بازجویی از حسن شهرت حسینزاده موحد فرزند محمدمهدی
متن سند:
بازجویی از حسن شهرت حسینزاده موحد فرزند محمدمهدی
س . هویت سرکار محرز میباشد، لازم است کلیه اطلاعات و فعالیتهای خود را از بدو بازداشت در سال 49 و پس از آزاد شدن در سال 53 و تا هنگام دستگیری مجدد در سال 53 به طور مشروح با ذکر جزئیات ضمن معرفی کلیه افرادی که در این فعالیتها با شما همکاری و همفکری داشتهاند بنویسید.
ج . من پس از دستگیری در سال 49(اسفند ماه) و محکومیت به 3 سال و یکماه زندان ضمن اینکه مطالعات کتب مختلف مینمودم بطور عمده وقت خود را صرف دروس کلاسیک مینمودم و در سال تحصیلی 5 – 51 در امتحانات سال چهارم ریاضی شرکت نمودم و سال بعد هم در امتحانات سال پنجم شرکت کردم تا اواخر سال 51 من در محیط نسبتاً آرامی بودم و بیشتر وقتم صرف تحصیلم میشد اما در چند ماه اول سال 52 من در محیط ناآرامتری بودم گاهگاهی جلسات سرود و شعرخوانی جمعی برگزار میشد که من مجبوراً در آنها شرکت میکردم البته این وضع مدت چندانی طول نکشید و در اواخر تیرماه 52 با تغییر زندانبانان این وضع نیز برچیده شد و مسئولین زندان با تنبیه محرکین این جریانات زندان را آرام کردند. من از ابتدای دستگیری دچار یک نوع بیماری عصبی بودم که تا پس از آزادیام(و تاکنون) ادامه داشت و مدتها به مداوا پرداختم. این بیماری نیز عاملی بود که مرا از جریانات جمعی برکنار میداشت. در شهریور 52 مرا به بندی که عزت شاهی1 نیز در آنجا بود منتقل کردند در آنجا امتحانات من پایان پیدا کرده بود و وقتم را به مطالعه مصروف میکردم مدتی به اصرار عزت با او و عبدالله مهجوم کتابهائی نظیر تفسیر پرتوی از قرآن جلد اول(تفسیر سوره بقره) و اثبات وجود خدا و کتاب آفرینش و انسان نوشته محمدتقی جعفری2 میخواندیم شاید جمعاً یک یا دو ماه بیشتر طول نکشید چرا که من واقعاً در اثر طول زندان دچار خستگی فکری بودم و بیشتر مایل به استراحت بودم و بدین جهت مورد انتقاد این افراد نیز بودم علاوه بر این با عبدالله مهجوم مدتی به خواندن نهجالبلاغه مشغول بودم البته این نیز به اصرار زیاد مهجوم از من بود چون او میدانست من نسبتاً به زبان عربی تسلط دارم از من میخواست که خواندن نهجالبلاغه که حاوی
لغات مشکلی است به او یاد بدهم و بارها مرا از خواب بیدار میکرد و به من انتقاد مینمود که چرا کاری را که میتوانم نمیکنم در 2 ماه آخر زندان نیز من دچار حالت بحرانی روحی بودم غالباً از جمع کناره میگرفتم و روزها روزه بودم و میخوابیدم در همین مدت بود که عزت شاهی با پیگیری و اصرار زیاد به سراغ من میآمد و از من میخواست که پیغامهای او [را] قبول نموده و به بیرون برسانم من ابتدا خودداری مینمودم ولی بعداً قبول کردم ضمن اینکه افراد دیگری نیز به من پیغامهائی دادند که به ترتیب آنها را ذکر میکنم:
1. پیغامهائی که عزتالله شاهی به من داده بود که میبایست به افراد مختلفی برسانم عبارت بودند از :
الف . پیغامی که به من گفته بود در کاغذی نوشته در پاکت دربستی بگذارم و توسط کچویی به برادرش برسانم. متن این پیام به این شرح بود: (ابتدا پرونده عزت شاهی) عزت شاهی در اردیبهشت سال 51 توسط علیرضا بهشتی به گروه مجاهدین3 پیوسته و با شخصی به نام ابوذر توسط شخص دیگری به نام محمدی به مجاهدین مربوط میشده در مدت 3 یا 4 ماه در تهران بوده و در شهریور ماه به دستور محمدی برای مطالعه و خودسازی عازم مشهد میشوند (محمدی به آنها گفته بوده فعلاً در تهران کاری نداریم) در مشهد قرار عزت و ابوذر در مسجد گوهرشاد قرارشان بوده که عزت با کیف سیاهی به علامت سلامتی به آنجا رفته بود و بالاتفاق با هم خانهای اجاره میکنند در آنجا با شخص دیگری به نام جعفری نیز آشنا میشوند که اسلحه کهنهای به همراه داشته و ده روزی در اختیار ایشان قرار داده بود در آنجا 3 ماه توقف میکنند و به مطالعه قرآن و نهجالبلاغه مشغول بودهاند پس از آن به ایشان دستور مراجعت به تهران میدهند در تهران عزت و ابوذز از یکدیگر جدا میشوند و عزت اطاقی به تنهایی میگیرد که یک شب در میان محمدی به سراغ او میرفته و به او میگفته که شب دیگر را به خانه ابوذر میرود. قبل از این عزت، ابوذر را با شخص دیگری به نام ملکی (ظاهراً با نام مستعار اصفهانی) آشنا میکند. ابوذر یکی دو سه شب به خانه این شخص میرود و به علت اینکه این شخص آدم ترسویی بوده و زنش هم فضول بوده با او قطع رابطه میکند یک بار یک کتاب حکومت اسلامی که عزت توسط شخص دیگری پیش ملکی گذاشته بود ابوذر از او میگیرد. عزت در هیچ عملی شرکت نداشته و از عمل هیچ کس هم مطلع
نبوده است (پس از این جملاتی گفته بود به این شرح:) کسانی به عضویت مجاهدین در میآیند که معتقد به ایدئولوژی اسلامی باشند و کسانی که دارای این طرز تفکر نباشند از مجاهدین نیستند. سعی کنید با قشر روحانی و بازاری نزدیک شوید. در همکاری با عناصر کمونیست مراقب باشید که ضربه نخورید اینها عناصر صادقی نیستند و در زندان هم صداقت نشان نمیدهند. سعی کنید به داخل کارخانهها و طبقه کارگر نفوذ کنید. در مورد مسائل زندان اگر ستوانیکم ژیان پناه و سرگرد زمانی برداشته شوند برای مدتی هم که شده زندان آرامتر خواهد شد (در این زمینه مشورت شده است) در پایان گفته بود که بنویسم سعی کنید تماس با زندان قطع نشود ولی من فراموش کردم. این پیغام را حدود یکماه پس از آزادی وقتی که محمد کچویی به خانه ما آمد و به من گفت که برادر عزت به او گفته که عزت در ملاقات از او راجع به پیغام سؤال نموده و خلاصه خواسته که زودتر نوشته به او بدهم نوشتم و در پاکتی دربسته گذاشته به او دادم علاوه بر این محمدصادق کاتوزیان گفته بود که مبلغ چهارصد تومان به برادر عزت بدهکار است که باید از پدرش بگیرم و به او بدهم عزت هم گفته بود که این پول را نیز توسط کچویی به برادرش برسانم من هم همین کار را کردم این یک قسمت از پیغام او بود.
ب . پیغام دیگری که این شخص به من گفته بود که آن را نیز نوشته و توسط سید اسدالله لاجوردی4 به حسین جنتی5 برسانم متن آن چنین بود: عزت میگوید که درباره حسین جنتی اعترافاتی شده که باید متواری شده و به گروهی بپیوندد. صادق کاتوزیان هر چه به او داده اعتراف کرده و در صورت دستگیری باید قبول کند و یا بگوید که در مسجدی یا جای دیگری پخش کرده و اگر نتوانست بگوید که به عزت داده. علی اکبر مهدوی اعتراف کرده که در حدود 1 عدد دفاعیه مهدی رضایی6 به او داده(یا از او گرفته). داود دستمالچی نیز در مورد چند جزوه گفته است که از جنتی گرفته، عزت با حسین جنتی و برادرش یکبار به کوه رفته ولی در آنجا صحبت سیاسی نداشتهاند و عزت هیچکدام از این دو نفر را به شخص دیگری معرفی نکرده است. این متن پیغامی بود که او گفته بود(تا آنجا که به خاطر دارم) و من هم نوشته و به اسداله لاجوردی دادم.
ج . پیغام دیگری که گفته بود به مادر علیرضا کبیری بگویم که در صورت دسترسی به علیرضا به او
بگوید که عزت درباره او گفته که سن او کم بود و صلاحیت عضوگیری نداشت. یک بار با او و مهجوم و کچویی مسافرتی به دریاچه تار داشتهاند ولی در آنجا صحبت سیاسی در میان نبوده و فقط تفریح بوده است. این پیغام را نیز من به مادر کبیری گفتم ولی او گفت علیرضا را نمیبیند.
د . پیغام دیگری که عزتشاهی به من گفت ولی من آن را نرساندم پیغامی بود برای شخصی به نام احمد ملکی. عزت گفته بود که به او بگویم که ما دربارۀ تو چیزی نگفته بودیم و این خودت بودی که آمدی وضع خود را خراب کردی ما درباره تو فقط گفته بودیم که شخص ترسو و ضعیفی بوده و تنها دو سه شب ابوذر گویا همراه عزت به خانه او رفتهاند ولی بهعلت اینکه زنش نیز فضول بوده و خصوصیات شخصیاش هم ترس و بزدلی، با او قطع رابطه کردهاند یک بار هم عزت شاهی یک کتاب حکومت اسلامی توسط محمدصادق کاتوزیان برای این شخص فرستاده که ابوذر آن را از او بگیرد غیر از این حدود 6 یا 7 هزار تومان چک و سفته که عزت از کچویی و بهروز شجاعیان بابت مزد کارهایش میگرفته توسط همین احمد ملکی نقد میکرده زیرا خودش حساب جاری نداشته و ملکی حساب جاری داشته غیر از این هیچگونه کمکی ملکی به آنها نکرده است. من با توجه به اینکه عزت یک بار میگفت گویا پس از آزادی این شخص یا قبل از آن (دقیقاً به خاطر ندارم) یک بار در خانه او رفته بود و او وقتی که درب را باز میکند و او را میبیند بلافاصله در را به رویش میبندد و او را شخص ضعیف و ترسوئی توصیف میکرد سراغ این شخص نرفتم و پیغام را نرساندم.
2 پیغام دیگر را عباس شیبانی به من گفته بود که از قول عبدالرحیم ربانی به من گفته بود که پس از آزادی به خانه اکبر هاشمی رفسنجانی رفته و به او بگویم که ربانی میگوید توسط شخصی به نام حیدری7(که گویا آخوندی است در قم و اهل نهاوند است) به خانواده عدهای که از نهاوند دستگیر شدهاند مخصوصاً محمد طالبیان8 که زن و فرزند دارد کمک کنید همچنین به خانواده شخص دیگری به نام جواد کریمزادگان کمک کنید آدرس تقریبی این شخص سرآسیاب دولاب کوچه حداد پلاک 77. شیبانی گفته بود که در مورد این آدرس از زن او نیز سؤال کنم که من نیز سؤال کردم ولی او اظهار بیاطلاعی میکرد این پیغام را نیز من یک بار در خانه اکبر هاشمی رفته و به او گفتم.
3. پیغام دیگر پیغامی بود که مصطفی جوان خوشدل به من گفته بود که به مادر علیرضا کبیری بگویم که باید مراقب باشد زیرا ممکن است به خاطر علیرضا او را تعقیب کنند و برای یک سال هم لااقل به ملاقات قصر نیاید زیرا بار آخری که او را به کمیته بردهاند خیلی از او راجع به کسانی که به ملاقاتش میروند سؤال میکردهاند و ممکن است منظورشان او باشد. او همچنین گفته بود که به افراد دو هیئت، یکی هیئت آقای یحیی نوری و دیگری هیئت مکتب السجاد (یا اسمی شبیه این) که خوشدل در آن جلسات رفت و آمد داشته اطلاع داده شود که هرکس قبلاً کوچکترین سلام و علیکی با خوشدل داشته باید مواظب خودش باشد که ممکن است تحت تعقیب باشد زیرا در کمیته از او سمپاتهایش را میخواسته اند. من این مطلب را برای مادر کبیری نقل کردم و او گفت بهتر است توسط شخصی نظیر اصغر مهدوی این مطلب را به هیئت آقای نوری برسانم ولی من این مطلب را برای هیچکس دیگر نقل نکردم.
4. پیغام دیگر مربوط به مهدی عراقی9 بود که گفته بود پس از آزادی در صورتی که حسین فکور را دیدم به او بگویم مسئله نهاوند(که بنا بوده به خانه دستگیرشدگان از آنجا کمک شود) چه شد بنا بود که نتیجه آن را توسط خانواده او به اطلاع او برسانم و همچنین روز آخر زندانم به من گفت که آدرس خانه مهدی جباری را که پدرش به تازگی فوت کرده بود بگیرم و به حسین فکور بدهم و به او توصیه کنم که به خانواده این شخص نیز رسیدگی کند ولی من آدرس این شخص را نگرفتم ولی به فکور گفتم که در صورتی که توانست آدرس او را پیدا کند و به او کمک کند. پس از مدتی هم یک بار همین حسین فکور گفته که از زندان پیغام دادهاند توسط داماد شما محمد کچویی به خانواده اکبر مهدوی که دستگیر شده بود کمک شود. من به او گفتم که کچویی در این کارها دخالت نمیکند و خودتان اگر میتوانید کمک بکنید.
5. حسین عابدینی نیز به من گفته بود که پس از آزادی سراغ شخصی به نام حاج مصطفی صفا دکمه فروش در بازار سلطانی رفته و به او بگویم که آقای علوی طالقانی اجازه دادند از سهم امام به برادر حسین به نام مجتبی بدهد تا او به خانواده بعضی از دستگیرشدگان برساند او همچنین گفته بود که
به دو نفر دیگر که اسم یکیشان محمدی و دیگری را فراموش کردهام نیز همین مطلب را بگویم که چون من آدرس آنها را فراموش کرده بودم سراغ آنها نرفتم (البته این مسئله اجازه و سهم امام فقط مربوط به حاج مصطفی صفا بود و در مورد دو نفر دیگر فقط مسئله کمک بود) و وقتی که با حاج مصطفی نیز گفتم او گفت که اجازه آقای علوی به درد نمیخورد و من باید از شخص دیگری اجازه بگیرم و حسابم را صاف کنم. یک بار هم که مرا دید گفت برادر حسین نیز گفته است که من نمیتوانم به خانه شخصی که به خانوادهاش کمک میشده بروم (ظاهراً این شخص عباس مقدر هم پرونده حسین عابدینی بوده که به خانوادهاش بنا بوده کمک شود)
6. پیغام و مطلب دیگر مطلبی بود که ابوالفضل کبیر به من گفت. او در اواخر زندان که مرا منزوی و ناراحت میدید یکی دو بار از حال من جویا شد و پی به مریضی و بحران روحی من برده بود شب آخر زندان به من گفت تو با این حالت روحی که داری نباید در هیچ کاری دخالت کنی که ممکن است بدتر ضربه زده و کار را خراب کنی اما در صورتی که استطاعت مالی داشتی خودت بدون اینکه به کس دیگری بگویی آدرس خانه مهدی جباری را که به تازگی پدرش فوت کرده و احتمالاً احتیاج به کمک دارند از او بگیر و به آنها کمک کن ولی من این آدرس را نگرفتم و در بیرون یک بار به حسین اخوان1 که از من راجع به زندانیانی که خانوادهشان احتیاج به کمک دارند سؤال میکرد توصیه کردم که به خانواده این شخص کمک کند و او هم چون آدرس نبود میگفت که ابتدا باید آدرس او را پیدا کنیم و در غیر این صورت نمیتوانیم.
7. پیغامی بود که محمدمهدی حمسی گفته بود که به پدرش بگویم اولاً یک مقدار مدارک قدیمی و به درد نخور از قدیم متعلق به برادرش رضا پیش شخصی به نام رحیمی نگهداری میشده که نگهداری آنها لزومی ندارد ولی ممکن است روزی وسیله گرفتاری رضا شود بهتر است که آنها را از بین ببرند ثانیاً در مورد کتابخانهای که در مسجد پدرش دائر بود و دارای کارت عضویت و نام کتابها در کارتها ثبت میشده بهتر است که این کارتها را از بین ببرند زیرا هویت فکری اشخاص را روشن میکند و ممکن است بعداً سبب گرفتاری اشخاص عضو کتابخانه بشود ثالثاً اگر در آینده ولو چند سال دیگر از او راجع به پسرش مهدی سؤال شود و یا در مورد دوستانش سؤال شود چیزی به او مربوط نمیشود و
او اطلاعی نداشته است.
این مجموعاً پیغامهائی بود که در موقع آزادی به من برای بیرون بردن داده شد و پس از آزادی همانطور که شرح داده آنها را رسانیدم. پس از آزادی نیز من به ناچار در چند مورد در جریان بعضی مطالب واقع شدم که عبارت بودند: 1. در همان شب اول آزادی موقع خواب برادرم کتابی به نام امام حسین نشریه مجاهدین را به من نشان داد که موجب نگرانی من شد و به او گفتم هر چه زودتر این کتاب را از بین ببر زیرا که من تازه آزاد شدهام و ممکن است موجب گرفتاری من شود. پس از چندی هم یک اعلامیه به من نشان داد که به او گفتم از این چیزها به من نشان نده. مورد دیگر آمدن محمدرضا منصوری11 به دیدن من که در این مدت پس از زندان بیش از همه من با این شخص نزدیک بودم در طول این مدت که بیشتر بهار و تابستان بود چند باری روزهای جمعه با او به کوه قسمتهای اوشون و شیرپلا و توچال میرفتیم و اشخاصی نظیر محمد حجتی و اسدالله بنکدار را نیز گاهی میدیدیم و همراه آنها به توچال و یا اوشون میرفتیم با این شخص(محمدرضا منصوری) چند بار به جلسات سخنرانی که در مسجد شاهزاده خانم واقع در خیابان شاهپور برگزار میشد و در آن شخصی به نام طباطبایی(که با لباس شخصی است) تفسیر قرآن میگفت میرفتیم و همچنین بارها به جلسات سخنرانی که در مسجد جاوید برگزار میشد و یا جلسات تفسیر دکتر بهشتی12میرفتیم این شخص یک بار تعدادی از جزوات دکتر علی شریعتی13را که خودش احتیاج نداشت به من داد که جزوات درسهای اسلامشناسی دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد بود. یک یا دو بار هم اعلامیهای از مجاهدین به من نشان داد که پس از نگاهی سطحی به او پس دادم. منصوری گاهی در مورد کتابهایی که برادرش برای مطالعه در زندان از او میخواست با من صحبت میکرد و من در این زمینه کتابهایی نظیر ارشاد شیخ مفید که کتابی عربی است و در مورد زندگانی ائمه علیهمالسلام است و کتاب الامام الصادق و المذاهب الاربعه که آن نیز عربی و در مورد زندگانی امام صادق[(ع)] است و چند کتاب دیگر نظیر نظام حقوق زن در اسلام نوشته مرتضی مطهری و انسان و سرنوشت که این نیز نوشته مطهری است به او دادم علاوه بر این برادرش به من گفته بود بعضی کتابهایی را که مطالب خوبی دارد ولی بیشتر به خاطر نام نویسنده و یا اسم خود کتاب به زندان راه
نمیدهند تعویض جلد و صحافی نموده و برایش بفرستم. من در این زمینه کتاب ویژگیهای ایدئولوژی اسلامی نوشته سید قطب14 که کتابی است آزاد ولی در زندان راه نمیدادند توسط کچویی صحافی و تعویض جلد نموده به وسیله رضا منصوری برای زندان فرستادم. چند کتاب از مهندس بازرگان را نیز صحافی نمودم ولی فقط یکی را به منصوری داده بودم که آن را نیز چون به زندان راه نداده بودند به من پس داد. موضوع دیگر برخورد من با مهدی بخارایی بود که او از رفقای برادرم بود و پس از آزادی من به دیدنم آمد و چند باری نیز او را در جلسات دکتر بهشتی میدیدم. یک بار از من کتاب راه طی شده مهندس بازرگان خواست که از قدیم داشتم و به او دادم. یک بار هم به من گفت که پولی دارد و میخواست که به یک خانوادهای که احتیاج دارند بدهد و چون در همان ایام کچویی به من گفته بود که خانواده مهدوی احتیاج به کمک دارند من نیز به مهدی بخارایی گفتم که میتواند توسط کچویی به آنها کمک کند او میخواست پول را به من بدهد و چند بار به من اصرار زیاد میکرد که من بگیرم و به کچوئی بدهم ولی من قبول نمیکردم تا اینکه بالاخره به من داد و من به کچویی دادم (مبلغ پول 25 تومان بود) در این برخوردها یک بار هم به من گفت اعلامیهای دارد که من اگر بخواهم برایم بیاورد ولی من گفتم برایم نیاورد. در این مدت من گاهگاهی به دیدن پارهای از زندانیانی که آزاد شده بودند میرفتم که عبارت بودند از: اسدالله لاجوردی پس از آن علی خلیل نیا که در اینجا همراه برادرم بودم دیگر علی اکبر مهدوی که با کچویی و لاجوردی و رضا منصوری بودم. دیگر سید احمد کلانتر15 که با اصغر مهدوی بود همینطور حسن لاهوتی16 که این بار نیز با برادرم بودم و غیر از اینها همراه رضا منصوری به دیدن احمد شاهبداغلو17 و محمد صادق نیز رفتم. اوایل هم یک بار همراه محمد کچویی و علی خلیل نیا به دیدن داریوش فروهر18 (رهبر حزب ملت ایران ) رفتم. در این اواخر هم یک مناسک حج خمینی از رحیم حاج کاظمی گرفته بودم که میگفت از قدیم دارد و خودش احتیاج ندارد.
س . اظهارات خود را چگونه گواهی میکنید.
ج . خودم نوشتم و با امضاء گواهی میکنم.21
توضیحات سند:
1. عزتالله شاهی، معروف به مطهری فرزند محمدرضا در سال 1325 ﻫ ش در شهرستان خوانسار متولد شد. عزتالله شاهى که فردى مذهبى بود با تحصیلات ششم ابتدایى در سال 1346 براى کار، به بازار آمد و در معازه کاغذ فروشى حاج حسین مصدقى که از افراد اهل مبارزه بود، مشغول شد. در سال 1349 در رابطه با تهیه و توزیع اعلامیههاى منتشره علیه شرکت تیم فوتبال اسرائیل در مسابقات جام باشگاههاى آسیا در ایران و تهیه کوکتل آتشزا براى آتشزدن شرکت هواپیمایى ال عال(متعلق به اسرائیل) تحت مراقبت قرار گرفت. ساواک در سال 1348 مشارالیه را از افراد متعصب مذهبى و از طرفداران روحانیون افراطى معرفى کرده است. وی پس از پیگیرىهاى مکرر ساواک بالاخره در اسفند ماه سال 1351 دستگیر و به 15 سال حبس محکوم شد.
عزت شاهى خود را عضو گروه ال عال (سال 1349) و عضو گروه مجاهدین خلق (سال 1351) معرفى کرده و آشنایى خود با شهید لاجوردى را از طریق لشکرى عنوان نموده است. وحید افراخته در اعترافات خود گفته است:(نقل به مضمون) در سال 51 عزت شاهى توسط مرتضى الویرى به من معرفى شد که نام مستعارش حسین خوانسارى، صمد و مختار بود که بعد از جریانات آتش زدن ال عال متوارى شده بود. او تماسهایى با گروه لشکرى و بقایاى فدائیان اسلام و گروه ترور حسنعلى منصور داشت و با محمد مفیدى و حزبالله نیز ارتباط داشت. عزت شاهى در زندان پس از تغییر ایدئولوژى سازمان مجاهدین خلق، با آنان به مخالف پرداخت. وى در تاریخ 4 /8 /57 از زندان آزاد شد.
کتاب خاطرات وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی منتشر شده است.
2. آیتالله علامه محمدتقى جعفرى فرزند حاج کریم آقا در مرداد 1304 ش در محله شتربان ـ خیابان شمس تبریزى کنونى ـ تبریز دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایى را در دبستان اعتماد آغاز کرد اما قبل از کلاس ششم ابتدایى، به دلیل فقر مالى، دبستان را رها نمود. پس از روی آوردن به علوم حوزوی، در مدرسه طالبیه تبریز مقدمات علوم دینى را فرا گرفت و در سال 1321ش جهت ادامه تحصیل عازم تهران شد و از استادانى چون: مرحوم میرزا مهدى آشتیانى و آیتالله محمدرضا تنکابنى بهرههاى بسیار برد. در سال 1323ش به حوزه علمیه قم رفت و پس از یکسال، به علت فوت مادر، به تبریز بازگشت. در این موقع، با اصرار و تشویق آیتالله میرزا فتاح شهیدى، به نجف اشرف رهسپار شد و به مدت 12 سال در آنجا سکنی گرفت. در این فاصله اولین اثر خود را که تقریراتى از درس آیتالله خویى بود، به نام « الامر بین الامرین» و پس از آن رساله «الرضاع» که تقریر درس هاى آیتالله سیدعبدالهادى شیرازى بود را انتشار داد.
استاد جعفری در حدود سال 1336ش به ایران مراجعت نمود و پس از زمان کوتاهی، دوباره در سال 1337ش به نجف مراجعت کرد. پس از بازگشت مجدداز نجف اشرف، به تهران آمد و با دانشگاهیان ارتباط برقرار نمود و همراه با شخصیتهایى چون آیتالله شهیداستاد مطهرى و دکتر محمدابراهیم آیتى، به ایراد سخنرانى در دانشگاه ها مشغول شد. علامه جعفرى با تحقیق و تألیف و سخنرانىهاى خویش همواره در جهت تربیت جوانان پرشور و مستعد تلاش مىنمود که نتیجه آن تلاش ها و مجاهدت ها در مسیر علم و دانش، بیش از 50 کتاب و رساله منتشر شده و دهها کتاب و رساله منتشر نشده مىباشد. استاد علامه در سال 1377 ش بنا بر تشخیص پزشکان، برای عمل جراحی به نروژ و سپس به انگلستان اعزام گردید، اما پس از یک عمل جراحى، دچار سکته مغزى شد و در تاریخ 25 /8 /77 دار فانى را وداع گفت و سه روز بعد به مشهد مقدس انتقال یافت و در محل «دار الزهد مبارکه» پیش روى ضریح حضرت رضا علیه السلام و در همسایگى شیخ بهایى مدفون گردید. از آثار علامه مىتوان به: شرح 15 جلدى مثنوى . تفسیر 27 جلدى نهج البلاغه . جبر و اختیار . مولوى و جهان بینىها . وجدان و ... اشاره داشت. ر.ک: یاران امام به روایت اسناد ساواک، جلد 7 ، چراغ فروزان.
3. سازمان مجاهدین خلق( منافقین ) یکی از گروههای چریکی و مسلحانه است که در دهه 1340 و 1350 به فعالیت پرداخت. محمد حنیف نژاد، سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان بنیانگذاران این گروه بودند که از دوران دانشجوئی در فعالیتهای نهضت آزادی شرکت داشتند.
نامبردگان در سال 1344 ابتدا گروهی به نام جنبش رهایی بخش ایران، براساس الگوی سازمان الفتح پی ریزی کردند و در اواخر سال 1347 پس از سه سال کار در زمینه ساختار تشکیلاتی، مطالعه و بررسی انقلابها و شناخت نسبی از جامعه ایران و نیز تدوین برنامههای آموزشی برای ترویج عملیات مسلحانه، به تنظیم و تدوین استراتژی خود پرداخته و به سازمان مجاهدین خلق تغییر نام دادند. اعضای این سازمان در صدد بودند تا همزمان با برگزاری جشنهای دو هزاروپانصد ساله شاهنشاهی در سال 1350، عملیات مسلحانه گستردهای در سطح کشور صورت داده و برخی از مناطق و اماکن حساس را منفجر نمایند؛ لیکن واسطه تهیه اسلحه، به نام شاهمراد دلفانی که از عناصر ساواک بود، در درون سازمان نفوذ کرد و اطلاعات قابل توجهی از سازمان و عناصر و برنامههای عملیات نظامی آنان را در اختیار ساواک گذاشت که منجر به دستگیری سران سازمان و اکثریت اعضای آن گردید. افراد باقیمانده سازمان موفق شدند با مخفی شدن در خانههای امن و مسلح شدن، شروع به تجدید سازمان و فعالیت نمایند و در سالهای 51 و 52 و 53 عملیات مسلحانه خود را تشدید کردند و در جریان این فعالیت ها عدهای از آنها دستگیر و یا کشته شدند و در اوایل سال 1354 باقیمانده اعضای سازمان، اختلاف ایدئولوژیک پیدا کردند و ساواک نیز با استفاده از فرصت برای ضربه زدن بیشتر به سازمان، بیانیه اعلام موضع ایدئولوژیک را در بیرون از سازمان انتشار داد و در این مرحله بخش قابل توجهی از نیروهای سازمان به مارکسیسم روی آوردند و فقط عده کمی از جناح مسلمان تغییر روش ندادند و به رغم فشارها و مشکلات فراوان با عناوین جدید همچون: گروه مهدیون در اصفهان، گروه شیعیان راستین در همدان و گروه فریادخلق خاموش در تبریز و... به فعالیت خود ادامه دادند. به هر حال دستگیر و کشته شدن عدهای از اعضای سازمان اجازه فعالیت بیشتر را از این سازمان گرفت و تنها با اوج گیری انقلاب در اواخر سال 1356 و 1357 توانستند به فعالیت مجدد رو بیاورند ولی در به حرکت در آوردن ملت مسلمان ایران و اجتماعات عظیم مردمی و اعتصاباتی که رژیم را از پای درآورد، نقش چشمگیری نداشتند و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل نظام جمهوری اسلامی با اتخاذ روشهای متضاد و حرکات منافقانه نهایتاً به رویارویی با انقلاب اسلامی پرداختند و در سال 1360 دست به اقدامات مسلحانه زدند و به ترور شخصیتهای انقلاب اسلامی و مردم مشغول شدند،که با مقابله قهرمانانه نهادهای انقلابی و مردم نهایتاً به غرب پناهنده شده و بعدها ننگ همراهی و همدستی با صدام را گردن نهادند. منافقین هماینک به جاسوسی برای امریکا، اسرائیل و کشورهای غربی علیه ملت ایران مشغول هستند و باوجود کارنامه ضدبشری و تروریستیشان مورد حمایت همهجانبه کشورهای مدعی دمکراسی میباشند.
ر. ک: ساواک و نقش آن در تحولات داخلی رژیم شاه ٬ تقی نجاری راد ٬ مرکز اسناد انقلاب اسلامی ؛ تروریسم ضد مردمی دفتر سیاسی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی.
4. شهید سیداسدالله لاجوردی، فرزند علی اکبر در سال 1314 ﻫ ق در تهران به دنیا آمد. تحصیلات دروس رسمی و حوزوی را همزمان آغاز کرد و بعدها برای کسب معاش در بازار تهران مشغول به کار شد. شهید لاجوردی در اوایل دهه چهل به عضویت شورای مرکزی جمعیتهای مؤتلفه اسلامی درآمد. در سال 1343 به دلیل مرتبط بودن با اعدام انقلابی حسنعلی منصور دستگیر و به مدت دو سال به زندان افتاد. در سال 1348 بار دیگر دستگیر و شکنجههای فراوانی دید. وی از عوامل اصلی انفجار دفتر هواپیمایی اسرائیل بود. شهید لاجوردی در سال 1353 مجدداً دستگیر و به 18 سال زندان محکوم شد، که با پیروزی انقلاب اسلامی از زندان آزاد گردید. اولین سمت شهید لاجوردی در نظام جمهوری اسلامی، دادستان انقلاب اسلامی تهران بود. ایشان همچنین سالها ریاست سازمان زندانهای کشور را بر عهده داشت. شهید لاجوردی در اول شهریور ماه سال 1377 در بازار تهران توسط منافقین به شهادت رسید.
ر.ک: یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید اسدالله لاجوردی، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1377
5. محمدحسین جنتى لادانى، فرزند احمد در سال 1330 ﻫ ش در خانوادهاى روحانى و مذهبى در شهرستان قم متولد شد. دیپلم خود را از دبیرستان حکمت قم گرفت و در تاریخ 21 /10 /49 به علت فروش جزوه ملحقات توضیح المسائل حضرت امام(ره) در قم دستگیر و به سه ماه حبس تأدیبى محکوم شد، ولى به مدت 6 ماه در زندان به سر برد.
وی از سال 1352 به اتهام ارتباط با عزت شاهى و عضویت در سازمان مجاهدین خلق با نامهاى مستعار حسن عبداللهى و احمد زمانى تحت تعقیب قرار گرفت و زندگى مخفى را آغاز کرد. در تاریخ 28 /5 /54 با اعترافات وحید افراخته و دادن آدرس محل کار وى به ساواک، با نام مستعار احمد زمانى دستگیر شد. مدت محکومیت وى در پرونده مشخص نمىباشد. جنتی پس از انقلاب اسلامی مسئولیتهای مختلفی را عهدهدار بود که آخرین آنها مسئولیت وزارت ارشاد اسلامی در دولت دکتر حسن روحانی است.
6. مهدی رضایی فرزند خلیل الله در سال 1331 متولد شد. به تبعیت از برادران بزرگتر خود به سازمان مجاهدین خلق پیوست. در ١٨ اردیبهشت ماه سال ١٣٥١ش، در حال اجرای قرار سازمانی، با نیروهای امنیتی کمیته مشترک ضدخرابکاری درگیر شد که این درگیری منجر به دستگیری او شد و پس از بازجوئی هائی که از او صورت گرفت، به سه بار اعدام محکوم و در حالی که در مرز بیست سالگی قرار داشت، تیرباران گردید. .
بی تردید مهدی رضائی، نماینده نسلی از اعضای سازمان بود که با احساسات پاک مذهبی به این جریان جذب شده بودند. او به هنگام مخفی شدن و پیوستن به سازمان، دانشجوی سال اول مدرسه عالی بازرگانی بود و عواطف و عقاید مذهبیاش را مستقیماً از خانواده و برادر بزرگترش احمد رضایی کسب کرده بود. توجه به این عبارات در دفاعیه مهدی رضایی که با قرائت آیهای از قرآن کریم و استناد به نهج البلاغه و یادآوری تربیت مذهبی و اعتقادات دینی خود و خانواده اش همراه بود، برای روشن شدن وضعیت فکری و ذهنی او در آخرین روزهای حیاتش کافی است: « هدف، لقاءالله است، یعنی رسیدن به عالی ترین درجات کمال و صفات الهی. هدف ٬ فراهم آوردن چنان شرایطی است که همه انسان ها تحت آن شرایط به آخرین حد کمال و انسانیت برسند... هدف ما چیزی جز بهروزی خلق و در هم شکستن هرگونه روابط ظالمانه اجتماعی و اقتصادی و استوارساختن تعالیم انقلابی اسلام درجامعه نیست» سازمام مجاهدین خلق پیدائی تا فرجام . مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
7. شهید حجتالاسلام محمدعلى حیدرى، فرزند آیتالله محمدولى در سال 1315ﻫ ش در قم متولد شد. در 12 سالگی وارد حوزه علمیه قم شد و سپس به همراه پدر به نجف اشرف رفت. پس از بازگشت از نجف از محضر آیتالله العظمی بروجردی، آیتالله محقق داماد، آیتالله العظمی اراکی و امام خمینی(ره) کسب فیض کرد. با آغاز نهضت حضرت امام(ره) با انقلابیون همراه گردید و در جریان قیام 15 خرداد از سخنرانان در تظاهرات مردم قم بود. پس از تبعید امام(ره) با امضای اعلامیههای مختلف و تهیهی این اعلامیهها نقش مهمی در حفظ نهضت داشت. وی بارها دستگیر شد که در مرتبه اول مدت 9 ماه در زندان قزل قلعه محبوس گردید. در سال 1352 پس از درگذشت پدر به نهاوند عزیمت کرد و توانست مردم را با اندیشههای امام(ره) آشنا کند. پس از واقعه 11 دی 1356 در قم شهید حیدری مجالس مختلفی در نهاوند برگزار کرد که سرانجام باعث دستگیری و تبعید ایشان به شهر بابک کرمان شد. وی پس از پایان تبعید مجدداً به نهاوند بازگشت، اما در رمضان سال 1357 مجدداً ایشان را دستگیر و به دادگاه نظامی سنندج فرستادند. وی پس از آزادی با استقبال گسترده مردم نهاوند مواجه شد و مجدداً به هدایت مردم پرداخت. شهید حیدری از متحصنین در دانشگاه تهران در سال 1357 در کنار بزرگانی چون: مقام معظم رهبری، شهید بهشتی، شهید مطهری، دکتر مفتح و … بود. وی پس از انقلاب امامت جمعه نهاوند را بر عهده گرفت. وی سمتهای دیگری از جمله: سرپرستی کمیته انقلاب اسلامی، سرپرستی دادگاههای انقلاب اسلامی استان همدان، عضویت در شورای سرپرستی جهاد سازندگی و نمایندگی مردم نهاوند در مجلس شورای اسلامی را برعهده داشت. وی در 7 تیر 1360 به همراه 72 تن از یاران انقلاب به دست منافقین به شهادت رسید.
8. محمد طالبیان، فرزند حسینعلی در سال 1316 ﻫ ش در شهرستان نهاوند متولد شد. وی که دارای لیسانس ادبیات عرب و دبیر دبیرستان ابن سینا در نهاوند بود، ابتدا به عضویت انجمن ضد بهائیت شهرستان نهاوند درآمد و مدتی نیز سرپرستی این انجمن را به عهده داشت، محمد طالبیان از طریق دو تن از جوانانی که در جلسات انجمن ضد بهائیت شرکت میکردند با گروه ابوذر آشنا شد و با آنان ارتباط برقرار کرد و در همین رابطه در تاریخ 7 /5 /52 دستگیر و به ده سال حبس جنائی درجه یک محکوم شد، ولی با توجه به فضای انقلابی سال 57 در تاریخ 27 /8 /57 از زندان آزاد شد. وی فردی شدیداً مذهبی معرفی گردیده که فعالیتهای بسیاری در پیشبرد عقاید اسلامی در مدرسه داشته است. وی در فروردین 1370 توسط منافقین به شهادت رسید.
9. شهید محمد مهدی ابراهیم عراقی، فرزند غلامعلی در سال 1309 ﻫ ش در محله پاچنار تهران متولد شد. از ابتدای نوجوانی در هیأتهای عزاداری و مذهبی فعالیت داشت. در شانزده سالگی به عضویت شورای مرکزی فدائیان اسلام درآمد و در اعتراض به بازداشت شهید نواب صفوی به مدت 6 ماه زندانی شد. حاج مهدی عراقی در سازماندهی قیام 15 خرداد 1342، طرح اعدام کسروی، هژیر، رزم آرا و منصور هماهنگی بین نیروهای مبارز و ورود حضرت امام خمینی(ره) به ایران نقش اساسی داشت. شهید عراقی یک بار در جریان تشییع پیکر سید ضیأالدین حاج سید جوادی در قزوین به اتهام پخش اعلامیه در تاریخ 11 /1 /1342 دستگیر و با تبدیل قرار آزاد شد. وی مجدداً در اول خرداد ماه 1343 به اتهام اغتشاش در تظاهرات روز عاشورا دستگیر و سرانجام در 31 /4 /43 با قرار اخذ کفیل با وجه کفاله پنجاه هزار ریال آزاد گردید.
وی پس از گذشت 7 ماه مجدداً در بیستم بهمن ماه همان سال به اتهام شرکت در اعدام انقلابی منصور و حمل اسلحه غیرمجاز دستگیر و به اعدام محکوم شد، ولی با یک درجه تخفیف به حبس دائم محکوم گردید. وی پس از تحمل 13 سال زندان در بهمن ماه 1355 آزاد شد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیتهای مختلفی از قبیل سرپرستی زندان قصر، عضویت در شورای مرکزی و رئیس واحد اجرایی بنیاد مستضعفان، عضویت در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و مدیریت مالی روزنامه کیهان را به عهده گرفت.
شهید عراقی در صبح روز یکشنبه 4 /6 /1358 هنگامی که همراه پسرش حسام و همچنین حاج حسین مهدیان عازم محل کار بود به وسیله سه موتور سوار از اعضای گروه فرقان در خیابان زمرد مورد حمله قرار گرفت و خودش و پسرش به درجه رفیع شهادت رسیدند.
10. حسین حاج ملاحاجى، معروف به حسین اخوان، فرزند محمد در سال 1329 ﻫ ش در تهران متولد شد. تحصیلات را تا سیکل اول متوسطه پى گرفت و پس از آن در چاى فروشى پدرش در چهارسوق بزرگ بازار به فعالیت کسبى پرداخت. در تاریخ 21 /1 /1349 به علت شرکت در تظاهرات علیه حضور تیم فوتبال اسرائیل در ایران و حمل پلاکارد «درود آزادگان بر ملت فلسطین» دستگیر و به مدت 18 روز در بازداشت بسر برد. مشارالیه در دى ماه 1353 به علت ارتباط با علیرضا کبیرى تحت تعقیب قرار گرفت و متوارى شد. حسین اخوان که در این زمان داراى حجره فرش فروشى در بازار تهران بود، توسط حاج على حیدرى به شهید اندرزگو معرفى و تا دوران انقلاب اسلامى به طور مخفیانه زندگى میکرد. وی پس از پیروزى انقلاب اسلامى با پیوستن به سازمان منافقین به فعالیتهاى تروریستى روى آورد و در درگیرى با نیروهاى انقلاب کشته شد.
11. محمدرضا منصوری، فرزند ماشاءالله در سال 1330 در تهران متولد شد. او فعالیت مذهبی و سیاسی خود را از سنین کودکی در سالهای 40 و 41 با حضور در هیئت محبانالحسین آغاز کرد. علاقه او به فعالیتهای سیاسی با دستگیری برادرانش(جواد و احمد) مضاعف شد. وی در سال 1349 در دانشگاه تهران پذیرفته شد و در رشته پزشکی بود، به خاطرات اعترافات فردی مبنی بر ارتباط او با علیرضا سپاسی آشتیانی، توسط ساواک دستگیر و حدود چهارماه در زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری شکنجه شد. او پس از محاکمه در دادگاه به زندان ابد محکوم و به زندان قصر منتقل گشت. سرانجام در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی در 21 دی ماه سال 57 آزاد شد. او پس از پیروزی انقلاب اسلامی تحصیلات خود را ادامه و توانست در رشته چشم پزشکی متخصص شود.
12. شهید آیتالله سید محمد حسینى بهشتى در سال 1307 ﻫ ش در اصفهان بدنیا آمد. تحصیلات خود را تا پایان دوره دبیرستان در این شهر به اتمام رساند و سپس به آموزش علوم دینى روى آورد و مدارج این علم را با سرعت طى کرد. آیتالله بهشتى پساز تبحر در فقه و اصول به فلسفه پرداخت و از سال 1330 تا 1335 نزد استاد علامه سید محمد حسین طباطبایى تلمذ کرد. ایشان بعدها وارد دانشگاه شد و رشته فلسفه را تا گرفتن درجه دکترا ادامه داد. آیتالله بهشتى در سال 1333 دبیرستان دین و دانش را در قم تأسیس کرد. ایشان در سال 1344 از طرف آیتالله خوانسارى به کشور آلمان رفت و امامت مسجد مرکز اسلامى هامبورگ را تا 5 سال به عهده گرفت. تشکل انجمنهاى اسلامى دانشجویان در همین زمان با حضور دکتر بهشتى در خارج از کشور شکل گرفت. علاقه او به تربیت نسل جوان موجب شد که پس از بازگشت از آلمان(1349) به استخدام وزارت آموزش و پرورش درآید و به عنوان کارشناس کتابهاى تعلیمات دینى در سازمان کتابهاى درسى ایران مشغول به کار شود. فعالیتهاى سیاسى دکتر بهشتى موجب شد که در سال 1354 دستگیر شود. آیتالله بهشتى یکى از اصلىترین عناصر شکلدهى به تظاهرات در مبارزات مردمى در سال 1357 بود. پس از پیروزى انقلاب دکتر بهشتى از طرف امام خمینى به عضویت شوراى انقلاب و سپس ریاست دیوان عالى کشور رسید. وى با تأسیس حزب جمهورى اسلامى اعتقاد عمیق خود را به تشکلهاى سیاسى نشان داد. نقش او در تدوین قانون اساسى جمهورى اسلامىتوسط مجلس خبرگان بىبدیل بود. آیتالله دکتر بهشتى در هفتم تیر 1360 در تالار سخنرانى دفتر مرکزى حزب جمهورى اسلامى به وسیله بمبى که منافقین(سازمان مجاهدین خلق) کار گذاشته بودند به همراه 72 تن دیگر از مسؤولان نظام به شهادت رسید.
ر. ک: آیتالله سید محمدحسینى بهشتى به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسى اسناد تاریخى
13. دکتر على شریعتى فرزند محمدتقی در سال 1312 ﻫ ش در روستایی از توابع شهرستان سبزوار متولد شد. تحصیلات متوسطه را در دبیرستانهای مشهد به پایان برد و پس از گذراندن دورهای در دانشسرای تربیت معلم، آموزگاری یکی از روستاهای خراسان شد. چندی بعد با ورود به دانشگاه مشهد در رشته ادبیات و زبان فارسی فارغالتحصیل شد. دکتر شریعتی برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و در آنجا دکترا گرفت. آشنائی وی با لوئی ماسینیون، ژانپل سارتر، ژان برگ، جورج گورویچ و فرانتس فانون بر عمق یافتههای علمی او افزود. تلاشهای سیاسی دکتر شریعتی در خارج از کشور بهطور جدی ادامه یافت تا جائی که وقتی در سال 1343 به ایران بازگشت، در مرز ترکیه دستگیر شد و شش ماه به زندان افتاد.
پس از آزادی سخنرانیهای او در دانشگاه مشهد و حسینیه ارشاد تهران توانست جوانان فراوانی را به پای افکار و آرای او بنشاند. همین توجه به همراه افشاگریهای او علیه رژیم باعث شد که بار دیگر دستگیر و حبس شود. دکتر شریعتی پس از آزادی از زندان تصمیم به هجرت گرفت و راهی انگلستان شد، اما در 29 خرداد سال 1356، در عین ناباوری درگذشت و پس از انتقال به سوریه در زینبیه دمشق دفن شد.
14. سیدمحمد قطب، فرزند قطب ابراهیم در سال 1906 م/ 1284 ﻫ ش در روستای «موشه» از توابع استان اسیوط مصر که به روستای عبدالفتاح نیز معروف است، دیده به جهان گشود. دوران کودکی و تحصیلات مقدماتی را در محل زندگی خود به پایان رساند و در شانزده سالگی وارد دانشسرای عبدالعزیز قاهره شد. پس از اتمام تحصیل به استخدام وزارت تعلیم و تربیت درآمد و معلم مدرسه ابتدایی شد. در سال 1932 لیسانس رشته ادبیات عرب را از دانشگاه دارالعلوم اخذ کرد.
در سال 1940 در جایگاه کارمند به اداره مرکزی وزارت تعلیم و تربیت مصر انتقال یافت و در بخشهای مختلف کار کرد. در سال 1948 از طرف وزارت مذکور برای تحقیق درباره نحوۀ آموزش به امریکا اعزام شد و در سال 1950 به مصر بازگشت. در سال 1952 از وزارت تعلیم و تربیت استعفا داد که این استعفا در سال 1954 مورد موافقت قرار گرفت.
سید قطب از سنین جوانی در مطبوعات مصر مقاله مینوشت و به روزنامهنگاری علاقه وافری داشت. نخستین مقاله وی در 16 سالگی در مجله «صحیفه بلاغ» در سال 1922 م چاپ شد. وی ابتدا با نشریات معروفی چون البلاغ، البلاغ الاسبوعی، الجهاد، الاهرام و غیره همکاری میکرد و مرتب برای این نشریات مقاله مینوشت. وی همچنین در سال 1948 با همکاری جمعیت اخوانالمسلمین، مجله «الفکر الجدید» را تأسیس کرد و در این مجله نیز طرفداری از اصلاحات و تغییر حاکمیت موجود را جزو اهداف خود قرار داد. مقالات سید در این مجله از تندترین و در عین حال قویترین مقالات به شمار میرود. با ادامه موضع اسلامی در مقالات سید، این نشریه تعطیل شد. در سال 1954 جمعیت اخوانالمسلمین مجلهای به نام «اخوانالمسلمین» چاپ کرد و سیدقطب را در جایگاه رئیس هیأت تحریریه آن برگزید. این هفتهنامه روزهای پنجشنبه منتشر میشد و نخستین شماره آن در 17 رمضان 1373 قمری به چاپ رسید. وی در این هفتهنامه افکار اسلامی و انقلابی خود را بیش از گذشته منتشر کرد، از اینرو پس از چاپ دوازده شماره در تاریخ 6 ذیالحجه 1373 از انتشار آن جلوگیری شد و این واپسین فعالیت مطبوعاتی سیدقطب به شمار میرفت زیرا در همین سال دستگیر و روانه زندان شد. سید قطب در طول حیات 25 ساله مطبوعاتی خود، 455 مقاله و قصیده در مجلات و روزنامههای گوناگون مصر چاپ کرد.
سیدقطب در جایگاه مغز متفکر جمعیت اخوانالمسلمین بین سالهای 1952 تا 1964 م مطرح بود و همواره مقابل کسانی که از این جنبش ضد استعماری انتقاد میکردند، میایستاد. وی درباره «اخوانالمسلمین» میگوید: خداوند اخوانالمسلمین را زنده بدارد که مصر را زنده نمود و مفهوم جهاد را که از نظر مردم فقط شعار دادن و کف زدن بود، تغییر داد و مفهوم اصلی آن را که کار و فداکاری است، به آن بازگردانید و چگونگی نبرد را که منحصر به تبلیغات بود، به قربانی شدن و شهادت در راه خدا تبدیل کرد.
متفکر و دانشمند بزرگ مصری، آفت بزرگ جوامع اسلام را ملیگرایی میداند و معتقد است تا وحدت میان مسلمانان جهان حاصل نشود، امپریالیسم غرب بر منابع مالی مسلمانان چنگ خواهد انداخت. علت مخالفت با ملیگرایی این است که ملیگرایی در مقابل وحدت مسلمانان قرار گرفته. همین اندیشه سید، یکی از مواردی بود که باعث تیرگی روابط او با جمال عبدالناصر شد، زیرا جمال عبدالناصر به ناسیونالیسم عربی معتقد بود؛ در حالی که سید قطب با ملیگرایی به شدت مخالفت میکرد. وی در نوشتاری مینویسد: بیتردید، اندیشه تنگ و تاریک ملیگرایی در درون مسائل داخلی ما اندیشه ویرانگری بود؛ اندیشهای که نیروهای میهن بزرگ اسلامی را پراکنده ساخت و آن را به دولتهای کوچک ناتوان بیارزش که با هیج چیزی قدرت مقابله ندارد تبدیل نمود. اندیشهای بود که به امپریالیسم غربی اجازه و امکان داد روزانه یک کشور اسلامی را بدَرد و بخورد؛ در حالی که اطمینان دارد این مرزهای ساختگی به هیچ دولت کوچکی اجازه کمک به دیگری را نخواهد داد. او همچون سیدجمالالدین اسدآبادی مرزهای جغرافیایی را در هم شکست. وی معتقد بود هر جا مسلمانی هست، آنجا قلمرو اسلام است. در جریان ملی شدن صنعت نفت ایران، وی نامهای به آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی نوشت و از نهضت ملی شدن صنعت نفت حمایت کرد. سید قطب در این نامه نکات بسیار مهمی را بیان میکند. به اعتقاد او نهضت ملی شدن صنعت نفت، نهضت ملی نیست؛ بلکه نهضت اسلامی به رهبری شخصی روحانی است. وی این گام را قدمی در راه استقرار نظام اسلامی و کوتاه کردن دست اجانب از کشور ایران میداند. همچنین در این نامه مسلمانان را به وحدت و دوری از تفرقه فرا میخواند.
سیدقطب پس از عضویت در جمعیت اخوانالمسلمین، ابتدا عضو مکتب ارشاد، سپس در جایگاه رئیس هیأت تحریریه نشریه اخوانالمسلمین منصوب شد. مقالات تند و صریح او در این نشریه و روزنامههای دیگر، سبب شد تا وی در سال 1954 به همراه حسن الهضیبی دستگیر و به پانزده سال زندان محکوم شود. پس از صدور حکم، وی را به زندان قدیم «لیمان طره» که قدمتی پانصد ساله دارد، منتقل کردند. وی در زندان به نوشتن کتاب ادامه داد و تفسیر نفیس فیظلال القرآن را در زندان نگاشت. پس از پنج سال محکومیت در زندان بیمار شد و بیم مرگ وی میرفت؛ از اینرو مسئولان اخوانالمسلمین مصر با دبیر این جمعیت در عراق به نام امجد زهاوی تماس گرفتند و به او توصیه کردند عبدالسلام عارف، رئیس جمهور وقت عراق را واسطه قرار دهد که جمال عبدالناصر را قانع کند تا سید از زندان آزاد شود. عبدالسلام عارف پیغام را فرستاد و به واسطه این پیغام، در سال 1964 میلادی از زندان آزاد شد.
پس از آزادی از زندان بر سر ادامه کار جمعیت، اختلافنظر حاصل شد. عبدالفتاح اسماعیل، عضو ارشد این جمعیت و همفکرانش بر این عقیده بودند که باید جهاد را ادامه داد؛ ولی بعضی از اعضا با این نظر موافق نبودند. سیدقطب که روحیه انقلابی و جهادی داشت، به عبدالفتاح اسماعیل پیوست و مطالبی درباره لزوم تغییر حاکمیت و برپایی نظام اسلامی نگاشت که بعدها با عنوان کتاب معالم فیالطریق چاپ شد. با ادامه فعالیتهای سیدقطب و تأثیر افکار و آرای وی بر مردم به ویژه جوانان مصر و جهان عرب، در سال 1965 میلادی دوباره دستگیر و زندانی شد. گروههای کمونیستی مصر که به شدت با افکار سید مخالف بودند، او را در زندان انفرادی حبس کردند و پیش چشم او خواهرزادهاش، رفعت را کشتند.
محاکمه سیدقطب در جایگاه متهم ردیف اول به فرمان جمال عبدالناصر در دادگاه نظامی در تاریخ 12 /4 /1966 میلادی آغاز شد و به مدت 36 روز ادامه یافت و پس از اتمام محاکمه، آنها منتظر صدور حکم بودند. چهار ماه از زمان محاکمه گذشت و سرانجام قاضی مصر، فؤادالدجوی احکام صادره را چنین اعلام کرد: سید قطب و محمد یوسف هواش و عبدالفتاح اسماعیل محکوم به اعدام و بقیه اعضای اخوانالمسلمین از 10 سال تا حبس ابد زندانی میشوند. سید در پاسخ دوستانش که پرسیدند حکم اعدام را چگونه یافتی؟ پاسخ داد: شکر خدا من پانزده سال است که آرزوی شهادت دارم(ما چه میگوییم، ص 22). بعضی از دوستانش از او خواستند که از اعمالش عذر بخواهد تا شاید از اعدامش صرفنظر کنند؛ اما وی در پاسخ گفت. من از عملی که برای خدا انجام دادم، عذر نمیخواهم. سرانجام روز اعدام فرارسید و در تاریخ 9 آگوست 1966 هنگام طلوع خورشید، او و دوستانش به سوی جوخه اعدام هدایت شدند.
سیدقطب آثار ارزندهای به جهان اسلام عرضه کرد و بسیاری از تألیفات او به زبان فارسی ترجمه شده است. برخی از آثار او که تاکنون به زبان فارسی ترجمه شده، چنین است:
آفرینشهای هنری در قرآن، ترجمه محمدمهدی فولادوند، تهران، بنیاد قرآن، 1367 ش، آینده در قلمرو اسلام، ترجمه سیدعلی خامنهای، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1369 ش، اسلام و صلح جهانی، ترجمه و توضیح سید هادی خسروشاهی و زینالعابدین قربانی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1368 ش، (این کتاب ترجمه السلام العالمی والاسلام است)، ترجمه تفسیر فیظلالالقرآن، ترجمه سید علی خامنهای و تصحیح حسن نیری، تهران، بینا، 1362 ش، چرا اعدامم کردند؟ ترجمه مصطفی اربابی، سراوان، کتابفروشی خالدبن ولید، 1369 ش، دورنمای رستاخیز در ادیان پیشین و قرآن، ترجمه غلامرضا خسروی حسینی، مقدمه از جلالالدین مجتبوی، تهران، انتشارات مرتضوی، 1363 ش، عدالت اجتماعی در اسلام: مباحثی در زمینههای اقتصاد، سیاست و حکومت، ترجمه و توضیحات حجتالاسلام سیدهادی خسروشاهی و آیتالله محمدعلی گرامی، تهران، کلبه شروق، 1379 ش، فاجعه تمدن و رسالت اسلام، ترجمه حجتالاسلام و المسلمین علی حجتی کرمانی، تهران مشعل دانشجو، 1376 ش، ما چه میگوییم، ترجمه و تفصیل از حجتالاسلام هادی خسروشاهی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1370 ش، نشانههای راه، ترجمه محمود محمودی، تهران، نشر احسان، 1378 ش، ویژگیهای ایدئولوژی اسلامی، ترجمه آیتالله سید محمد خامنهای، تهران، کیهان، 1369 ش،(ر. ک: الشهید سیدقطب منالمیلاد الی الاستشهاد، از انتشارات اخوانالمسلمین و ما چه میگوییم ترجمه حجتالاسلام سیدهادی خسروشاهی) کتاب آینده در قلمرو اسلام و جلد اول تفسیر قرآن توسط حضرت آیتالله سیدعلی خامنهای در سالهای 1345 و 1355 ترجمه شده است.
15. حجت الاسلام سید احمد کلانتر، فرزند سلطان در سال 1314 ﻫ ش در تهران متولد شد. تحصیلات حوزوی را در حوزههای علمیه قم و حوزه نجف اشرف انجام داد. وی در تاریخ 20 /6 /1344 به اتهام نشر اکاذیب و شایعات بی اساس دستگیر و با قید کفیل آزاد گردید. چهار ماه بعد به دلیل عدم توجه به دستور مأمورین، مجدد دستگیر و به سه ماه حبس محکوم و در سال 1345 به اتهام فعالیتهای مضره برای مدت 4 ماه به فردوس تبعید گردید. او در تاریخ 18 /9 /1348 به اتهام ایراد مطالب تحریکآمیز درباره آزادی زنان در ساوه دستگیر و به چهارماه و پانزده روز حبس محکوم شد. در خرداد سال 1349 به اتهام تحریک مردم در مدرسه فیضیه قم، برای سه سال به زابل تبعید گردید که به علت فعالیت در آنجا، به سراوان منتقل شد و در آنجا نیز به اتهام اهانت به شاه دستگیر و به دو سال حبس تأدیبی محکوم و در تاریخ 10 /7 /1351 به زندان رفت. وی در روز 29 /6 /1353 آزاد شد. در خرداد 1354 به اتهام شرکت در تظاهرات مدرسه فیضیه دستگیر، ولی تبرئه گردید. او در سال 1357 که به همراه تعداد دیگری از مبارزین روحانی در انارک نائین تبعید بود، جهت حضور فعال در صحنه انقلاب اسلامی، محل تبعید را ترک و به قم وارد شد. وی در تاریخ 14 /9 /1357 در تظاهرات قم بر اثر برخورد گلوله از ناحیه پا مصدوم شد.
16. آیتالله حسن لاهوتی اشکوری، فرزند نصرالله در تاریخ 2 مهر 1306 ﻫ ش در رشت متولد شد. تحصیلات ابتدایی را تا ششم ابتدایی خواند و پس از آن وارد حوزه رشت شد و یکسال بعد به قزوین رفت و از آن جا هم راهی قم شد. در قم از محضر آیتالله العظمی بروجردی و درس خارج امام خمینی(ره) بهره مند شد. پس از چند سال به دستور امام(ره) به شهر خود برگشت و زمانی که امام(ره) را در 15 خرداد 1342 دستگیر شد، ایشان نیز که در رشت بود به علت تلگرافی که به امام(ره) زده بود دستگیر و بازداشت شد. وی چندی بعد به تهران آمد، اما در تهران هم بازداشت شد و به شهربانی انتقال یافت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی آقای لاهوتی به امامت جمعه در گیلان منصوب شد و در اولین دورۀ مجلس شورای اسلامی از طرف مردم رشت به مجلس رفت. وی در 6 /8 /1360 در تهران درگذشت.
17. احمد شاهبداغلو معروف به شهاب، فرزند غلامعلى در سال 1298 ﻫ ش در تهران متولد شد. وى که در بازار تهران به شغل دلالى آهنآلات مشغول بود در طول مبارزات همواره از فعالین نهضت امام خمینى(ره) بود و بنابر اسناد موجود از نام مستعار منصور امینى استفاده میکرده است.
شاهبداغلو فعالیتهاى خود را همراه با شهید نواب صفوى شروع کرد و در تحصن اعتراضآمیز به دستگیری وى در زندان قصر، به 15 روز بازداشت محکوم شد. نامبرده که مسئولیت چاپ و نشر اعلامیههاى علما را برعهده داشت در جریان چاپ و پخش اعلامیه آیتالله بهبهانى و پیام ملت ایران به امریکا در آذر ماه 1342 دستگیر و زندانى شد.
وى پس از آزادى از زندان با شرکت در هیئتهاى مؤتلفه به همراه شهید عراقى و دیگران در روز 28 /11 /1343 به اتهام اعدام انقلابى منصور و اخفاء متهم دستگیر و به ده سال حبس با اعمال شاقه محکوم شد. حاج احمد شهاب پس از پیروزی انقلاب اسلامی به همکاری با نهادهای انقلابی پرداخت و منشاء خدمات زیادی گشت. وی در خرداد 1386 به رحمت واسعهی الهی پیوست. (اسناد ساواک ـ پرونده انفرادى)
18. داریوش فروهر در سال 1307 ش در اصفهان متولد شد. پدرش افسر ارتش بود و مدتی را در ارومیه بود و داریوش فروهر نیز به همین دلیل تحصیلات خویش را در سال 1320ش در آنجا را به اتمام رساند و در سال 1321، به اصفهان بازگشت. وی در سال 1322ش، به تهران آمد. با تشکیل حزب پان ایرانیست، عضویت آن را پذیرفت و عمدۀ فعالیت خود را، علیه حزب توده قرار داد. این حزب ـ که به لحاظ سیاسی و ایدئولوژیکی، ناسیونالیست افراطی بود ـ همواره در درگیریهای اجتماعی، فعال بود. با آغاز نهضت ملی شدن نفت، از حزب پان ایرانیسم، انشعاب و حزب ملت ایران را بر پایۀ پان ایرانیسم تأسیس نمود. پس از کودتای 28 مرداد 1332، دستگیر شد و مدتی زندان بود. در سال 1333، به قشم تبعید گردید. در سال 1336، در عرصۀ سیاسی، بر فعالیت خود افزود. با آغاز آزادی نسبی در ایران و تشکیل جبهۀ ملی دوم، فعال شد و به عضویت کمیتۀ مرکزی درآمد. در سال 1341، دستگیر شد و پس از آن، همچون دیگر اعضای جبهۀ ملی، سیاست صبر و انتظار در پیش گرفت. در سال 1349، در مسائل مرتبط با بحرین، دستگیر و پس از مدتی آزاد شد. با آغاز نهضت اسلامی در سال 56 ـ 1357، جبهۀ ملی و حزب ملت ایران فعال شد. در دولت موقت، وزیر کار بود و مدتی هم وزیر مشاور شد. پس از استعفای دولت موقت، به کار حزبی مشغول گردید. وی، در سال 1377ش، در ماجرائی تأسفانگیز، همراه با همسرش به قتل رسید.
19. ضمن در نظر گرفتن شرائط زندان و شکنجههای فراوان و طاقتفرسایی که توسط بازجویان سفاک و آدمکش کمیته مشترک ضدخرابکاری در مورد زندانیان سیاسی اعمال میگردید و با در نظر گرفتن مطالب عنوان شده توسط سایر زندانیان سیاسی به نظر میرسد مطالب عنوان شده از سوی شهید حسینزاده با هماهنگی قبلی با سایر زندانیان بوده است. یعنی دامنهی فعالیتها و پیامها بیش از آنچه که عنوان شده بوده و فقط بخشهای هماهنگ شده از قبل در بازجویی بیان گردیده است.
منبع:
کتاب
شهید حاج حسن حسینزاده موحد به روایت اسناد ساواک صفحه 345