تاریخ سند: 16 تیر 1343
موضوع: شیخ ابوالفضل [فضلالله] محلاتی
متن سند:
شماره: 775 س ت /3
شیخ ابوالفضل[فضلالله] محلاتی واعظ که در حوادث مسجد جامع در ماه رمضان گذشته در روی منبر برعلیه دولت سخنان شدیدی اظهار داشت به قرار اطلاع جز دسته فداییان اسلام سابق بوده1 و اخیراً هم تلاش میکند که مریدانی از طبقه جوان برای خود بدست آورد و یک هیئت مذهبی تشکیل دهد نامبرده از طرفداران سرسخت خمینی است.
مدارک دال بر تشکیل این دسته را ارائه فرمائید 20 /4 /42
امور اجتماعی 16 /4 /43
گیرندگان: ریاست ساواک تهران جهت اطلاع (2 نسخه) ضمناً به مأمور دستور داده شده که روی نحوه فعالیت او جهت تشکیل هیئت مذهبی به تحقیقات خود ادامه دهد.
تعداد نسخه: 3
توضیحات سند:
1.
شهید حجتالاسلام و المسلمین شیخ فضلالله محلاتی، در مورد جذب و فعالیت خود در فداییان اسلام در خاطرات خود میگوید: یکی دو سال که قم بودم و منزل آسید محمدتقی خوانساری آمد و شد داشتم با مرحوم نواب صفوی آشنا شدم.
انس من با او و یارانش باعث شد که روحیۀ مبارزه در من به وجود بیاید.
مرحوم نواب نفس عجیبی داشت که با هر کسی انس پیدا میکرد در او یک حالت روحی خاصی پدید میآمد، علاوه براین که از نظر تقوا و از نظر اُنس با خدا بر خیلی ها موثر بود.
اشخاص را خیلی تشجیع میکرد و جاذبه داشت.
روی همین جاذبه مرا هم به خودش جذب کرد و من چند سالی با فداییان اسلام همکاری میکردم و در کنار درسی که میخواندم مبارزه را هم شروع کردم.
اولین برنامه مبارزه من که همگام با فداییان اسلام بود مبارزه با آوردن جنازه رضاخان به ایران بود.
این ماجرا در زمان نخستوزیری منصورالملک بود [17 /2 /1329].
شاه نه تنها میخواست حکومت خودش را تثبیت کند بلکه میخواست افکار پدرش را هم زنده کند.
بنابراین فداییان اسلام به مقابله برخاستند و طبق جلساتی که محرمانه داشتیم تصمیم گرفتیم که فجایع رضاشاه در مدرسه فیضیه بیان شود.
قرار شد غسل شهادت بکنیم.
نفرات تعیین شده به ترتیب عبارت بودند از: سیدهاشم حسینی که قرار شد او اول برود روی سنگ مدرسه فیضیه بایستد و صحبت بکند.
یک اعلامیۀ مجملی هم در قم پخش شد به این مضمون که در ساعت پنج بعدازظهر فردا خورشید روحانیت نوربخشی میکند، حقایقی که تاکنون گفته نشده است گفته خواهد شد و از این چیزها.
یک اعلامیه که فقط در آن کلیگویی شده بود تا مردم بیایند ببینند چه خبر است.
هیچ کس نمیدانست مسئله چه میشود و چه کسی میخواهد صحبت کند.
آن روز را همگی روزه گرفتیم.
نفر اول سیدهاشم بود، بعد یادم هست که چند نفر دیگر بودند و من هم نفر پنجم، ششم بودم.
سنم شاید هجده سال بود سر ساعت پنج که شد، او رفت روی سنگ ایستاد و شروع کرد به بیان فجایع دوران رضاشاه که یک عدهای هم سر و صدا کردند.
متولیِ وقت آمد که جلوی ایشان را بگیرد.
ولی مطلب روشن بود که چه میخواهند بگویند و مبارزه شروع شد.
به این ترتیب هر روز در مدرسه فیضیه یک نفر صحبت میکرد و طلبهها جمع میشدند، کار به جایی رسید که با تهدیدهایی که کردیم هنگام عبور دادن جنازه از خیابانهای قم ـ از معممین حتی یک نفر حاضر نشد در خیابان باشد اینها ناچار چند نفر از کفشکنهای صحن را که ریش داشتند به سرشان عمامه گذاشتند و به عنوان روحانی همراه جنازه آوردند که بگویند روحانیون هم آمدند...
(خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، صفحه 23 و 24 مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، سال 1376)
منبع:
کتاب
پایگاههای انقلاب اسلامی، مسجد جامع بازار تهران به روایت اسناد ساواک - جلد اول صفحه 137