صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

ریاست محترم دادگاه، دادرسان محترم، تیمسار دادستان محترم

ریاست محترم دادگاه، دادرسان محترم، تیمسار دادستان محترم


متن سند:

ریاست محترم دادگاه، دادرسان محترم، تیمسار دادستان محترم

در این دادگاه آنچه را که طرفین دعوا در مورد اتهامات منتسبه براى گفتن داشتند به عرض رسانیدند، وکلاى مدافع من و خودم و همچنین سایر متهمان و وکلاى مدافع آنها، قضایاى مربوط به اتهامات را موشکافى کردند و توضیح کامل دادند، و اکنون شما بر وقایعى مستحضرید که بسیارى از آنها حتى بر متهمین نیز در ابتداى امر تاریک بود. همچنین اظهارات دادستان محترم که طرف دیگر دعوى هستند بسمعتان رسید. گرچه بسیارى از تجزیه و تحلیل‌هائى که آقاى دادستان محترم ارائه دادند از نظر من غیر مستدل بود و با واقعیت آنطور که رخ داده است هماهنگى ندارد، با توجه به این که اقدام به رد کردن آنها مسائلى را پیش خواهد کشید که قبلاً و کراراً ذکر شده از صحبت پیرامون اظهارات تیمسار دادستان خوددارى می‌کنم.
آنچه اینک می‌گویم آخرین سخن دادخواهى کسى است که خود را بیگناه می‌داند و علیرغم این بیگناهى در اولین مرحله دادرسى بشدیدترین مجازات موجود، یعنى نیستى، محکوم شده است، از این جهت بجا است که به این سخنان توجهى که در خور ارزش زندگى یک انسان است مبذول شود. من مخصوصاً بیشتر بدین سبب خواهش می‌کنم که به این گفته‌هایم توجهى خاص بکنید که احساس می‌کنم به بسیارى از گفته‌هاى صادقانه من در دادگاه بدوى توجه نشد و حکمى صادر شد که به هیچ وجه عادلانه نبود و مفاد آن با واقعیت رخدادها مطابقت نداشت.
در اولین جلسه این دادگاه منشى محترم مشخصات متهمان را سئوال کردند. من در پاسخ به این که مذهبم چیست، گفتم اسلام. یعنى من خودم را شخصى مسلمان بمحضر دادگاه معرفى کردم، زیرا خود را مسلمان می‌دانند. با آنکه براى هر شخص مسلمان شنیدن چنین مطالب از دهان کسى براى قبول مؤمن بودن او کافى است، معذلک آقاى دادستان محترم طى سخنان خود مرا شخصى بیدین و خدانشناس معرفى کردند. بدون در نظر گرفتن این که مواد 126، 149، 179، 194 قانون دادرسى و کیفر ارتش ذکر مذهب را همراه با مشخصات متهم چه در بازجوئى و بازپرسى، چه در ادعانامه دادستان و چه در ابتداى دادرسى لازم تشخیص نداده است، لازم می‌دانند توضیح دهم که من در هیچ کجاى پرونده‌ام نگفته‌ام که خدانشناس هستم و اکنون هم اعلام می‌کنم که بدین مبین اسلام معتقدم.
اما در مورد اتهامات منتسبه: مرا متهم کرده‌اند بعضویت در جمعیتى با مرام و رویه اشتراکى. صرف نظر از این که جمعیت مورد نظر قانونگزار در این مورد اصولاً وجود خارجى نداشته، اقلا لازمه عضویت در جمعیتى با مرام و رویه اشتراکى پذیرفتن مرام اشتراکى است. بدین ترتیب مرا متهم کرده‌اند که مرام اشتراکى دارم. تیمسار دادستان در این دادگاه حتى مرا ضد اجتماع، پیرو بیگانه و غیره خواندند، و اینها دردناکترین نسبتهائى است که می‌توان بیک جوان میهن‌پرست، که شور خدمت بمیهن خود را در سر دارد، داد.
بگواهى کسانى که مرا مى‌شناسند، من هرگز کسى نبوده‌ام که داراى افکار سیاسى خاصى باشم. در سال 1337 که براى تحصیل عازم انگلستان شدم جوانى بودم دور از هرگونه فکر سیاسى یا فعالیت‌هاى سیاسى ضمن تحصیل در انگلستان با وضع آن جامعه که براى من تازگى داشت آشنائى حاصل می‌کردم، و در آن موقع خود بخود مقایسه‌هائى در ذهن من بین اجتماع آنجا و میهنم انجام می‌گرفت. در هر حال، بدون آنکه در انگلستان به فعالیت سیاسى بپردازم. یا به هیچ سازمان سیاسى به پیوندم یا تمایلى پیدا کنم، تحصیلاتم را با موفقیت بپایان رساندم و سپس به ایران برگشتم، در حالی که درباره اوضاع کشورم اطلاعى نداشتم. در بدو ورود به ایران با بیکارى و نابسامانى مواجه شدم، و عدم استخدام من در شرکت نفت احساس فقدان تأمین اجتماعى در من پدید آورد، و من چنین انتظارى نداشتم.
درست است که در آغاز بازگشتم به ایران بارزش و عمق اقداماتى که در سال‌هاى دورى من از کشورم شده بود واقف نبودم، درست است که اخبار مربوط باصلاحات هنگامى که در انگلستان بودم فقط برایم «خبر» بود و به علت نبودن در خود جامعه ایران نمی‌توانستم این اصلاحات را حس کنم، اما هیچ وقت هم آنها را نفى نمی‌کردم، یعنى نمی‌گفتم و هرگز هم نگفته‌ام که «خیر» اصلاحات نشده» حتى مشاهدات ناهنجار و تأثرآورى که در ابتداى ورودم به ایران برایم پیش آمد، و در آخرین دفاعم در دادگاه بدوى شرح لازم دادم، نتوانست تأثیر خود را مدت زیادى در من حفظ کند، و پس از مدتى، همانطور که در پرونده هم شرح داده‌ام، اثرات اصلاحات اخیر در اجتماع ایران برایم محسوس شد و از آن بى‌اطلاعى و بى‌احساسى مطلق اولیه بیرون آمدم، و این هم بواسطه مشاهداتى بود که می‌کردم. آقایان! کیست که بتواند چشم خود را بر روى تأثیر این اصلاحات ببندد؟ کیست که بگوید اصلاحات ارضى صحیح نیست؟
کیست که تساوى حقوق زن و مرد را خواهان نباشد؟ کیست که منکرارزش سپاهیان دانش و بهداشت و ترویج و آبادانى بشود؟ و به طور خلاصه کیست که تا حدى از نزدیک با مظاهر تمدن امروزى تماس داشته باشد، تحصیل کرده باشد، در صدد شناخت واقعیات اجتماع خود بربیاید، و اصولى را که به رهبرى اعلیحضرت همایونى بمورد اجرا گذارده شده است مفید تشخیص ندهد؟
به این دلایل است که من ادعا می‌کنم اگر با حسن ظنى به نظرات من توجه شود این نتیجه به دست می‌آید که من در حال انطباق دادن خود با وضع موجود کشورم بودم، پس از مدتى که از نظر کار و زندگى راحتى خیال یافتم پى بردم که اگر خدمتى از من به کشورم ساخته است همانا در ادامه کار فنى بدون دخالت در امور سیاسى است.
اولاً، براى این که من، به گواهى آنهائى که مرا مى‌شناسند، هیچگونه مرام سیاسى خاصى، از جمله مرام اشتراکى نداشته‌ام. اطلاعات من در زمینه این مرام به خصوص بسیار کم و محدود است بخواندن چند کتاب، و تا همانجائى هم که از آن اطلاع دارم طرفدار عملى کردن اصول این مرام در کشورم نیستم.
ثانیاً، براى این که پذیرفتن هر مرام و ایده‌اى که با نظام موجود در اجتماع مغایرت داشته باشد قبل از همه چیز مستلزم شناسائى وضع موجود اجتماع و خود آن مرام و مقایسه این دو با هم است، در حالى که من بخوبى براین حقیقت واقفم که اجتماع خود را آنطور که باید و شاید نمى‌شناسم، و بنابراین خود را با این سن کم و این اطلاعات و معلومات اجتماعى ناقص و این تجربه ناچیز، و این بینش اجتماعى محدود که نتیجه آنها است، خیلى کوچکتر از آن دانسته‌ام و می‌دانند که نسبت براهى که اجتماع باید در پیش گیرد اظهار نظر کنم. من در اینجا می‌گویم و تاکید می‌کنم که کمونیست نیستم و هرگز هم نبوده‌ام.
آخرین دفاع من در دادگاه بدوى حاوى نکاتى است که از نظر روشن ساختن مسیر زندگى من از هنگامى که براى تحصیل به انگلستان مسافرت کردم و فعالیت‌هاى دانشجوئى من در انگلستان مهم است. در آنجا شرح دادم که انگیزه من براى شرکت در فعالیت‌هاى سازمانهاى دانشجوئى از علاقه شدیدى که به میهن خود و طبعاً به آمیزش با هم میهنان خود در دیار بیگانه داشتم سرچشمه گرفته و من در آن زمان بتمام آن فعالیت‌ها از جنبه صنفى آن نگاه می‌کردم و هیچگونه فعالیت سیاسى مورد نظر من نبوده و اصولاً برایم مطرح هم نبوده است. توضیح دادم که اگر در ضمن این فعالیت‌هاى صنفى در تظاهراتى هم شرکت کرده‌ام که اینک آن را سیاسى تشخیص می‌دهند ، دلیل کشیده شدن به آن را باید در موجى از فعالیت‌ها و تبلیغات مختلف جستجو کرد که در آن سالها هم در ایران و هم با شدت و آرامش بیشترى در اروپا، دامنگیر همه جوانان و از جمله من شده بود، و طبعاً تأثیرش روى من و امثال من، که دور از این و بى‌خبر از ایران بودیم، اجتناب‌ناپذیر بود. با وجود این، براى من جاى بسى خوشوقتى است که هرگز هیچ وابستگى به هیچ دسته سیاسى نداشته‌ام. دادرسان محترم! همان طوری که کراراً گفته‌ام من تا این لحظه عضو و یا وابسته به هیچ سازمان سیاسى نبوده‌ام، از نظریه یا مشى هیچ گروه سیاسى اعم از مجاز یا غیرمجاز پیروى نکرده‌ام، و از این جهت وجداناً خود را مبرا می‌دانند و همانطور که در دادگاه بدوى هم گفتم و وکیل مدافع محترم من هم دیروز شرح دادند، با خصوصیاتى که من دارم و خود بدان واقفم نمی‌توانم از نظر سیاسى داراى نظریه یا فعالیتى باشم. به این ترتیب و بطریق اولى، کمونیست هم نبوده‌ام و نیستم.
براى درک تحولات فکرى من از هنگام مراجعت به ایران تاکنون باید دوران سال 43 را تماماً در نظر گرفت.
بواسطه تأثیرات همان نابسامانى و مشاهدات نامطلوب اولیه بود که من قبل از استخدام در کارخانه ارج، ابتدا با دوستانم، آقایان مهندس نیکخواه، مهندس پورکاشانى و فیروز شیروانلو بمطالعه سیاسى پرداختم و در کار ترجمه و چاپ جزوات کمک می‌کردم. تمایل من به این مطالعات قبل از استخدام آغاز گشت و تا مدتى پس از استخدام نیز ادامه داشت، و در اثر همین زمینه فکرى بود که آشنائى من با آقاى کامرانى، برخورد با آقاى شریف و مسافرت چند روزه‌ام به کاشان حادث شد. در این فاصله زمانى، یعنى از اول سال 43 تا اواسط آن، تدریجا چند نکته اساسى دستگیرم شد:
1 - وضع ایران را با آنچه که قبلاً تصور می‌کردم متفاوت دیدم.
2 - در خود خصوصیاتى یافتم که مرا از پرداختن بهر نوع کار سیاسى برحذر می‌داشت.
3 - دریافتم که راه زندگى شخصى چون من اینست که فعالیتم را در کار فنى خویش متمرکز کنم و بدینوسیله براى اجتماع و خود مفید باشم.
مقارن این زمان، مهندس نیکخواه بمن پینشهاد کرد که رابطه خود را با آقاى کامرانى قطع کنم، و منهم که از طرفى به نتایج فوق رسیده بودم، و از طرف دیگر با مسافرت به کاشان به خصوصیات کامرانى آشنائى پیدا کرده بودم بر آن شدم که رابطه سیاسى ناچیزى را که بین من و کامرانى به وجود آمده بود ولى هیچگاه از مرحله حرفهاى پراکنده تجاوز نکرده بود خاتمه دهم، و این کار را کردم. پس از آن، یعنى از پایان تابستان 43 ببعد، من هیچگونه رابطه سیاسى با کامرانى نداشتم.
پس از قطع رابطه با کامرانى تا استخدام در سنتو، که راه مادى بیشترى براى من به وجود می‌آورد، فعالیت من در زمینه سیاسى فقط منحصر بوده است به مطالعه چند جزوه و شرکت در پخش اعلامیه مربوط بگران شدن بهاى نفت و بنزین. در تمام این مدت، مشغله اساسى مرا کارم در کارخانه ارج تشکیل می‌داد، به طوری که حتى شبها مجبور بودم به خاطر مسئولیتم در کارخانه ارج مطالعه فنى کنم، و این باعث شد که زمینه اصلى فکر من از مسائل سیاسى کلا به مسائل فنى معطوف شود. در این مدت نه با کسى بحث سیاسى می‌کردم، و نه در صدد ارتباط با کسى برآمدم. کامرانى را هم فقط یک دوبار آن هم براى خواستن نقشه یک رادیو و مسائلى از این قبیل ملاقات کردم بدون این که هیچگونه صحبت سیاسى بین ما مطرح شود.
با استخدام در سنتو و پیدایش امکانات مالى جدید و وسیع شدن زمینه براى بسط معلومات و تجربیات فنى از یکطرف و آشنا شدن بیشتر با اوضاع ایران در اثر طول اقامت از طرف دیگر، و همچنین پیش آمدن مسافرت من به آذربایجان، عملا تماس من با دیگر دوستانم قطع شد، و در این زمان احساس کردم که سیر اصلى زندگى خود را که همان متمرکز کردن فعالیت خویش در کارهاى فنى و مفید واقع شدن از این راه بود یافته‌ام. بدین ترتیب خلاصه جریان تحولات فکرى من از آغاز ورود به ایران بدینقرار بوده است:
1 ـ در اثر بیکارى و نابسامانى و احساس عدم تأمین اجتماعى، بمطالعات سیاسى جلب شدم.
2 ـ در اثر آشنا شدن با محیط و پى بردن باهمیت اصلاحاتى که به رهبرى شاهنشاه آریامهر شده است و شناختن خصوصیات فردى خود، و نیز استخدام در کارخانه ارج، علاقه من بمطالعات سیاسى کاسته شد.
3 ـ با پدید آمدن امکانات مالى و فنى بیشتر، و یافتن مسیر اساسى زندگى خویش، مطالعات سیاسى من قطع شد.
درست در زمانى که زندگانى من شکل یافت و در مسیر مشخصى بجریان می‌افتاد، حادثه‌اى آن را درهم ریخت، حادثه‌اى که اثر شوم آن اتهامى است که از انتساب آن بخود ننگ دارم و مردن را به خاطر آن افتخارى نمی‌دانند، حادثه‌اى که تنها یک شخص طراح آن بود و براى پدید آوردنش تصمیم گرفت، حادثه‌اى که هیچ کس جز رضا شمس‌آبادى مسئول پدید آوردنش نیست.
هنگامى که من در اواسط اسفند ماه 43 براى استفاده از مرخصى چند روزه‌اى به تهران آمدم، از بد حادثه کامرانى که شش ماه پیش از آن رابطه سیاسى خود را را با او قطع کرده بودم و دو ماهى بود که اصلا او را ندیده بودم پیش از ورود من به تهران به منزل پدرم تلفن کرده بود. من به خاطر آشنائى گذشته و جویا شدن از وضع زندگى وى بدیدنش رفتم. در این دیدار، پس از گفتگوهاى بسیار عادى درباره حال و وضع کار یکدیگر، و ضمن صحبت از حوادث روز، مسئله ترور نخست‌وزیر منصور بمیان آمد، و این ظاهراً باعث تداعى معانى در ذهن کامرانى شده و وى درباره دوستى که در گارد کاخ مرمر است و چنان صحبتى از قصد خویش با کامرانى کرده با من سخت گفت.
مسئله اساسى که حائز اهمیت فراوان است تصادفى بودن ملاقات من و کامرانى، تصادفى بودن گفتگو درباره نیت سوء رضا شمس‌آبادى، بى‌نتیجه بودن این گفتگو، عدم کوچکترین دخالت این گفتگو در تصمیم رضا شمس‌آبادى، و حادث نشدن هیچ دیدار دیگرى پس از این دیدار بین من و کامرانى می‌باشد. نکته‌اى برحسب تصادف صرف مطرح شده، و همانجا که مطرح شده رها شده است.
دادرسان محترم! آیا تنها دیدارى که برحسب تصادف بین من و کامرانى شده و در آن برحسب تصادف درباره نیت سوء رضا شمس‌آبادى صحبت شده و بهمانجا رها شده، و در تصمیم رضا شمس‌آبادى کوچکترین تاثیرى نداشته است، می‌تواند توطئه‌اى محسوب شود؟ آیا توطئه بر اساس تصادف تحقیق مییابد یا بر اساس تبانى و تصمیم؟
معنى حقوقى توطئه مشخص است، و در ماده 32 قانون دادرسى و کیفر ارتش بوضوح آمده است.
مختصات توطئه: تصمیم قبل، تبانى، نتیجه‌گیرى و تصمیم براى شروع عمل می‌باشد. تنها دیدار من با کامرانى پس از بازگشت از سفر آذربایجان نه با تصمیم قبلى بوده، نه طى آن در مورد سوءقصد بجان اعلیحضرت همایونى تبانى شده، نه نتیجه گرفته شده است که کسى بچنین عملى مبادرت کند، و نه هیچگونه تصمیمى براى شروع عملى گرفته شده است.
دادرسان محترم! درست است که اینک مسئله خطیرى که مربوط بجان شخص اول مملکت می‌باشد، مطرح است، درست است که این مسئله ملى و مربوط به سرنوشت ملت ایران است، اما محکوم شدن کسانى که بدون هیچ قصدى، تنها بر اثر تصادف و بد حادثه، بدون این که اراده آنها دخالتى در این ماجرا داشته باشد بواسطه وقوع چنین حادثه بد آغاز و نیک فرجامى، یعنى حادثه کاخ مرمر، زندگانى عادى خویش را از دست داده‌اند، در ماهیت قضیه که بیگناهى آنانست تغییرى نمی‌دهند.
ادعاى این که من بنحوى از انحاء با رضا شمس‌آبادى در توطئه‌اى علیه جان شاهنشاه آریامهر شرکت کرده بر هیچ واقعیتى مستند نیست و تنها دیدار من با کامرانى که شرح آن فوقا گذشت با توجه بتصادفى بودن و بى‌نتیجه بودن آن نمی‌تواند بر دخالت من در حادثه کاخ مرمر دلالت کند.
در اینجا سخن من به آخر می‌رسد تنها تأسف بزرگ من این است که تحت عنوان چنین اتهامى محاکمه شده‌ام و تأسف بزرگترم این که در دادگاه بدوى به خاطر راه نرفته و گناه نکرده محکوم شدم. اگر امروز هم حقیقت بیگناهى من پذیرفته نشود بى‌شک در آینده پذیرفته خواهد شد، و اگر محکوم کردن من کمکى، هر چند ناچیز، بسعادت و ترقى ایران خواهد کرد، مرا بدان اعتراضى نیست. اعتراض و تاسف همیشگى من تنها به بى‌علت و بى‌گناه محکوم شدنم خواهد بود. دیگر عرضى ندارم.


منبع:

کتاب ترور شاه / حادثه کاخ مرمر به روایت اسناد ساواک صفحه 356









صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.