تاریخ سند: 9 بهمن 1342
موضوع: بیانات شیخ مروارید واعظ
متن سند:
شماره: 2850 س ت / 3
از ساعت 30 /14روز 8 /11 /42 آقای شیخ مروارید واعظ در مسجد جامع به منبر رفت و پس از ذکر مقدمهای اظهار داشت میخواهم دنباله بحثهای گذشته با شما سخن بگویم ولی مایلم که حقایق را برایتان روشن نمایم البته امروز خیلی ناراحت و دل شکستهام غم و اندوه همه وجودم را فراگرفته است میخواهم گریه کنم و شما را نیز بگریانم تا به این وسیله دلم را خشنود سازم آخر هر قدر فکر میکنم قادر نیستم خودم را قانع کنم که برای چه و به چه منظوری رهبر عالیقدر و عالیمقام مسلمین و مبارز راه حق و نایب امام را زندانی کردهاند و یک ملت را در ماتم و عزا غوطهور ساختهاند.
آیا مگر آیتالله خمینی بد بود و با کسی بدی کرده بود، آیا مال کسی را خورده بود و دزدی کرده بود و یا مثل عدهای بیتالمال را خالی کرده بود.
باری او تنها حرف راست میزد و دنبال حقیقت میرفت.
[کمتر از] یک سال تمام از زندانی شدن حضرت آیتالله خمینی میگذرد و او همینطور در زنجیر است آخر چرا مردم بیپناه و معصوم را میگیرید؟ چرا بیخودی تهمتهای ناروا به مردم مسلمان نسبت میدهید؟ همه میدانند و بهتر میتوانند قضاوت کنند که آیتالله خمینی مرد پاک و منزهی است و هدفش ارشاد مردم به سوی دین و دستگیری از بیچارگان و درماندگان میباشد.
آقای خمینی نمونه کاملی از یک مسلمان واقعیست آیا این فرد به تمام معنی مسلمان، راضی بودند که از دماغ کسی خون بریزد؟ آیا میخواست که مردم مسلمان را بر ضد هم تحریک نموده و آنها را به جان هم بیندازد؟ پس این شما مقامات مسئول هستید که با تبانی قبلی آن صحنههای دلخراش را به وجود آوردید و عدهای از مردم مسلمان را از بین بردید و بین علماء و روحانیون تفرقه و نفاق انداختید آری شما بودید که آلت دست بهائیها 1 و یهودیها و سیاستهای پلید خارجی شدید و سرنوشت ملت کهنسال را به دست بیدینان سپردید.
اسلام را خوار و ذلیل کردید و مبلغین دین را زمینگیر و خانهنشین کردید.
چرا اجازه میدهید بهائیان سرنوشت ما را در دست بگیرند چرا دین مقدس اسلام را بازیچه دست خود ساختهاید رهبر ما را به چه مجوز زندانی کردهاید آن هم رهبری که حاضر شد حتی جان و مال خود را در راه عظمت اسلام از دست بدهد (در این هنگام با صدای بلند صلوات فرستادند) سپس ناطق افزود آقایان من از کسی پول نگرفتهام حتی از آقای خمینی نیز پول دریافت نمیکردم و چند مرتبه هم که در منزل ایشان به منبر رفتم افتخاری بود تنها وظیفه وجدانی و دینی من و امثال من حکم میکند که از جان و دل آیتالله خمینی را ستایش کنیم ما فردپرست نیستیم، ما سربلندی اسلام را میخواهیم و خواستاریم که هر چه زودتر پیشوای مسلمین آیتالله خمینی از زندان آزاد شود.
برای چه باید بین ملت و دولت اختلاف وجود داشته باشد در کجای دنیا مرسوم است که دولت دشمن جانی ملت به شمار رود؟ آخر بس است.
شما تاکنون چه کار مثبتی برای مردم انجام دادهاید؟ جز بدبختی و فلاکت.
ما مردم بینوا به چه چیز این مملکت دلخوش باشیم آیا با این همه بیکاری که دامنگیر کلیه طبقات اعم از اصناف و کسبه و جوانان پرشور با هزاران امید و آرزو.
بیکاری علماء و روحانیون که مانع کسب حلال آنها میشوید دلخوش باشیم یا به این اقتصاد مفتضح.
روزی نیست که چندین تاجر ورشکست نشده و به فلاکت و بدبختی نیفتند آیا به این سیاست شوم افتخار کنیم که بیگانگان بر ما حکومت میکنند و آلتدست آنها هستیم.
ای مردم باور کنید ما شرمنده و سرشکسته هستیم و نمیتوانیم بین کفار و بهائیان سربلند کنیم تمام هستی مملکت از بین رفته در عصری که حتی سیاهپوستان قاره آفریقا هم زنجیرهای استعمار را پاره کرده و آزاد زندگی میکنند چرا این مردم بدبخت را در غل و زنجیر نگه میدارید؟ برای چه دم از آزادی حقوق بشر میزنید؟ به چه جهت نماینده حقیقی مسلمین را به سازمان ملل نمیفرستید؟ تا این همه قانون مدلل و پر افتخار اسلام را به آنها تفهیم نمایند و ثابت کنند که مسلمان باید آزاد و آزاده زندگی نماید آقایان من دلم پر از خون است و نمیتوانم خودم را نگهدارم (در این هنگام با صدای بلند گریه کرد و حضار نیز به سختی گریستند).
آخر برای چه جلو آزادی بیان من و امثال مرا میگیرند؟ به چه جهت به وعاظ دستور میدهند که فقط در مورد طهارت و انواع آن صحبت کنند؟ چرا نمیگذارند حقایق را بگوییم آیا اینها ظلم و ستم نیست؟ کمی به خود آیید و فکر کنید.
من میدانم که از من در مورد صحبتهایم توضیح خواهند خواست ولی خودم را آماده کردهام و از روی منطق جواب لازم را خواهم داد من نه به پول احتیاج دارم و نه از کسی میترسم.
خاک بر سر آن مبلّغی که پول میگیرد و مردم را گمراه میکند و خودش را میفروشد من حاضر نیستم که مرجع تقلید و رهبر عالیقدر ما در اسارت به سر برد و ما به اصطلاح آزاد باشیم.
تمام مسلمین واقعی با خلوص نیت حاضرند که آنها را نیز به نزد رهبرشان ببرند.
ای آقایان مأمورین بروید و گزارش دهید که ما مسلمانان دیگر بیش از این نمیتوانیم در عذاب الیم به سر بریم ما دیگر هراسی نداریم اینگونه زندگی مرگ تدریجی است و بهتر است هر چه زودتر بمیریم.
پس آیا نباید که از همه این گفتار و اینگونه اعمال ناشایست درس عبرت گرفت و هرچه زودتر این همه اختلاف و دشمنی را که بین مردم به وجود آمده و همه را از دستگاههای مملکتی منزجر کرده از بین برد آیا نباید بین ملت و دولت دوستی برقرار کرد.
خداوندا آن روز را زودتر برسان.
آن روزی که بشنویم همه با هم متحد شدهاند و بین دولت و ملت جدایی نیست.
خدایا اشخاصی که در هر مقام و درجهای به دین اسلام خدمت میکنند و در ترویج آن میکوشند آنها را یاری و کمک فرما و اشخاصی که میخواهند دین اسلام و مسلمانان را خوار سازند اگر قابل هدایت هستند آنها را هدایت فرما.
خدایا کلیه مسلمین را یاری نما.
این مجلس در ساعت 16 خاتمه یافت.
شیخ مروارید پس از نیم ساعت توقف در شبستان مسجد به اتفاق عدۀ[عدهای] در حدود 40 نفر از مسجد خارج گردید.
ریاست ساواک مقرر فرمودند اطلاعیه شود.
9 /11 /42
گیرندگان: ریاست ساواک تهران جهت اطلاع.
تعداد نسخه: 2
تا این تاریخ اطلاعیه نگردیده است.
12 /10[11] /42
توضیحات سند:
1.
بهائیان و حکومت پهلوی: رضاشاه نظامی جسوری بود که با کمک انگلیسیها دست به کودتا زد و با حیله و نیرنگ به پادشاهی رسید.
او که از اصالت خانوادگی بهرهای نداشت، نام «پهلوی» را برای خاندان خود برگزید و چنین وانمود کرد که در پی تجدید عظمت گذشتۀ ایران باستان است.
اما در واقع، بزرگنمایی تاریخ ایران باستان برای رضاشاه به نوعی مبارزه و تقابل با اسلام بود.
او میدانست که نمیتواند قدرت اسلام را در حکومت خویش هضم کند، پس سعی داشت تا با خلق ایدئولوژی برای حکومت خود، اسلام را تضعیف نماید.
آغاز حکومت رضاشاه مصادف با رهبری شوقی افندی، رهبر بهاییان بود و به نظر میرسد شاه نظر بسیار مساعدی نسبت به این تشکیلات داشت، به طوری که یکی از افسران بهایی به نام سرگرد اسدالله صنیعی را به عنوان آجودان مخصوص ولیعهد خود انتخاب کرد.
در دوران پهلوی، تشکیلات بهاییت به یکی از شاخههای بسیار بانفوذ در تشکیلات سیاسی دولت و به تبع ساختارهای فرهنگی و اقتصادی کشور تبدیل شد.
رضاشاه از این جریان در جهت سیاست دینزدایی و روحانیتستیزی خود نهایت استفاده را برد و این مقابله تا حد کشف حجاب که از احکام ضروری دین اسلام است، پیش رفت.
به این ترتیب، حتی دشمنی ادعایی و ظاهری میان بهاییان و حکومت مرکزی در دورۀ پهلوی از میان رفت و برعکس به همکاری میان آنها علیه دین اسلام انجامید.
نفوذ عناصر بهایی در دستگاه حکومت در عصر پهلوی دوم بسیار زیاد شد.
محمدرضاشاه که علاوه بر فقدان اصالت خانوادگی از جسارت پدر هم بهرهای نداشت، در میان اطرافیان خود، بهاییان را بیش از همه شایستۀ اعتماد میدانست.
از آن پس نقش عناصر بهایی در حکومت از حالت غیر علنی عصر رضاشاه خارج گردیده و بسیاری از مناصب و شغلهای مهم و حساس در اختیار آنها قرار گرفت.
به خصوص که با شدت عمل رضاشاه در سیاست اسلامزدایی، روحانیت تا اندازۀ زیادی قدرت خود را از دست داده بودند و بسیاری از اختیارات علما و در حیطۀ دستگاه قضایی و تعلیم و تربیت، اینک به دولت منتقل شده بود.
با این حال، هنوز نفوذ و محبوبیت دین اسلام در میان مردم پا برجا بود و درست در زمانی که شاه و اربابان انگلیسی و آمریکایی اش فکر میکردند دیگر دین و روحانیت در ایران کمرنگ شده است، ظهور زعیم عالیقدر شیعه، حضرت امام خمینی (ره) و حماسۀ عظیمی همچون 15 خرداد 1342 تمام معادلات را در صحنۀ سیاست ایران برهم زد.
زمینههای قیام 15 خرداد از زمانی فراهم شد که پس از فوت آیتالله بروجردی، دستگاه دولتی حرکت ضددینی خود را شدت بخشید و لایحۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی را تقدیم مجلس کرد.
طرح انقلاب شاه و ملت نیز در همین سالها ریخته شد.
اما دستگاه دینی و به خصوص روحانیت معتقد به مداخله در امور سیاسی در مقابل این اصلاحات قد علم کرد.
رهبری این مخالفت، یعنی شخص امام معتقد بود انجمنهای ایالتی و ولایتی در واقع همان بیتالعدلهای بهاییان است و این اصلاحات توطئهای بیش نیست تا اسلام را در میان جامعه کمرنگتر کند.
پافشاری امام و حمایت علما و مردم از ایشان سرانجام به لغو لایحۀ انجمنها انجامید.
اما در جریان انقلاب سفید و رفراندوم فرمایشی، شاه دیگر حاضر نبود به هیچ قیمتی، حتی سرکوب خونبار قیام 15 خرداد، در مقابل خواستههای روحانیون و مردم تسلیم شود.
پس از آن شاه تصمیم گرفت برای کنترل نیروهای مخالف، به عناصر بهایی قدرت بیشتری بدهد و آنها را به طور علنی، بیهیچ ابایی، در دستگاه دولتی به کار گیرد.
از جمله مهرههای بهایی که پس از سرکوب قیام 15 خرداد در بخشهای مختلف سیاسی، اقتصادی و هنری کشور حضور پیدا کردند، میتوان به افرادی همچون هژبر یزدانی سرمایهدار، ثابت پاسال رئیس تلویویزیون، فرخرو پارسا وزیر آموزش و پرورش، دکتر شاهقلی وزیر بهداری، تیمسار عبدالکریم ایادی پزشک مخصوص و محرم اسرار شاه و پرویز ثابتی معاون ساواک، اشاره کرد.
اما برجستهترین مهره بهایی که توانست در مصدر نخستوزیر قرار گرفته و در دوران صدارتش تعلق او به بهاییت شهرت وسیع یافت، امیرعباس هویدا بود.
این انتصاب عمق بیاعتنایی شاه را نسبت به افکار عمومی و توسل و اعتماد او را نسبت به بهاییان نشان میداد.
در دوران نخستوزیری هویدا، بهاییان بیش از پیش به مراکز حساس کشور دست انداختند طرفداران این در عصر پهلوی دوم منابع اطلاعاتی و جاسوسی قدرتهای استکباری و اسرائیل در ایران به شمار میآمدند و اسناد بسیاری دربارۀ رابطۀ عناصر بهایی با سرویسهای اطلاعاتی و مقامات بلندپایه بیگانگان در دست است.
آنان در تضعیف اقتصادی کشور نیز نقش داشتند و اجناسی را که در ایران ارزانتر تولید میشد، از خارج وارد میکردند.
اعتماد محمدرضاشاه به بهاییان باعث شد آنها از موقعیت به دست آمده برای کسب ثروت و قدرت بهره بگیرند.
مرکز بهاییگری در اسرائیل قرار داشت و آنها با تشکیلاتی بسیار منظم و گسترده، با این مرکز در ارتباط بودند.
به همین مناسبت غیر از نفوذ دولتی، آنان با داشتن ارتباط با کشورهای خارجی به خصوص اسراییل، انگلستان و امریکا در جهت تضعیف اقتدار دولت و اقتصاد کشور در راستای منافع بیگانگان عمل میکردند، اقدامات خائنانۀ این گروه بر علیه مصالح ملت و مملکت از جملۀ عواملی بود که به برانگیخته شدن خشم مردم و انفجاری به نام انقلاب اسلامی انجامید.
(خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، جلد اول صفحه 57 تا 59، 227، 375، 384، 385، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ـ بهاییت در ایران، دکتر سید سعید زاهدانی، صفحه 238 و 249، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ـ تاریخ جامع بهاییت، بهرام افراسیابی، صفحه 471، انتشارات سخن، سال 1368 ـ جستارهایی از تاریخ معاصر ایران، عبدالله شهبازی)
منبع:
کتاب
پایگاههای انقلاب اسلامی، مسجد جامع بازار تهران به روایت اسناد ساواک - جلد اول صفحه 69