تاریخ سند: 18 تیر 1357
موضوع :وعاظ تبعیدی در ایرانشهر پیرو شماره1: 2136/11هـ / الف -14/4/37
متن سند:
شماره : 2144 /11هـ
از : سازمان اطلاعات و امنیت ایرانشهر
به : ریاست سازمان اطلاعات و امنیت سیستان و بلوچستان
روز 11 /4 /37 که سیل در ایرانشهر جاری گردیده بود وعاظ تبعیدی ساکن ایرانشهر که در رأس آنها سید علی حسینی خامنهای بوده با افتادن در سیلاب و پیشاپیش مردم به عنوان اینکه به آنها کمک مینمایند مشغول بهره برداری تبلیغاتی بوده و اظهار داشتهاند کمکهای دولت مؤثر نخواهد بود.
ضمناًدر تماسی که با آقای کفعمی پیشنماز زاهدان برقرار نمودهاند مقداری آذوقه و کمکهای جنسی دریافت و چون خواستند شخصاً ارزاق رسیده را بین اهالی تقسیم نمایند توسط شهربانی از اقدام آنان جلوگیری و به آنها تذکّر داده شد کمکهای آنها بایستی از طریق کمیته امداد در اختیار مردم گذارده شود2.
علیهذا چون امکان دارد اقدام شهربانی با عکس العمل آنان از قبیل مخابره تلگراف به قم و مراجع مختلف صورت گیرد لذا مراتب را استحضاراً معروض و استدعا دارد در این زمینه این سازمان را هدایت فرمایند.
رئیس سازمان اطلاعات و امنیت ایرانشهر .
فرمند
در پرونده خامنه ای تکثیر شد
703- 312
توضیحات سند:
1.
متن نامه پیروی به شرح زیر است :
شماره : 2136/ هـ تاریخ: 14 /4 /37
از : سازمان اطلاعات و امنیت ایرانشهر
به : ریاست محترم سازمان اطلاعات و امنیت ایرانشهر
موضوع : وعاظ تبعیدی
بازگشت به شماره 10935 /11هـ - 2 /4 /37
نامبردگان بالا با استفاده از منابع انسانی و منبع 9111 تحت مراقبت میباشند لیکن این سازمان پس از وصول امریه در زمینه ایجاد محدودیت جهت نامبردگان مراتب را به شهربانی اعلام ولی بنا به اظهار رئیس شهربانی ایرانشهر نامبرده چندین بار به آقای خامنهای که به عنوان اقامه نماز به مسجد میرود ابلاغ نموده که از رفتن به مسجد و گذاردن[گزاردن] نماز به عنوان پیشنماز برای مردم خودداری نماید لیکن یاد شده (سید علی حسینی خامنهای) به دستورات و تذکرات شهربانی وقعی نگذاشته و مرتباً به منظور اقامه نماز به مسجد رفته و در پشت سر او تعداد کثیری به نماز میایستند.
ضمناً رئیس شهربانی معتقد است چنانچه سخت گیری بیشتری جهت واعظ تبعیدی مورد بحث و سایرین اعمال نماید ممکن است با اعتراض و تظاهرات مردم مواجه گردد.
علیهذا مستدعی است مقرر فرمایند به این سازمان ابلاغ نمایند که آیا از رفتن نامبرده به مسجد جلوگیری شود یا اینکه یاد شده مجاز به این کار میباشد زیرا شهربانی ایرانشهر در تمام این موارد از این سازمان استعلام نظر مینماید.
رئیس سازمان اطلاعات و امنیت ایرانشهر .
فرمند
2.
سیل ایرانشهر: در کتاب شرح اسم، در مورد سیل ایرانشهر و کمک رسانی تبعید شدگان چنین آمده است :
«ایرانشهر گرمترین روزها و شبهایش را میگذراند.
درجه حرارت در روزها به 63 درجه سانتیگراد در زیر آفتاب و به 54 درجه سانتیگراد در سایه میرسید.
بیرون آمدن از زیر سقف و قدم گذاشتن زیر نیزههای تیز آفتاب، اگر ممکن مینمود، بسیار تابفرسا بود.
«مشکلترین کار برای ما رفتن به مستراح در وسط روز بود.
مستراح در آن سوی حیاط خانه بود و برای رسیدن به آن فاصلهای حدود 200 متر را طی میکردیم.
گرمای آفتاب طاقتفرسا بود.
صورت را میسوزاند و پوست بدن را میآزرد.
تمام روز هوا گرم بود، فقط ساعت 10 شب نسیم لطیفی احساس میشد، کمکم گسترش مییافت و هوا را دلپذیر میکرد، اما زمین همچنان سوزان و ملتهب میماند، طوری که خوابیدن روی آن حتی با استفاده از تشک بسیار دشوار بود.
»
آن روز، یکشنبه، یازدهم تیرماه 1357 بود.
عصر هنگام، هوا با روزهای دیگر فرق داشت.
ابر تیرهای خود را به آسمان ایرانشهر رساند و برابر تابش خورشید ایستاد.
نسیم لطیفی وزیدن گرفت.
چنین پدیدهای در آن روزها رخ نمیداد.
باران، نرم و حزین فرود آمد.
غروب، هوا بسیار دلپذیر شد.
مردم ایرانشهر که گرما را غایب دیدند، به خیابانها آمدند تا در میان طبیعت غریب آن ساعت حاضر باشند.
شب بیستوهفتم رجب 1398 بود و گروههایی برای شرکت در جشن بعثت پیامبر اسلام(ص) راهی مسجد آلرسول بودند.
استقبال از جشن چشمگیر بود.
پهنای آن مسجد بزرگ، صحن داخلی، ایوانهای اطراف و صحن بیرونی آکنده از آحاد ایرانشهری گردید.
نماز مغرب به امامت آقای خامنهای آغاز شد.
«در رکعت دوم نماز بودم که ناگهان صدای غریبی شبیه به صدای گاریای که مقدار زیادی شاخههای درخت خرما را با خود میبرد و بخش زیادی از آنها به روی زمین کشیده میشود، شنیده شد.
» صدا تمام نشد.
نه از گاری خبری بود و نه از بافههای سرفروافتاده خرما بر زمین.
صدای جایگزین، صدای به هم خوردن آب جاری بود.
نماز عشاء که تمام شد، سیل همه جای ایرانشهر را دربر گرفته بود.
سطح آب به اندازهای بالا آمد که ایوان مسجد را که نیم متری از زمین بالا بود، فراگرفت.
آقای خامنهای که دانسته بود سیل در پی این صداها بر شهر خروشیده است، با صدای بلند مردم را به رویارویی این حادثه فراخواند.
ابتدا خواست که فرشهای مسجد را که گرانقیمت هم بودند، جمع کنند و در جای بلندی بگذارند.
آن بیرون صدای فروریختن خانهها یکی پس از دیگری شنیده میشد.
برق رفته و تاریکی توأم با وحشت آمده بود.
فریاد یاریخواهی مردم بلند بود.
انسان در این بحرانهای هراسناک به هر وسیلهای دست میاندازد و کمک میگیرد.
یک آن به یاد تربت کربلا افتاد.
همیشه آن را به همراه داشت.
شنیده بود که خاک نینوا، آن قدر شریف است که در چنین ورطه هولناکی، به اذن خداوند، چارهساز باشد.
دست به جیب برد، تربت سیدالشهدا را بیرون آورد، قطعهای از آن را با توکل به ذات حضرت حق درون آب خروشان انداخت.
دقایقی بعد، دهان سیل بسته شد و تنورهاش به «فضل و منت پروردگار» از رمق افتاد.
با آرام گرفتن سیل گروهی را برای کمک به سیلزدگان سازماندهی کرد، اما در آن تاریکی کاری از پیش نمیرفت.
پیگیری کارها ماند برای برآمدن آفتاب فردا.
وقتی به خانه برگشتند، آن را از هجوم سیل در امان یافتند.
دستان سیل آستانه خانه را لمس کرده، اما وارد آن نشده بود.
خیلی زود خبر سلامت خانه تبعیدیها در شهر پیچید و آن را نوعی کرامت دانستند.
«اما من مردم را توجیه کردم و گفتم علت این که سیل به خانه ما نرسیده، این است که در جای بلندی قرار گرفته و این برای ما مایه کرامت نیست.
»
علت اصلی وقوع سیل اما، خانههایی بود که غیرقانونی در مسیر سیل بنا شده بود.
سیل برای ایرانشهر، حادثهای همیشگی نبود، اما هر از گاه که آب بر این ناحیه میخروشید، از طریق مسیل میگذشته و از شهر خارج میشده است.
پیش از ساخت این خانهها، سیل آسیبی به شهر نرسانده بود.
ساخت و ساز در آن مسیل ممنوع بود، اما طرفداران محلههای زورآباد که با نادانی، خطر را به جان میخرند و دیگران را نیز در معرض آسیب و نابودی قرار میدهند، عامل هلاکت خود و تخریب حدود هشتاد درصد شهر شدند.
«صبح روز بعد من و آقای رحیمی و آقای راشد برای دیدن خانههایی که در جریان سیل قرار داشتند و منهدم شده بودند به بیرون شهر رفتیم...
همه خانههایی که در مسیر سیل بنا شده بود از بین رفته و هیچ اثری از آنها باقی نمانده بود.
وقتی مشغول بازدید از آن منطقه بودیم، در فاصله دورتر، خانوادهای از بلوچ که تعدادی زن و بچه و یک مرد در بین آنها بودند دیدیم.
بچهای روی دست آن مرد خوابیده و زنها گریه و شیون میکردند.
وقتی نزدیکتر شدند، فهمیدیم آن بچه مرده است.
دیدن این منظره مرا از درون درهم شکست و با صدای بلند گریه کردم.
من حساسیت خاصی نسبت به زنها و بچهها دارم و به هیچوجه تاب تحمل مشاهده آزار و اذیت زن یا بچهای را ندارم.
تاکنون چندین بار به دوستانم گفتهام که من صلاحیت قضاوت بین زن و مرد را ندارم زیرا قطعاً به نفع زن داوری میکنم.
و نیز تاب دیدن ناراحتی و رنجوری هیچ بچهای حتی در فیلمها را ندارم.
»
آن خانواده بلوچ وقتی هق هق آقای خامنهای را دید، درد خود را فراموش کرد و با تعجب و حیرت به او نگریست.
بیشتر خانههای ایرانشهر، یک طبقه بودند و اگر خانهای خراب نشده بود، غرق در آب بود.
نانواییها تعطیل و یا خراب بودند.
انبارهای مواد غذایی زیر آب قرار داشت.
مردم گرسنه بودند و یا خطر گرسنگی در کمین آنان بود؛ هر چند بهت ناشی از سیل، احساس گرسنگی را از یاد برده بود.
آقای خامنهای به همراهان خود و گروه امدادی که تشکیل داده بود، گفت که شعار فعلی ما «نجات شهر گرسنه» است و به هر نحوی شده باید برای مردم آذوقه تهیه کنیم.
یک مغازه بقالی که از آسیب سیل در امان مانده بود، نظرش را جلب کرد.
وقتی پرسید: چه نوع خوراکی در مغازهات پیدا میشود؟ شنید: بیسکویت.
همه جعبههای بیسکویت را خرید و در میان مردم آوارهای که آن اطراف بودند تقسیم کرد.
اما این کار، تسکینی موقت بر گروه اندکی از مردم بود.
او چاره را یاری گرفتن از بیرون شهر میدید.
خود را به اداره پست و تلگراف رساند و تلفنی به آیتالله کفعمی گفت که سیل چه بلایی بر سر مردم آوار کرده است.
«گفتم نیاز فوری به نان و خرما و در صورت امکان پنیر به هر مقدار ممکن و در اسرع وقت داریم.
از ایشان خواستم با آقای صدوقی در یزد و نیز مشهد و تهران تماس بگیرد و نیاز شدید [این] مردم را به غذا به اطلاع [آن] مردم برساند.
چند بار با صدای بلند تکرار کردم و گفتم به همه بگویید ما بیصبرانه منتظر رسیدن نان و خرما هستیم.
»
وقتی گوشی را روی تلفن گذاشت و برگشت، گروهی از مردم را پشت سرش دید که ایستاده و متعجب از فریادها و اهتمام او برای رساندن کمک، با شگفتی او را مینگریستند.
خبر اقدامات آقای خامنهای در شهر پیچیده بود.
مردم میدانستند که معتمدان بومی و مسئولان شهر توان کمکرسانی آنی را ندارند.
از همان روز، مسجد آلرسول تبدیل به پایگاه امدادرسانی شد.
همه نگاهها و امیدها به صحن و سرای این مسجد دوخته شد.
چند ساعتی از تلفن آقای خامنهای نگذشته بود که یک کامیون بزرگ پر از نان و خرما و خربزه و پنیر از راه رسید.
بلندگوی مسجد غیر از قرآن، این خبر را هم پخش میکرد که اینجا مرکز کمکرسانی و توزیع نیازهای غذایی است.
«به دوستان گفتم: هر کس آمد و غذا خواست به او بدهید.
اگر گفت: کم است، بیشتر بدهید.
اگر رفت و دوباره برگشت، باز هم به او بدهید و نگویید قبلاً غذا گرفتی...
با این کار میخواستم از برانگیختن حرص و طمع مردم برای جمعآوری غذا جلوگیری کنم.
مطمئن بودم که کمکها از شهرهای دیگر خواهد رسید.
»
آقای خامنهای تجربیات خود را در سازماندهی، تقسیم کار و ایجاد تشکیلاتی منظم برای کمکرسانی به کار بست.
هم مدیریت میکرد، و هم کار.
دیدند که کیسه آرد بر دوش، با شلوار تاخورده، توی آب، میرود و میآید.
خبر اقدامات او خیلی زود به زاهدان منعکس شد و رضوانی، رئیس ساواک سیستان و بلوچستان، در نامهای به تهران نوشت که «روحانیون تبعیدی مقیم ایرانشهر به سرپرستی سیدعلی حسینی خامنهای ضمن تماس با اهالی شهرستانهایی نظیر یزد و زاهدان، آرد، برنج، نان و غیره تهیه و با در اختیار گذاردن حوالهای به شرح "مسجد آل رسول – گروه امداد علمای اسلامی – سیدعلی خامنهای [امضاء]" مواد مزبور را بین سیلزدگان توزیع مینماید.
»
تحرک و امدادرسانی روحانیون تبعیدی برای دستگاه امنیتی بسیار گران تمام شده بود، زیرا از یک طرف ضعف حکومت را در رسیدگی به آسیبدیدگان سیل آشکار میکرد و از طرف دیگر ماهیت مخالفت تبعیدیان را با سیاست حاکم نشان میداد.
فعالیت آقای خامنهای و دوستانش تبدیل به شمشیر دولبهای شده بود که نباید از غلاف خارج میگردید.
رضوانی در یکی از مکاتبات خود با اداره کل سوم نوشت: «وعاظ تبعیدی شهرستان [ایرانشهر] که در رأس آنها سیدعلی حسینی خامنهای بوده، با راه افتادن در پیشاپیش مردم جهت کمک به سیلزدگان، خود را حامی سیلزدگان قلمداد و اظهار داشتهاند کمکهای دولت مؤثر نخواهد بود.
روحانیون مزبور درصدد بودند رأساً نسبت به توزیع آذوقه بین اهالی اقدام نمایند.
لکن از طریق شهربانی از این کار جلوگیری و به آنها تذکر داده شده کمکهای آنان بایستی از طریق کمیته امداد در اختیار سیلزدگان قرار گیرد.
علیهذا چون امکان دارد اقدام شهربانی محل با عکسالعمل روحانیون مورد بحث از قبیل مخابره تلگراف به آیات و مراجع مختلف مواجه گردد، لذا مراتب جهت استحضار اعلام میگردد.
» شواهد نشان میدهد که شهربانی و ساواک نتوانستند در کمکرسانی تبعیدیان به مردم ایرانشهر وقفهای جدی و طولانی ایجاد کنند.
روحانیان با سر زدن به کپرها، چادرها و خانهها با مردم ملاقات کرده، آمار خانوارها را تهیه میکردند.
هر چند ارقام و آمارهای ارائه شده دقیق نبود، اما حمل بر درستی میشد و از این طریق اعتماد بین مردم و کمکرسانان افزایش یافته، علاقه میان آنان فزونی میگرفت.
مبنای توزیع مواد غذایی همین آمارها بود.
کارتهای مخصوصی که بدان اشاره رفت، تهیه و میان خانوادهها توزیع شد تا سهم خود را از طریق ارائه آنها تحویل بگیرند.
غیر از مواد غذایی، فانوس، پتو و ظرف نیز به مردم سیلزده داده شد.
«کسانی بودند که در کارت خود دست برده و یا آن را جعل کرده و یا امضاء مرا تقلید کرده بودند.
امضاء من گرچه در ظاهر ساده به نظر میرسید اما رمزی در آن قرار دارد که فقط خودم میدانم.
از این رو کارتهای جعلی یا مخدوش را تشخیص میدادم اما به روی آنها نمیآوردم.
»
با این که یکی از تبعیدیان، سیدمحمدعلی موسوی، از حکم صادره برائت حاصل کرد و ایرانشهر را ترک نمود، اما ادامه حضور آقای خامنهای و فعالیتهای او در امدادرسانی، و ناتوانی مقامات انتظامی از محدود کردن تلاشهای او، کار را به جایی رساند که سروان اسماعیلی، رئیس شهربانی ایرانشهر، تنها چاره را تغییر محل تبعید وی تشخیص داد و تأکید کرد که آقایان خامنهای و راشدپوریزدی باید از این شهر بروند.
در واقع شهربانی از موقعیت پیش آمده به تنگ آمده بود و چندین بار با برخوردهای ناشایست خود، ناخواسته، از درون ناپاک خود خبر داده بود.
سروان اسماعیلی که چاره نگرانی خود را از گسترش محبوبیت تبعیدیان در تغییر محل آنان میجست، خبر نداشت که بیستوهشتم تیر، حدود 300 تن از طلاب حوزه علمیه مشهد با گردهمآیی در دادگستری استان، به تبعید آقای خامنهای اعتراض کردهاند.
روزهای آخر اقامت در ایرانشهر بود که سروان به مرخصی رفت و جانشین او، افسر جوانی که روحیهای متعادل و رفتاری دوراندیشانه داشت، جای او را گرفت.
گفتار و رفتار این افسر جوان نشان از همدلی و رفاقت با تبعیدیان میداد.
او برخلاف معمول برای دیدار با آقای خامنهای راهی مسجد آل رسول شد که اقدامی غیرعادی به شمار میرفت.
اوضاع تغییر کرده بود.
برخورد مردم با روحانیان تبعیدی با آنچه که در روزهای نخست رخ میداد متفاوت شده بود.
در همان دوره امدادرسانی، آقای حجتی کرمانی که در تبعیدگاه تازه، سنندج، بیمار شده و برای معالجه به کرمان آمده بود، برای تجدید دیدار به ایرانشهر آمد.
آن شب تا صبح بیدار ماندند و گفتند و شنیدند.
«صبح روز بعد از ایشان خواستم به اتفاق و با خودرو من گشت و گذاری در شهر بزنیم.
رانندگی خودرو را خودم به عهده داشتم.
او در کنار من نشست.
وقتی دید مردم از زن و مرد و کودک با دیدن ما دست تکان میدهند و ابراز احساسات میکنند، غرق در حیرت شد و با شگفتی گفت: به یاد داری در روزهای اول ورود ما به این جا مردم حتی از سلام کردن به ما خودداری میکردند؟ گفتم: بله، یادم هست.
اما وقتی کسی در خوشیها و سختیهای مردم شریک باشد اینچنین در دلهای آنها جای میگیرد.
»
جابهجایی تبعیدشدگان
کمکرسانی تبعیدیان به سیلزدگان وارد ماه دوم شده بود که دستور تغییر محل روحانیان داده شد.
روز نهم مرداد 1357، ثابتی، مدیرکل اداره سوم، به ساواک زاهدان دستور داد که محل تبعید آقای خامنهای از ایرانشهر به جیرفت تغییر یابد.
در پی این دستور کارهای تشریفاتی در مشهد شروع شد و روز پانزدهم مرداد کمیسیون امنیت اجتماعی مشهد تشکیل جلسه داد و تغییر تبعیدگاه آقای خامنهای را تصویب کرد.
همزمان مقرر شد شیخکاظم راشدپور یزدی به ایذه و سیدفخرالدین رحیمی به اقلید بروند و بقیه محکومیت خود را در آنجا سپری کنند.
«یک شب در یکی از خیابانهای شهر به همراه دو تن از دوستان تبعیدی پیاده میرفتیم.
خودرویی کنار ما ایستاد و افسر جوان [جانشین رئیس شهربانی ایرانشهر] از آن پیاده شد و از من خواست در گوشهای، خصوصی صحبت کند.
از دوستانم جدا و چند قدم با او همراه شدم.
وی به من خبر داد که تبعیدیها به زودی به سه شهر دیگر اعزام خواهند شد؛ یکی از آنها به جیرفت، دومی به ایذه و سومی به اقلید.
از من خواست این خبر فقط در میان تبعیدیها بماند و بیرون درز نکند.
دوستان تبعیدی را در جریان امر قرار دادم.
»
دست یاری تا آخرین روز
کمک به سیلزدگان تا واپسین روزهای اقامت تبعیدیان در ایرانشهر ادامه داشت.
گزارشهایی که در این زمان از اقدامات ایشان توسط منابع امنیتی تهیه شد، میگوید که «اقدام روحانیون مورد بحث باعث گردیده تعدادی از بلوچها به آنان گرایش پیدا کرده و شایعاتی در بین مردم وجود دارد مبنی بر این که کمکهای روحانیون مذکور از کمکهای شیروخورشید بهتر و منظمتر میباشد.
ضمناً بلوچها با مشاهده اقدامات روحانیون مذکور به مولویهای منطقه که در جریان سیل کمکی نکردهاند بدبین شدهاند.
»
ر.ک : شرح اسم، زندگینامه آیت الله سید علی حسینی خامنه ای، هدایت الله بهبودی، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1390، صص598 تا 604
منبع:
کتاب
آیتالله محمد کفعمی خراسانی به روایت اسناد ساواک صفحه 363