صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

بیمارستان شاهرضا

تاریخ سند: 23 آذر 1357


بیمارستان شاهرضا


متن سند:

از: مشهد تاریخ: 23 /9 /1357
به: 312 شماره: 21470/ ﻫ 1

بعد از ظهر روز 23 /9 /57 عده‌ای از موافقین در بیمارستان شاهرضا 1 مبادرت به شکستن شیشه‌هائی که دارای عکس خمینی و خرابکاران بوده و شیشه ماشین بعضی دکترهای مخالف را می‌شکنند، لذا مخالفین با چوب و چماق و اسلحه سرد از منزل قمی و شیرازی و مرعشی به طرف بیمارستان شاهرضا عزیمت، در ساعت 1030 درگیری بین موافقین و مخالفین ایجاد و فرمانداری نظامی برای متفرق کردن آنان از گاز اشک آور و تیراندازی هوائی استفاده، در نتیجه چند نفر از مخالفین مورد اصابت گلوله واقع، گویا یکی از آنان به نام هروی2 دبیر دبیرستان به قتل رسیده.
مرکز فرماندهی مخالفین منزل شیرازی . قمی و مرعشی و طبسی بوده ... سید محمدعلی شیرازی و مرعشی و چند نفر از روحانیون از منزل قمی به اتفاق عده‌ای به طرف بیمارستان شاهرضا عزیمت و این درگیری تا ساعت 1255 ادامه داشته است.
سید محمدعلی شیرزای ضمن مذاکره با فرماندار نظامی گفت به این کارها خاتمه بده یا اینکه ما دستور مقابله خواهیم داد. درحال حاضر درگیری ادامه دارد و مراجع تقلید و روحانیون نیز به مردم ابلاغ می‌نمایند که چوب و چماق تهیه و به طرف بیمارستان شاهرضا حرکت کنید.
2. شیخ حسین انصاری از نیشابور ضمن مذاکره با آیت‌اله شیرازی بیان داشت عده‌ای از موافقین به شهر نیشابور ریخته و به زد و خورد پرداخته اند، تکلیف چیست؟ شیرازی جواب داد: مقاومت نمائید.
شیخان
محترماً به عرض می‌رساند.23 /9 /57
بولتن . توضیح راجع به وضع روحانیون مخالف و محرک دارد.
در بولتن درج گردید. جهت بهره برداری به استحضار رئیس دایره عملیات می‌رسد. کندری 25 /9 /57

توضیحات سند:

1. حادثه بیمارستان امام رضا (ع): با اعلام همبستگی پزشکان و کارکنان بیمارستان شاه رضا ( امام رضا علیه‌السلام) با انقلابیون و سرنگون کردن مجسمه‌ی داخل محوطه‌ی بیمارستان، عده‌ای از نیروهای ساواک در چتر حمایت نظامیان، با شکستن نرده‌های آهنی از درب جنوبی وارد باغ بیمارستان شده و با تیراندازی و حمله به بخش‌های داخلی و اطفال بیمارستان، موجب آزار و اذیت بیماران شدند.
به دنبال اطلاع یافتن از این حادثه، آقایان سیدعلی خامنه ای، عباس واعظ طبسی و آیت‌الله حسنعلی مروارید به همراه تعدادی دیگر از علماء، پیاده به سوی بیمارستان راه می‌افتند و ضمن حرکت در خیابان‌ها از مردم می‌خواهند به آن‌ها بپیوندند.
جمعیت بسیاری پشت سر علماء قرار می‌گیرند. مردم پس از نزدیک شدن به بیمارستان با وجود این که مأموران راه را سدّ کرده بودند، پیشروی نموده، وارد بیمارستان می‌شوند و برای همبستگی با پزشکان و کارمندان بیمارستان و به منظور برآورده شدن خواسته‌های خود، در آن جا تحصن می‌کنند. آن چه می‌خوانید، روایتی از این رویداد است که از نگاه یکی از همراهان آیت‌الله خامنه‌ای در آن روز بیان شده است:
«با یک وانت نیسان به طرف بیمارستان امام رضا(ع) آمده بودند؛ یک عده چماقدار که شهربانی مشهد استخدام شان کرده بود؛ بهشان پول داده بود تا حدود ساعت 30 /8 از شهربانی [میدان عدل خمینی امروز] راه بیافتند و به بیمارستان امام رضا(ع) حمله کنند. بیمارستان امام رضا(ع) هم آن وقت‌ها خیلی فعال بود؛ هم دانشجوهایش، هم دکترهایش. اعلامیه پخش می‌کردند و... درگیر مسائل مبارزه بودند.
چماقدارها از خیابان «بهار» وارد بیمارستان امام رضا(ع) شدند. ریختند توی بخش کودکان بیمارستان که نزدیک خیابان بهار است و جنایت‌های عجیبی کردند. سِرم‌ها را از دست بچه‌ها کشیدند؛ بچه‌ای را پرت کردند و کشتند و... این جریان‌ها مربوط به حدود ساعت 9 تا 10 بود.
حدود 30 /10- 11 خبر در مشهد پیچید و شایع شد که چنین کاری انجام گرفته است. «آقا» منزل آقای قمی بودند. دقیقاً یادم نیست دیگر کدام آقایان با ایشان بودند. اما آن هایی که من یادم هست، مرحوم آقای مرعشی بود که همه جا بود؛ آقا شیخ ابوالحسن شیرازی و آقای سیدحسین نبوی هم بودند. این گروه از همان کوچه‌ی آقای قمی راه افتادند و جمعیت همین طور داشت به آن‌ها اضافه می‌شد.
بالاخره جمعیت وارد بیمارستان امام رضا(ع) شد. اول یک مقدار تیراندازی شد. چماقدارها آن طرف بودند و شعار «جاوید شاه» می‌دادند. مبارزان هم این طرف؛ البته شعار «مرگ بر شاه» نمی‌دادند، ولی بقیه‌ی شعارهای انقلابی را می‌گفتند. ابتدا درگیری و تیراندازی شد؛ اما بعد کمی فروکش کرد.
آقایان در بیمارستان امام رضا(ع)، اعلام تحصن کردند؛ بخش رادیولوژی بیمارستان شد مرکز تحصن! کم کم بخش‌های دیگر را هم گرفتیم. یک بخش را هم فرش کردیم. خدا مرحوم حاجی چراغچی، حاج عباس رمضانی و آقای حسن زاده را بیامرزد؛ این‌ها مسؤول چای، غذا و تشکیلات برای متحصنان شدند.
فکر می‌کنم همان جا از خبرگزاری کانادا آمدند و با آقا مصاحبه‌ی کوتاهی کردند. این گفت وگو، نزدیک ظهر بود. شب، علمای مشهد همه آمدند؛ از جمله میرزا جوادآقای تهرانی، حاج آقا حسین شاهرودی و آقای مروارید. همه تک تک به بیمارستان امام رضا(ع) آمدند. بعد یکی از آقایان جلو رفت و متحصنان توی صحن بیمارستان نماز خواندند. در همین حال یک دفعه از دَم در بیمارستان، صدای شعار آمد. یکی از افسران گارد بود، من الآن اسمش را یادم رفته، که به طرف بیمارستان می‌آمد؛ اما دور بیمارستان، جمعیت فراوانی از مردم بود که این افسر، در تاریکی متوجه آن‌ها نشده بود. مردم هم یک دفعه سرهنگ را دیدند و با چوب، آن قدر به ماشینش زدند که سقف خوابید و او مُرد؛ همان جا مرد.
یک ساعت، بیشتر از مغرب نگذشته بود، اما بیمارستان مملو از جمعیت بود. خیابان هم همه‌اش پر از نور و روشن بود. یک دفعه به ما اعلام کردند که مردم، «حکیمی شاهرودی» را گرفتند. روحانیِ سید و قد بلندی بود که در مشهد، معمولاً برای هر مسئله‌ای که مربوط به دربار بود، دَمِ ایشان را می‌دیدند! در حقیقت کارگزار بود. من و آقا، دو تایی دویدیم. آقا گفتند: «فلانی! بدو که اگر این سید یک طوری‌اش بشود، بعد دیگر نمی‌شود جمعش کرد.» دست همدیگر را گرفتیم و به سرعت به طرف در بیمارستان دویدیم. من یک بلندگو دستم بود. آقا گفتند: «فلانی! بلندگو را بده.» من بلندگو را به دست ایشان دادم و دست آقا را با فشار گرفتم. آقا روی کاپوت ماشین رفتند و روی سقف نشستند. ماشین پیکان بود. جمعیت فراوانی هم پشت این ماشین و دور و برش بودند. آقا با این تعبیر، شاید خودشان خاطرشان نباشد، گفتند: «من می‌دانم که شما مرا دوست دارید و می‌دانید که من هم شما را خیلی دوست دارم. من می‌خواهم خواهش کنم که بگذارید این آقا برود.»
بالأخره ما ایشان را از توی بیمارستان رد کردیم و از درِ خیابان بهار بیرون بردیم؛ جمعیت هم پشت ما می‌آمدند، اما وقتی دیدند که ما با ماشین هستیم، دیگر نیامدند. سید را از در بیرون بردیم و ماجرا تمام شد.
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار آیت‌الله خامنه ای
2. شهید هروی مورد شناسائی قرار نگرفت؛ ولی در جریان حوادث این روز، فرد دیگری به نام محمد منفرد به شهادت رسیده، که زندگینامه‌ی وی به شرح زیر است:
شهید محمد منفرد، در روستا به دنیا آمد. در 6 سالگی پدر خود را از دست داد. تا سال دوم دبیرستان تحصیل کرد، ولی به علت عدم وجود سال‌های بالاتر در روستا، مجبور به ترک تحصیل شد. او که به شغل جوشکاری اشتغال داشت، یکی از جوانان متدین مشهد بود که در جریان انقلاب اسلامی به فعالیت‌های شبانه روزی مشغول شد و در حالی که سه سال از ازدواجش می‌گذشت و دارای فرزندی یک سال و هشت ماهه به نام محسن بود، در واقعه 23 آذر 1357ش در جریان حمله چماق به دستان به بیمارستان امام رضا(ع)، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و پس از دو روز، در مشهد مقدس به شهادت رسید و پس از تشییع با شکوهی در قطعه اول شهدا بلوک ۱۲ بهشت‌رضا (ع) و در جوار پاک دیگر شهدای انقلاب اسلامی آرام گرفت.

منبع:

کتاب آیت‌الله حاج شیخ عباس واعظ طبسی به روایت اسناد ساواک صفحه 599


صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.