بازجویی عباسعلی شهریارینژاد*
متن سند:
ج: در اواسط سال 1324 در آبادان شخصی به نام فلاحتی برای تأسیس شورای متحده کارگران1 آمده بود که با یکی از کارگران آبادانی به نام راه خدا زمانی آشنا بود.
به وسیله راه خدا زمانی با من آشنا شد و تبلیغ و سپس عضو شورا شدم و در اوایل من [و] راه خدا زمانی در یک حوزه و اول مسئول بود تا چندی بعد علی امید و حسین تربیت هم آمدند آبادان و کمکم کار توسعه پیدا کرد.
حوزهها به 20 یا 30 نفر میرسید و هسته شورای مرکزی کارگران آبادان وابسته به شورای متحده کارگران ایران تشکیل گردید که علی امید، ناطقی، تربیت، دشتی، سلماسی، محمدی، زمانی و عده دیگر اعضای شورا بودند و ما بنام مسئولین اتحادیهها شدیم هر کس در کارگاه خودش و اتحادیه خودش که من اتحادیه کارآموزان بزرگسال را اداره میکردم (ناگفته نماند که فلاحتی در این موقع دستگیر شده بود) و تربیت مستقیماً مسئول من بود.
در آبادان دیگر کم کم به صورت علنی شورا شده بود حوزهها نیمه علنی و به تعداد زیاد 50- 60 نفری بود به کادر شورای شهرستان اضافه شده بود مانند کاوه قاسمی و چند نفر دیگر.
هر اتحادیه برای خود محل و مرکزهایی اجاره و شروع به کار کرد.
شورای مرکزی علناً مرکزی با تابلو داشت.
یازده اردیبهشت 1325 به طور کاملاً علنی دمونستراسیون بزرگ کارگران آبادان داده شد و همه اتحادیهها علنی گردید هیأت مدیرههای همه اتحادیهها تشکیل و علناً شروع به کار کرد که اعتصاب 1325 خوزستان به خصوص آبادان که اول اولتیماتومی از طرف کارگران پالایشگاه داده شد سپس اعتصاب 4 ساعته چون شرکت نفت موافقت نکرد اعتصاب عمومی و سرتاسری خوزستان شروع شد که مسلماً خواست کارگران اضافه حقوق، تأمین اشل جدید حداقل دستمزد و درجهبندی کارگران، بیمه کارگران، تبدیل خواربار به وجه نقد و ضمیمه دستمزد، تهیه خواروبار ارزان به وسیله شرکت برای کارگران، ماشین برای سر کار رفتن کارگران، تشکیل شورای حل اختلاف، شورای توافق، شرکت تعاونی کارگران که این اعتصاب سه روز طول کشید و در جریان اعتصاب زد و خوردی بین اعتصابیون و حزب عشایر (که عربهای خوزستان تشکیل داده بودند) صورت گرفت و عده زیادی از طرفین کشته و زخمی گردید که به نظرم در حدود 150 نفر از اعتصابیون کشته و در حدود 500 نفر زخمی گردید[ند] و عده زیادی هم از حزب عشایر کشته و زخمی شد[ند].
به خصوص حاجی حداد و حسین گزی و چند نفر از رهبرانشان کشته و عدهای زخمی شدند.
البته شرکت موافقت کرد تمام خواستههای اعتصابیون را انجام دهد و داد و من هم مسلماً با اتحادیهمان (اتحادیه کارآموزان بزرگسال) که دبیر آن اتحادیه بودم در اعتصاب شرکت و فعالیت داشتم.
پس از خاتمه اعتصاب و بر اثر به وجود آمدن این زد و خورد رهبران شورای مرکزی دستگیر و اتحادیهها همگی تعطیل و متلاشی گردید و دو مرتبه کار شورا به مخفی گرایید.
مسلماً تا این زمان که سال 1325 بود هنوز نه حزب و نه سازمان جوانان در منطقه خوزستان روی شرایط خاص بینالمللی و جنگ دوم جهانی و گویا توافقنامه متفقین تشکیل نشده بود و اسمی هم از آن برده نمیشد.
مسئله در خوزستان فقط جنبه اقتصادی و کارگری داشت و فقط شورای متحده کار میکرد.
در اوایل 26 باز به وسیله راه خدا زمانی شخصی به ما معرفی شد به نام (کسرا) یا مهندس گرمان فعلی که از تهران آمده برای احیاء کارها در اینجا بود که به وسیله آن شخص جوان دیگری به نام ناربانی با من و زمانی سه نفری در حوزهای با هم و گرمان مسئول ما بود و اینجا بود که مسئله سازمان جوانان مطرح شد و شروع به کار سازمانی کردیم که بعد از مدتی پوریا آمد آنجا و کمیته شهرستان سازمان تشکیل داد که ناربانی، زمانی و عمانی و من و حیدر دوانی در آن کمیته بودیم و از لحاظ شورایی هم سبزه قمشهای، حسن مرادی، حیدر دوانی، جان قربان، محمود قاسمی، کربلایی محمد رفیع و من کارهای شورایی را انجام میدادیم.
پس از چندی پوریا و عمانی از سازمان و سبزه قمشهای از شورا دستگیر شد[ند] و در همین موقع حادثه 15 بهمن 27 به وجود آمد.
دو مرتبه تمام جریانات از هم پاشید و عدهای هم دستگیر شدند ولی من در این موقع نماینده انتخابی شورای توافق کارگران بودم و دستگیر هم نشدم.
ضمناً کارها هم مخفی بود.
البته در این مدتی که جریان متلاشی شده بود آنها که مانده بودیم دوستانه با هم آمد و رفتی داشتیم و من از یک طرف نماینده کارگران بودم از طرف دیگر شروع به فعالیت ورزشی و دستگاه ورزشی کارگران شرکت نفت کردیم و چون بر اثر اداره و اسلوب و روش مسئولین ورزشی اختلافاتی داشتیم من به تشکیل دسته ورزشی آزاد بنام (نادری)که دارای سابقه ورزشی در آبادان بود و مخصوص ورزشکاران دوانی بود و مدتی تعطیل گردیده بود شدم و در اثر اسلوب نادرست و روش ناصحیح اولیاء ورزشی شرکت اکثریت ورزشکاران به باشگاه ما جلب شدند ولی ما اجازه رسمی باشگاه نداشتیم و مانع بزرگی بود و به دست شرکتها هم آتو میافتاد اینجا یکی از کارمندان عرب شرکت نفت در همان روزها تهران آمده بود و چون علاقه به ورزش داشت باشگاه ورزشی به نام باشگاه شمس درخواست اجازه کرده بود و اجازه رسمی آن را گرفته بود.
وقتی برگشت آبادان ما با مذاکره با او و توافق توانستیم از اجازه رسمی او استفاده کنیم و چون [باشگاه] نادری هم سوابقی داشت باشگاه را به نام شمس نادری نامیدیم و شروع به فعالیت ورزشی نمودیم که در مدت کمی اکثریت قریب به اتفاق ورزشکاران آبادان [را] دربرگرفت و دستههای فوتبال، والیبال، بسکتبال، هالتر، بکس، پینگپنگ، دوچرخهسواری داشتیم که خود قسیم بنام رئیس باشگاه و من دبیر باشگاه بودم ناگفته نماند که نقطهنظر ما بیشتر جمع و جور [کردن] کارگران در یک واحدی بود که ضمناً بتوانیم آنها را تبلیغ و به خصوص جنبه ضدشرکتی [شرکت نفت] آنها را برانگیزانیم و اکثریت کارگران و ورزشکاران آبادان هم که خواه ناخواه در جریانات 25 شرکت داشتند و ما را میشناختند به این مسئله کمک میکردند و حتی ورزشکار بودند و مجبور بودند باشگاه شرکت بروند ولی برای کمک و رشد باشگاه ما هم عضو شده بودند البته یک سالی این باشگاه کار کرد و پیشرفتهای زیادی داشت ولی در اثر مخالفت رؤسای شرکت نفت که مستقیماً دخالت کردند به دستور رؤسای ادارات دولتی فرمانداری برچیده شد.
ضمناً در بین همین مدت یعنی اواخر 27 بود که حسینیپور از تهران با اعتبارنامهای به آبادان برای احیاء کار شورا آمد و پس از ملاقات حیدر دوانی، حسن مرادی، من و جان قربان، سبزه قمشهای هسته شورایی تشکیل گردید.
البته در این موقع زمانی بر اثر اختلافات داخلی کنار رفته و با شاهپور بختیار که رئیس اداره کار بود اتحادیه کارگران علنی تشکیل داده بود و عمانی هم چون در زندان بود و ضمناً ضعف نشان داده بود از شورا و سازمان کنار گذاشته شده بود.
از این لحاظ شورای شهرستان عبارت از من، حیدر دوانی، جان قربان، سبزه قمشه[ای]، غلامحسین نریمانی تشکیل یافت در سازمان جوانان ما شرکت نکردیم فقط من به عنوان مشاور در کمیته آنها شرکت میکردم چون منطقه کارگری بود و مسائل کارگری اهمیت داشت که کمیته آن عبارت بود از محمود اسمعیلی، خجسته، نیکزاد، قربانی و فکر میکنم کادر سازمانی که آمده بود ناصر کلانتری بود یا مدرسی نمیدانم کدام یک زودتر آمدند و پس از یک ماه رحمتالله جزنی2 آمد ملاقاتی کردیم در شورای شهرستان و او مهندس آلمحمد را بما معرفی کرد که پس از یک هفته من و احسان بوتراب و فرهنگ و مهندس آقاداشی در کمیتهای به نام کمیته حزبی تشکیل شد و از آن تاریخ که تأسیس شد حزب در آبادان ما عضو آن شده بودیم.
در این موقع طبق تز آن وقت که شرکت در هرگونه اتحادیه غیرحزبی ممنوع بود و ما آن را خائن میخواندیم و چون من نماینده شورای توافق کارگران هم بودم در اثر مبارزات شدیدی که با اتحادیه بختیار به رهبری زمانی، کاسپیدی، دریابادی کردیم و اتحادیه دیگر به رهبری ثابتی هر دو را فلج ساختیم که مجبور شدند بساطشان [را] برچینند و ضمناً شاهپور بختیار3 هم عوض شده بود و آقای حسین رامتین جای او را در ریاست اداره کار گرفته بود یعنی در حقیقت اتحادیهها پشتیبانی خودشان را از دست داده بودند.
در این موقع برای اولین مرتبه دستور شرکت در هر نوع اتحادیه و انتخابات و سازمانهای کارگری آمده بود و انتخابات شورای توافق، حل اختلافات، شرکت تعاونی [و] شورای عالی کار شروع گردیده بود که ما دخالت کردیم و در انتخابات عدهای از رفقامان انتخاب گردیدند و با مذاکره با زمانی و دار و دستهاش و توافق با آنها و دادن امتیاز نماینده حل اختلافات بزمانی تعاونی [ناخوانا]، سیفالله اسمعیلزاده از رفقای ما به نمایندگی شورای عالی کار انتخاب (چون خود من شناخته شده بودم و رامتین قبول نمیکرد) و من و خدارحم خواجهای هر یک به نمایندگی شورای توافق قسمت و نماینده دوم حل اختلافات و معاون نماینده شرکت تعاون را در دست گرفتیم.
از طرف دیگر کارهای تشکیلاتی هم رو به توسعه بود.
رحمتالله جزنی خود ماهیانه در جلسات شرکت میکرد.
چون مسئول کمیته ایالتی خوزستان بود دو مرتبه هم منوچهر هوشمند راد به عنوان بازرس از مرکز آمد سپس کادر دیگری به نام تابش به کمک حسینپور به آبادان فرستادند البته برای شورا که اعتصاب سال29بندر مشهور4[معشور] شروع گردید بر اثر کسر
35% اضافه و چون طبق دستور حزب آنچه که امکان هست به کار برده شود برای یک اعتصاب سرتاسری خوزستان ما که نیرومان اکثر در جوانان به خصوص کارآموزان فنی و آموزشگاه نفت بود جمع و جور کردیم و خواسته های آنها را بررسی و با اولیاء
قسمتشان در میان گذاشته و چون موافقت کردند با دستور حزب آنها دست به اعتصاب زدند و دانشجویان آموزشگاه نفت به پشتیبانی آنها دست به اعتصاب زدند مسلماً مسئول مستقیم اعتصاب من بودم تا اینکه در اثر طولانی شدن چند روزه اعتصاب قرار شد کارگران هم به پشتیبانی آنها دست به اعتصاب بزنند و دو قسمت که تقریباً امکان اکثریت آنها در شرکت در اعتصاب بود تصمیم گرفته شد یک قسمت راهآهن شرکت و قسمت دیگر (موبیل پلنه) تعمیرات ماشینهای سنگین جوشکاری تراکتور و غیره بود که در قسمت راهآهن مسئول کار آنها و ضمناً نماینده آنها در اعتصاب خلف عرب بود و در تعمیرات ماشینهای سنگین [ناخوانا] حمزه کاظمی و بصیری از مسئولین و نماینده اعتصاب آنها بود.
پس از دو روز شرکت این دو قسمت کارگران در اعتصاب به علت هجوم سربازان برای بیرون کردن هنرآموزان از شبانهروز خود و محاصره محل میتینگ که آنجا بود سه نفر از هنرآموزان کشته شدند در همان موقع به ما خبر دادند و ما هم جلسه حزبی و شورایی مشترک از مسئولین بود که راه و تصمیم خود را راجع به اعتصاب مشخص نماییم که البته در این جلسه چون حسینپور برای رهبری اعتصاب معشور رفته بود، نبود.
تابش و مسکوب که تازه از تهران همان روز آمده بود و من و نریمانی بودیم به محض اطلاع از این جریان تصمیم فوری گرفته شد از موقعیت استفاده کرده به اعتصاب عمومی بکشانیم و همه نیرو را بسیج کنیم و ضمناً تصمیم گرفته شد من خود را علنی نمایم و رهبری اعتصاب را در دست گیرم چون طبق برآورد ما در تمام آبادان حزبی، شورایی، سازمانی در حدود 400 نفر عضو داشتیم و چون هم اعضا رسمی تعدادش کم و از طرفی دیگر رقبای ورزیدهای مانند زمانی، دریابادی، کاسپیدی، ثابتی، محمدی که همه اول حزبی بودند و بر اثر اختلاف یا مسائل دیگر اخراج یا کناره گرفته بودند در صف مخالف ما قرار داشتند و ضمناً نمایندگان علنی کارگران و شرکت بودند.
هر آن ممکن بود جریان را در دست گیرند.
روی این اصل تصمیم گرفته شد من خود مستقیماً رهبری اعتصاب علنی را به دست گیرم از همان ساعت
به طرف محل کارآموزان و شهیدان حرکت کردیم.
من آنجا رفتم و آنها برای بسیج ما فوری نعشها را بر روی دوش انداختیم پیراهن آنها که سفید بود و خونی شده بود بر سر چوب و در تمام شهر گرداندیم و به تهییج مردم با نطقهای مختلف پرداختیم که تا ساعت 8 بعد از ظهر تمام مردم آبادان نه تنها کارگران زن و مرد به دنبال نعشها به میدان محوطه شبانهروز هنرآموزان جمع شدند و ما اعلام اعتصاب عمومی از همان ساعت در تمام شرکت نفت در آبادان حتی برق و آب اعلام نمودیم و تقاضا کردیم مردم بروند فردا صبح اینجا حاضر شوند و خود مستقیماً به جلسهای که قبلاً قرار گذاشته بودیم رفتیم.
جریان کار را مطرح و اعلام اعتصاب عمومی را نمودیم.
در اینجا البته جزنی در اهواز بود و حال خبر نداشت.
مسکوب، تابش، من، کلانتری، جان قربان، نریمانی، سبزه قمشه، جلسهای، یعنی مشترک حزب، سازمان، شورا تشکیل دادیم و تصمیمات لازمه گرفته شد.
قرار شد هیأت دبیران علنی برای اعتصاب که عبارت از من دبیر اول، محمد فقائی، محمدرضا خواجه، خدارحم خواجوی، بصیری که همه عضو شورا و حزب بودند، و نوری نامی که عضو نبود ولی سمپاتی داشت و نفوذ زیادی در تاکسیرانی شرکت نفت بین کارگران داشت انتخاب و هیأت نمایندگانی که 45 نماینده باشد از قسمتهای بزرگ تحت رهبری این هیأت دبیران و نمایندگانی از همه کارگاهها که 144 نماینده میشد تشکیل که البته در همه اینها باید کوشید اکثریت حزبی و شورایی انتخاب گردند و مستقیماً در کارگران کارگاههایشان نظارت و رهبری داشته باشند و کمیته مخفی برای رهبری کل اعتصاب انتخاب گردید.
تابش، مسکوب، کلانتری، من، محمود اسمعیلی، سیمائی بودیم که من و سیمایی علناً و مستقیماً در اعتصاب شرکت کنیم و بقیه کارهای بیانیه تبلیغات و نظارت از خارج به اعتصاب و کارها داشته باشند و هر شب هم تا صبح پس از کارهای میتینگ و علنی اعتصاب کمیته مخفی جلسات خود را تشکیل دهد و بررسی کارها نماید و ضمناً قرار شد همان شب تمام اعضا حزب، شورا، سازمان برای مأمورین انتظامات فردا همگی آماده گردند و تا صبح همه این کارها شد و اعتصاب بدین وسیله شروع گردید.
فردا تمام این کمیتههای علنی 45 نفری 144 نفری 6 نفری انتخاب و تشکیل و میتینگ برقرار شد از تهران هیأتی به ریاست جناب آقای حجازی بازرس نخستوزیری آمد و تیمسار
شاهبختی5 برای استاندار خوزستان تیمسار کمال6 برای فرمانداری نظامی آبادان آمد و مذاکرات و تظاهرات ما شروع و پس از 12 روز اعتصاب پایان یافت با موافقت با تیمسار کمال و رامتین رئیس اداره کار و قبول شرکت نفت ـ و پس از آن ما را دستگیر کردند و به زندان رفتیم که در این جریان 750 نفر دستگیر و همگی در یک جا زندان بودیم حتی تابش و مسکوب هم دستگیر شده بودند و به نام مخبر به سوی امنیه قلمداد شدند چون از اول چنین کارتی برای آنها صادر شده بود ناگفته نماند که در همین جریان اعتصاب جمعیت ملی مبارزه با شرکتهای نفت جنوب تشکیل و طبق دستور حزب تلگراف تأیید و آمادگی پشتیبانی از آن و وابستگی خود را به نام نماینده اول کارگران و طبق یک تصویب در میتینگ به تهران مخابره کرده بودیم ضمناً در جریان اعتصاب لنکرانی و یک نفر دیگر که حال به یاد ندارم به خوزستان آمدند و نطقهایی مبنی بر پشتیبانی در معشور و آبادان کردند و در مدت شش ماهی که در زندان بودیم هنریار از طرف جمعیت ملی مبارزه با شرکتهای نفت مهندس کیوان مخبر به سوی آینده باقرنیا که از طرف حزب برای وکیل مدافع ما آمده بود آمدند و ملاقات و مصاحبه و مسائلی بود برای روزنامههای علنی و تهییج مردم به نفع ما و جمعآوری کمک برای اعتصابیون خوزستان که گویا در حدود 45 هزار تومان از سر تا سر ایران جمعآوری شد پس از 6 ماه حکومت مصدق سر کار آمد و عدهای از ما در دادگاه تبرئه و عده 6 نفر رهبران اصلی علنی اعتصاب با کفالت آزاد شدیم چون در این مدت که ماها در زندان بودیم 3 نفر دیگر کادر از تهران برای کمک به حسینپور به آبادان آمده بودند و آنها هر چهار نفر هم گیر افتاده بودند ما که آزاد شدیم عده دیگر فرستاده بودند که منوچهر بهزادی، ملکزاده اسم مستعار که حالا در خیابان دروازه قزوین ماشین تراش دارد و اسم اصلی او را فراموش کردم و عضد [نام] مستعار زینالعابدین عابدینی و خود جزنی هم مسئول کمیته ایالتی بود و تابش و مسکوب7 که آزاد شده بودند به تهران مراجعت کردند ما دو مرتبه شورای شهرستان را تشکیل دادیم.
من، نریمانی، نظام سوارپور، سبزهقمشهای، فتاحی، عشقی پیرمرد، فقائی و سازمان جوان [ناخوانا] اسمعیلی، قربی، خجسته و 6 نفر دیگر و کمیته حزبی، من و سوارپور و آقاداداشی و فرهنگ و ابوتراب مدت 6 ماهی مسئله وزارت کار فرمانداری بود چون شرکت ما 69 نفر را مسبب اصلی اعتصاب و اخراج برای همیشه از شرکت کرده بود.
در این موقع مجلس هم افتتاح و مبارزات ضدشرکت نفت شدید بود طبق دستور حزب و تصمیم کمیته خوزستان 10 نفر از رفقا به رهبری جان قربان قرار شد به تهران بیایند به مراجع قانونی و ملی برای مراجعت ما به کار و خود ما در آبادان بکوشیم که پس از سه ماه چون نتیجهای نگرفتیم در مجلس شورا از 10 نفر متحصن و سپس سه روز اعتصاب غذا کردند و همان روز که مصدق عازم دادگاه لاهه بود موافقت کرد این 69 نفر تهران بیایند در کارخانه چیتسازی تهران مشغول کار شوند؛ با همان حقوق کارگری در شرکت نفت بدون مزایای آن؛ و ما موافقت کردیم و عده 69 نفر پس از 15 روز پس از این دستور عازم تهران شدیم.
مسلماًدر این موقع در آبادان تعداد اعضاء حزبی شورایی سازمانی خیلی توسعه پیدا کرده بود.
من در شورای ایالتی شرکت میکردم و مسئول اتحادیههای pod که اعضاء آن بارون، شارون، شعبانی، شکیبایی بودند و اتحادیه ساختمانی که مسئولین آن نریمانی، علی نورایی، سبزه قمشهای، غلامحسین روشنایی بود و گاراژهایی که محمدرضا خواجه، استادعلی خداداد کوچکی بود و ضمناً در اتحادیههایی که سوارپور مسئول بود و نصیری هم سرکشی میکردم و ضمناً در سازمان منابع نماینده شورا شرکت داشتم و در کمیته محلی حزب آبادان هم بودم و ضمناً پخش کلی تازه تشکیل داده بودیم که من، محمود اسمعیلی، منوچهر بهزادی7 و رحمتالله جزنی مسئول آن بود شرکت داشتم ولی در کمیته حزبی فقط شرکت میکردم.
البته به نام عضو کمیته ولی چون کارم زیاد بود دیگر مسئولیتی نمیتوانستم قبول کنم.
در موقع حرکت 69 نفر به تهران ما کارها را تحویل دادیم و 3 نفر، من، عشقیپیرمرد و فتاحی به نام مسئولین 69 نفر تا[ناخوانا] و حرکت کردیم و نامه کمیته ایالتی و تصمیمات و ارزش 69 نفر به من داده شد که در تهران تماس بگیرم و البته تنها من تماس بگیرم و مسائل را مطرح کنم ولی سه نفر برای رهبری 69 نفر بود به محض ورود به تهران قبل از رجوع به کارخانه چیتسازی به آدرس رفتم و همان روز با ایرج زندپور که در کمیسیون خوزستان بود تماس برقرار کردم و نامه را دادم.
همان شب متقی با ایرج در منزل ایرج با من تماس گرفت و گزارش کتبی که خوانده بودند گزارشهای شفاهی هم گوش کردند سپس برای فردا شب وقت گذاشتند که فردا شب با احمد قاسمی به ملاقات من در منزل زندپور آمدند و دستور دادند فردا به کارخانه چیتسازی بروید و نامهای برای قاضیزاده و جوهری در آن کارخانه دادند که آنها به شما کمک میکنند ما به کارخانه رفتیم و همه اسامی نوشتیم مسلماً اول با قاضیزاده و جوهری تماس گرفتیم و آنها در نوشتن اسامی و ورود افراد کمک کردند و از فردای آن روز مشغول شدیم و چون برای 2 شب بعد تماس داشتم در منزل زندپور پس از 2 شب آنجا رفتم که ارزش کار هر فرد و جای تشکیل تا 69 نفر مشخص گردد.
زندپور اعلام کرد کسی دیگر به جای خودت تأمین کن که شما کار داری برای فردا وقت گذاشت که عصر کسی را به ایشان معرفی کنم من فردا سر ساعت 2 نفر عشقی پیرمرد و فتاحی را به زندپور معرفی و گفتم کارها را با او در میان بگذارید.
زندپور گفت ساعت 8 شب منزل ما باش من شب آنجا رفتم با او سر خیابان آمدیم ماشین رسید، سوار شدیم ولی زندپور سوار نشد فقط مرا معرفی کرد و گفت رفیق بقراطی8 است.
بقراطی هم توصیههایی به زندپور کرد که فردا ساعت 8 منزل شما میآید کارهای آنها را زودتر انجام دهید و سپس ماشین حرکت کرد.
در ماشین بقراطی سئوالاتی از وضع شورایی آنجا کرد و جوابهایی شنید و سپس گفت شما فردا شب منزل زندپور میروید.
رفیق دیگر هم میآید باید شما دو نفر هر چه زودتر پاسپورت بگیرید برای سومین شورای فدراسیون سندیکای جهانی به خارج بروید.
سپس مرا نزدیک منزلمان که در خیابان شاهپور، کوچه تهرانچی بود پیاده کرد و رفت فردا شب منزل زندپور با محبوب عظیمی بود آنجا آشنا شدم و گفتند شناسنامهات بده صبح برو 12 قطعه عکس بگیر و با زندپور هر روز باید باشی تا پاسپورت زودتر تهیه گردد ولی خود محبوب پاسپورتش آماده بود.
من گفتم من دیروز تازه در چیتسازی اسم نویسی کردم وضع کارم چه میشود مجبوب نامهای داد برای قاضیزاده، گفت صبح این نامه را به او بده و بیا من نامه را به قاضیزاده دادم او گفت خیلی خوب من یک ماه مرخصی میگیرم برای شما حال اگر بیشتر شد مهم نیست من درست میکنم شما هم الآن برو من سر قرار زندپور آمدم شخص دیگری با او بود به نام مهندس نریمانی و به هر حال به وسیله مهندس نریمانی تقاضایی به نام اینکه من مهندس شرکتی هستم و برای خرید ماشینآلات به فرانسه میروم نوشته شد و خلاصه همه کارها هر روز از صبح تا ظهر من و نریمانی با هم به کمک او انجام و پاسپورت آماده شد قرار شد برای گرفتن ویزا و وضع راه و وسایل من به وسیله هما، زن زندپور با محمود هرمز آشنا شوم چون او هم با برقعی پاسپورتشان آماده بود برای کنگره صلح به اطریش و آلمان برنده شدم و راهنماییهای لازمه شدم بانو هما مرا با هرمز آشنا و او مسائل را روشن کرد به سفارت اطریش و ایتالیا برو ویزا بگیر آسان است و شب من با محبوب در میان گذاشتم و فردا دو نفری به سفارت اطریش و سپس به سفارت ایتالیا رفتیم ویزا آماده شد و به کمک محبوب به وسیله اسکویی بلیط طیاره حاضر شده بود و محبوب گفت برو شب بیا منزل زندپور شب که آنجا رفتم محبوب بود و ایوب و زندپور صحبتهایی عادی و روزانه بود تا ساعت 4 که بقراطی آمد و خلاصه جریان کارها را که محبوب مسئول شماست و محبوب از طرف شورا و کارگران تهران و شما از طرف کارگران خوزستان و شورای خوزستان میروید در آنجا روستا و اسکندری هم با شما شرکت میکنند همه مسائل را با کمک یکدیگر مطرح نمایید و توصیههایی که شما اولین هیأت نمایندگی رسمی از ایران هستید که در مسائل جهانی دمکراتیک شرکت میکنید خود را نشان دهید اسامی مستعار برای خود آنجا در کنگره بگویید [ناخوانا] نمایندگان فقط هیأت عامله و دبیر فدراسیون که اعتبارنامه شما را میبیند شناسنامه و اسم علی برای محبوب و دیبا برای شما مستعار تأمین کردیم و فردا حرکت کردیم و رفتیم اطریش و از آنجا چون یک روز دیرتر رسیده بودیم همه نمایندگان به برلن شرقی که محل شورا بود رفته بودند و به کمک و به وسیله اعضاء فدراسیون وسائل راه ما را تهیه و ما را فرستادند از راه پراگ چکسلواکی به برلن و آنجا که رسیدیم که روستا،9 اسکندری10 و هرمز که کار کنگره صلح تمام شده بود در آنجاست و به اتفاق در شورا هر 5 نفر شرکت داشتیم.
شورا مدت 15 روز طول کشید که روستا از طرف شورا و کلیه کارگران ایرانی سخنرانی کرد و من از طرف کارگران خوزستان سخنرانی کردم که چون مسئله ملی کردن نفت و مبارزات حاد ملت ایران بود و من نماینده کارگران خوزستان بودم احساسات زیادی برای ما بعد از نماینده کره شمالی که آن وقتها آنجا جنگ بود برای من به خرج دادند که فوری تلگرافی از طرف هیأت مدیره برای نوید آزادی فرستادند که فکر میکنم در شمارههای اواخر مهر یا اوایل آبان 31 درج شد که نماینده خوزستان دیبا پس از نطق خود مورد احساسات پرشور نمایندگان کارگران دنیا قرار گرفت.
ضمناً پس از ختم شورا 5 روزی در خود آلمان مهمان اتحادیه کارگران بودیم و به تحقیق و گشتن در اتحادیهها و سئوال و جواب میگذراندیم.
پس از آن مهمان اتحادیه کارگران چکسلواکی بودیم که آنجا آمدیم و 20 روز در پراگ و اسلوا البته بیشتر در آسایشگاه و تفریحگاههای (سناتوریوم) اسلوا مهمان بودیم و سپس به اطریش در محل فدراسیون آمدیم و یک ماهی هم آنجا بودیم که من و محبوب و ایرج در یک هتل زندگی میکردیم ولی روستا پس از چند روز رفت ورشو چون محل کارش آنجا بود و سپس در گزارشات و سئوال و جوابی که هر هیأت نمایندگی جدا جدا با دبیر فدراسیون میکرد انجام گرفت که البته من یک روز فقط با محبوب و ایرج راجع به کارگران و اتحادیهها و نقش شورا و وضع آنها با لوئی سائیان دبیر فرانسوی و ژابیتسکی از اعضاء رهبری فدراسیون از شوروی مذاکره کردیم و از فردا که محبوب و ایرج راجع به وضع کلی شورا و کارگران صحبت میکردند من شرکت نکردم و پس از آن به ایتالیا برای مدت 5 روز مهمان اتحادیه کارگران آنجا بودیم من و محبوب و سپس به ایران دو نفری برگشتیم.
مسلماً در تمام این رفتن و آمدن و مخارجات و وضع در هر کشور به عهده اتحادیه آنجا و کرایه طیاره رفت و برگشت [را] هم شورا پرداخت؛ به طور کلی محبوب مسئول این مسائل بود و من کاری نداشتم به این چیزها.
پس از برگشتن در منزل زندپور شب من و محبوب و زندپور، ایوب، بقراطی هم آمد و منوچهر هوشمند راد گزارش کارها و رفت و برگشتمان را شفاهاً دادیم.
چون قرار شد محبوب گزارش مفصل کتبی بنویسد و نامهای به من دادند که فردا در کارخانه به قاضیزاده بدهم در حدود 3 ماه و نیم مسافرت ما طول کشیده بود صبح به کارخانه رفتم نامه را دادم قاضیزاده دفتر آمد کارهای مرا درست کرد و از همان روز مشغول کار شدیم و وقتی تعیین کرد گفت منزل باباخانی یکی از کارگران چیتسازی بیا.
روز موعود رفتم که هیأت عامله شورای چیتسازی بود.
من، باباخانی، اسمعیل سیستانی، صادقی، ربیعی عضو هیأت عامله بودیم و از لحاظ حزبی جوهری فقط با ما تماس گرفت، گفت چون قرار است کارهایی داده شود به شما در کارخانه از لحاظ اینکه کارگر کارخانه چیت هستی با من تماس داری
عضو محل چهار بود و مسئول آنها عباسزاده بود.
پس از دو هفته نامهای قاضیزاده به من داد که به معاونت شورای شهرستان تهران انتخاب شدهام و با سقراط اول و بعد با ایرج زندپور در اتحادیه پتوبافیها هم سرکشی میکردیم.
هنوز یک ماهی نگذشته بود که آدرس و علامت تماس به من دادند و رفتم با دکتر کریم پویا تماس گرفتم که مسئول کمیسیون حزبی و شورایی مازندران بود و من و دبستانی و مسعودی نامی، که حال در خارج است و رومانی بود و حال گوینده رادیو پیک در بلغارستان است، بودیم و پس از چندی مسعودی عوض شد و ناظم رسولی و من عضو کمیسیون و دکتر پویا مسئول [ناخوانا] و غیر از مازندران و گرگان، قزوین و بروجرد و همدان هم به آن اضافه شده بود مسلماً کار من خواندن نامههایی که میآمد جواب دادن به آن به وسیله محاسبه تعداد افراد و مقدار حق عضویت و کمک و روزنامه و تمبر و وسائل آنها بود.
خلاصه خواستهها و نظریات آنها برای بحث در کمیسیون و بردن به وسیله دکتر پویا به تکش و دادن تعداد روزنامه و تمبر و جزوه و وسائل به رسولی برای ارسال آنها و نامهها به وسیله رسولی به من میرسید و جواب هم او میگرفت میفرستاد؛ یعنی مسئول پیک و آدرس و ارسال، او بود.
سپس دکتر کریم پویا عوض شد و مسئول عبیدی آمد مدتی هم با عبیدی کار کردیم ولی اعضاء همان من و رسولی بودیم پس از عبیدی، ضیاء الموتی مسئول کمیسیون شد و جریان بیمههای اجتماعی و تشکیل کنگره آن برای حزب مطرح بود که از طرف شورای شهرستان قرار شد من به ایرج زندپور در کارهای تهیه و تدارک و تشریفات برای نمایندگانی که از شهرستانها میآیند کمک کنم، برسم، جا بدهم، مخارج آنها را تأمین و خواسته آنها را برآورده نمایم.
ضمناً از طرف کمیسیون برای سه روز به مازندران شاهی رفتم که مسئول شورای ایالتی قاضی رفته بود و مسئول کمیته ایالتی حزبی مهندس گرمان بود رفتم و تصمیمات حزب و شورا راجع به انتخاب نمایندگان کارگران و دهقانان از زن و مرد و انتخاب هر چه زودتر آنها و ارسال به تهران مطرح و در عرض سه روز آنها نمایندگان کارگران از مازندران و دهقانان 8 نفر مرد و زن انتخاب و من حرکت کردم.
قرار شد 5 روز بعد بیایند و به تهران آمدم و ضمناً نامهای به ناظمی نامی که مسئول گرگان و بندر شاه بود نوشتم که نمایندگان آنجا[را] انتخاب وبفرستند وقتی به تهران آمدم مشغول کارهای
کنگره بودیم با زندپور و نمایندگان از همه شهرستانها و استانها آمدند به آنها یا در مهمانخانه یا در منازل رفقا جا دادیم و کنگره تشکیل شد.
یک روز در خود محل که در خیابان لالهزار بود و دکتر شاهکار به عنوان رئیس افتخاری سخنرانی کرد و روز دوم در منزل دکتر عایدین در خیابان تختجمشید که ایرج زندپور سخنرانی کرد و کنگره تمام شد و نمایندگان رفتند و اعتصاب کارگران کارخانه شاهرخ شاهی قزوین شروع گردید و چون وابسته به کمیسیون ما بود من مأمور شدم آنجا بروم برای رهبری اعتصاب با حزب در آنجا همکاری کنم و بنام مخبر نوید آزادی در قزوین پرویز خلعتبری مسئول کمیته حزبی بود با محمد تهرانی نامی که بازپرس فکر میکنم دادگستری بود در قزوین و عضو کمیته حزبی بود سه نفری رهبری اعتصاب را در دست گرفتیم تا پس از 45 روز که اعتصاب موفق شد و به پایان رسید به تهران برگشتم.
پس از برگشتن از قزوین و دادن گزارش کار ضیاء الموتی برای مسئولیت شورای ایالتی خوزستان رفت و دکتر بهارنوری به مسئولیت منصوب گردید که بعد از چندی حوادث 28 مرداد پیش آمد و کار کمیسیونها به هم ریخت و ضمناً کارهای شورایی حتی نقصان پیدا کرد و از این رو در حزب به من کار دادند و همچنین منصور جوهری برای مسئولیت آقاجاری به خوزستان رفته بود.
من در کمیته چیتسازی با مهندس آقاداشی، اکبر اشرفی، حبیب ثابت، جبار نامی که کارگر چیتسازی بود، کمیته چیتسازی را تشکیل و ضمناً چون عده زیادی کارگران چیتسازی سیلو، سیمان، آبادانیهای مقیم چیتسازی را از کارخانه بیرون کرده بودند و به وزارت کار برای تعیین تکلیف و مبارزه برای برگشت به کار میکردیم حزب تصمیم گرفت که مبارزات را از صورت جدا جدا و قسمت قسمت بدر آورد از این رو کمیتهای که اکبر اشرفی، من و واحد نامی کارگر چیتسازی تشکیل شد تا رهبری مبارزات بیکاران را اداره و کارها به عباسزاده گزارش کنیم طولی نکشید که چون کمیته فارس دستگیر شده بودند عباسزاده در یک قرار کارتی به من داد که شرکت آلمانی که کارخانه قند فسا را سوار میکند احتیاج به چند نفر کارگر لولهکش، برقکار و جوشکار دارد برو پیش رفیقی به نام نمیدانم دکتر اسکندانی، [یا شاید] مهندس اسکندری درست اسم او در همین حدود بود و اداره مرکزی آنها در چهارراه کالج بود.
من رفتم او را ملاقات کردم.
ترتیب استخدام 7 نفر خودم، محمدرضا خواجه، خدارحم خواجوی، کریمکریمزاده، قاسم قربانزاده، حسین لطفی، حسن برقی، دادیم و استخدام شدیم.
با حقوق خوب و گفت تلگراف میکنم فردا حرکت کنید.
من گفتم پس فردا حرکت میکنم و شب با عباسزاده مسئله را در میان گذاشتم و گفتم پس فردا حرکت میکنم.
او گفت یک نفر از رفقا در شیراز از کمیته محل مانده شما برو در کارخانه مشغول شوید با رفقایتان، حزب نامه مینویسند با این علامت تماس خود طرف که محمد قنبری نام دارد میآید فسا شما را ملاقات میکند یا اگر نتوانست و آدرس فرستاد شما در شیراز میروی او را ملاقات میکنی.
ما پس از ورود به فسا و استخدام و شروع به کار پس از چند روز خود محمد قنبری به کارخانه آمد و سئوال کرده بود و با ما تماس گرفت و پس از کار به منزل رفته اوضاع و احوال فارس را مطرح کرد.
از همانجا شروع کردیم در خود فسا مهندس ارمنی که حال هم شیراز است به نظرم گرگین باشد اسمش، در خود فسا بود برای مسئول فسا گذاشتیم و محمد قنبری هم فرستادیم 2 نفر در جهرم بود به نام یزدانپناه، 2 برادر بودند معلم.
برای آنجا و لار هم به خود جهرم وصل باشد و گفت در شیراز یک سازمانی مانده از مسئولین به نام پارسا که مسئول درجه 2 بوده و یکی 2 نفر حزبی مسئول درجه 2 به نام صمیمی و یک نفر دیگر و صمیمی با بوشهر ارتباط دارد که مسئول آنجا معلمی است به نام وزیری و کازرون یک نفر میشناسیم مسئول است چند نفر دارد به نام حسنعلی منتظری او را به جهرم فرستادم برای ملاقات با یزدان پناه و درست کردن وضع ارتباطی 2 روزه رفت و برگشت.
سپس گفتم برو شیراز صمیمی را بفرست بوشهر و کازرون و تحقیق درباره فیروزآباد که میگفت ممکن است هوشنگ قشقایی آنجا باشد و اصطهبانات و مرودشت تحقیق کن و اگر رفقایی پیدا کردی چون محلی است تماس آنها را برای آخر ماه در شیراز بگذار و آدرس خودش در شیراز را گرفتم قرار شد هفتگی یک نامه به فسا بفرستد چون ما استخدام شده بودیم وضع مالی حزب هم بد بود حتی حقوق کادرها را نمیتوانست بپردازد و من هم ماهیانه 1200 تومان استخدام شده بودم.
از این لحاظ که او بیکار بود برای رفت و آمد و ماهیانه یک مرتبه هم من شیراز بروم برای دیدن مسئولین و سرکشی وضع شیراز ضمناً گزارش از جریاناتی که تا آن وقت صورت گرفته بود و تصمیم گرفته بودیم صورت دهیم تهیه و با وجه شیراز فرستادم که فوری پیکی به تهران بفرستد و او رفت و فرستاد.
درست یک ماه کار کرده بودیم و فردای آن روز میخواستم شیراز بروم برای بررسی کارها که تلگرافی به کارخانه برای من آمد که از حزب بود و نوشته بود فوری حرکت کن تهران.
من حرکت کردم و سه نفر از هفت نفری که با ما استخدام شده بودند هم با من [به] شیراز آمدند که وسائل ضروری را خریده، برگردند.
وقتی ماشین ما میخواست داخل شیراز شود دیدیم یک ماشین سرباز و یک ماشین پاسبان ایستاده به محض رسیدن اتوبوس ایست دادند و بالا آمدند و ما چهار نفر را پایین برده دستگیر کردند که بعداً معلوم شد تلگرافی از تهران برای شیراز شده که من رفتهام در فارس برای احیاء حزب و در فسا [در] کارخانه قند هستم.
آنها به فسا نوشتهاند پس از تحقیق از کارخانه فهمیدهاند هم امروز حرکت کردهام به شیراز.
[سپس] ضمناً به شیراز اطلاع میدهند و آنجا جلو دروازه منتظر ما میشوند.
پس از مدتی بازپرسی در آگاهی شیراز و سپس دادرسی ارتش چون از ما چیزی نداشتند منکر همه چیز شدیم گویا از تهران کسب تکلیف کردهاند و آنها هم قبلاً منزل ما را بازرسی کرده بودند و روزنامه و مدارک و علامت تماس با پرونده به شیراز فرستادند و آن وقت بود که اصل مسئله برای آنها روشن شد در زندان عدهای در حدود 45 نفر شیراز و تهرانیهایی که از خارک آورده بودند، بردند.
تهرانیها، افکاری، محمد قاضی، اصغری، کلانتری، بویه، ژندی و بقیه شیرازیها که مسئولین مهم آنها [ناخوانا]، نجفی، جلیلی، مساح بودند.
در همین موقعها که بازپرسی ما بود نامهای از تهران به وسیله برای محمد قنبری فرستاده بودند که در زندان به من برساند نامه به خط اکبر اشرفی و ثابت بود که خط هر دو را میشناختم و از طرف کمیته ایالتی نوشته بودند که طبق دستور حزب به رفقای زندانی اطلاع دهید که تنفرنامه خواستند با گفتن چند اسم لو رفته و مرده بدهند آزاد شوند و تأکید کرده بودند که خودتان اینکار بکنید به فوری فوراً افکاری، قاضی، معینی، سالک، کلانتری و من نشستیم و مطالب نامه را بررسی و اکثر آنها که خط به خصوص اکبر اشرفی را میشناختند در جریان شک نداشتند و تصمیم گرفته شد به مورد اجراء گذاشته شود فردا روز بازپرسی ما بود فوری ما چهار نفر محمدرضا خواجه، خدارحم خواجه، کریم کریمزاده و من حاضر شدیم تنفر بدهیم و هر چهار نفر خود را معرف و هم حوزه یکدیگر معرفی و مسئول خود را عشقی پیرمرد کارگر خوزستانی که با ما در چیتسازی بود به نام مسئول معرفی کردیم.
چون او 8 ماه بود فوت کرده بود و پس از 5 روز دادگاه بدوی ما تشکیل و تبرئه شدیم ولی دادستان تجدیدنظر داد و ما را آزاد کردند تا موقع تشکیل دادگاه تجدیدنظر و تعهدی گرفتند که از حوزه شیراز خارج نشویم و قرار شد ده روز دادگاه تجدیدنظر ما تشکیل گردد.
یک ماه شد و خبری نشد من پس از آزادی محمد قنبری را دیدم ضمناً از داخل زندان هم از مسئولین شیرازی اطلاعاتی کسب کردم در ضمن وقتی ما آزاد شدیم و قرار شد برای تجدیدنظر بمانیم افکاری و دیگران گفتند کوشش کنید وضع کمیته شیراز را روبراه کنی تا اینجا هستی چون تا موقع آزادی ما از گوشه و کنار اخباری میرسید که در تهران همه را گرفتهاند به محض آزادی و درک اینکه تجدیدنظر به این زودیها تشکیل نخواهد شد محمد قنبری را دیدم اوضاع و احوال را سئوال کردم گفت مدتی است ارتباط ما با تهران قطع شده فقط این نامه برای شما مدتی است فرستادهاند و بعد از آن اطلاعی از جریان ندارم.
اوضاع و احوال فارس را پرسیدم معلوم شد که خودش و صمیمی در شیراز هستند.
وزیری در بوشهر، منتظری [در] کازرون، مهندس گرگین در فسا و یزدانپناه در جهرم و در مرودشت 2 نفر و فیروزآباد یک نفر دارند و با همینها شروع کردیم و کوشش کردیم راهی برای ارتباط با تهران برقرار کنیم تقریباً یک ماهی گذشت که عبدالله نعیم یکی از کارگران آبادان که میشناختم در شیراز دیدم علت را پرسیدم گفت تحت تعقیب بودم و با اجازه کمیته قرار شد از خوزستان خارج شوم و به یکی از ایالات گمنام بروم و به شیراز آمدم چون میدانستم او عضو کمیته محلی آبادان بوده سئوال کردم گفت اکبر اشرفی مسئول خوزستان است و ضمناً وضع خودش مطرح کرد بیکار است و فعلاً در مسافرخانه با گرفتن آدرس اکبر از او فوری نامهای به اکبر اشرفی نوشتم و مسئله قطع ارتباط فارس با تهران و آزادی خودمان مطرح و از وضع نعیم پرسیدم جواب فوری رسید که نعیم طبق دستور رفته میتوانید از او استفاده کنید شما کارهایتان[را] بکنید من با تهران مسئله قطع ارتباط شما را در میان میگذارم و قرار شد مرتب هفتگی نامهای دوستانه و ماهیانه یک نفر پیک بفرستم.
برای نعیم کاری پیدا شد در کارخانه سیمان شیراز و نزد خود منزلی برای او تهیه و ضمناً با او شروع به کار کردیم در این وقت جلیلی و مساح هم آزاد شده بودند.
سعیدنامی مال سازمان جوانان و محمد معلم هم آزاد گردیده بودند.
ضمناً چند نفر خوزستانی دیگر جواد کامیاب و نظام معروف به نظام سرخه و فیوضات و برادرم هم آنجا آمده بودند فوری کمیتههای حزبی، نعیم، جلیلی، مساح [ناخوانا] هم بیرون آمده بود تشکیل و کمیته سازمان جوانان نظام و جواد کامیاب و برادرم و سعید تشکیل، محمد قنبری مسئول جهرم و فسا و مرودشت و فیروزآبادی و صمیمی مسئول بوشهر، کازرون شده در این موقع سیفالله اسمعیلزاده هم آمد از آبادان دوره کمیته حزبی گذاشتیم.
ضمناً کوشش ما در آنجا در وهله اول به کار گماردن بیکارانی که فرار میکنند، آنجا میآیند پیدا کردن افراد قدیمی و تماس با آنها و کوشش برای تماس با تهران چندماهی از این جریان گذشته بود که از کویت حیدر احسائی و سپس شهبازی نامی برای مرخصی آمد.
اوضاع و احوال آنجا را پرسیدیم گفتند وضع آنجا بد نیست و تشکیلات روبراه است.
چون برای کمک به زندانیان کمک جمعآوری میکردیم نامهای به حیدر کویت برای کمیته آنجا فرستادم که به زندانیان شیراز کمک کنند و آنها هم مقداری در حدود 700 تومان کمک کردند.
در این مواقع بود که اکبر اشرفی شخصاً به شیراز آمد و نامهای از تکش داشت که او به نام بازرس تکش بررسی درباره کار و تشکیلات فارس کند و مرا برای ارتباط با خود به تهران ببرد ما دو پلنوم یکی حزبی و یکی سازمانی تشکیل دادیم و او شرکت کرده از نزدیک مسائل را بررسی نمود و پس از آن 2 نفری به تهران حرکت کردیم.
در تهران قرار شد او تماس بگیرد و وقت تماس مرا تعیین نماید؛ که 2 روز پس از ورود ارتباط من به وسیله اشرفی برقرار شد؛ و در جنوب خیابان سیروس شخصی از تکش با من تماس گرفت که لهجه[اش] مثل اینکه شیرازی بود یا اینکه به وضع شیراز آشنایی داشت ولی او را نشناختم.
2 شب متوالی هر شب تقریباً چهار ساعت پیادهروی بودم تماس گرفتم در ترتیب کار و آدرس نامهای و تلگرافی طرز فرستادن پیک از طرف آنها و مسائل کوچک و بزرگ حل و من به طرف مأموریت خود به شیراز برگشتم.
یکی دو مرتبه بیانیههای حزب به وسیله پیک فرستادند و تعدادی تمبر و هر مرتبه که پیک میآمد من گزارش خود را با او میفرستادم.
تا اینکه دو ماهی از این مسئله گذشت که از آبادان حسین فروزان نامی است کارمند شرکت نفت عضو کمیته محلی آبادان [به] شیراز آمد.
[او] نامهای از اکبر داشت که این رفیق دستگیر شده و رفتهاند در منزلش برای بازرسی از منزل فرار کرده و حال نمیتواند در خوزستان بایستد شما او را نگهداری کنید و اگر مایلید میتوانید از او استفاده کنید.
مسلماً او را پذیرفتیم منزل من و تصمیم بود تا یک هفته و چون اهل شیراز بود و پدر و مادرش شیراز بودند با موافقت خود او تصمیم گرفتیم منزلشان نرود و او در این یک هفته نرفت.
پس از یک هفته روزی بدون اجازه میرود و میبیند دامادشان از آبادان آمده آنجاست و میگوید فرمانداری به من فشار آورده یا برادرزنت را بیاور یا خودت را اخراج و به جای او زندان میروی.
(ناگفته نماند که این فروزان در منزل دامادشان سکونت داشته و از همان منزل فرار کرده) و حال اگر شما نیایی خواهرت را طلاق میدهم و نصیحتهای پدر و مادر و داماد و خطر از هم پاشیدن زندگی خواهر.
بعد اینها دیدیم فروزان آمد و گفت رفتم منزل پدر و مادرم و دامادم آمده و تمام مسائل.
حال نظر حزب چیست.
کمیته شیراز و بعد به خصوص چند نفر آبادانی که آنجا بودند جداگانه تشکیل جلسه داده و همگی تصمیم بر این بود که چون کمیته خوزستان را میشناسند و شیراز هم الآن مسئول و معاون مسئول کمیته را میشناسد و حتی جایشان هم میداند منطقی نیست که او خود را تحویل دهد ولی اگر نتوانستیم او را قانع کنیم تذکرات لازمه راجع به اینکه حداقل مسائل کسی نمیداند او عضو کمیته است 2 نفر بگوید که خطری شامل همه حزب نگردد.
پس از اینکه نظر حزب را با او در میان گذاشتیم قبول کرد و قول داد جز یکی 2 نفر نگوید از کسانی که در آبادان با او کار کرده و یا حال زندان یا فرد سادهای هستند و رفت پس از یک هفته ما اطلاع پیدا کردیم که کمیته خوزستان دستگیر شده یعنی او گفته [ناخوانا] به وسیله تهران نامه آمد و توجه ما را جلب کرد من و نعیم و جواد کامیاب که میشناخت فوری منازلمان را عوض کردیم کار نعیم و جواد و برادرم را عوض کردیم که نعیم و جواد در مریضخانهای 500 تختخوابی استخدام و برادرم در گاراژ کارواش مشغول کار شدند و طبق تصمیم کمیته ایالتی من کار را رها کردم و به تهران نوشتیم و کسب تکلیف کردم و نامهای از تهران رسید که کار تحویل رفیقی بده که ناشناخته باشد و بتواند آنجا بایستد و چون کویت ارتباطش با خوزستان بر اثر دستگیری کمیته خوزستان قطع شده، کویت برو.
فوری مسئله را با کمیته ایالتی به بحث گذاشتیم و من تمام کارها را به نعیم تحویل دادم و خودم و سیفالله اسمعیلزاده حرکت کردیم و آدرس نعیم را گرفته گفتم هر جا رفتم نامه مینویسم و آدرس میدهم آمدیم بوشهر قرار گذاشتیم من کویت بروم.
در سال 1956.
سیفالله اسمعیلزاده قطر برود و رفتیم.
وقتی به کویت رسیدم به کمک حیدر احسائی که کویت بود پیاده شدم و منزل او رفتم که دوستان شنیدند و مسلماً در وهله اول برای دیدن آمدند و در همان وهله اول شنیدم که کمیته کویت پس از دستگیری کمیته خوزستان در اثر اختلاف و شکاف بین خودشان هر کس گوشهای را گرفته و میکشد و چون هر کس میآمد برای احوالپرسی نوعی درد دل میکرد قول دادم به این وضع سر و صورتی بدهم سپس با افراد کمیته و مسئولین درجه اول آنجا کلامی، شهبازی، علی حقیقت، قلیپور، حسنیان، شکیبا، طهماسب، علی حیدری، علی قابلی اول تک تک و بعد دستجمعی تماس و مذاکراتی نمودم و قرار شد برای از بین بردن اختلاف آنها و شروع به کار پلنومی از تمام مسئولین و افراد حزب گرفته شود و در آن پلنوم هر کس انتقادات نسبت به دیگری مطرح و درباره آن تصمیم گرفته شود.
سپس نظریاتشان نسبت به کار آینده حزب مطرح و کمیتهای با رأی مخفی انتخاب که این کمیته در حقیقت نماینده اکثریت آنها باشد.
بدین وسیله در این پلنوم پس از زدوخوردهایی که بین خودشان بود طرحهایی برای دعوت افراد و پلنوم بزرگ برای انتخاب کمیته کویت داده شد که به علت اختلافات داخلی طرحها یکی پس از دیگری رد میشد و پلنوم نتوانست نتیجه مطلوبی به دست آورد و اختلاف و دودستگی بود ولی چون طرفین با من اختلافی نداشته و هر دو طرف نظریات ما را قبول داشتند از بین طرفین عدهای به نام کمیته انتخاب ولی عدهای به مخالفت برخاستند و کشمکش تا مدتی وجود داشت ولی در آخر برطرف شد.
کارهای ما در کویت جمعآوری کمک و فرستادن برای زندانیان که 2 مرتبه برای زندانیان آبادان - شیر
توضیحات سند:
* صفحهی اول بازجویی در پرونده موجود نبود.
1.
شورای متحدهی مرکزی اتحادیههای کارگران و زحمتکشان ایران: این شورا در یازدهم اردیبهشت سال 1323 مقارن با روز جهانی کارگر توسط حزب توده و با پیوستن اتحادیهی مرکزی کارگران و برزگران، اتحادیهی کارگران راهآهن و چند اتحادیه دیگر به هم تشکیل شد.
روزنامهی ظفر ارگان رسمی این اتحادیه بود.
در بهار 1325 در آستانهی روز کارگر، کارگران نفت خوزستان تشکیل اتحادیهی خود را تحت عنوان سندیکای کارگران صنعت نفت خوزستان اعلام کردند و به شورای متحدهی مرکزی پیوستند.
2.
رحمتالله جزنی: فرزند محمد در سال 1302 در کاشان به دنیا آمد.
وی از سال 1322 به حزب توده پیوست و در سال 1329 یکی از رهبران اعتصاب کارکنان نفت خوزستان بود.
جزنی پس از کودتای 28 مرداد سال 1332 دستگیر و تا سال 1335 در زندان بود.
3.
شاپور بختیار: در تیرماه 1293 در شهرکرد متولد شد.
پدر او، محمدرضا، معروف به سردار فاتح بختیاری بود.
شاپور تحصیلات دورهی ابتدایی را در شهرکرد گذراند و تحصیلات متوسطه را در اصفهان و سپس در بیروت به اتمام رساند.
وی در سال 1315 به فرانسه رفت و در دانشگاه سوربن به تحصیل پرداخت و در سال 1324 دکترای خود را در حقوق و علوم سیاسی دریافت کرد و در سال 1325 به ایران بازگشت، در سال 1330 مدیر اداره کار اصفهان شد و در جریان ملی شدن صنعت نفت مدیر کل اداره کار خوزستان بود.
بختیار از اعضای حزب ایران بود و در دوران نخستوزیری محمد مصدق معاون وزارت کار شد.
بختیار همچنین در جبههی ملی دوم و سوم نیز عضویت داشت.
با اوجگیری امواج انقلاب در سال 1357، شاه برای مهار آن، شاپور بختیار را در 9 دی ماه 1357 به نخستوزیری برگزید و خود چند روز بعد از کشور خارج شد.
بختیار به علت قبول پست نخستوزیری از جبههی ملی اخراج شد.
نخستوزیری بختیار بیش از 37 روز دوام نداشت، زیرا در 22 بهمن 1357 انقلاب پیروز شد و بختیار از کشور گریخت و به فرانسه رفت.
او در فرانسه به فعالیتهای خود علیه انقلاب ادامه داد و کودتای موسوم به نوژه را تدارک دید.
بالاخره بختیار در 15 مرداد 1370 در منزل مسکونی خود در پاریس به قتل رسید.
4.
بندر معشور در سال 1344 به بندر ماهشهر تغییر نام یافت.
5.
تیمسار سپهبد محمد شاهبختی: در سال 1265 ﻫ.
ش در اشتهارد کرج متولد شد.
در دورهی جوانی مغنی بود و سپس به قزاقها پیوست.
در کودتای 1299 جزو اردوی رضاخان میرپنج به شمار میرفت و در روز کودتا به درجهی سرتیپی رسید.
وی مدتها فرمانده لشکر لرستان، آذربایجان غربی و خوزستان بود تا اینکه در سال 1341 در تهران درگذشت.
6.
سید عزیزالله کمال: فرزند سید ضیاء در سال 1285 در تهران به دنیا آمد و پس از طی تحصیلات ابتدایی و متوسطه وارد دانشکدهی افسری شد.
وی دارای سمتهای مختلف از جمله فرمانده سپاه خراسان و رئیس ادارهی دوم ستاد بزرگ ارتشتاران بود و در سال 1330 با درجهی سرتیپی به فرماندهی نظامی آبادان رسید.
وی در سال 1348 بازنشسته شد و در سال 1369 در تهران درگذشت.
7.
شاهرخ مسکوب: در سال 1302 در بابل متولد شد.
دورهی ابتدایی را در تهران و دورهی متوسطه را در اصفهان گذراند و در سال 1324 در رشتهی حقوق دانشگاه تهران پذیرفته شد.
وی به علت فعالیت سیاسی در سال 1327 به مدت 24 ساعت بازداشت و مجدداً در سال 1330 به مدت یک ماه دستگیر شد.
پس از کودتای 28 مرداد در اسفند 1333 بار دیگر دستگیر و تا سال 1336 در زندان بود.
مسکوب مدتی پس از انقلاب ایران را ترک کرده، به پاریس رفت و در فروردین سال 1384 درگذشت.
8.
منوچهر بهزادی: فرزند سلطان هادی در آذر 1306 در تهران به دنیا آمد و در سال های پس از سقوط رضاشاه به عنوان دانش آموز، جذب سازمان جوانان حزب توده شد.
درپی ورود به دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران، در 27 بهمن 1325 به عضویت حزب توده درآمد و در سال 1327 عضو شعبهی تبلیغات ایالتی تهران شد و سپس در کمیسیون تشکیلات شهرستان ها به کار پرداخت و مدتی نمایندهی شعبهی شهرستان ها در کمیتهی ایالتی فارس بود.
بهزادی از سال 1329 به خوزستان منتقل شد و تا سال 1332 مسئول کمیتهی حزبی آبادان بود.
از مهر 1332 مسئول دبیرخانهی کمیتهی ایالتی تهران و مسئول پخش تهران شد.
وی در سال 1333 در کمیسیون چاپ و توزیع روزنامه، زیر نظر کیانوری به فعالیت پرداخت و مورد توجه کیانوری قرار گرفت.
بهزادی در سال 1334 به همراه همسر اولش (هما هوشمندراد) به خارج گریخت.
و در سال 1336 به جمع کارکنان رادیو پیک ایران در صوفیه (بلغارستان) پیوست و سپس عضو هیأت تحریریهی «صبح امید، مردم و دنیا» و عضو دایرهی اروپای غربی و شعبهی بین الملل حزب شد.
با حضور مجدد کیانوری در رهبری حزب و ارتقای او به سمت دبیر دوم و مسئول امور تشکیلاتی، بهزادی نیز ارتقا یافت و مسئول فعالیت گروه های حزبی در غرب شد و هم زمان دست به انتشار مجله «پیکار»، نشریهی حزب توده برای دانشجویان مقیم خارج از کشور زد و جزوه ای به نام «ما و کنفدراسیون» نگاشت.
او در پلنوم پانزدهم تیر (1354) توسط کیانوری به عضویت کمیتهی مرکزی درآمد و در پلنوم شانزدهم (اسفند 1357) عضو هیأت اجراییه شد.
در این سال ها او سرپرستی سازمان جوانان و دانشجویان دمکرات را به عهده داشت.
پس از انقلاب با انتقال رهبری حزب به داخل کشور، بهزادی نیز به ایران آمد و نقش معاون کیانوری را در امور سیاسی و مطبوعاتی ایفا کرد.
وی علاوه بر شعبهی مطبوعات، شعبهی کل توده ای (سازمانهای وابسته به حزب توده) را نیز اداره می کرد و از سال 1335 در ارتباط با سازمان اطلاعاتی شوروی (ک گ ب) قرار داشته است.
نامبرده دارای دکترای اقتصاد است.
کیانوری در خاطرات خود در مورد بهزادی چنین می نویسد:
«منوچهر بهزادی از قدیمی ترین افراد حزب بود.
او در سال 1322 یا 1323 به عضویت حزب درآمد.
در دانشکده حقوق دانشگاه تهران تحصیل می کرد و در حوزه حزبی دانشجوئی که توسط من اداره می شد عضویت داشت و از فعالترین کادرهای حزبی چه در تهران و چه در شهرستانها بود.
پس از کودتای 28 مرداد مدتی زندانی شده و پس از آزادی به خارج اعزام و در مجارستان مستقر شد و پس از رویدادهای 1956 مجارستان از آن کشور به جمهوری دمکراتیک آلمان منتقل شد.
او از ابتدا[ی] ورود به برلین، ادامه تحصیل داد و در رشته اقتصاد موفق به کسب درجه دکترا شد.
بهزادی همزمان با تحصیل فعالانه در حزب کار می کرد و در شعبه های مطبوعات و تشکیلات اروپای غربی فعالیت داشت.
او در زمانی که کامبخش مسؤول سازمانهای حزب در اروپای غربی بود و من معاون او بودم با شعبه غرب همکاری داشت و تقریبا تمام ارتباطات و هدایت گروههای حزب در غرب را به عهده داشت و کارش بسیار جدی و پیگیر بوده و پس از تشکیل شعبه تشکیلات کل و مسئولیت من، یکی از سه عضو این شعبه و مسؤول تشکیلات حزبی در اروپای غربی شد.
او در پلنوم شانزدهم به عضویت هیئت دبیران مرکزی برگزیده شد و در پلنوم هفدهم به عنوان دبیر سیاسی و مسؤول نامه مردم انتخاب شد.
(خاطرات نورالدین کیانوری، 472، 473، 490، 530)».
9.
محمود بقراطی: در سال 1283 شمسی متولد شد، پدر و جدش هر دو پزشک بودند.
بقراطی در سال 1304 برای ادامهی تحصیل راهی تهران شد و در 1305 در اتحادیهی محصلین تهران فعالیتش را شروع کرد.
وی از فعالان اعتصاب کالج دارالفنون در سال 1306 شد که تنها 13 روز طول کشید.
نامبرده در 1310، که قانون منع فعالیت کمونیستها تصویب و اجرا گذاشته شد و به دنبال توقیف عدهی زیادی از رهبران تشکیلات مخفی به مشهد رفت و 3 سال در آنجا، درحالی که مدیر یک دبستان بود، به فعالیت مخفی ادامه داد، سپس برای ادامهی تحصیل، در سال 1313 عازم اتحاد شوروی شد و پس از دو سال، در سال 1315 به ایران بازگشت و اینبار به تشکیلات مخفی کمونیستهای ایران به رهبری دکتر تقی ارانی معروف به گروه 53 نفر پیوست.
پلیس که از همان ابتدای بازگشت بقراطی به ایران در تعقیب وی بود، سرانجام در بیستم اسفند 1315 او را دستگیر و زندانی کرد.
بقراطی در 1317 همراه با گروه 53 نفر محاکمه و به 10 سال زندان محکوم شد، اما مانند دیگر محکومان این گروه در مهرماه 1320 ـ یک ماه پس از سقوط رضا شاه و تبعید انگلیسی او به آفریقای جنوبی ـ و پس از 5 سال، از زندان بیرون آمد.
از جمله کسانی که در میان گروه 53 نفر، در زندان و پیش از بیرون آمدن از آن در بحثهای مربوط به ضرورت تشکیل حزب توده ایران شرکت داشت، محمود بقراطی بود و به همین دلیل نیز از بنیانگذاران اولیهی حزب توده ایران شد.
مشارالیه چند ماه پس از تأسیس حزب تودهی ایران، تهران را به دستور رهبری حزب و به قصد برپایی تشکیلات حزبی در خراسان ترک کرد.
در اردیبهشت 1322 اولین کنفرانس ایالتی خراسان تشکیل شد و پس از تحقق این مأموریت بقراطی، به دستور حزب راهی اصفهان شد.
وی تا مرداد 1323 مسئول حزبی اصفهان بود و برای شرکت در اولین کنگرهی حزبی اصفهان انتخاب شد.
او در همین کنگره به عضویت در کمیتهی مرکزی انتخاب شد و پس از کودتای 28 مرداد به شوروی رفت و مدتی بعد در آنجا فوت کرد.
10.
رضا روستا: بنیانگذار اصلی شورای متحدهی مرکزی در سال 1282 در روستای ویشکا در یک خانوادهی روستایی به دنیا آمد.
در دورهی دبیرستان به فعالیتهای اجتماعی و سیاسی جلب شد و با همکاری آموزگار خود ـ میرزا حسین خان جودت ـ به تشکیل جلسات فرهنگی و ادبی پرداخت و در مجمع فرهنگ عضو شد.
روستا چندی بعد مدرسه را رها کرده، به کمونیست های گیلان به رهبری حیدر عمو اوغلی پیوست، پس از سرکوب نهضت جنگل، در سال 1301 به اتحاد شوروی رفت و در سال 1302 به ایران بازگشت.
وی در تهران به حزب سوسیالیست سلیمان میرزا اسکندری پیوست و مدتی بعد به علت شرکت در فعالیت انتخاباتی به سود فراکسیون ملی (انتخابات مجلس پنجم)، پخش اعلامیه و شرکت در تظاهرات مسجد شاه (حرکت خالصی زاده علیه رضاخان) تحت تعقیب شهربانی قرار گرفت و به اصفهان گریخت.
نامبرده در اصفهان با سیدمحمد تنها (اسماعیلی)، رهبر اتحادیهی کارگران چاپخانهها همکاری داشت، سپس به کرمان رفت و با روزنامهی بیداری همکاری کرد (بیداری از سال 1301 به سردبیری سیدمحمد هاشمی در کرمان منتشر می شد) و در ادارهی تجارت روس استخدام شد.
وی در سال 1310 در کرمان دستگیر و به زندان قصر فرستاده شد و در سال 1315 آزاد و به دامغان تبعید گردید.
در سال 1316، به هنگام دستگیری «53 نفر» روستا نیز دستگیر و پس از 10 ماه بازداشت به ساوه تبعید شد.
در آنجا نیز دستگیر و یک ماه و اندی در زندان بود.
چندی بعد مجدداً دستگیر شد و 2 سال و نیم در زندان ساوه به سر برد.
مشارالیه در سال 1320 مجدداً بازداشت و پس از شهریور 1320 آزاد و به اراک تبعید شد.
در فروردین 1326 دستگیر و تا آذرماه آن سال در زندان بود.
پس از آزادی به اتحاد شوروی رفت و در سال 1328 در دادگاه غیابی به اعدام محکوم شد.
او در سن 68 سالگی در آلمان شرقی درگذشت.
11.
ایرج اسکندری فرزند یحیی میرزا در سال 1286ﻫ ش، در تهران به دنیا آمد و در مدرسه شرف تهران دوره متوسطه را تمام کرد.
وی در دانشگاه تهران رشته علوم سیاسی خواند و برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و در پاریس در رشته اقتصاد دکترا گرفت.
پس از مراجعت به کشور در دادگستری به کار پرداخت.
در سال 1315 که تقی ارانی سازمان روشنفکران ایران را تشکیل داد اسکندری به وی پیوست و مقالاتی در مجلهی دنیا نوشت.
اسکندری در 1316 بازداشت و در محاکمه 53 نفر چون قضات دادگستری از دوستان او بودند و از طرف عمویش عیسی میرزا از افسران عالیرتبه شهربانی حمایت میشد محکومیت وی از ده سال به پنج سال تخفیف داده شد.
در شهریور 20 از زندان آزاد و به وکالت دادگستری ادامه داد و در ضمن عضو فعال حزب بود.
وی در کابینه قوام السلطنه که چهار وزیر ازحزب توده در آن بودند وزیر کار شد، پس از ممنوعیت حزب توده در ایران به پاریس رفت و در کنفدراسیون کارگری جهانی در پاریس عضویت یافت.
او در این سالها چون وضع زندگی نامساعدی داشت به شوروی و ابتدا به مسکو رفت و پس از پلنوم چهارم به لایپزیک منتقل شد و در این سالها عضو کمیته مرکزی حزب و هیئت اجرائیه بود.
وی پس از رادمنش دبیر اول حزب شد.
اسکندری از جهات فلسفی، اقتصاد و سیاسی شخصی مطلع بود و به زبانهای فرانسه، روسی و آلمانی آشنایی داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایرج اسکندری به ایران آمد، اما پس از دستگیری و انحلال حزب توده از ایران خارج شد.
وی در سال 1364 در برلین شرقی درگذشت.
12.
رحیم نامور: از یهودیان همدان بود که به حزب توده پیوست.
مقارن با نهضت ملی شدن صنعت نفت یکی از جمعیتهای علنی حزب توده، جمعیت ملی مبارزه با استعمار بود.
این جمعیت نشریهای به نام شهباز منتشر میکرد که صاحب امتیاز و سردبیر آن رحیم نامور بود.
پس از آغاز به کار «رادیو پیک ایران» در سال 1339 در بلغارستان، رحیم نامور یکی از کارکنان و هیأت تحریریهی این رادیو بود.
نامور پس از انقلاب اسلامی به ایران آمد و پس از اینکه ضربهای به این حزب وارد کرد، در سال 1361 به شوروی گریخت و مدتی مسئول واحد حزبی در افغانستان شد و در آنجا فوت کرد.
کیانوری در مورد وی مینویسد: « اولین کسی که درباره عباسعلی شهریاری به ما هشدار داد او بود.
میگفت: در کویت با شهریاری آشنا شدم و در آنجا خوزستان[نی]هایی که پس از 28 مرداد از ایران فرار کرده و به کویت آمده بودند میگفتند که شهریاری با دستگاه مرتبط است و عدهای را لو داده و آمدن او به کویت برای این است که ارتباطات افراد را اطلاع دهد.
» کیانوری ادامه میدهد: « از روزنامهنگاران قدیمی ایران بود و تألیفات متعددی دارد.
این اواخر تحقیق بسیار جالبی درباره قتل احمد دهقان و رابطه آن با رزمآرا تهیه کرده بود که نمیدانم هنگام بازداشت ما چه بر سر آن آمد.
تحقیق بسیار جالبی بود و ثابت میکرد قاتل دهقان، رزمآرا است.
قصد چاپ آن را داشتم که به حوادث سال 1361 خورد.
» (خاطرات نورالدین کیانوری، ص 538) نامور در سال 1366 در کابل درگذشت.
13.
دکتر حسن نظری: در بهمن 1299 در بندر انزلی متولد شد، در سالهای 1324 ـ 1321 در هنگ هوایی اصفهان و رسته هوایی دانشکده افسری خدمت کرد و در همین ایام به فعالیتهای پنهانی برای ایجاد سازمان نظامی حزب توده اشتغال داشت و یکی از بنیانگذاران آن سازمان بود.
نظری در اواخر مرداد 1324 بازداشت شد، ولی در حین انتقال به زندان، فرار کرد و به گروه افسران قیام خراسان پیوست، سپس به آذربایجان رفت و در سازماندهی نیروهای نظامی جنبش پیشهوری، ایفای نقش کرد.
وی پس از سقوط حکومت پیشهوری به شوروی گریخته، به تحصیلات عالی ادامه داد و در اوایل دههی 1350 موفق به اخذ درجهی دکترای اقتصاد از دانشگاه برلن شرقی گردید.
کیانوری دربارهی حسن نظری مینویسد: «حسن نظری از افسران سازمان نظامی حزب بود که به اتحاد شوروی رفت و سپس ما او را به اتفاق عدهای دیگر، از جمله عنایتالله رضا، به چین فرستادیم.
او، نمیدانم از چه زمانی، به ساواک مربوط شد و کار او چنان بالا گرفت که به یکی از عناصر مهم ساواک و سازمان امنیت آلمان غربی تبدیل شد تاحدی که ساواک برای او در آلمان نمایندگی و تجارتخانه درست کرد.
او از این طریق بسیار متمول شد.
حسن نظری همان کسی است که عنایتالله رضا و نصرتالله جهانشاهلو را به ساواک مربوط کرد و برای آنها گذرنامه گرفت.
» (خاطرات نورالدین کیانوری، ص 444)
14.
14 تموز: برابر با 14 ژوئیه 1958 روزی که عبدالکریم قاسم علیه ملک فیصل دوم در عراق کودتا کرد و رژیم پادشاهی را برانداخت.
15.
عبدالکریم قاسم: در سال 1914 میلادی در بغداد به دنیا آمد، پس از اتمام تحصیلات متوسطه در سال 1932 وارد دانشکدهی نظامی شد، در 1940 به دانشکدهی ستاد راه یافت و 15 سال بعد به درجهی سرتیپی نایل آمد.
عبدالکریم در 14 ژوئیه 1958 برابر با 23 تیر 1337 علیه ملکفیصل دوم پادشاه عراق کودتا کرد و قدرت را به دست گرفت و یکبار نیز مورد سوء قصد اعضای حزب بعث قرار گرفت که به شدت مجروح شد.
وی چون به اتحاد جماهیر شوروی گرایش داشت فعالیت حزب کمونیست عراق را آزاد ساخت و دولت ایران نیز در 8 مرداد 1337 رژیم قاسم را به رسمیت شناخت.
عبدالکریم قاسم با کودتای عبدالسلام عارف در سال 1963 سرنگون شد و به قتل رسید.
16.
مراد رزمآور: افسر توپخانه و عضو سازمان نظامی حزب توده بود.
وی با نجمی علوی خواه ازدواج کرد و پس از کودتای 28 مرداد به شوروی پناهنده شد.
احسان طبری در مورد وی مینویسد: «یک افسر کرد ایرانی، که مدتها بود در مهاجرت بود.
به علت ارتباطش با سازمان جاسوسی شوروی، به بغداد اعزام شد.
رزمآور از طرفی با ملامصطفی بارزانی و از طرف دیگر با مردم تکریتی رابطه برقرار کرد.
رزمآور که او نیز از ارادتمندان رادمنش بود کمک کرد که رادمنش در بغداد با صدام آشنا شود.
» (کژراهه، ص 269)
نورالدین کیانوری در مورد وی مینویسد: «مراد رزمآور از افسران تودهای بود که به آذربایجان و پس از شکست فرقه به اتحاد شوروی و سپس به عراق رفت و در آنجا با سران حزب بعث روابط نزدیک داشت.
او فرد بسیار مرموزی بود و من از ماهیت او سر در نیاوردم.
آنطور که از دیگران شنیدهام، ظاهراً او برای همه کار میکرد؛ هم برای بارزانیها، هم برای صدام و هم برای شورویها.
او از این طریق مشکوک ثروت هنگفتی جمع کرده بود.
در وین برای همسرش [نجمه علوی] خانهای خریده بود و در لندن هم یک آپارتمان داشت.
» (خاطرات نورالدین کیانوری، ص 446)
17.
رحمان قاسملو: در دی ماه سال 1309 در ارومیه متولد شد، تحصیلات خود را در ارومیه و تهران به پایان رساند و از سال 1324 فعالیت سیاسی خود را با تشکیل اتحادیهی جوانان دمکرات کردستان آغاز کرد.
وی در سال 1327 برای ادامهی تحصیل به فرانسه و سپس به چکسلواکی رفت و در رشتهی علوم اجتماعی و سیاسی به تحصیل پرداخت، سپس با اخذ لیسانس در سال 1331 به ایران بازگشت و در حزب دمکرات کردستان به فعالیت پرداخت.
پس از کودتای 28 مرداد، قاسملو با حزب بعث عراق روابطی را آغاز کرد و مجدداً در سال 1336 به چکسلواکی بازگشت.
در کنگرهی سوم حزب که در خرداد سال 1350 تشکیل شد، به عضویت کمیتهی مرکزی حزب دمکرات کردستان و سپس دبیرکلی حزب انتخاب شد.
حزب دمکرات کردستان بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی جنگی تمام عیار علیه حکومت جدید آغاز کرد که از حمایت رژیم بعثی عراق برخوردار بود.
قاسملو در 22 تیر 1368 در اتریش به قتل رسید.
18.
احمد توفیق: سید عبدالله اسحاقی معروف به احمد توفیق در سال 1310 در مهاباد متولد شد.
وی به همراه چند تن دیگر «جمعیت جوانان حزب دموکرات کردستان» را تشکیل داد و در کنگرهی حزب دمکرات کردستان در سال 1343، به عنوان دبیرکل حزب دمکرات انتخاب شد.
احمد توفیق در سال 1973 م درگذشت.
19.
غلامحسین فروتن: در سال 1290 در تهران متولد شد و در سال 1307 پس از پایان دبیرستان و موفقیت در کنکور اعزام دانشجو به اروپا، به فرانسه رفت و در سن 26 سالگی در سال 1316 به درجهی دکترای شیمی نایل آمد و به ایران بازگشت و در همین سال در دانشسرای عالی به تدریس مشغول شد.
وی در سال 1324 به عضویت حزب توده درآمد و پس از وقایع آذربایجان به عضویت رهبری حزب انتخاب شد.
پس از تیراندازی به شاه زندگی مخفی فروتن آغاز شد، بهطوری که در سال 1331 از ایران خارج و در سال 1344 نیز از حزب توده اخراج شد و از آلمان شرقی به آلمان غربی رفت و به سازمان انقلابی حزب توده پیوست.
فروتن پس از انقلاب اسلامی به ایران بازگشت و بالاخره در سال 1377 در آلمان درگذشت.
20.
علینقی منزوی: فرزند شیخ آقا بزرگ تهرانی در سال 1301 در سامرا متولد شد، در زمان جنگ جهانی دوم به تهران آمد و در دانشگاه به تحصیل پرداخت و در دوران ملی شدن صنعت نفت به حزب توده پیوست.
وی پس از کودتای 28 مرداد مدت کوتاهی در زندان بود و پس از آنکه حزب توده تصمیم گرفت تشکیلات تهران را مجدداً راهاندازی کند، از عباسعلی شهریاری خواست که با منزوی نیز ارتباط بگیرد.
علینقی منزوی در سال 1345 به توصیه شهریاری ایران را ترک کرد و به عراق و سپس لبنان رفت و به تدریج جذب سفارت ایران در لبنان شد، تا اینکه سرانجام در سال 1354 به تهران بازگشت.
منزوی در سال 1384 در تهران درگذشت.
21.
احسان طبری: در 1295 ﻫ ش، در ساری به دنیا آمد.
از سال 1314 که دیپلم دبیرستان را گرفت به گروه دانشجویان حزب کمونیست (53) نفر پیوست و با دکتر تقی ارانی رفت و آمد داشت.
او جزو گروه انور خامهای بود ولی این گروه فعالیت چندانی نداشت.
وی در سال 1316 همراه گروه 53 نفر بازداشت و در بازجوئیها به علت ضعف نفس اظهارات نادرست و خلاف واقع بسیار کرد، به طوری که افرادی را حزبی معرفی میکرد که هیچگونه ارتباطی با حزب نداشتند.
وی در دادگاه به چهار سال زندان و چهار سال تبعید در اراک محکوم شد.
پس از شهریور 20 که حزب توده تشکیل شد به تهران آمد و عضو حزب شد که بعدها عضو کمیته مرکزی نیز گردید.
هنگامی که حزب توده غیر قانونی اعلام شد وی از راه ترکمنستان به تاجیکستان و سپس به مسکو رفت.
در مسکو در اداره رادیو مسکو در بخش فارسی و اداره ترجمه زبانهای خارجی در بخش فارسی زبان کار میکرد و مدرسه عالی حزب را نیز تمام کرد و به گروه کامبخش گروید.
هنگامی که کمیته مرکزی به لایپزیک انتقال داده شد با خانواده خود به لایپزیک رفت و در دبیرخانه حزب مشغول به کار شد.
ساواک در یک ارزیابی درباره وی مینویسد: «شخص اهل کتاب است ولی عمق فلسفه را درک نکرده است.
فاقد ابتکار و شخصی ترسو و ضعیفالنفس است و در مسائل حزبی نیز هیچگاه روش مشخص و یکنواختی نداشته است».
با پیروزی انقلاب اسلامی وی به همراه بسیاری از رهبران حزب توده به کشور بازگشت و پس از دستگیری در مصاحبههای تلویزیونی که با وی صورت گرفت از کارها و عقاید گذشته خود ابراز ندامت کرد.
کژراهه محصول این زمان میباشد.
وی سرانجام در اردیبهشت 1368 درگذشت.
22.
نک، مقدمه، صص 9 و 10
23.
عبدالسلام عارف: در 8 فوریه 1963 با کودتا علیه عبدالکریم قاسم و قتل او، قدرت را در دست گرفت و اعضای حزب بعث عراق را وارد کابینهی خود کرد.
عارف در سال 1966 در یک سانحهی هوایی درگذشت.
24.
سید علیاکبر برقعی: در سال 1278 در قم به دنیا آمد.
وی پس از تحصیل مقدمات علوم حوزوی راهی نجف اشرف شد و به تکمیل تحصیلات خود پرداخت و سپس به ایران مراجعت کرد.
برقعی در زمان جنگ جهانی دوم به تشکیل انجمن خیریه برای کمک به مردم همت گماشت.
ایشان همچنین در کنگرهی صلح در پاریس و وین شرکت کرد و پس از مراجعت به کشور به شیراز و بعد به یزد تبعید شد.
برقعی در سال 1366 در تهران درگذشت.
25.
عنکبوت سرخ: نام گروهی بود که به رهبری سیفالله مراداُف در مهرماه سال 1322 تشکیل شد.
اعضای این گروه که مرام کمونیستی داشت، از کارگران و کشاورزان تشکیل شده بود.
این گروه با سفارت شوروی در تهران نیز روابطی داشت.
منبع:
کتاب
تشکیلات تهران حزب توده به روایت اسناد ساواک صفحه 1