تاریخ سند: 16 آذر 1347
موضوع: تشکیل جلسه کمیته روشنفکران
متن سند:
از: 20ﻫ 1
به: 311
جلسه کمیته روشنفکران در ساعت 12:00 روز 13 /9 /47 با شرکت مهدی سلیمانی و ایرج واحدیپور و بهمن در منزل سلیمانی تشکیل، ابتدا واحدی پور اظهار داشته دو هفته قبل در دانشکده پزشکی اعتصابی شده، بدین نحو که پسران دکتر مروستی و چند استاد دیگر را که در کنکور دانشکده پزشکی شیراز و شهرستانها قبول شدهاند به دانشکده پزشکی تهران منتقل کردهاند روی این تبعیض دانشجویان دست به اعتصاب میزنند گرچه ابتدا اولیاء دانشکده توضیح میدهند که اینها فرزندان استادان شما هستند و حق به گردن شما دارند ولی دانشجویان قانع نشده ناگزیر استادان تعهد میکنند که آنها را بازگردانند این اعتصاب با پیروزی خاتمه یافته.
سپس حادثه 12 آذر مطرح شده و لزوم تهیه و پخش تراکت مطرح گردیده و تأیید میشود که بایستی پخش گردد و قرار شد روز جمعه سلیمانی و بهمن تراکتها را تهیه نمایند سپس واحدی پور اظهار میکند از دسته جزنی ـ سورکی1 از زندان اطلاع داده که مسعود پلیس است و به ما هشدار دادهاند بنابراین لازم است که موضوع در کمیته مطرح گردد.
قبل از این که آن سه نفر(منظورش مشعوف2 و چوپان زاده و کیانزاد بوده است)در مرز دستگیر گردند تصمیم به رفتن خارج داشتهاند و مسعود با قرار قبلی با یکی از آنها جلوی دانشکده دامپزشکی قرار میگذارد که مقدمات سفر آنها را فراهم آورد.
آن شخص از نظر احتیاط با محافظ به محل ملاقات میرود محافظ وضع را غیر عادی تشخیص داده مشاهده میکند دو نفر مراقب محل هستند و بعد به عنوان مسافر به یک اتومبیل تاکسی ایست میدهند با وی کمی صحبت میکنند و بدون اینکه سوار تاکسی شوند به مراقبت خود ادامه میدهند و محافظ این وضع را به دوست خود اطلاع میدهد آن شخص از مسعود سؤال میکند آیا شما با محافظ بر سر قرار آمدهاید مسعود در جواب وی اظهار داشته نه خیر در صورتیکه در اردیبهشت ماه این موضوع مطرح شد مسعود اظهار داشت من با محافظ سر قرار حاضر شدم سلیمانی اظهار میکند مسعود دروغ گفته است هیچگاه او با محافظ سر قرار حاضر نشده است.
واحدی پور اضافه میکند شخص مورد نظر با مسعود قرار میگذارد بعد از یک ماه با یکدیگر ملاقات نمایند آن شخص سر قرار نمیرود وکس دیگری را میفرستد باز هم اعتقاد دارید که محل قرار که فقط از آن مسعود اطلاع داشته تحت کنترل بوده است حالیه دستگیرشدگان در مرز و سایر رفقای دستگیر شده ارزیابی کردهاند به این نتیجه رسیدهاند که این سه نفر از تهران تحت کنترل بوده و با تهیه طرح قبلی دستگیر شدهاند و دلیل هم دارند وقتیکه راننده آنها را به خانه مرد عرب میبرد پاسپورت و پول آنها را به صاحب منزل داده و میرود صاحب منزل اظهار میکند که بلم آن طرف مرز میباشد ده دقیقه دیگر بر میگردد در این اثنا اتومبیل کامانکار ژاندارمها میرسد که ظاهراً برای کشف سیگار قاچاق آمده بودهاند در صورتیکه به محض ورود به منزل به جای این که منزل را برای کشف سیگار بگردند یکراست آنها را دستگیر و چشم آنها را بسته و به دست آنها دستبند میزنند که اظهار نظر میکنند اگر موضوع قاچاق بود نیازی اولاً به بستن چشم و دست قاچاقچی نداشت ثانیاً اول مأمورین اجناس قاچاق را جستجو میکردند نه این که آن سه نفر را دستگیر کنند چون جرمی تحقق نیافته بود سپس آنها را سوار کامانکار کرده میبرند که در وسط راه اتومبیل در گل گیر میکند بلافاصله آنها را به اتومبیل لندرور که در همانجا حاضر بوده منتقل و به شهر میبرند در این جا سلیمانی مطرح میکند اولاً از آنها باید سؤال شود که آیا در ضمن دستگیری مرد عرب را هم با خود آوردهاند یا نه؟ ثانیاً آنها را مستقیماً به ژاندارمری بردند یا به سازمان امنیت که این دو سؤال موضوع را بهتر روشن میکند.
سپس ایرج راجع به دستگیری ظریفی3 چنین بیان داشته وقتیکه جزنی و سورکی دستگیر شدند چون ظریفی با من دوست بود پیغام داد که جائی برای من تأمین کن منهم چون همیشه در تهران نبودم دیدم منزلم جای امنی است به وسیله شخصی که اکنون هم آزاد است و مورد اعتماد گروه جزنی و سورکی است او را به منزل خودم منتقل کردم و برای او نام مستعاری گذاشتم که جابری بود بنابراین هیچکس جز من و مسعود و موسوی که به منزل من تردد میکرد از این نام مستعار ظاهراً نبایستی اطلاع داشته باشد مگر اینکه خود ظریفی نام مستعارش را به عللی که بر من ناشناخته است به برخی از رفقای گروه خود گفته باشد چند روز
قبل از دستگیری او برادرانم که یکی دبستانی و دیگری دبیرستانی است به من اطلاع دادند که یک روز یک شخص که بارانی پوشیده بود و قد بلند و سبیل داشت سر کوچه آمد و گفت که منزل جابری کجا است در صورتیکه قاعدتاً هیچکس از این اسم قراردادی نبایستی اطلاعی داشته باشد و آن شخص مدتی سر کوچه را کنترل کرده و حتی برادر کوچک مرا تا مدرسه تعقیب نموده برادرم گفت موضوع را فوراً به موسوی اطلاع دادم من با موسوی ملاقات از او استیضاح کردم که آیا تو وقتی این مطلب را شنیدی فوراً به ظریفی اطلاع دادی گفت من به مسعود گفتم و اضافه میکند حال که مسعود نیست که از او سؤال شود که چه اقدامی به عمل آورده و چرا به ظریفی اطلاع نداده که از منزل فوراً برود پس
از دستگیری ظریفی نحوه دستگیر شدن خود را با سایر رفقای خود در میان گذاشته و میگوید من تنها روز قرار را با مسعود در میان گذاشتم و به او گفتم چهارشنبه رفقایم را میبینم بنابراین اگر از منزل تا محل قرار مرا تعقیب کرده باشند و در حین قرار من و کسیکه با او تماس داشته ام گرفتهاند کار مسعود خواهد بود چون بعد از ملاقات در محل قرار دستگیر شده ام و غیر اینکه لو رفته باشم هیچ علتی وجود ندارد.
سلیمانی سؤال میکند در چه ساعتی دستگیر شده واحدی پور اظهار میکند ساعت 7 بعداز ظهر بهمن ماه سلیمانی اظهار داشته در آن موقع ساعت 7 هوا تاریک است بنابراین اتفاقی شناخته نشدهاند بلکه با مقدمه قبلی لو رفتهاند واحدی پور اظهارات خود را ادامه میدهد.
روزی که ظریفی را گرفتهاند قبل از دستگیری او یکی از همین بچهها در زندان به بقیه گفته که ظریفی را امروز میآورند و بعد از دستگیری ظریفی گفته آن سه نفر مثل مرغ از قفس گریختهاند و مقصود آن سه نفری است که با فرد تماس هم منزل بودهاند و ظریفی استدلال میکند که اگر از ناحیه طرف قرار لو رفته باشد علتی برای دستگیری آن سه نفر باقی نمیماند در صورتیکه مرا تعقیب کردهاند که کسیکه با من قرار داشته دستگیر کنند و سر نخ را بگیرند و سه نفر را دستگیر سازند.
بعد مسئله پول و پاسپورتها را مطرح کرد و گفت چه برای دو نفر که قبلاً از ایران رفتهاند و چه این سه نفر 45000 ریال مسعود پول گرفته البته آنها مدعی شدهاند در صورتیکه مسعود اظهار میکند 24000ریال گرفته است شب قبل با شخصی که مورد اعتماد گروه
جزنی است ملاقات داشتم آن هم اظهار میکرد مبلغ 45000 ریال پول در اختیار مسعود قرار گرفته است.
واحدی پور اضافه میکند خواهرم چندی قبل جریان پول را با مسعود در میان میگذارد مسعود کمی تغییر حالت میدهد البته این موضوع روشن خواهد شد ولی به هر کسی که تهمتی بزنند ممکن است بی جهت یا با جهت در قیافه و وضع ظاهری او تأثیر بگذارد.
بعد نامه نصیری را مطرح کرد که نوشته بود خیلی وجدان بیدار میخواهد که دستگیریهای سلیمان دانشیان و حکمت جو و خاوری و من و تمامی دار و دسته جزنی و سورکی و سپس قسمت اعظم دستگیریهای دیگر را اتفاقی بخوانیم آقایان چشمتان را باز کنید و مراقب پلیس باشید.
سلیمانی اظهار میکند مسئلهای که قابل توجه است کسانیکه از خارج آمدهاند در این هفت ساله کار کردهاند همگی دستگیر شدهاند در صورتیکه هر کس آمد گفته مسعود برود و مسئولیتهای او را گرفتهاند و گفتهاند دنبال کار خودش برود و تنها اوست که مانده و دستگیر نشده است این موضوع باید مورد بررسی بیشتر قرار گیرد سپس ایرج خطاب به سلیمانی اظهار میدارد آیا کسانیکه با نصیری دستگیر شدند مثل پدر خانم شما (یعقوب محمدنژاد) و دیگران که بعد از مدتی آزاد شدند آیا با آنها هنوزتماس هست سلیمانی در جواب واحدی پور اظهار میکند تماس به صورت خانوادگی است که اخبار حزبی هم داده میشود.
واحدی پور اظهار میکند این کار غلط است و همین غلط خطر ایجاد میکند چه بسا که اینها به پلیس قول همکاری دادهاند و موجب خطر خواهند شد.
چون وقت جلسه طولانی شد قرار میگذارند روز جمعه 15 آذر مجدداً تشکیل جلسه بدهند و در مورد مسعود دلایل موجود را بررسی نمایند.
نظریه منبع:
ایرج واحدی پور و سلیمانی و بهمن 90% به مسعود مشکوک شده و او را همکار پلیس قلمداد میکنند.
نظریه رهبر عملیات:
چنانچه جمع آوری دلایل از طرف اعضاء کمیته روشنفکران ادامه یابد و اعضاء کمیته در غیاب مسعود جلسات خویش را مرتباً تشکیل دهند نسبت به وضع او بیشتر مشکوک خواهند شد.
نظریه20ﻫ 1:
نظریه رهبر عملیات مورد تأیید است.
س
توضیحات سند:
1.
عباس سورکی در شاهرود به دنیا آمد، پس از پایان تحصیلات متوسطه در سال 1328 به تهران رفت، در سال 1338 به دانشگاه راه یافت و با عدهای گروهی به نام « رزمآوران حزب توده» را ایجاد کرد.
او از اواسط سال 45 توسط حسن ضیاء ظریفی با گروه جزنی ارتباط یافت.
منبع ساواک از طریق عباس سورکی از تمام تحرکات گروه جزنی اطلاع مییافت.
بنابراین هنگامی که عباس سورکی اسلحهای را که در اختیار منبع ساواک قرار داده بود از وی طلب میکند تا در اختیار جزنی قرار دهد، ساواک نسبت به موضوع حساس شده و با تعقیب سورکی، او و جزنی را در روز 19 /10 /46 در خیابان ملک دستگیر میکند.
عباس سورکی در دوران سپری کردن محکومیت خود به همراه دیگر اعضای اصلی گروه در فروردین 54 در تپههای اوین به بهانهی فرار از زندان به رگبار گلوله بسته شده و به قتل میرسد.
2.
مشعوف (سعید) کلانتری نظری در خانوادهای تولّد یافت که بعدها خواهر و برادرانش به حزب توده گرایش یافتند.
مشعوف کلانتری نیز تحت فضای خانواده به فعالیت سیاسی روی آورد.
مشعوف در دورهی تحصیل در هنرستان صنعتی با علیاکبر صفایی فراهانی آشنا شد که این دوستی بعدها به کار مشترک سیاسی انجامید.
هنگامی که گروه جزنی عضوگیری را آغاز کرد، مشعوف با نام مستعار کاردان به عضویت گروه درآمد.
جزنی وظیفهی منطقهشناسی برای شروع نبردهای چریکی را به این دایی خود که کوهنورد ماهری بود سپرد.
پس از دستگیری جزنی و سورکی، چند تن از اعضای گروه به سرپرستی مشعوف کلانتری عازم شمال کشور میشدند تا برای ادامهی فعالیت تصمیم بگیرند.
مقارن با این ایام حسن ضیاء ظریفی که نیمه مخفی بود و از طریق ایرج واحدیپور با عباسعلی شهریاری، نفوذی ساواک در تشکیلات تهران حزب توده آشنا شده بود، تقاضای ملاقات با مشعوف کلانتری را مینماید.
مشعوف در این ملاقات حاضر نمیشود بلکه احمد جلیل افشار داوطلبانه در محل ملاقات حضور مییابد که منجر به دستگیری حسن ضیاء ظریفی و احمد جلیل افشار میشود.
مشعوف کلانتری و چهار تن دیگر از اعضای گروه شامل محمد چوپانزاده، مجید کیانزاده، محمد صفاری آشتیانی و علیاکبر صفایی فراهانی تصمیم به خروج از کشور میگیرند.
صفاری و صفایی موفق به خروج از کشور میشوند، ولی مشعوف کلانتری، محمد چوپانزاده و مجید کیانزاد در خرمشهر در آستانه خروج دستگیر میشوند.
مشعوف کلانتری در فروردین سال 54 به همراه 8 تن دیگر در تپههای اوین به بهانهی فرار از زندان به رگبار گلوله بسته میشود و به قتل میرسد.
3.
حسن ضیاء ظریفی در فروردین 1318 در لاهیجان به دنیا آمد و تحصیلات متوسطهی خود را در همان شهر گذراند.
او در اوایل سال 1332 به عضویت سازمان جوانان حزب توده درآمد.
ضیاء ظریفی در سال 1338 به دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران راه یافت و در فعالیتهایی که در چارچوب جبههی ملی در دانشگاه انجام میداد با بیژن جزنی آشنا شد.
پس از قیام 15 خرداد سال 1342 ظریفی مدتی را در زندان سپری کرد و سپس به خدمت زیر پرچم اعزام شد.
با شروع فعالیتهای حزبی، از او نیز برای همکاری دعوت به عمل آمد.
پس از آنکه بیژن جزنی و عباس سورکی در تاریخ 19 /10 /46 دستگیر شدند، حسن ضیاء ظریفی زندگی نیمه مخفی را آغاز میکند و به منظور پنهان شدن و یا خروج از کشور به ایرج واحدیپور ـ یکی از اعضای تشکیلات تهران حزب توده ـ مراجعه میکند و او که عازم سفر بود، ترتیب آشنایی و ملاقات ضیاء ظریفی و عباسعلی شهریاری را فراهم میسازد.
ساواک مصمم بود توسط منبع خود ـ عباسعلی شهریاری ـ تمام اعضای گروه را دستگیر کند، بنابراین با اطلاعی که ساواک از طریق این منبع از زمان و مکان ملاقات ضیاء ظریفی و فرد دیگر گروه به دست آورده بود، آن دو را در تاریخ 25 /11 /46 دستگیر میکند.
حسن ضیاء ظریفی به همراه جزنی و پنج تن از اعضای گروه خود و دو تن از اعضای سازمان مجاهدین خلق در 29 فروردین سال 1354 در تپههای اوین به قتل رسیدند.
منبع:
کتاب
تشکیلات تهران حزب توده به روایت اسناد ساواک صفحه 149