تاریخ سند: 2 بهمن 1335
روز 1/11/35 ساعت 30/10 صبح آقای مهندس طرفه از کارمندان عالیرتبه وزارت راه به اتفاق دو نفر دیگر به منزل آیتالله کاشانی رفته و تا ساعت 1130 صبح مذاکره نمودهاند
متن سند:
تاریخ:2 /11 /1335
اطلاعیه
1. روز 1 /11 /35 ساعت 30 /10 صبح آقای مهندس طرفه از کارمندان عالیرتبه وزارت راه به اتفاق دو نفر دیگر به منزل آیتالله کاشانی رفته و تا ساعت 1130 صبح مذاکره نمودهاند و آقای مهندس طرفه از عملیات تیمسار سرلشکر انصاری1 وزیر راه، پیش آیتالله شکایت کرد و اظهار داشتند که پولهایی را در وزارتخانه میخواهند بخورند و من مانع هستم و از این راه برای بنده مشغول پروندهسازی هستند و سپس کاشانی درباره عملیات دولت با مردم صحبت نموده و در میان صحبت خودشان حملات بسیار شدیدی به دولت و طبقه [ناخوانا] و روحانیون نمودهاند.2
2. ساعت 12 صبح آیتالله به اتفاق آقای حاج سید قاسم افجه که از تجار بازار و از دوستان خودشان میباشد، به منزل آقای حاج محمدحسین ناجی که از بستگان خودشان و در حوالی پامنار میباشد، رفتند و تا ساعت 4 بعدازظهر در منزل آقای ناجی بودند.
3. ساعت 7 بعدازظهر دکتر مظفر بقایی کرمانی به اتفاق آقایان آگاه که از تجار معروف کرمان میباشد و منصور رفیعزاده3 به وسیله ماشینسواری شخصی شماره 304 . س 35 به منزل آیتالله کاشانی در پامنار رفتند و تا ساعت 30 /8 بعدازظهر درباره ملاقاتی که آقای دکتر اقبال4 رئیس دانشگاه و وزیر دربار شاهنشاهی از ایشان به عمل آوردهاند، خیلی محرمانه با ایشان مذاکره نمودهاند و مرتباً کاشانی به دکتر بقایی اظهار داشته که به حرف دکتر اقبال توجه نکن که آبرویت را میبرد. ضمناً در همان مجلس آیتالله از آقای مصطفوی سؤال کرده که پیغام مرا به آقای اللهیار صالح رساندید و آقای مصطفوی اظهار داشت که امروز جهت ملاقات ایشان رفتم، ولی مأمورین انتظامی که در جلوی درب منزل آقای اللهیار صالح بودند، از ورود بنده به منزل جلوگیری کردند. آیتالله تأکید میکنند به هر وسیله که توانستید سعی نمایید که پیغام مرا به ایشان برسانید و در ساعت 30 /8 بعدازظهر دکتر بقایی پس از اینکه با کاشانی چند دقیقه خیلی آهسته صحبت نمودند، منزل را ترک نمودهاند. منبع خبر . موثق
تحقیق شود مأمور از کجا است. در گزارش روز و پروندههای مربوط. در گزارش دوم قید گردید.
توضیحات سند:
1. سرلشگر ولی انصاری فرزند محمود (امیر اقتدار) در سال 1287ش در تهران به دنیا آمد. در دانشکده افسری تهران و دانشکده افسری فرانسه در رشته راه و ساختمان تحصیل کرد. با درجه افسری در زمان تأسیس راه آهن به آنجا رفت و مدتی رئیس راهآهن جنوب بود و بعد به ریاست راهآهن تهران رسید. در سال 1322ش، به اتهام طرفداری از آلمان، از طرف متفقین بازداشت شد و نزدیک به یک سال در زندان اراک بود. پس از آزادی از حبس، رئیس دفتر ستاد مشترک و از نزدیکان رزمآراء گردید. در سال 1329ش درجه سرتیپی گرفت و در دولت رزم آراء رئیس راه آهن دولتی ایران شد. در کابینه حسین علاء در سال 1334ش، وزیر راه شد که این سمت را در کابینههای منوچهر اقبال و جعفر شریف امامی نیز دارا بود و در اواخر دولت شریف امامی جای خود را به بهنیا داد. وی در سال 1375 ش از دنیا رفت.
ر.ک: پایگاه اینترنتی روزنامه دنیای اقتصاد
2. در گزارش ملاقاتهای آیتالله کاشانی در این روزها، آمده است: «روز 29 /10 /35... ساعت 7 بعدازظهر آقای فلسفی واعظ معروف، به اتفاق دو نفر از طلاب دیگر به وسیله ماشین سواری شخصی شماره 6340 ط 35 به منزل کاشانی در پامنار رفته و تا ساعت 8 بعدازظهر درباره جریان وضع علماء و روحانیون مذاکره نمودهاند.» ر.ک: آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی به روایت اسناد . ص 814
3. منصور رفیعزاده در سال 1309 ش در کرمان متولد شد. در سال 1327 گواهینامه سوم متوسطه و در سال 1330 دیپلم گرفت. در همین سال عضو سازمان نظارت ملى کرمان، وابسته به دکتر مظفر بقائى بود. در سال 1330 به تهران آمد و عضویت حزب زحمتکشان ملت ایران را قبول کرد و مسئول تشکیلات سازمان جوانان مرکز، مسئول مالى شهرستانهاى حزب و عضو شوراى شهرستان تهران شد. در دوران نهضت ملى شدن نفت در کنار دکتر بقایى بود و در سال 1336 به مدت 24 ساعت از سوى فرماندارى نظامى تهران بازداشت شد که پس از رفع سوءتفاهم آزاد شد. رفیعزاده در تهران با روزنامه شاهد همکارى مىکرد و روابط نزدیکى از طریق دکتر بقایى با تیمسار حسن پاکروان و سرهنگ فضلالله مقدم پیدا کرد. از دوستان نزدیک حزبى وى علاوه بر دکتر بقایى، مىتوان از حسین بنکدار و على زهرى نام برد. رفیعزاده در سال 1334 از دانشکده حقوق تهران فارغالتحصیل شد و براى ادامه تحصیل راهى آمریکا شد. در سال 1338 از دانشگاه کمبریج ماساچوست دکتراى اقتصاد گرفت. از سوى دیگر، او با دانشجویان ساکن آمریکا رابطه داشت و در سال 1339 عضو هیأت رئیسه سازمان دانشجویان مقیم آمریکا شد. این سمت را قبل از او برادر دکتر حسین فاطمى داشت. وى در سال 1338 طى نامهاى به دکتر منوچهر اقبال تقاضاى کمک هزینه کرد که این کمک «بنا بر امر شاه» انجام گرفت. رفیعزاده از تاریخ 1 /8 /1338 به صورت رسمى به استخدام ساواک درآمد که مقارن با تحصیل او در آمریکا بود و به این ترتیب ساواک وى را به عنوان مأمور مخفى در میان دانشجویان تلقى مىکرد. وی تجربه حزبى و کار سیاسى داشت و به خاطر شناخت قوى از تشکیلات و شیوههاى آن در خارج از کشور از سوى ساواک بهترین عضو شناخته و معرفى شد. فعالیت وى از سال 1348 گسترش زیادى پیدا کرد. در سال 1354 با مسافرت اشرف پهلوى به آمریکا، رفیعزاده به عنوان مشاور و مترجم همراه او بود. رفیعزاده دارای نشان درجه پنجم «تاج» بود. رفیعزاده در سال 1357 از سوى ساواک بازنشسته شد، اما مسئول ساواک با این ادعا که وى هنوز جوان و از انرژى لازم برخوردار است از این امر ممانعت کرد.
منصور رفیعزاده، خاطرات منصور رفیعزاده، ترجمه اصغر گرشاسبى، تهران، اهل قلم، 1376، صص 10 و 11
4. منوچهر اقبال فرزند حاج مقبلالسلطنه در هفتم مهرماه سال 1288 ش در خراسان به دنیا آمد. پدرش معروف به «اقبال التولیه» در آذرماه 1304 نماینده مجلس مؤسسانى شد که انتقال سلطنت از قاجار به رضاخان را تسجیل نمود. هر چند مقبلالسلطنه چهره درجه اولى نبود که به حسب رعایت ظواهر، حضور او در مجلس ضرورى باشد، ولى انتخاب او شاهدى بر پیوندهایش با دستگاه رضاخان بود و بدین ترتیب، خانواده اقبال در ردیف 40 خاندان برجسته ایران قرار گرفته بود.
منوچهر اقبال در سال 1305 ش عازم اروپا شد و در سال 1312 به عنوان متخصص امراض عفونى از دانشکده پزشکى پاریس فارغالتحصیل گردید و در همان سال با یک دختر فرانسوى ازدواج کرد. پس از بازگشت به ایران در مهرماه 1312 به خدمت سربازى رفت و در بیمارستان لشکر 8 شرق (خراسان) به کار پرداخت. در سال 1313، رضاشاه در سفرى به خراسان دچار زنبور گزیدگى شد و اقبال درد او را التیام بخشید و مورد محبت شاه قرار گرفت. پس از پایان سربازى، در سال 1314 رئیس بهدارى شهردارى مشهد شد و مدتى بعد به تهران آمد و در شهریور 1315 ریاست بخش بیمارىهاى عفونى بیمارستان رازى را به دست گرفت. در سال 1318 دانشیار دانشکده پزشکى دانشگاه تهران و سپس استاد کرسى بیمارىهاى عفونى در این دانشکده شد.
ورود اقبال به صحنه سیاست با شهریور 1320 و سقوط دیکتاتورى رضاخان مقارن بود. او در آغاز در زمره اطرافیان احمد قوام قرار گرفت. در دولت اول قوام (مرداد ـ بهمن 1321) به معاونت وزارت بهدارى رسید و این سرآغاز مشاغل دور و دراز دولتى او بود. در شهریور 1323 در کابینه محمد ساعد، کفیل وزارت بهدارى شد و در دولت قوام (بهمن 1324 ـ آذر 1326) به وزارت بهدارى و وزارت پست و تلگراف رسید. در زمان ورود وزراى تودهاى (ایرج اسکندرى، دکتر فریدون کشاورز و دکتر مرتضى یزدى)، به کابینه قوام، به منظور ایجاد توازن در قبال آنان، اقبال در نقش «جناح راست» کابینه ظاهر شد و به همراه سپهبد احمد امیراحمدى (وزیر جنگ)، ذکاءالدوله (سهامالدین) و غفارى (وزیر پست و تلگراف) به اتخاذ مواضع تند علیه حزب توده و دولت خود مختار پیشهورى در آذربایجان دست زد. در این سناریو، قوام مىبایست نقش «میانهرو» ایفاء مىنمود. منوچهر اقبال در دولت عبدالحسین هژیر (تیر ـ آبان 1327)، علیرغم رقابتهائى که با وى براى تصاحب پست نخستوزیرى داشت، وزیر فرهنگ شد و به عنوان رئیس «سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى» نفوذ خود را گسترده ساخت. اقبال در سمت وزیر فرهنگ دولت هژیر به اقداماتى دست زد که براى وى شهرت گستردهاى به عنوان یک «چهره مرتجع» به ارمغان آورد. مهمترین این اقدامات، پیگیرى تز «سیاست را از فرهنگ جدا کنید»، به منظور سیاست زدایى مدارس و دانشگاهها و مصوبه ضد مطبوعات شهریور 1327 بود. طبق این مصوبه دولت هژیر با اعتراض شدید مطبوعات مواجه شد که به توقیف تعدادى از آنها انجامید. منوچهر اقبال در دولت دوم محمد ساعد (آبان 1327 ـ فروردین 1329) ابتدا وزیر راه شد و مدت کوتاهى بعد (21 آذر 1327) وزیر بهدارى و سرپرست وزارت کشور گردید و در 21 اسفند به وزارت کشور رسید. دکتر اقبال در جریان انتخابات این زمان با وساطت دکتر هادى طاهرى (وزیر مشاور) مبلغ 500 هزار تومان رشوه دریافت داشت. در این دوران اقبال به عنوان یک چهره وابسته به استعمار بریتانیا و دربار شهرت یافت و اوج آن، زمانى بود که وى به بهانه ترور نافرجام شاه در 15 بهمن 1327، اجراى یک سلسله اقدامات سرکوبگرانه، از جمله: توقیف و تبعید آیتالله کاشانى، انحلال برخى احزاب و توقیف جرائد را به مجلس پانزدهم اعلام داشت. او در دولت رجبعلى منصور (فروردین ـ تیر1329) نیز وزیر راه بود. با صعود رزمآرا به صدارت، اقبال به علت شهرت سوئى که پیدا کرده بود، به کابینه راه نیافت و توسط شاه به عنوان استاندار آذربایجان راهى این خطه شد. در مرداد 1329 با اعلام لیست کارمندان مشمول «بند ج» توسط دکتر محمد سجادى، رئیس هیئت تصفیه، نام اقبال در این لیست به چشم مىخورد. مشمولین این لیست صلاحیت خدمت در دستگاه دولتى را نداشته و باید اخراج مىشدند. اقبال در آذربایجان ریاست دانشگاه تبریز را نیز به عهده داشت. در دوران دولت مصدق، اقبال متصدى شغلى نبود و تنها در دانشگاه تدریس مىکرد. او مدتى بعد، در سال 1331، عازم اروپا شد و در فرانسه به عضویت فراماسونرى درآمد. در سال هاى بعد، وى در رأس لژهاى تابع تشکیلات فراماسونرى فرانسه قرار داشت. پس از کودتاى 28 مرداد 1332، منوچهر اقبال به تهران بازگشت و به دستور شاه سناتور شد و در 18 دیماه 1333 ریاست دانشگاه تهران و ریاست دانشکده پزشکى را به دست گرفت و در 12 خرداد 1335 وزیر دربار گردید. اوج موفقیت اقبال از همان زمان آغاز گردید و رقابت شدید و کینه توزانهاى میان او و اسدالله علم آشکار شد. اقبال در این دوران عالیترین روابط را با محمدرضا و اشرف پهلوى داشت و مىکوشید تا از خود یک چهره کاملاً خاضع و تابع نشان دهد. دختر بزرگ اقبال، مریم اقبال، پس از جدائى از محمود رضا پهلوى، عروس اشرف (همسر شهریار شفیق) شد و در نتیجه این روابط بود که وى در شمار دوستان نزدیک اشرف درآمد و در 15 فروردین 1336 به نخستوزیرى رسید. دولت اقبال به سرعت به عنوان یک دولت مطیع شاه و وابسته به بریتانیا شهرت یافت و به تدریج نارضائى مقامات آمریکایى از آن مشاهده شد و این عدم رضایت در نیمه دوم سال 1336 به اوج خود رسید.
دولت وى پس از 3 سال و 4 ماه مقابله با دشوارترین تنشهاى سیاسى در شهریور 1339 سقوط کرد و مدت کوتاهى بعد، در 6 اسفند 1339، دکتر منوچهر اقبال ـ رئیس دانشگاه تهران، رهبر حزب ملیون و نماینده مجلس بیستم ـ در ساختمان دانشکده پزشکى دانشگاه تهران مورد حمله و توهین «دانشجویان» قرار گرفت و اتومبیل وى به آتش کشیده شد. منوچهر اقبال در آبان ماه سال 1342 توسط شاه به عنوان مدیرعامل «شرکت ملى نفت ایران» منصوب شد و در خردادماه 1343 نام وى در زمره مؤسسین لژ «خورشید تابان» و رئیس هیئت مدیره این لژ قرار گرفت. او تا آخر عمر در سمت مدیرعامل شرکت نفت باقى ماند، اما عملاً در سیاست جارى کشور نقشى نداشت و حتى در امور سیاسى مربوط به نفت و اوپک هم که جمشید آموزگار تحت نظر مستقیم شاه آن را اداره مىکرد، مورد مشورت قرار نمىگرفت. در واپسین دوران زندگى اقبال، تحقیر مداوم و توطئههاى آشکار و نهان علم علیه او تداوم یافت و مقابلهها و ابراز حسادتهاى اقبال، وى را در موضعى مطرود و حقیر در نزد شاه قرار داد. دکتر منوچهر اقبال در 4 آذرماه سال 1356 درگذشت.
منبع:
کتاب
اللهیار صالح به روایت اسناد ساواک-جلد اول صفحه 51