تاریخ سند: 16 بهمن 1342
موضوع: بیانات آقای حجازی واعظ در مسجد جامع
متن سند:
ساعت 1415 روز 15 /11 /42 حجازی واعظ شبستان مسجد جامع وارد و مردم با ختم صلوات بلندی وی را به منبر راهنمایی کردند وی پس از ذکر مقدمهای اظهار داشت آقایان من مطمئن نیستم که آیا فردا یا پس فردا به منبر خواهم رفت یا نه؟.
بنابراین تاکنون نتوانستهام موضوعی را برایتان تشریح کنم که دنبالهاش برای روز بعد بماند.
لذا در نظر گرفتهام که هر روز فقط یک مطلب را مورد بحث قرار دهم و از طرف دیگر بدانید که دکتر به من دستور اکید داده که بلند حرف نزنم و تند نروم (منظور اصلی ناطق مسئولین انتظامی بود).
سپس درباره شخصیت و مقام و دانش حضرت علی و بعد درباره حکومت و زمامداری آن حضرت به تفصیل صحبت نمود و گفت یک روز سلمان پیش حضرت علی آمد و گفت چرا قیام نمیکنی و این دستگاه ظلم و جور را از بین نمیبری؟ اگر برخیزی ما کمک خواهیم کرد.
حضرت علی اظهار داشت اگر من قیام کنم و با دستگاه زور و ناحق ستیزه نمایم خواهند گفت که علی برای رسیدن به خلافت و حکومت این کار را انجام میدهد و اگر ساکت بنشینیم نیز میگویند که علی میترسید و این هم برخلاف قانون اسلام است تا این که بالاخره به اصرار مردم و زنان و بچهها به مبارزه برخواست سپس افزود حکومت علی بر سه اصل استوار بود اول آن که خلافت او مورد قبول همه مردم بوده و بر مردم تحمیل نباشد.
دوم باید از وجود فضلا و دانشمندان استفاده کرد.
سوم این که علی فرمود ای مردم باید از وجود علماء و نائب امام پیروی نمایید.
سپس ضمن صحبت درباره عدالت اضافه نمود سلاطین همیشه دم از حق و عدالت میزدند چنگیز1 خونخوار خود را عادل میدانست و هیچوقت نمیگفت که من ظلم میکنم.
ناپلئون2 آدمکش هیچ وقت نمیگفت که من حق دیگران را ضایع میکنم.
هیتلر3 جانی میگفت که عدل و عدالت را من در کپسول تنم قرار دادهام ولی بالاخره همه دیدید که عاقبتشان چه شد.
بعد داستان آزار حضرت ابراهیم توسط نمرود و کشته شدن او به وسیله پشه را به تفصیل برای حاضرین بیان داشت.
و افزود وقتی پشه به سوراخ چپ دماغ او فرو رفت گفتند باید با شمشیر او را بیرون کشید در این وقت نمرود گفت شمشیر باید بر پیکر دشمنان من یعنی ملت ستمدیده و رنج کشیده فرود آید.
یکی تیر و کمان به دست جلو آمد و گفت قربان اجازه فرمایید پشه را با تیر هدف قرار دهم و او را از مخت بیرون آورم جواب داد خیر باید با تیرها که از پول بیتالمال خریدهایم ضعیفان را از بین ببریم و زندانی کنیم بالاخره همه شنیدهاید چه بلایی به سرش آمد و تخت لرزانش سرنگون گردید.
بعد گفت
آقایان از این که گفتم قربان معذرت میخواهم چون این کلمه مخصوص آزادهها نیست آیا تاکنون دیدهاید که یک نفر بازاری در موقع خرید و فروش بلی قربان بگوید؟ باری این گفتن بلی قربان مخصوص دست به سینهها است.
آنهایی که میخواهند مقامی بگیرند باید بگویند تعظیم عرض میکنم قربان.
البته باید بدانید که کلمه قربان را تنها به ذات خداوند باید ادا کرد حال ببینید که این مردم چقدر پست هستند که به این اشخاص پستتر از خود قربان خطاب مینمایند.
سپس ضمن تعریف و این که او عاشق علی است گفت باری هنوز خون ناحق حضرت علی خشک نشده که زور سر نیزه معاویهها و معاویهصفتان بر پیکر مسلمین بیدفاع فرود میآید.
مردم آزاده گرفتار میشوند.
خدایا حضرت آیتالله خمینی مرجع عالیقدر شیعیان و رهبر مسلمین را سلامت بدار (مردم صلوات فرستادند و آمین گفتند) باری در این عصر همه سران ممالک دم از عدل و داد میزنند سران روسیه، امریکای هرزه، انگلستان، که اربابان ممالک کوچک هستند.
جامعه حقوق بشر دم از حقوق حقه فرد میزند ولی کیست بگوید ای رئیس جامعه ملل بیا و قانون اسلام را خوب مطالعه کن و ببین که چطور هزار و دویست سال قبل اسلام عدل و داد را بین مردم اجرا میکرد و چطور مردم در آن موقع آزاد میزیستند.
چطور حضرت علی (ع) و حضرت محمد (ص) پیغمبر ما، امامها و نایب امام حضرت آیتالله خمینی طرفدار حق و حقیقت بودند و هستند.
در خاتمه دعا کرد و گفت خدایا به مسلمین توفیق عنایت فرما.
دشمنان اسلام را از بین ببرو نیست و نابود کن.
آنهایی که میخواهند اسلام را ضعیف کنند سرنگونشان ساز.
خدایا دعاهای امروز ما را به حق علی قبول کن.
خدایا مرجع تقلید شیعیان و مسلمانان جهان حضرت آیتالله خمینی را آزاد کن.
خدایا آیتالله خمینی را سلامت و موفق بدار.
خدایا فاصله بین ما و آیتالله خمینی را از میانبردار.
بعد گفت آقایان دیشب در خواب حضرت آیتالله خمینی را دیدم و فرمود خدایا دلم میخواست که من هم در بین مردم بودم و در این مراسم سوگواری شرکت میکردم و میدانید که آقا مدت 8 ماه هست که در زندان به سر میبرد (در این موقع مردم به شدت میگریستند) بعد گفت خدایا دستگاهی را که با زور سر نیزه و جور و ستم با مسلمین رفتار نماید سرنگون ساز.
بعد از خاتمه دعا از منبر پایین آمد و عده زیادی از دانشجویان و محصلین دور او را گرفتند و دست وی را میبوسیدند و وی را به طرف درب خروجی راهنمایی میکردند و پیدرپی شعار میدادند که به سلامتی آیتالله خمینی مرجع تقلید شیعیان صلوات بفرستید.
به سلامتی علماء و روحانیون صلوات بفرستید و با صدای بلند صلوات میفرستادند.
بعد یکی از دانشجویان میخواست شعار مخالف بدهد که مردم مانع او شدند جمعیت در پای منبر نامبرده بالا در حدود 4 هزار نفر بوده است.
گیرندگان: تیمسار قائممقام.
تیمسار معاونت.
اداره کل سوم.
تعداد نسخه: 3
کمیته مذهبی 20 /11
توضیحات سند:
1.
چنگیزخان مغول: (1167 تا 18 اوت 1227 میلادی) با نام اصلی تموچین، خان مغول و سردار جنگی بود که قبایل مغول را متحد ساخت و با فتح قسمت زیادی از آسیا شامل چین، روسیه، ایران و خاورمیانه، و همچنین اروپای شرقی، امپراتوری مغول را پایهگذاری کرد.
او پدر بزرگ قوبلای خان اولین امپراتور از سلسله یوان در چین و همچنین هلاکو خان نخستین ایلخان ایران بود.
چنگیز (چنگیزخان معنای شاه شاهان، شاه جهان میدهد) با نام اصلی تموچین در سالهای بین 1162 تا 1167 میلادی به دنیا آمد.
نخستین پسر یسوگی، رئیس قبیله کیاد، از خاندان برجی گین.
در زمان یسوجی اقوام مغول و تاتار یکی مطیع دیگری نبودند و هریک از خود دارای رئیس قبیله جداگانهای بودند و پیوسته میان ایشان جنگ و خصومت بود.
تموچین در سیزده سالگی پدرش را از دست داده بود، افزون بر این که اقوام زیر اطاعت پدرش از وی روی گرداندند، اقوام دیگر نیز با وی و خانوادهاش به خصومت برخاستند.
تموچین در نوجوانی رنجهای فراوانی را متحمل گشت حتی چندین مرتبه گرفتار و محبوس نیز گشت.
او از همان نوجوانی روحی نا آرام و ماجراجو داشت، چون میدید که خویش و بیگانه از وی بیزارند در صدد یافتن پشتیبان برآمد تا کسی را بیابد که بتواند موقتاً در زیر سایه وی پناه ببرد، سرانجام به سراغ یکی از دوستان پدرش به نام اونگخان رفت.
اونگخان نیز تموچین را به یاد دوستی با پدرش به خوبی پذیرفت و در میان قبیله خود جای داد و در وی به چشم عزت و احترام نگریست و چنان نوازش کرد که بیشتر از آن متصور نبود.
تموچین با اونگخان دل یکی نموده و با دشمنانش جنگها کرد از جمله با برادر اونگخان که در مقام مخالفت بود جنگید و او را شکست داد.
چون قبایل و اقوام تایجوت و سالجوت و قنقرات و جلایر و تاتار تسلط تموچین و دولتخواهی او را با اونگخان مشاهده کردند با یکدیگر برای جنگ با ایشان پیمان بستند و بنابر باورهای دینی خود اسب، گاو و قوچ و سگ آورده کشتند و گفتند که اگر خلاف پیمان کنیم این چنین کشته شویم و در عقیدۀ ایشان سوگندی از این عظیمتر نیست.
تموچین و اونگخان از این موضوع آگاهی یافته به دفع آنها شتافته طی جنگهای شدیدی بر ایشان پیروز شدند.
بدین ترتیب تموچین مدت هفت سال در خدمت اونگخان به سر برد، تا آنجا که امرای اونگخان بر وی رشک برده نزد اونگ خان از تموچین بدگوییها نمودند.
اونگ خان گوش به سخنان بدخواهان تموچین نمیداد، مخالفان، سنگون پسر اونگ خان را نیز با خود همراه ساختند، و چنان سعی کردند که اونگخان را نسبت به تموچین بدبین ساختند، کار به دشمنی و جنگ کشید و در جنگ سختی که میان تموچین و اونگ در گرفت اونگ شکست خورد و به بیابان آواره گشت.
آخر کار به جایی کشید که اونگخان به دست مردان تایانگخان رئیس قوم تایمون رقیب دیرین خود کشته شد.
سنگون پسر اونگ از مملکت پدرش آواره گشته به تبت رفت و آخر در کاشغر کشته شد.
ادوارد تلر در خاطراتش در مورد حمله چنگیزخان مغول به ایران دوره خوارزمشاهی مینویسد:
«یک نمونه مهم در تاریخ، جنگهای چنگیزخان مغول، و به ویژه تخریب سرزمینهای پارسی است.
بیش از نصف جمعیت سرزمین تسخیر شده نابود گردید، و پارس، که همان ایران امروزیست، هرگز جلال و ابهت پیشین خود را دیگر بازنیافت.
»
حمله چنگیزخان مغول چنان دهشتناک و بیرحمانه بود که خیابانهای نیشابور که مهد علم و دانش و نوآوری آن زمان بود، تبدیل به جویبارهای خون گردید، و از سران مردان و زنان و کودکان هرمهایی ساخته شد، و حتی به سگها و گربههای شهر نیز رحم نکردند.
از اینروست که تاریخنگار دیگری مینویسد:
«شکی نیست که نابودی و ویرانی که در حین خیزش دولت مغول در ایران به وقوع پیوست، و قتلعام وسیعی که در آن زمان رخ داد، در هزار سال هم ترمیم نخواهد گشت، حتی اگر فاجعه دیگری نیز به وقوع نپیوندد.
»
شاید هزار سال به طول نینجامید.
اما در اواسط قرن بیستم بود که جمعیت نیشابور به سطح دوران پیش از حمله مغول بازگشت.
چنگیزخان در اثنای سفر جنگی نزدیک شدن مرگ خود را دریافت و فرزندان خود را حاضر ساخت و اوگتای را به جانشینی خود تعیین کرد، ورارود (ماوراءالنهر) و دیار مجاور آن را به جغتای داد.
او دستور داد تا میان اوکتای و برادران پیماننامهای نوشتند که به موجب آن هیچ یک از برادران نباید از فرمان او سرپیچی کنند.
پس از آن وصیت کرد که چون مرگش برسد کسی گریه نکند و مرگش را پنهان دارند تا دشمن آگاه نشود.
همچنین او را مخفیانه دفن کردند تا دشمنان متوجه مرگ او نشوند و از نبود او سوءاستفاده نکنند.
سرانجام پس از 25 سال حکمرانی در سن هفتادو سه سالگی از جهان رفت.
(مغولان و حکومت ایلخانی در ایران، شیرینبیانی، انتشارات سمت، سال 1379)
2.
ناپلئون بوناپارت: (زاده 15 اوت 1769 میلادی ـ در گذشته 5 مه 1822 میلادی)، نخستین امپراتور فرانسه (در سالهای 1804 تا 1815 میلادی) بود.
وی در جزیره کرس در خانوادهای پر جمعیت به دنیا آمد.
در آن زمان این جزیره جزء حکومت جنوا (واقع در ایتالیای امروزی) بود، اما بعدها به اشغال فرانسه درآمد.
ناپلئون که در ابتدا سرهنگی گمنام بود پس از انقلاب فرانسه به یک باره قدرت گرفت و وارث انقلاب شد.
در ابتدا به ایتالیا حمله کرد و با حمایت مردم این کشور آن جا را از دست حکومت اتریش خارج نمود.
سپس به مصر رفت و به سلطه ملوکهای مصری نیز پایان بخشید و سوریه را نیز ضمیمه خاک کشور خود کرد.
در بازگشت به فرانسه با کمک دو برادر خود لوسین و ژوزف مجلس را منحل کرده و خود را امپراتور نامید.
سپس پروس، هلند، لهستان، بلژیک و نیز سرزمین اتریش و مجارستان را تسخیر کرد.
در جنگ دریایی با انگلیس شکست خورد.
اما اسپانیا و پرتغال را هم به متصرفات خود افزود.
آنگاه عازم روسیه شد و تا مسکو پیش رفت.
ضمن این که در این دوره طی قرارداد فین کن اشتاین با فتحعلی شاه (حاکم ایران) که با روسها در جنگ بود همکاری نمود.
اما چون نتوانست بر الکساندر (تزار روسیه) دست یابد و در سرمای کشنده این کشور بسیاری از سربازن خود را از دست داده بود، لذا با روسها صلح کرد و با بستن پیمان صلح تیلسیت با روسیه آشتی و به فتحعلی شاه، شاه ایران خیانت نمود.
بنا به گفته مورخین، بزرگترین اشتباهات ناپلئون یکی تسخیر اسپانیا (یار دیرین و متفق ناپلئون که در جنگها وی را یاری مینمود) و یکی لشکرکشی به روسیه بود که موجبات ضعف وی و کشته شدن بسیاری از ارتش وی و نیز نارضایتی فرانسویان را فراهم آورد.
ناپلئون معاهدهای با ایرانیان امضاء کرد که از خاک ایران برای تسخیر هند استفاده کند، در مقابل برای برگرداندن قفقاز (در برگیرنده گرجستان) به ایرانیان کمک کند.
او به گفتههای خوش عمل نمود و ارتش ایران را آموزش نظامی میداد و برای آنها توپهای متحرک و تفنگهای باروتی از فرانسه وارد نمود.
اما پس از امضاء عهدنامه صلح تلیست با الکساندر اول امپراتور روسیه از کمک به ایران در جنگ با روسیه سر باز زد و فتحعلی شاه قاجار بعد از خیانت وی به بریتانیا متوسل شد.
بزرگترین دشمن ناپلئون بریتانیا بود که همه جا چون سایه وی را تعقیب میکرد و دولتهای مورد تجاوز فرانسه را حمایت مینمود.
سرانجام کشورهای تحت تسلط ناپلئون که همه از سوی بریتانیا حمایت میشدند و همین طور دشمنان ناپلئون در خاک فرانسه متحد گشته وی را شکست دادند و به جای او لوئی هجدهم را به حکومت انتخاب کردند.
ناپلئون پس از خلع از قدرت در سال 1814 از سوی متفقین به جزیره الب تبعید شد.
اما از آن جا گریخت و از تاریخ 20 مارس 1815 تا 22 ژوئن در یک دوره کوتاه که به حکومت صد روزه معروف است، از نو رهبری فرانسه را برعهده گرفت.
پس از شکست در نبرد واترلو در 18 ژوئن سال 1815، وی از امپراتوری استعفا داد و خود را به دشمن دیرینش نایبالسلطنه بریتانیا تسلیم کرد و برای همیشه به جزیرۀ سنت هلن تبعید شد.
وی به دلیل بیماری در سن 52 سالگی در همان جا درگذشت.
البته شواهدی نیز وجود دارد که نشان میدهد ناپلئون از آنجا نیز فرار کرد و در میان مردم به طور مخفی زندگی کرده و در صدد بود تا پسرش را به قدرت برساند که براثر گلوله نگهبانی که او را نمیشناخت کشته شد.
خیال وی اتحاد اروپا تحت عنوان یک کشور بود.
ناپلئون بسیار باهوش و با تدبیر بود و در سایه لیاقت و کاردانی شخصی توانست فرانسه را از هرج و مرج بعد از انقلاب نجات داده و متحد کند.
به دانشمندان احترام میگذاشت و جملات قصار او مشهور است.
علاوه بر این که به نبوغ نظامی شهره بود، به دلیل مجموعه قوانین حقوق مدنی که در سال 1804 وضع کرد و به قوانین ناپلئون مشهور شد امروزه نیز مورد توجه است.
3.
آدولف هیتلر: رهبر پیشین آلمان، در 20 آوریل 1889 متولّد شد.
او فرزند یک کارمند جزء اداره گمرکات بود.
زندگی دوران کودکی هیتلر با فقر و تنگدستی سپری شد.
او بین سالهای 1904 تا 1910 در وین به تحصیل در رشته نقشه کشی پرداخت و در 1912، به مونیخ مهاجرت کرد و با فروش تابلوهای خود، زندگی می کرد.
پس از جنگ جهانی اوّل ـ که در آن، ترفیع درجه پیدا کرد و نشان افتخار به دست آورد ـ او با قدرت و نیروی کلام خود توانست به رهبری جنبش اجتماعی و ملّی آلمان نازی برسد.
پس از آن به حمایت از صنایع از دست رفته آلمان و تقویّت جنبش ملّی این کشور پرداخت.
در 1925، حزب نازی ر ا تأسیس کرد.
این حزب در انتخابات 1928 رایشتاک (پارلمان آلمان نازی)، 28 کرسی به دست آورد.
در 1930 حزب نازی دومین حزب عمده آلمان بود.
هیتلر از همان ابتدا هدفهای نازیسم را بر ضدّ عقاید مارکسیسم، کاپیتالیسم و صهیونیسم، با تأکید بر ناسیونالیسم آلمان قرار داد.
هیتلر در انتخابات 1932 با به دست آوردن 37 درصد آرا قدرت را در آلمان به دست گرفت و حکومت دیکتاتوری خود را آغاز کرد.
وی، برنامه ریزی متمرکز را برای کشور جهت به سامان آوردن امور متشتّت آلمان پس از جنگ عملی ساخت و با نظارت قاطع بر تولید و توزیع، از آلمان کشوری نیرومند و پیشرفته از لحاظ صنعتی پدید آورد.
از طرف دیگر با گسترش صنایع نظامی خدمت زیر پرچم را اجباری کرد و شروع به مسلّح نمودن سربازان نمود.
در 1936 هیتلر با موسولینی در ایتالیا پیمان اتحاد بست.
وی در همین دوران به سلطنت طلبان اسپانیا به رهبری فرانکو در جنگهای داخلی آن کشور کمک فراوانی کرد.
در مارس 1938 نیروهای آلمان به دستور هیتلر به اتریش حمله کردند و آن سرزمین را به قلمرو آلمان ملحق کردند.
با پایان کار اتریش، هیتلر از چکسلواکی خواست تا ناحیه سودت را به آلمان مسترد گرداند.
فرانسه و انگلیس نیز ـ که خواستار جنگ نبودند ـ در برابر این زیاده طلبی سکوت کردند و دولت چکسلواکی نیز به ناچار تسلیم این امر شد.
آلمان در آوریل 1939منطقه بوهم و مورادی را نیز در چکسلواکی تسخیر کرد.
در ماه اوت همان سال میان آلمان و شوروی سابق عدم تعرّض منعقد گردید و هیتلر پس از اطمینان از این امر به لهستان حمله برد و جنگ جهانی دوم عملاً با این حمله آغاز شد.
در پایان جنگ ـ که با شکست آلمان و فتح برلین توسط ارتش سرخ شوروی سابق همراه بود ـ هیتلر، در اوّل مه 1945، کمی قبل از رسیدن سربازان شوروی سابق به پایتخت خودکشی کرد.
( مشاهیر سیاسی قرن بیستم، احمد ساجدی، انتشارات محراب قلم، تهران 1374، صفحه 476)
* شماره: 735 /321 اداره دوم عملیات ـ تاریخ: 16 /11 /46ـ موضوع: اظهارات سیدعبدالرضا حجازی
سیدعبدالرضا حجازی که پس از دستگیری شیخ علیاصغر مروارید در مسجد جامع به جای او به منبر میرود در روز 15 /11 /42 در حالی که مسجد جامع مملو از جمعیت بوده به منبر میرود و ضمن صحبت در اطراف مسایل دینی اظهار میدارد روزی یک پشه در بینی فرعون [نمرود] [داخل میشود] و او را که دارای آن همه قدرت بود از پای درآورد.
سپس بیان میدارد من امروز با حالت عصبانیت صحبت میکنم علتش این است که ناراحت هستم چون شمشیر معاویهها را بالای سر مردم میبینم و همچنین اضافه مینماید دیشب خمینی را خواب دیدم و گفت که امروز برای شما روضه بخوانم بعداً شروع به خواندن روضه میکند و در خاتمه خمینی را دعا مینماید و میگوید که هر روز از ساعت 1430 به مدت یک ساعت در مسجد مزبور به منبر میرود.
ضمناً عدهای از دانشجویان دانشگاه هم برای شنیدن سخنان حجازی در مسجد جامع حضور داشتند و یکی از مستمعین که شغلش خرازیفروشی در بازار میباشد میگوید ممکن است امشب حجازی را بازداشت نمایند.
منبع:
کتاب
پایگاههای انقلاب اسلامی، مسجد جامع بازار تهران به روایت اسناد ساواک - جلد اول صفحه 85