بازجویی از محمد طالبیان
متن سند:
بازجویی از محمد طالبیان
س ـ با احراز هویت شما لازم است کلیه اطلاعات خود را درباره ولیالله سیف بنویسید؟
ج ـ ولیالله سیف را از دو سال پیش میشناختم که جوانی مؤمن و واقعاً پاک است در جلسه ضد بهائی مدتی شرکت میکرد او با دوستانش جلسه قرائت قرآن در مسجد امامزاده ترتیب داده بود و منشط که قبلاً شخصی منحرف بوده به وسیله ولیالله سیف به راه دین کشیده شد بعد در جلسات انجمن ضد بهائی شرکت میکردند ولی بعداً که منشط نسبت به جلسات ضد بهائی بدبین شد ولیالله سیف هم نیامد یک روز ماه رمضان به منزل ما آمد همراه منشط و شروع کرد راجع به منفجر کردن سینما صحبت کردن که بعداً با استخاره کردن و با صحبتهای زیاد که میگفت احتیاج به استخاره نیست گفتم آیهای آمده که یا شما را تیرباران یا از دین بدر میبرند و پس از آن هرگز خوشبخت نخواهید شد تو که شخص متدینی هستی باید به این آیه ایمان داشته باشی قبول کرد و رفت و کار گذشت او در یکی از مساجد درس قرآن میداد هیچ کاری جز درس خواندن نداشت تا پس از منفجر شدن خانه زن و آتش گرفتن ماشین و قتل دوخامحمود همراه اعضاء گروه به خانه ما آمدند و گفتند ما گروهی تشکیل دادهایم و شما هم جزء آن هستید خیلی صحبت کردم که من زن و فرزند دارم مثل شما تنها نیستم گفتند به تو گفتهایم و شما هم دیگر جزء ما هستی به ولیالله سیف گفتم افراد شما هیچکدام قابل اعتماد نیستند گفت همگی امتحان خود را پس دادهاند و کارهایی شده که هر کس بازگو کند حکمش اعدام است پرسیدم مثل چی و او چند قسمت را بازگفت ولی اشارهای به قتل دوخا نکرد گفتم خوب دیگر بس است تو فکر پدر و مادرت را بکن گفت مادرم را قانع کردهام ما به خاطر افراد گرسنه اجتماع باید فدا شویم به استعمار ضربه بزنیم یک روز به سراغ من آمد که به خانه ما بیا ولی خانه آنها را بلد نبودم خیلی گردیدم سپس دو نفر دیگر آمدند و به خانه آنها رفتم دیدم اعضاء دیگر گروه در خانه آنها جمع هستند مذاکراتی در آنجا شد و بدون هیچ نتیجهای من پا شدم و به خانه خودم رفتم ولی افراد گروه ماندند و نمیدانم بحث آنها به کجا کشیده شد تا اینکه بعداً به سراغ من آمد که باید بیایی به قم برویم من خودداری میکردم بعداً خودش به عنوان گرفتن عینک به تهران رفت و پس از مدتی برگشت در تمام جلساتی که در خانه دیگران انجام میگرفت حضور داشت و پیشنهادهایی میداد گروه تصمیم گرفت ولیالله سیف را با من به قم بفرستد و از آنجا به اصفهان برای اینکه گروه نهاوند مرتبط بشود به قم رفتیم پیش آقای ربانی در میان راه به من گفت، عینک خودت را بردار و من عینکم را برداشتم از یک زیر دالانی ما را برد تا به خانه ربانی رسیدیم ربانی او را میشناخت چون یک مرتبه میخواسته طلبه بشود و یکدفعه نیز پیش او رفته بود چون از مذاکره با ربانی نتیجه نگرفتیم به اصفهان رفتیم و به مغازه صلواتی رفتیم که او را ندیدیم. ولیالله سیف میگفت اگر با گروه اصفهان مرتبط بشویم خیلی خوب است ولی صلواتی را ندیده و بینتیجه به نهاوند برگشتیم ولیالله سیف یک مرتبه باز به خانه ما آمد و گفت میخواهم به تهران بروم چیزی نمیخواهی گفتم کتاب آموزش قرآن برایمان تهیه کن و اسلامشناسی که پس از آمدن تحویل داد. چند دفعه آمد که پس ما همین طور بخوریم و بخوابیم گفتم دوستان را بخوانید مگر نشنیدی ربانی گفت به هیچوجه این کارها صلاح نیست که ولیالله سیف استدلال کرد شما مستی را میبینی از آقایی میپرسی او را بزنم میگوید نه ولی میروی او را میزنی چه میگوید آیا نمیگوید خوب کار کردهای ولی میدانستم ربانی با گفتن کلمه به هیچوجه صلاح نیست کار را خاتمه داده عاقبت گفت من از نهاوند میروم شاید در تهران بتوانم کاری بکنم از رفتن شخص متدین بیآلایشی مثل ولیالله سیف اندوهگین شدم ترسیدم کاری انجام بدهد برای ارتباط با تهران و دستگیر شود ولی بعداً برگشته بود ولیالله سیف چند مرتبه از من تقاضا میکرد اسلحه برایمان بخر یک مرتبه هم مرا برد پیش منشط و خیلی صحبت کردیم و من میگفتم در صدد هستم هر بار دروغی به آنها میگفتم عاقبت ناراحت شدند و گفتند تو چقدر پول میتوانی به نفع جنبش بدهی من هزار تومان ولیالله سیف هزار تومان تو چقدر من گفتم دویست تومان زیاد اصرار کردند گفتم سیصدتومان ولی خودم را پنهان میکردم بعد معلوم شد ولیالله سیف هزار تومان تهیه کرده حالا دیگر وضع خیلی خطرناک بود. نمیدانستم هزار تومان را چطوری از ولیالله سیف بگیرم که دست به خریدن اسلحه نزند چون برادرش آموزگار بود و فامیل دهاتی هم داشتند شاید به وسیلهای بتوانند از لرستان تهیه کنند این بود که بعد از صحبت عبادالله خدا رحمی در مسجد راجع به خریدن موتور فکرم در این بود که اگر ولیالله سیف آمد و موتور خواست تهیه کنم و پول را از دستش بیرون بیاورم ولیالله سیف به خانه ما آمد در منزل با او صحبت کردم ولی از خریدن منصرف شدم مرا مسجد دید باز خواهش خودش را تکرار کرد چند مرتبه آمد و رفت از او پرسیدم اسلحه تهیه کردهاید گفت نه دیگر منصرف شدهایم میخواهیم فعلاً موتور سواری یاد بگیریم گفتم ولیالله من که به خدا قسم چهار هزارتومان مقروض هستم و دهشاهی نمیتوانم کمک بدهم گفت به خدا اگر عملگی کردهام پول قسط آن را فراهم میکنم تو باید فقط پشت سفته آن را امضا کنی بالاخره قبول کردم و موتورسیکلتی برایش تهیه کردیم بنا بود موتورسواری نشان من هم بدهد که نداد ولی من تصور میکردم موتور بدون نمره و شخص بیتصدیق فوراً او را میگیرند ولی یک روز به من اطلاع داد که تصدیق گرفته است چند بار او را نصیحت به خواندن درس کردم که مؤثر واقع شد و خوب خواند و در ششم ریاضی با تجدیدی قبول شد چند بار آمد در منزل ما و تقاضای خریدن اسلحه میکرد که بیجواب میماند تا اینکه من به تهران برای مداوای خواهرزادهام رحمتالله قیاسی و عمل پای خودم آمدم این بود اطلاعاتم درباره ولیالله سیف.
منبع:
کتاب
گروه ابوذر نهاوند صفحه 141