صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

موضوع: اظهارات محمد کچوئی1 محکوم به حبس ابد در بازداشتگاه اوین

موضوع: اظهارات محمد کچوئی1 محکوم به حبس ابد در بازداشتگاه اوین


متن سند:

رونوشت گزارش خبر شماره: 10664 /381-22 /9 /35
موضوع: اظهارات محمد کچوئی1 محکوم به حبس ابد در بازداشتگاه اوین

نامبرده بالا در تاریخ 12 /9 /35 ضمن یک مذاکره خصوصی به یکی از زندانیان اظهار داشته است آقای طالقانی فتوائیه‌ای صادره کرد که به تایید هفت نفر از علماء رسیده و توصیه نمود تا کلیه زندانیان آن را حفظ نمایند و به دیگران بگویند و افزوده او به علت کمی سواد کلیه آن را حفظ ننموده لیکن محمد محمدی و دیگران کلمه به کلمه آن را حفظ کرده‌اند و وقتی از طالقانی سئوال کردند چرا این موضوع را کتباً نمی‌نویسد بیان نموده برای این که رژیم از این موضوع سوء استفاده نکند از نوشتن خودداری کرده لیکن وظیفه مسلمانان است که آن را به دیگران بگویند. کچوئی اضافه می‌کند زندانیان گفته‌اند حبیب‌اله عسگراولادی تحریک کننده طالقانی برای این فتوا بوده است چون نظر خوبی نسبت به مجاهدین و مارکسیست‌ها ندارد.
کچوئی بیان داشته است پس از صدور این فتوا او با حسینعلی منتظری2 تماس گرفته و پرسیده است اگر خودش (کچوئی) آزاد شود در بیرون می‌تواند با گروهی مانند مجاهدین مذهبی سال 50 با ایدئولوژی اسلامی فعالیت کند که منتظری پاسخ داده است داخل شدن در این گروهها حرام است.
نظریه شنبه: قدرت‌اله آقاعلیخانی3 پس از ورود به بند 2 زندان اوین گفت زندانیانی که این‌جا هستند باید وضعشان را روشن کنند و اگر از ایدئولوژی خود استغفار ننمایند باید مذهبی‌ها از آنها جدا شوند. ضمناً مسعود رجوی4 با محمدمحمدی5 (فرزند هادی) و حاج محمدمهدی ابراهیم عراقی مشغول بحث و مذاکره گردیده و نظریات کامل علماء را از آنان استفسار نموده است. ضمناً زندانیانی که به بند 2 منتقل شده‌اند کلیه مسائل را به دیگران می‌گویند.
نظریه یکشنبه: با توجه به موارد فوق و تایید صداقت شنبه به استحضار می‌رساند در صورت تصویب چند نفر از زندانیان مذهبی که محکومیتشان تمام شده با تهیه طرح لازم برای انتشار موضوع فتوای طالقانی از زندان آزاد گردند تا بتوان از این مسأله بهره‌برداری نمود.6 ضمناً شنبه برای کسب خبر و جلب اعتماد زندانیان توجیه گردیده است.
رونوشت برابر اصل است. اصل در پرونده کلاسه 111371 می‌باشد ـ ح
در پرونده 66815 بایگانی شود.
بایگانی شود 5 /7 /35

توضیحات سند:

1. شهید محمد کچویی فرزند رمضان به سال 1329 در حاجی آباد قم به دنیا آمد. او تحصیلات خود را تا ششم ابتدایی ادامه داد اما به دلیل شرایط بد اقتصادی خانواده به کار در بازار روی آورد و در کارگاه صحافی که مسئولیت آن با محمد خلیل نیا بود مشغول به کار شد. کچوئی در همین کارگاه با محمد بخارایی از مبارزین گروه مؤتلفه اسلامی (عامل ترور حسنعلی منصور) آشنا شد و جذب این گروه شد. او بعدها با شرکت در محافل و جلسات مذهبی و حضور در محافلی نظیر جلسات و درس آیت‌الله خامنه‌ای، شهید دکتر بهشتی و شهید آیت‌الله مطهری در هیئت انصارالحسین و شرکت در کلاسهای درس عربی هیئت مکتب القرآن، با عناصر مذهبی و مبارز همچون عزت‌شاهی (مطهری) آشنا شد و به فعالیت‌های سیاسی و مبارزاتی روی آورد.
محمد کچوئی در اسفند ماه ۱۳۴۹ در سن بیست سالگی ازدواج کرد. عزت شاهی در بخشی از خاطرات خود می گوید: «هنگامی که کچویی قصد ازدواج داشت، خیلی نصیحتش کردم که اگر می¬خواهد مبارزه کند باید دور ازدواج را خط بکشد، چرا که اگر ما در این راه از بین برویم و یا دستگیر شویم، نه ثروت داریم و نه کسی که خرج آنها را بدهد... اما او گوشش بدهکار نبود، می¬گفت: من از خانواده¬ای زن می¬گیرم که با این مسائل آشنا باشند. با کسی وصلت می¬کنم که خانواده¬ای مبارز داشته باشد و ... رفت و با خواهر حسن حسین زاده ازدواج کرد. [طاهره حسین‌زاده، همسر وی در سال ۱۳۷۹ در سانحه تصادف در گذشت. کچویی دو فرزند به نام‌های محسن و سمیه دارد] حسن خودش مبارز و زندان کشیده و پدرش هم از طرفداران آیت الله کاشانی بود، کچویی خیالش راحت شد که به خانواده¬ای سیاسی پیوند خورده است و اگر مشکلی برایش پیش آمد، آنها زندگی زنش را رتق و فتق خواهند کرد...» یک سال و نیم بعد، در ۲۴ تیر ۱۳۵۱، با اعتراف حسین جوانبخت برای نقش داشتن علیه نظام شاهنشاهی ایران دستگیر شد. ساواک می¬خواست تا از طریق او اطلاعاتی درباره عزت شاهی، که شاگرد مغازه کچوئی بود، به دست بیاورد، اما ناکام ماند. کچوئی مشروط به توقف فعالیت سیاسی و همکاری با ساواک، پس از یک سال از زندان آزاد شد. وی به این شروط پایبند نماند و بار دیگر در آذر ۱۳۵۳، به دلیل ارتباط با فعالان سیاسی و انتقال پیغام‌های عزت شاهی دستگیر شد. این بار به دلیل تکرار جرم، دادگاه او را به حبس ابد محکوم کرد. در ۲۸ خرداد ۱۳۵۶، به دلیل تغییر در شرایط سیاسی کشور و فشار کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد برای آزادی زندانیان سیاسی، عفو شد.
پیش از انقلاب، تعدادی از روحانیون در زندان به نجاست مارکسیست‌ها فتوا داده بودند و به زندانیان مسلمان امر کرده‌ بودند که از مارکسیست‌ها فاصله بگیرند. محمد کچوئی هم بر اساس این فتوا اعضای احزاب مارکسیستی را نجس می‌دانست و به نزدیکی مجاهدین با آنها مخالف بود. همین طرز فکر باعث شده بود که برخی زندانیان (از جمله برخی اعضای سازمان مجاهدین خلق) او را بایکوت کنند.
وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به دادستانی انقلاب تهران که در زندان قصر واقع بود و ریاست آن با آقای هادوی بود، می¬رود و از بهمن ۵۷ تا تیر ماه ۵۸ در دادستانی مشغول فعالیت و محاکمه دستگیر شدگان رژیم قبل بوده است. وی در تیر سال ۵۸ به ریاست زندان اوین برگزیده می‌شود و بیش از دو سال اداره زندان اوین را بر عهده داشته است. آن ایام به دلیل انتقال زندانیان رژیم گذشته از زندان قصر به اوین و همچنین نگهداری زندانیان گروهک¬هایی همانند فرقان و عاملین کودتای نوژه، زندان اوین از اهمیت خاصی برخوردار بود و با توجه به شرایط آن زمان می‌توان اهمیت سمت شهید محمد کچویی را درک کرد.
وی به دلیل داشتن اخلاق نیکو و رأفت اسلامی و نقش ویژه در توبه دادن عوامل گروهک¬هایی همانند فرقان و منافقین به نام پدر توابین مشهور شد و برخی از همین توابین نیز در جبهه های جنگ حاضر شده و به شهادت رسیدند. محمد کچویی در شهریور ماه ۱۳۵۹ و در اولین روزهای آغاز جنگ به غرب کشور می¬رود و با تعدادی از همین زندانیان تواب نیز به مبارزه با ارتش رژیم صدام می¬پردازد. در ۸ تیر ماه ۱۳۶۰ و پس از انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، برخی از زندانیان وابسته به منافقین در زندان اوین دست به شورش می¬زنند که با برخورد شهید کچویی به عنوان مسئول زندان مواجه می‌شوند. در حوالی ظهر ۸ تیر ماه که برخی از مسئولین دادستانی انقلاب تهران همانند شهید اسدالله لاجوردی و آیت‌الله محمدی گیلانی و … مشغول استراحت و صرف ناهار در محوطه زندان اوین بودند, یکی از اعضای منافقین به نام سید کاظم افجه¬ای هزاره¬ای (افجه¬ای به دلیل فعالیت در سازمان منافقین و ضدیت با جمهوری اسلامی دستگیر و در زندان به سر می برد. شهید کچویی پیشتر با او به بحث نشسته بود و او نیز وانمود می¬کرد که معقول شده است و توانسته بود تا حدی اعتماد مسئولین و نگهبانان زندان را جلب نماید. او در زندان نگهبانی می‌داد و حتی شهید کچوئی علیرغم تذکر شهید اسدالله لاجوردی به او اجازه داده بود که در موقع نگهبانی مسلح به سلاح یوزی باشد) تصمیم به ترور یک جا و دست جمعی اعضای دادستانی می¬گیرد که در این میان محمد کچویی تلاش می¬کند جلو این کار را گرفته و جان دیگر افراد حاضر در صحنه را نجات دهد. به همین دلیل وی در مقابل کاظم افجه¬ای قرار گرفته و از ناحیه کتف و سر مورد اصابت گلوله قرار می¬گیرد و به شهادت می¬رسد( به قول شهید لاجوردی، محمد کچوئی شهید جوانمردیش شد) .پس از این اقدام عامل ترور شهید محمد کچویی دستگیر می¬شود و به اتاق طبقه سوم زندان، اتاق شهید لاجوردی برده می¬شود اما در یک لحظه و با استفاده از غفلت مأموران خود را از طبقه سوم به پایین پرتاب می¬کند و کشته می¬شود . پس ازاین واقعه و با پیگیری¬های شهید لاجوردی، مشخص می¬شود خط دهنده اصلی این عملیات در زندان اوین، سید محمد رضا سعادتی شیرازی(مشهور به سید سیکو) از اعضای اصلی منافقین است. سعادتی مشغول طی دوران محکومیت خود به عنوان جاسوس شوروی بوده است. با اعترافات مهدی آسمان تاب به عنوان مطلع از روابط سعادتی با کاظم افجه¬ای ، سعادتی مجددا دادگاهی شده و طی حکم آیت‌الله محمدی گیلانی در مرداد ۱۳۶۰ اعدام می¬شود.
شهید لاجوردی درباره منش جوانمردانه کچوئی می‌گوید: «¬¬‌وقتی محمد شهید شد اکثر زندانیان می گفتند که پدرمان را از دست دادیم. با این‌که محمد بسیار جوان بود، اما آن‌قدر دارای منش مردانه و بزرگوارانه بود که زندانیان او را پدر خود می‌دانستند. یک روز محمد با یکی از منافقین برخوردی داشت، خب محمد سرپرست زندان بود و در مقابل او، یک زندانی قرار داشت. وقتی نصیحتش می¬کرد که وضع زندان را به هم نریزید و مقررات را رعایت کنید، او با گستاخی هر چه تمام آب دهان به صورت محمد انداخت. محمد هم با آقایی هرچه تمام‌تر صورت خود را پاک کرد و به او گفت که «این برخورد شما یک برخورد انسانی نیست» و در همین حد بسنده کرد. با این‌که خب حاکم بود و قدرت داشت و می¬توانست هر نوع عکس العملی نشان بدهد، ولی عکس العمل او در همین یک جمله خلاصه شد و کوچک‌ترین واکنشی نسبت به آن زندانی نشان نداد.»
یکی از دوستان و همراهان شهید کچوئی می‌گوید: «شهید کچوئی اعتقاد داشت که زندانی را صرفاً با اخلاق حسنه می¬توان تربیت و از اعمال خطا منع نمود. یکبار چند دختر را به اتهام شرکت در عملیاتهای گروهکی با اتومبیل به اوین آوردند اما آنها از ماشین پیاده نمی¬شدند هر چه اصرار کردیم فایده¬ای نداشت. تا این که محمد آمد و غذای آنها را به داخل اتومبیل آورد. آنها سه شبانه روز در ماشین نشستند و سرانجام بعد از این مدت وقتی دیدند به هیچ وجه نمی¬توانند سرپرست زندان را وادار به عصبانیت و توسل به زور کنند، از آن جا بیرون آمده راهی زندان شدند. همین رفتارها باعث شد که او را پدر توابین بخوانند.»
او در وصیت نامه خود نوشته بود: «بهترین نوع مردن شهادت در راه خدا می¬باشد. این بنده سالهاست که خود چگونه مردن را انتخاب کرده¬ام و امیدوارم که خداوند نصیبم کند. حق، یک چیز بیشتر نیست و به نظر من اختلاف بر سر معیارهاست و برای من که معیارم، قرآن، پیغمبر(ص) و ولایت فقیه که در حال حاضر امام خمینی می¬باشند، است. جز این حق نیست. ما معتقدیم آثار طاغوت در حال رفتن است و اسلام در حال آمدن و ما هم در این جهت هستیم و بر این نیت¬ها عمل می-کنیم و شدیداً معتقدم که مجاهدین خلق با توجه به معیارهای باطلی که دارند ناحق‌ترین و باطل‌ترین گروه‌ها هستند. اگر هدایت شدنی هستند خداوند آنها را هدایت کند وگرنه نابود کند و معتقدم بدترین دشمن در حال حاضر برای جمهوری اسلامی که حاصل خون بیش از ۷۰ هزار شهید می‌باشد، همین مجاهدین هستند.» (نک: مقاله: پدر توابین، یادی از محمد کچویی شهید جوانمردی، محمد مهدی اسلامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی و روایت شهید لاجوردی در سال 61 از ترور نخستین رئیس زندان اوین، خبرگزاری فارس 8 /4 /92)
2. آيت‌الله حسينعلي منتظري، فرزند علی در سال 1301 ﻫ ش در نجف آباد اصفهان متولد شد. تحصيلات حوزه‌اي خود را در اصفهان و سپس در قم پي گرفت و به درجات عالي علوم ديني رسيد. ايشان بخصوص در دهه چهل به علت همراهي با نهضت امام خميني(ره‌) تحت تعقيب عوامل امنيتي رژيم قرار گرفت و به زندان افتاد و شكنجه‌ها ديد. پس از پيروزي انقلاب و بعد از وفات آيت‌الله طالقاني‌، امامت جمعه تهران از طرف امام خميني(ره‌) به ايشان واگذار گرديد. در سال 1364 مجلس خبرگان وي را به عنوان قائم مقام رهبري تعيين كرد ولي اين حكم در سال 1368 به علت نفوذ عناصر قدرت طلب به‌ویژه باند جنایتکار مهدی هاشمی در دفتر وي و انتقال واژگونه اخبار و حوادث روز به ايشان و اتخاذ مواضع عليه حركت انقلاب‌، پس گرفته شد. حضرت امام در نامه 6 /1 /1368 خطاب به آقای منتظری فرمودند: «از آنجا که روشن شده است که شما این کشور و انقلاب اسلامی عزیز مردم مسلمان ایران را پس از من به دست لیبرال‌ها و از کانال آنها به منافقین می‌سپارید، صلاحیت و مشروعیت رهبری آینده نظام را از دست داده‌اید. شما در اکثر نامه‌ها و صحبت‌ها و موضع‌گیری‌هایتان نشان دادید که معتقدید لیبرال‌ها و منافقین باید بر کشور حکومت کنند. به قدری مطالبی که می گفتید دیکته شدۀ منافقین بود که من فایده‌ای برای جواب به آنها نمی‌دیدم.» حضرت امام در ادامه توصیه نمودند «از آنجا که ساده‌لوح هستید و سریعاً تحریک می‌شوید در هیچ کار سیاسی دخالت نکنید، شاید خدا از سر تقصیرات شما بگذرد.» توصیه‌ای که آقای منتظری به آن عمل ننمود و تبعات سوئی را به دنبال داشت. وي در سال 1388 در قم درگذشت.
3. حجت‌الاسلام قدرت‌الله علیخانی، فرزند ذبیح الله در سال 1326ﻫ ش در خیارج قزوین به دنیا آمد. تا سن 16- 17 سالگی در روستای محل تولد بود و در سال 1342ش راهی قزوین شد و در حوزۀ علمیه قزوین به تحصیل علوم دینی پرداخت و پس از 6 سال، در سال 1348ش به قم رفت. آغاز دوران طلبگی وی، همزمان با نهضت امام خمینی(ره) بود و همین مسئله موجب علاقمندی و پیروی ایشان از امام(ره) و حضور در مسیر مبارزه شد. در خرداد ماه سال 1348ش به علت سخنرانی انتقادی به ساواک قزوین احضار و یک ماه ممنوع المنبر شد. شاید ایجاد همین محدودیت بود که او را راهی قم نمود. حضور در قم، که کانون مبارزات دینی بود، دامنۀ فعالیت‌های او را گسترده کرد که به همین علت، در تیرماه سال 1349ش، تصمیم به تبعید سه ماهۀ او به ایرانشهر گرفته شد. در همین موقع بود که با نام صفائی زاده، به عنوان یکی از مروجین کتاب شهید جاوید و همچنین تبلیغ حکومت اسلامی امام خمینی(ره) معرفی گردید. فعالیت‌های او که دارای چاشنی خشونت نیز بود، موجب دستگیری وی در 5 آذر سال 1351 شد که در این موقع با استفاده از ترفند تعهد و تمایل به همکاری، در 24 دی ماه آزاد شد. در مهر ماه سال 1352، به علت عدم پایبندی به تعهد و ادامۀ فعالیت‌ها مجدداً دستگیر گردید. ایشان پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به عنوان نماینده مردم قزوین در مجلس شورای اسلامی حضور یافت. (اسناد ساواک ـ پرونده انفرادی)
4. مسعود رجوی در سال ١٣٢٧ در طبس متولد شد. پدرش در مشهد دفتردار ثبت اسناد و املاک بود. سال آخر دبیرستان وارد انجمن مبارزه با بهائیت شد (انجمن حجتیه) و سپس در سال ١٣٤٥ در رشته سیاسی دانشکده حقوق و علوم سیاسی قبول شد و در خرداد سال ١٣٥٠ فارغ التحصیل شد. در سال ٤٦ در سن ١٩ سالگی توسط حسین احمدی روحانی که قبلاً در جلسات انجمن حجتیه شرکت می¬کرد به سازمان معرفی شد و پس از این که مدتی تحت سرپرستی بهمن بازرگانی بود به محمد حنیف‌نژاد سپرده شد تا در گروه ایدئولوژی همکاری کند و سپس در بخش سیاسی و تبلیغات به کار گرفته شد. وی به عنوان مترجم هیئت اعزامی به الفتح به اردن سفر کرد و پس از بازگشت در فروردین سال 1350 به رده دوم کادر مرکزی راه یافت. او در بازجویی تاریخ دستگیری خود را بعد از ظهر 4 /6 /1350 ذکر کرده است ولی در کارت بازداشتگاه متهمین تاریخ بازداشت او 1 /5 /1350 یعنی حدود یک ماه قبل از بازداشت سایرین ذکر شده است. این سند اولین بار در سال ١٣٥٩ در داخل کشور و سپس در سال ١٣٧٩ و ١٣٨٠ توسط خود سازمان در نشریه مجاهد چاپ خارج منتشر گردیده است. به گواهی اسناد باقیمانده از بازجو¬ییها، نامبرده اطلاعات مفصلی در مورد کادرها و اعضای بازداشت نشده و بازداشت شده به همراه کروکی محل اقامت آنها در اختیار ساواک قرار می¬دهد و پیرو این همکاری ارتشبد نعمت‌الله نصیری رئیس وقت سازمان امنیت، خطاب به دادرسی ارتش، مسعود رجوی را از «همکاران» ساواک معرفی کرده که «در جریان تحقیقات کمال همکاری را در معرفی اعضای سازمان مکشوفه به عمل آورده و اطلاعاتی که در اختیار گذارده از هر جهت در روشن شدن وضعیت شبکه مزبور مؤثر و مفید بوده.» نصیری در ادامه همین نامه که تاریخ آن 19 /1 /51 می‌باشد همچنین تاکید می¬کند که مسعود رجوی «پس از خاتمه تحقیقات نیز در داخل بازداشتگاه همکاری¬های صمیمانه¬ای با مأمورین به عمل آورده لذا به نظر این سازمان( ساواک) استحقاق ارفاق و تخفیف در مجازات را دارد.» این موضوع در مطبوعات آن زمان نیز منتشر گردید. روزنامه کیهان در خبر اعدام چهارتن از اعضای سازمان و عفو مسعود رجوی نوشت: «چون در جریان تعقیب کمال همکاری را در معرفی اعضای جمعیت (سازمان مجاهدین) به عمل آورده و در داخل زندان نیز برای کشف کامل شبکه با مأمورین همکاری نموده به فرمان مطاع مبارک شاهانه کیفر اعدام او با یک درجه تخفیف به زندان دائم با اعمال شاقه تبدیل گردیده است (روزنامه کیهان ٣٠ فروردین ١٣٥١، شماره ٨٦٢٧، صفحه ٢) در کتب و نشریات رسمی سازمان پس از انقلاب همواره تأکید می¬شود که به علت فشار بین¬المللی و اقدامات برادرش (کاظم رجوی) که ساکن سوئیس بود، اعدام وی لغو گردید. بهمن بازرگانی با اشاره به انعکاس خبر همکاری رجوی با ساواک در زندان و عکس العمل تشکیلات داخل زندان می¬گوید: «در زندان قصر مسائل مختلفی بود. بچه¬های پایین¬تر مثل رضا باکری، مهدی خسروشاهی، موسی خیابانی، عباس داوری و فتح‌الله خامنه‌ای، مرکزیتی در داخل زندان درست کرده بودند و مسعود رجوی را کنار گذاشته بودند. مسعود رجوی اقدام به خودکشی هم کرده بود. هر چه بود، جدی نبود و اصلاً وسیله¬ای مؤثر برای آن کار در دسترس نبود. در مجموع به خاطر تمام مسائل، بچه ها رجوی را از مرکزیت داخل زندان کنار گذاشته بودند. چیزی که برای من عجیب بود، این بود که چرا این‌قدر به رجوی بَرخورده بود.»
رجوی در ٣٠ دی ماه ١٣٥٧ به همراه جمع کثیری از زندانیان آزاد شد. او پس از آزادی به تجدید سازماندهی سازمان پرداخت. رجوی در تیر ماه 1358 با اشرف ربیعی(بیوه علی اکبر نبوی نوری) ازدواج کرد. ثمره این ازدواج فرزندی است به نام مصطفی(محمد) که سالهای بعد به خارج از کشور انتقال داده شد. وی به دلیل مواضع ستیزه جویانه‌اش در خصوص تحریم رفراندوم قانون اساسی فاقد صلاحیت برای نامزدی اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری شناخته شد و از آن پس آشکارا رویاروی جمهوری اسلامی ایستاد. پس از عزل ابوالحسن بنی صدر از فرماندهی کل قوا و ریاست جمهوری اسلامی ایران در خرداد و تیر 1360، رجوی او را به زیر چتر حمایتی سازمان کشید و سرانجام در 7 مرداد 1360 با قیافه‌های مبدل به پاریس گریختند. در 19 بهمن 1360 اشرف ربیعی در یک خانه تیمی در درگیری با نیروهای پاسدار کشته شد و رجوی در تابستان 1361 با فیروزه بنی‌صدر(دختر ابوالحسن بنی صدر) ازدواج کرد. رجوی پایگاه رهبری و هدایت سازمان را در پاریس قرار داد. مریم قجر عضدانلو در آغاز به اصطلاح"انقلاب ایدئولوژیک" در 19 اسفند 1363 به قصد ازدواج با مسعود رجوی از مهدی ابریشمچی جدا شد و این دو طبق خبر رادیوی سازمان، در تاریخ 27 اسفند 1363 با هم ازدواج کردند، تا انحطاط ایدئولوژیک به اوج برسد! در 17 خرداد 1365 رجوی از فرانسه اخراج شد و به آغوش دولت بعث عراق و دشمن ملت و مردم ایران پناه برد و در طول دوران جنگ تحمیلی علیه مردم ایران و عراق کمکهای بسیاری به صدام نمود. وی پس از حمله آمریکا به عراق زیر چتر حمایتی آمریکایی‌ها به سر برد و ...
اکونومیست در اوایل سال ۱۳۸۸ نوشت از زمان اشغال خاک عراق توسط نیروهای آمریکایی در سال ۱۳۸۱ اطلاع دقیقی از وضعیت مسعود رجوی در دسترس نیست و کسی از زنده یا مرده بودن او خبر ندارد هر چند که اکثریت عقیده دارند که او زنده نیست. از آن زمان تاکنون هیچ عکس و فیلمی از مسعود رجوی منتشر نشده و وی در مکان‌های عمومی ظاهر نشده و مستندی که برای اثبات زنده بودن وی ارائه شده پیام‌های صوتی مربوط به عاشورای سال ۱۳۸۸ بوده که متشکل از ده پیام در هر شب از شب‌های ماه محرم است. برخی از کارشناسان در صحت و اصالت این پیام‌ها تردیدهایی دارند. مدتی بعد در تاریخ ۱۱ آبان سال ۱۳۹۳ پیامی با عنوان «عهد پرچم در لیبرتی و ابلاغیه چراغ خاموش» ، منتسب به صدای او منتشر شد. در سال ۱۳۹۵ و در نشست سالانه منافقین در فرانسه که ترکی‌الفیصل در آن حضور داشت از او به عنوان «مرحوم» یاد کرد. از آخرین باری که او در ملأ عام دیده شده در سال ۱۳۸۱ و در زمان آخرین حمله نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا به حکومت صدام حسین در عراق بود، شایعاتی حاکی از کشته شدن او در جریان حملات سال ۱۳۸۱ به عراق منتشر شده بود، اما هیچ سند یا شاهدی در این زمینه وجود ندارد. (سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام، جلد اول، صفحه 439 تا 441، و جلد سوم، صفحه 28 و 35؛ خاطرات عزت شاهی، صفحه 263 و ویکی پدیا)
5. محمد محمدی، فرزند محمد هادى در سال 1322 ﻫ ش در شهرستان گرگان متولد شد. در سال 1348 توسط على باكرى به عضويت سازمان مجاهدين خلق درآمد و تحت مسئوليت وى و سپس با مسئوليت احمد رضائى به فعاليت پرداخت. وى در سال‏هاى 1350 و 1351 به دنبال كشف سازمان توسط ساواك، با شناسنامه جعلى ابوالحسن نصرت زاده متوارى و به فعاليت‏هاى خود ادامه داد تا اين‌كه در پيگيرى‏هاى ساواك در تاريخ 2 /2 /1351 دستگير و به 15 سال حبس با اعمال شاقه محكوم شد. محمدى در تاريخ 3 /8 /57 از زندان آزاد شد.
6. فتوای نجس بودن مارکسیستها و لزوم اجتناب از آنها: بعد از دستگیری وحید افراخته در سال 1355 و اعترافات وی و کشف رابطه مجاهدین زندان قصر با سازمان، عده ای از مجاهدین از قبیل مسعود رجوی، موسی خیابانی، سعادتی و چند نفر دیگر را برای بازجویی به زندان اوین منتقل کردند. در همین رابطه آیت¬الله انواری، آیت¬الله ربانی شیرازی، حجت الاسلام کروبی، حاج شیخ قدرت¬الله علیخانی، حاج مهدی عراقی، عسگراولادی، لاجوردی، محمد کچویی، محمد طالبیان، اسدالله بادامچیان، حاج مرتضی تجریشی و محمد محمدی(از جداشدگان از مجاهدین) را از زندان قصر به زندان اوین منتقل کردند. در فاصله سالهای 54 و 55 آیت‌الله طالقانی، منتظری، مهدوی کنی، لاهوتی و هاشمی رفسنجانی نیز دستگیر و به زندان اوین اعزام شدند. در زندان اوین همه علما ازجمله حاج شیخ محمدعلی گرامی و عبدالمجید معادیخواه را به بند یک زندان اوین منتقل کردند. علمای بند یک از این فرصت استفاده کردند و در مورد تغییر ایدئولوژی سازمان به بحث نشستند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که مبانی التقاطی مجاهدین موجب انحراف آنان گشته، لذا ممکن¬ترین راه در زندان را جدایی کامل مسلمانان از مارکسیست ها تشخیص دادند. بر این اساس متن زیر را تهیه کردند تا مؤمنین آن را حفظ کنند و به اطلاع زندانیان مسلمان برسانند.
«با توجه به زیان‌های ناشی از زندگی جمعی مسلما¬ن¬ها با مارکسیست¬ها و اعتبار اجتماعی که بدین وسیله آنها به دست می¬آورند و با در نظر گرفتن همه جهات شرعی و سیاسی و با توجه به حکم قطعی نجاست کفار از جمله مارکسیست¬ها، جدایی مسلمان¬ها از مارکسیست¬ها در زندان لازم و هرگونه مسامحه در این امر موجب زیان‌های جبران ناپذیر خواهد شد. خرداد 1355.» قرار بر این شد که این نظریه را از قول هر نُه نفر روحانیون زندانی(طالقانی، منتظری، مهدوی کنی، ربانی شیرازی، انواری، هاشمی رفسنجانی، لاهوتی، گرامی و معادیخواه) اعلام کنند. علما از مؤمنین خواستند تا از هرگونه درگیری خودداری کنند و این اعلامیه هم برای این که به دست ساواک نیفتد تا از آن سوءاستفاده کند، کتبی نبود و شفاهی بود.
آقای عسگراولادی در این باره می‌گوید: «روزی خدمت آقایان[علما] رفتیم و تعدادی از برادران واقعیاتی را از مسائل منافقین و بی انضباطی و بی مبالاتی بعضی از اینها در مسائلی همچون شستشو[و ارتباط نزدیک و صمیمی منافقین با مارکسیستها] را عنوان کردیم. ادمه این روند، علما در زندان فتوایی صادر کردند... در نقل و اجرای این فتوا چند نفر اهتمام فوق العاده‌ای داشتند، افرادی همچون مهدی غیوران، شهید لاجوردی، ابوالفضل حیدری، بادامچیان و تعداد دیگری از طلاب و فضلا که روی نقل فتوا و اصرار بر اجرای آن پافشاری داشتند. بعد از آن منافقین شروع کردند به تخطئه کردن و اصل فتوا را به ما انتساب دادن، به خصوص به من و شهید لاجوردی، که من و لاجوردی ذهن آقایان را به این طرف برگرداندیم تا آنها این فتوا را صادر کنند.»
آقای عزت‌شاهی نیز می‌گوید: «پس از علنی شدن جریان تغییر ایدئولوژی و ارتداد بخشی از اعضای سازمان مجاهدین، در زندان مشکلات زیادی پیش آمد. روحانیون و علمایی که در این زمان از زندانهای مختلف به بند یک اوین آورده شده بودند، در ارزیابی خود از وضعیت سازمان مجاهدین و تغییرات پیش آمده به این نتیجه رسیدند که در حمایت مادی و معنوی برخی از ایشان از سازمان مغبون شده‌ا‌ند. به اصطلاح برخی احساس شرمندگی می¬کردند که چرا پولهای امام زمان(عج) و سهم خمس و ... را در اختیار این گروه قرار داده‌اند، گروهی که بخش اعظمی از آن نهایتاً به مارکسیسم گرویدند... این فتوا که در خرداد 1355 صادر شد حاوی دو نکته محوری بود؛ یکی تکفیر کمونیستها و نجس دانستن آنها که بر اساس آن نشست و برخاست، هم سفرگی و هم غذا شدن با مارکسیستها حرام می‌شد. در محور دوم راجع به مجاهدین به این نتیجه رسیده بودند، آنهایی که از این سازمان تا حالا در راه مبارزه کشته و اعدام شده¬اند اگر آگاهانه به طرف مارکسیسم رفته¬اند، شهید نیستند و نباید اسمشان به عنوان شهید برده شود و اگر نا‌آگاهانه به سوی کمونیسم رفته¬اند و کشته شده¬اند ما اکنون دربارۀ آنها نظری نمی‌توانیم بدهیم ولی کسانی که الآن ادامه دهنده مسیر گذشته هستند، جزء مسلمانها نیستند و اگر کشته هم شوند شهید نیستند، مگر این که ایدئولوژی خودشان را تغییر بدهند و باید تکلیف خودشان را معلوم کنند و از کمونیست‌ها جدا بشوند .قرار شد این نظر و فتوا از بندی به بند دیگر و از زندانی به زندان دیگر به طور شفاهی نقل شود...
بالاخره مجاهدین در برابر موضع اصحاب فتوا جبهه گرفتند .رجوی و دیگر سران سازمان مخالفت شدیدی در برابر این فتوا و نظر ابراز کردند .رجوی گفت: این فتوا را ضد انسانی، ضد خلقی و ضد جنبش می‌دانیم، با آن مخالفیم و مبارزه می‌کنیم همان‌طور که با رژیم مبارزه می¬کنیم و در این راه خون می¬دهیم، با این اقدام ضد انقلابی هم مبارزه می‌کنیم و لو این‌که کشته شویم. ... درباره طالقانی موضع تندتری می¬گرفتند، می¬گفتند: خیانت طالقانی از منتظری و ربانی بیشتر است. چون منتظری و ربانی اصلاً شعور سیاسی ندارند، چیزی نمی¬فهمند. آنها دشمن ما هستند. اما طالقانی چه! او که ادعا می¬کند با ماست و طرفدار ماست و خودش را سیاستمدار می¬داند چرا حاضر شده فتوا را امضا کند .او چون آگاهانه این فتوا را امضا کرده، پس گناهش بیش از دیگران است .از آن جا که آقای طالقانی مریض بود و ساواک احترامش می¬کرد و روزانه دو سیخ کباب بیفتک (یکی ظهر و یکی شب) به او می¬دادند، مجاهدین می‌گفتند: طالقانی...[کلمۀ توهینی] یک سیخ کباب بیفتک شده و فتوا را امضا کرده است. آنها طالقانی را عامل پلیس معرفی و با او این طور برخورد می¬کردند، برخوردشان منافقانه بود ... (مقاله: پدر توابین یادی از محمد کچویی شهید جوانمردی، محمد مهدی اسلامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ خاطرات حبیب‌الله عسگراولادی، صفحه 225 و 226 و خاطرات عزت¬ شاهی، صفحه 400 تا 405 و 419)

منبع:

کتاب حبیب‌الله عسکراولادی به روایت اسناد ساواک صفحه 484

صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.