1343 توسط ساواک دستگیر و به شش ماه زندان محکوم شد. منابر ایشان هم اکنون نیز برپا بوده و طبقات مختلف جامعه از سخنان ایشان بهرهمند مىشوند.
ر.ک : گنجینه دانشمندان، محمد شریف رازى، انتشارات اسلامیه، سال 1353، ج 2، ص 378
(اسناد ساواک - پرونده انفرادى)
6. آیتالله محمدتقی صدر اراکی، فرزند محمدباقر در سال 1278 ﻫ ش در روستای خمپیچ از توابع خوانسار متولد شد. پس از طى تحصیلات مقدماتى به تحصیل علوم حوزوى پرداخت و تا درجه اجتهاد پیش رفت. طبق گزارش ساواک: «در تاریخ 19 /8 /43 نامبرده احضار و تذکرات لازم در خصوص عدم اظهار مطالب خلاف مصالح عمومى کشور در منبر به وى داده شده است. ضمنا در سال 1346 ایشان به نهضت مقاومت اسلامى نیز کمکهاى مادى نموده و در هیئت بنىفاطمه صندوقى جهت این امر اختصاص داده است.» ساواک نسبت به نامبرده حساسیت داشت و تا سال 1350 مطابق مدارک موجود در پرونده، منابر ایشان را تحت کنترل داشت وی یکبار نیز در سال 1348 احضار شده بود. اسناد ساواک . پرونده انفرادى
7. بهائیان در عصر پهلوی جایگاه مهمی در دولت و عرصههای مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و بهویژه اقتصادی داشتند. ارتباط خاندان پهلوی با بهاییها به اواخر دوران سلطنت احمدشاه قاجار میرسد. زمانی که انگلیسها کودتای سوم اسفند 1299ش را طراحی میکردند از عامل خود اردشیر جی در تهران درخواست شناسایی صاحب منصبی را نمودند که در کودتای پیش رو از او بهعنوان فرمانده نظامی عملیات بهره ببرند. اردشیر جی برای اجرای فرمان مستقیم به سراغ حبیبالله عینالملک ـ پدر امیرعباس هویدا ـ از بهاییهای مشهور و خادم عباس افندی رفت و این پیشنهاد اربابان خود را با او در میان گذاشت. عینالملک، رضاخان را با ارباب اردشیر جی آشنا کرد و اردشیر وسیله آشنایی رضاخان با فریزر گشت و ژنرال فریزر او را به دیگر انگلیسیهای دستاندرکار، چون هاوارد، اسمایس و گاردنر ـ کنسول انگلیس در بوشهر ـ معرفی نمود. بهره عینالملک از این واسطهگری، عنوان و منصب ژنرال کنسولی ایران در دمشق بود که پس از موفقیت کودتای سوم اسفند 1299 به دست آمد. رضاخان با صعود به وزارت، صدارت و پادشاهی، همچنان حامی بهاییان بود. شیفتگی و تعلق فکری به این تشکیلات در نزد او به میزانی بود که اسدالله صنیعی، یکی از سران بهایی در ایران را به آجودانی ولیعهد ـ محمدرضا ـ انتخاب کرد. اسدالله صنیعی در دوران محمدرضا، چندین بار به مقام وزارت در وزارتخانههای دفاع و کشاورزی رسید و ضمن دزدیهای زیاد از بودجه وزارت، کمکهای شایانی به تشکیلات و عناصر بهایی نمود و مستقیم از بیتالعدل فرمان میگرفت. محمدرضا پهلوی نیز مثل رضاخان طرفدار و حامی بهائیت بود و مناصب کلیدی را به آنان واگذار نمود.
پیشرفت بیشازپیش بهائیت مرهون حمایت تمامقد مثلث دولتهای انگلستان، آمریکا و اسرائیل بود و دولت پهلوی نیز در این مسیر بهعنوان مجری اربابان خارجی عمل میکرد. روند رو به رشد بهائیت با حمایت مستمر حکومت پهلوی به چنان جایگاهی رسید که مقام نخستوزیری ایران به یکی از بهاییهای شناخته شده به نام امیرعباس هویدا رسید که در بالا به سوابق پدرش در معرفی رضاخان به انگلیسی ها اشاره شد. محمدرضا نیز برای جبران خدمت عینالملک به رضاخان، پسر او به نام امیرعباس هویدا را به نخستوزیری ایران برگزید که او به مدت سیزده سال در منصب صدارت به بهاییان و بیتالعدل اعظم و اسرائیل خدمت کرد. در دوران نخستوزیری هویدا، بهائیت گسترشی اعجابآور داشت. آنها بهویژه درزمینه اقتصادی و پولی در تمام ارکان نفوذ کرده و شریانهای اقتصادی کشور را در دست گرفته بودند. درزمینه سیاسی نیز در کابینه هویدا هشت وزیر بهایی حضور داشت و این وزرا تمام هم و غم وزارتخانه متبوعه خود را خدمت به تشکیلات بهائیت قرار داده بودند و همزمان فرمانبردار رهبری این تشکیلات در اسرائیل و اروپا بودند. وزارت دربار در دوران پهلوی مهمترین، یا یکی از مهمترین وزارتخانهها محسوب میشد، چون شاه در آنجا بر جریان امور کشور نظارهگر بود، اما در دربار نیز بهاییها نفوذ کرده و از طریق دکتر عبدالکریم ایادی ـ پزشک ویژه شاه و بهایی مشهور و قدرتمند ـ تمام امور جاری کشور را به نفع تشکیلات بهائیت هدایت میکردند. انتصاب فردی بهایی به نام پرویز ثابتی به مدیریت اداره کل سوم ساواک ـ امنیت داخلی ـ برای برخورد خشن با نیروهای اسلامی و انقلابی و سرکوب کوچکترین مخالفتها نیز ازجمله دیگر مأموریت این تشکیلات بهحساب میآمد تا هرچه بیشتر جریان اسلامی را تضعیف نمایند. سازمان تلویزیون ایران نیز از مراکز حساس دیگری بود که که در تصاحب تشکیلات بهائیت قرار داشت و حبیب ثابت مدیریت آن را به دست گرفته بود. در این مؤسسه، جهتگیری فعالیتها در دست این تشکیلات ضد دین قرار گرفت تا ضمن پیگیری فعالیتهای تبلیغی و تشکیلاتی خود از پخش برنامهها علیه بهائیت جلوگیری شود و تا حد امکان در تلویزیون ملی کشور اسلامی، فعالیت دینی و اسلامی صورت نگیرد و تمرکز برنامههای تلویزیون، اشاعه فساد و بیبندوباری و سوق دادن جوانان به لاابالیگری و غرق کردن جامعه در تباهی باشد. قدرت بهاییان در دوره پهلوی بسیار بیشتر از این بود و مجال وسیعتری میطلبد. این مطالب بخش کوچکی بود از آنچه در جامعه ایران پیش از انقلاب اسلامی روی میداد.
منبع:
کتاب
شهید حاج حسن حسینزاده موحد به روایت اسناد ساواک صفحه 269