صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

گزارش

تاریخ سند: 4 اردیبهشت 1345


گزارش


متن سند:

شماره: 7-311-7-12 تاریخ: 4 /2 /1345
گزارش

محترما معروض می‌دارد به موجب گزارش شفاهی سرکار سرگرد کورنگی زندانی حبیب عسگراولادی که به اتهام معاونت در قتل نخست‌وزیر سابق و برهم زدن اساس حکومت به حبس ابد محکوم است تقاضا نموده در ایام عاشورا به کلیه زندانیان اندرزگاه شماره 1 که در حدود 2800 نفر می‌شوند یک وعده غذا بدهد اداره زندان با این تقاضا به علت این که این مطلب باعث نفوذ مؤثر او در بین مأمورین و سایر زندانیان خواهد شد موافقت ندارد مراتب معروض تا هر نوع مقرر فرمایند ابلاغ شود.1
رئیس اداره زندان ـ سرهنگ پریور

من هم موافقت ندارم 5 /2 /45
7-311-7-12-7 /2 /45
رونوشت متضمن امریه تیمسار ریاست شهربانی کل به ندامتگاه زندان ارسال می‌گردد.
رئیس اداره زندان سرهنگ پریور
تهیه کننده ستوان یکم شهرام... 6 /2 /45
رئیس دایره سرگرد ... 6 /2
مقابله کننده سرپاسبان سوم یوسف ... 6 /2 /45


_____________________
1. عزاداری ماه محرم در زندان قصر: آقای عسگراولادی در این‌‌باره می‌گوید: « ... نیت داشتیم یک کار فرهنگی بکنیم و این مصادف شد با فرارسیدن ماه محرم. با دوستان صحبت کردیم که ما نمی‌توانیم در این زندان باشیم و رنگ و بوی این‌جا را حسینی نکنیم. ابتدا تصمیم گرفتیم در همان بندی که خودمان هستیم، روضه‌ای برقرار و از بیرون زندان واعظی را دعوت کنیم. پس از گفتگوهای چندی با دوستان، نتیجه این شد که این درخواست را با مسئولان زندان مطرح کنیم که ما روز عاشورا می‌خواهیم در زندان اطعام کنیم، خوب این کار از نظر مسئولان مقداری خطرناک می‌نمود که ما زندانی‌ها را روز تاسوعا و عاشورا آزادیشان را بخواهیم که بیایند در مرکز زندان قصر و آن‌جا مراسمی داشته باشیم و سپس پذیرایی بشوند. همراه شهید عراقی رفتیم پیش سرهنگ کوهرنگی [کورنگی] که در آن موقع رئیس کل زندان‌ها بود و به او گفتیم: ما می‌خواهیم دهۀ محرم را در زندان مراسم داشته باشیم و وضع زندان را تغییر داده، حسینی کنیم و در روز عاشورا اطعام داشته باشیم. ایشان گفت: چه تعدادی را؟ جواب دادیم: سه هزار نفر را . چرا که در زندان شمارۀ 1 که 9 بند داشت، سه هزار نفر زندانی بودند. ایشان با تعجب گفت: مگر می‌شود؟! حفظ کردن اینها در بندهای خودشان دشوار است، مگر می‌شود که همۀ این بندها را در یک‌جا جمع کرد؟! شهید عراقی گفت: من تضمین می‌کنم و اگر اتفاقی افتاد، مسئولیتش را می‌پذیرم. سرهنگ کوهرنگی [کورنگی] گفت: برنامۀ شما چیست و می‌خواهید چه کار کنید! شهید عراقی گفت: شما اجازه بدهید روز عاشورا درهای داخلی زندان باز باشد و ما بتوانیم آن روز اطعام کنیم و در دهۀ محرم هم بتوانیم روضه داشته باشیم. سرهنگ کوهرنگی [کورنگی] گفت: خیلی سخت است در مقابل قولی که شما می‌دهید، من باید بروم و به مقامات بالاتر تضمین بدهم. بالاخره ایشان پس از مدتی رفت و آمد، موافقت خود را اعلام کرد ولی گفت که اینها بسیار خطرناکند و سر مسئلۀ بی‌ارزشی همدیگر را می‌کشند. اینها دشمنی‌هایی با هم دارند و باید مواظب باشید. از طرفی دیگر وقتی شهید عراقی وارد زندان شده بود، قبایل زندان و زندانی‌ها نسبت به ایشان خیلی ارادت داشتند، چرا که ایشان بچۀ پاچنار بودند و تعدادی از این گردن کلفت‌های زندان نیز از بچه‌های پاچنار بودند و از او حساب می‌بردند. ایشان همچنین از جنبه‌های عاطفی قوی‌ای برخوردار بود و تمام این افراد را زیر پوشش عاطفی قرار داده بود. این شهید بزرگوار تعدادی از این گردن کلفت‌های زندان را خواست و گفت: ببینید، با امام حسین در نیفتید. ما می‌خواهیم عاشورای امام حسین را این‌جا برگزار کنیم، کاری که تا حالا نشده و می‌خواهیم که آن روز دستجات آزاد باشند و هر بند دسته‌ای داشته باشند و دسته‌ها بیایند و دور بزنند و ظهر هم که شد، همه مهمان‌ امام حسین ناهار بخورند. اینها همه به ایشان قول دادند و البته روز عاشورا خود سرهنگ کوهرنگی [کورنگی] هم با تعدادی از افسرها در حیاط زندان حضور داشتند و خوشبختانه اتفاقی نیفتاد. شهید عراقی که پیش از این گفته بود حدود سه هزار نفر را می‌خواهد غذا بدهد، تصمیم گرفت که تمام بندهای زندان قصر را غذا بدهد؛ یعنی حدود هفت هزار نفر را. مسئولان زندان اول قبول نکردند ولی سرانجام در برابر درخواست‌های ما تسلیم شده و پذیرفتند. در روزهای ملاقات به بیرون از زندان اطلاع دادیم تا برنج و روغن و سایر وسایل را بیاورند. این وسایل آورده شد و در همان سالن ملاقات، دیگ‌های غذا را برقرار کردیم. شهید عراقی خودش ایستاد و غذا پخت و در روز عاشورا توزیع کرد. این مراسم به خوبی برگزار شد و حتی تا شب یازدهم که دستۀ شام‌غریبان هم آن‌جا راه انداختند، هیچ اتفاقی نیفتاد. پس از پایان مراسم، سرهنگ کوهرنگی [کورنگی] از شهید عراقی تشکر کرد که شما کار خوبی این‌جا انجام دادید و از مراسم عاشورای سال‌های گذشته هم کم‌سر و صداتر و البته باشکوه‌تر بود.» (خاطرات حبیب الله عسگراولادی، صفحه 189 تا 191)

منبع:

کتاب حبیب‌الله عسکراولادی به روایت اسناد ساواک صفحه 163

صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.