گزارش
متن سند:
گزارش
محترماً نتیجه اقدامات و تحقیقات اداره اطلاعات را در مورد ترور مرحوم حسنعلی منصور نخستوزیر سابق ذیلاً به استحضار میرساند:
1- پس از جریان سوء قصد که در ساعت 11:00 روز اول بهمن ماه 43 محمد بخارائی1 وسیله مأمورین دستگیر و به این اداره دلالت گردید بلافاصله از نامبرده شروع به بازجوئی شد که در بدو امر از گفتن حقایق امتناع داشته و در برابر سئوالات اولیه جوابهای نامربوطی داده است.
2- به موازات بازجوئی مقدماتی از بخارائی مأمورینی به منزل وی اعزام و پدر و مادر نامبرده را به این اداره هدایت نمودند، از والدین وی در مورد طرز تفکر و رفتار و همچنین معاشرین نزدیک مشارالیه اطلاعاتی اخذ و معلوم گردید که محمد بخارائی از چند سال قبل دچار افکار تند افراطی به اصطلاح مذهبی گردیده و حتی نسبت به والدین خود نیز بیاعتناء بوده و اعمال آنها را نیز برخلاف موازین شرعی اسلام دانسته و تقبیح مینموده است. ضمناً با چند نفر جوانان متعصب مذهبی نیز معاشرت دائمی دارد، نشانی دو نفر از دوستان صمیمی وی که در چند روز اخیر با او بودهاند از مادرش اخذ و بلافاصله مأمورین جهت دستگیری آنها اعزام گردیدند.
3- در ساعت 19:00 همان روز (1 /11 /43) مأمورین این اداره با انجام تشریفات قانونی و حفاظتی منزل مرتضی نیکنژاد2 یکی از دوستان وی را مورد بازرسی قرار داده و نامبرده را با یک کیسه مدارک و اعلامیههای مختلف روحانیون که در صدد جمعآوری و اختفاء آنها بوده دستگیر مینمایند، در حینی که مأمورین مشغول تهیه صورت مجلس قانونی در منزل وی بودهاند، رضا صفارهرندی3 یکی دیگر از رفقای محمد بخارائی به منزل نیکنژاد مراجعه مینماید نامبرده نیز وسیله مأمورین بازداشت و هردو نفر را با مدارک و اعلامیههای مکشوفه به اداره میآورند.
4- بلافاصله پس از ورود دو نفر اخیرالذکر به این اداره با استفاده از اصول تحقیقاتی فنی و روانشناسی از نامبردگان به طور انفرادی شروع به تحقیقات نموده پس از سه ساعت بازجوئی معلوم گردید که این دو نفر به همراهی محمد بخارائی در زمان وقوع حادثه (تیراندازی به مرحوم منصور) در میدان بهارستان حضور داشته و در محلهای مناسبی قرار گرفته و ناظر حادثه بودهاند و نیز اعتراف نمودند که در شب قبل از حادثه در منزل رضا صفار هرندی با حضور دو نفر دیگر به نامان صادق امانی4 همدانی و سیدعلی اندرزو5 [اندرزگو]جلسهای تشکیل داده و در آن جلسه نسبت به ترور نخستوزیر تصمیم قطعی اتخاذ نموده و قرار میگذارند که روز پنجشنبه اول بهمن ماه موقع رفتن نخستوزیر به مجلس شورای ملی تصمیم خود را عملی نمایند ولی از ذکر اینکه این دو نفر مسلح به اسلحه باشند جداً خودداری مینمودند (توضیحاً به عرض میرساند که این دو نفر در بدو امر از ذکر اسامی حقیقی صادق امانی و سیدعلی اندرزو امتناع داشته و هریک با نام مستعار دیگری آنها را معرفی میکردند)
5- پس از دستگیری این دو نفر و اخذ اعترافات لازم مجدداً بخارائی تحت بازجوئی قرار گرفته و به وی تذکر داده میشود که با دستگیری رفقای دیگرش مطالب بر مأمورین تحقیق کاملاً روشن گردیده و آنها جریانات را به طور وضوح اعتراف کردهاند و انکار وی سودی نخواهد داشت، بخارائی از این عمل غافلگیری مأمورین سخت ناراحت شده و اظهار میدارد من تصور نمیکردم که رفقایم این اندازه سست و بیاداره و ترسو باشند لذا به تدریج شروع به اعتراف و جوابگوئی به سئوالات مطروحه مأمورین نموده و اعتراف رفقای خود را تائید و اظهار میدارد گفتههای آنها را تصدیق مینمایم.
6- پس از اعترافات مرتضی نیکنژاد و رضا صفار هرندی و بعداً محمد بخارائی معلوم گردید که دو نفر دیگر (صادق امانی همدانی ـ سید علی اندرزو[اندرزگو]) در جلسۀ شب قبل از ترور حضور داشته و ضمناً صادق امانی همدانی مشوق آنها در امر ترور نخستوزیر بوده است، نظر به این که از ذکر نشانی منزل و محل کار صادق امانی هر سه نفر منظور جداً امتناع داشته و در این مورد سکوت مینمودند لذا با بررسی سوابق موجود در بایگانی این اداره نشانی محل کسب و منزل صادق تعیین و در روز 20 /11 /43 وسیله مامورین جهت دستگیری وی اقدامات لازم به عمل آمد.
7- جهت دستگیری صادق امانی که متواری بود عملیات دامنهداری انجام و چون مشاهده شد برادر دیگر وی به اسم هاشم امانی6 نیز متواری است دخالت برادران مذکور در توطئه ترور برای مأمورین محرز و مسلم گردید و ضمن بازرسیهای محلهائی که احتمال میرفت در آن جاها مخفی شده باشند و همچنین اجرای یک رشته مراقبتهای مداوم بدواً هاشم امانی که طبق سوابق موجود و مدارک مکشوفه عضو جمعیت فدائیان اسلام7 بوده و در زمان فعالیت جمعیت مزبور مسئول امور مالی و تحصیلدار فدائیان اسلام بوده است دستگیر و تحت بازجوئی قرار گرفت.
8- پس از دستگیری هاشم امانی و شروع بازجوئی از نامبرده قرائن و اماراتی در مورد مخفیگاههای برادرش صادق امانی و همچنین محل اختفای اسلحه و مدارک دیگر به دست آمد که پس از یک سلسله اقدامات تعقیبی و مراقبتی سرانجام چمدان محتوی هشت قبضه اسلحه کمری و مقادیر زیادی فشنگ مربوطه و قالب نارنجک و همچنین چهار حلقه نوار ضبط صوت که در یک حلقه آن صدای محمد بخارائی مبنی برخواستهها و هدفهای عاملین ترور ضبط گردیده و چهار برگ نامه به خط و امضای (محمدبخارائی ـ صفار هرندی ـ مرتضی نیکنژاد) و مقادیر زیادی فتوکپی نامههای مزبور و پاکاتی که روی آنها به عنوان سفارتخانههای خارجی در ایران و روحانیون و چند نفر دیگر نوشته شده، کشف گردید و به موازات کشف چمدان مزبور خود صادق امانی نیز در ساعت چهار بعد از نیمه شب در منزل ابوالقاسم رضویفرد8 وکیل دادگستری دستگیر گردید.
9- صادق امانی پس از دستگیری و بازجوئی اعتراف نمود که از یکسال قبل به معیت برادرش هاشم و مهدی ابراهیم عراقی و عباس مدرسیفر9 جلساتی تشکیل داده و در آن جلسات در پیرامون فشارهائی که به روحانیون وارد میشود مذاکره نموده و بالاخره تصمیم به ترور اشخاص مؤثر دولت منجمله آقای علم10 نخستوزیر وقت میگیرند و برای آمادگی به این کار در صدد تهیه و خرید سلاح بر میآیند که در نتیجه به تدریج تعداد هشت قبضه سلاح کمری و مقداری فشنگ با کمک مالی هاشم امانی [به] وسیلۀ برادرزادهاش تقی امانی11 و همچنین ابوالفضل حیدری12 خریداری و آماده میشود، ضمناً در صدد ساختن نارنجک بودهاند که در این مورد مهدی ابراهیم عراقی به حمید ایپکچی13 که تا اندازهای اطلاعات فنی دارد مراجعه و با تبادل نظر یکدیگر بدواً با استفاده از لولههای دواینچی آب چند قطعه نارنجک تهیه کرده و در حوالی جاده خراسان منفجر و آزمایش میکنند نظر به این که نتیجه آزمایش نارنجکهای مزبور رضایتبخش نبوده لذا شروع به تهیه قالب نارنجک از نوع نارنجکهای ارتشی مینمایند که یک قالب آلومینیومی و یک قالب گچی بدین منظور تهیه مینمایند و تصمیم داشتهاند که از این نوع چهل عدد نارنجک تهیه و آماده سازند که موفق نشدهاند.
10- محرکین و عاملین توطئه قتل مرحوم منصور در بازجوئیهای خود اعتراف نمودهاند سال گذشته که موضوع ترور آقای علم مطرح بوده یکبار عباس مدرسیفر را نزد آقای میلانی14 به مشهد اعزام داشتهاند که در مورد ترور اشخاص مؤثر مخالف روحانیون از مشارالیه فتوی بگیرد که میلانی اظهار داشته این عمل جایز نیست، ضمناً حبیباله عسگراولادی را که از مریدان خاص آقای خمینی و مسئول جمعآوری وجوه سهم امام میباشد به قم اعزام و نظر خمینی را در مورد ترور استعلام مینمایند که مدعی هستند خمینی این عمل را صلاح ندانسته است.
سپس شیخ محیالدین انواری از طرف عاملین توطئه در مورد اخذ فتوی به خمینی مراجعه و به وی نیز جواب رد داده میشود، مجدداً حبیباله عسگراولادی را به قم اعزام و به وی مأموریت میدهند از آقای خمینی چنین سئوال بکند (چنانچه اشخاصی قصد ترور اشخاص مؤثری از دولت را داشته باشند آنان را منع بکنند یا نکنند.) در این مورد مدعی هستند که خمینی چنین پاسخ داده است (شما چه کاره هستید منع بکنید یا نکنید).15
11- صادق امانی اعتراف نموده در مورد ترور اشخاص با شیخ جواد فومنی16 (یکماه است فوت کرده) نیز مشورت نموده نامبرده با این عمل موافق بوده است.
12- در اثر تحقیقات مداوم هفده نفر عاملین و معاونین جرم (ترور) که هریک به نحوی در این امر دخالت داشتهاند با مدارک مثبت دستگیر و کلیه آنها به عمل خود اعتراف کردهاند، یک نفر به نام سیدعلی اندرزو[اندرزگو] (رابط صادق امانی با سه نفر عاملین ترور) متواری است که بزودی دستگیر خواهد شد. ضمناً سه نفر دیگر (حسین دانشپور مقدم17 علیاصغر حاجیبابا18 شیخ محمدباقر محیالدین انواری) که هریک به نحوی با متهمین پرونده ارتباط داشتهاند ولی مدارک لازم برای ارائه اتهام آنها در این پرونده موجود نبود، دستگیر و جهت تعقیب موضوع به ساواک تحویل گردیدهاند.
13- ضمن تحقیقات از دستگیر شدگان معلوم گردید که شش نفر از آنها در هیئت مؤتلفه اسلامی که از یکسال قبل به منظور تمرکز جمعیتهای مذهبی تشکیل گردیده، عضویت دارند که در مورد هیئت مزبور اطلاعات جالب توجهی از شش نفر منظور کسب و در اختیار سازمان اطلاعات و امنیت کشور قرار داده شد. رونوشت امریه تیمسار ریاست شهربانی کل که اصل آن در پرونده کلی ضبط است (به شرف عرض مبارک ملوکانه رسید در مورد دستگیری اندرزو اوامر مبارکشان شرف صدور یافت)
توضیحات سند:
1. شهید محمد بخارائی فرزند علیاکبر در سال 1323 ﻫ.ش در جنوب شهر تهران به دنیا آمد. او پس از پایان دورۀ مدرسه با شهید رضا صفار هرندی دوست صمیمی شد و در جلسات حجتالاسلام و المسلمین حاج شیخ علیاصغر هرندی با اسلام و افکار روشنفکرانه در نهضت امام آشنا گردید. با آغاز نهضت امام خمینی، شهید بخارائی و شهید هرندی با شهید عراقی آشنا شدند و عراقی آنها را برای جهاد مسلح شایسته یافت و آنان را با شهید امانی مرتبط ساخت. شهید امانی تحولی نو در روحیه آنها پدید آورد و شرکت در دورههای تمرین مسلحانه روابط آنها را مستحکم کرد. او در عملیات به هلاکت رساندن حسنعلی منصور نقش ویژهای داشت و پس از شلیک دو گلوله به طرف منصور، از صحنه بیرون آمد ولی با لغزیدن پای او روی یخ خیابان در جلوی مسجد سپهسالار سابق (مدرسه شهید مطهری فعلی) به زمین افتاد و دستگیر شد. وی در کلانتری بهارستان به نصیری معدوم با شجاعت و صراحت پاسخهائی داد که او برآشفت و با عصای مارشالی به دهان شهید بخارائی زد و آن را غرق خون کرد. شهید بخارائی با این که جوانی20 ساله بود ولی در بازجوئیها از خود شجاعتی قابل تحسین نشان داد. محمد بخارائی در سحرگاه 26 خرداد 1344 همراه سه نفر دیگر با نشاطی کامل و با فریاد اللهاکبر شهادت را پذیرا شد.
2. شهید مرتضی نیکنژاد در سال 1321 در جنوب تهران در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. از نوجوانی تدین و تعهد وی همه را تحت تأثیر قرار میداد. وی پس از پایان دوره ابتدائی در بازار تهران در شغل گالش فروشی اشتغال داشت. او پس از آشنائی با شهید رضا صفار هرندی در جلسات دینی حجتالاسلام و المسلمین حاج شیخ علیاصغر هرندی شرکت کرد. وی در جریان عملیات اعدام حسنعلی منصور، نفر دوم عملیات و پشتیبانی کننده شهید بخارائی بود و پس از اینکه شهید بخارائی منصور را به سزای خیانتهایش رساند چند تیر شلیک کرد که مأمورین را از توجه به بخارائی منصرف سازد این گلولهها به ناودان مجلس و شیشه اتومبیل بنزی که منصور را در آن انداخته و به بیمارستان میبردند اصابت کرد و شیشۀ جلوی بنز را خرد کرد. وی از صحنه عملیات خارج شد ولی به همراه شهید صفار هرندی دستگیر شد. در دادگاه تجدید نظر با اینکه مریض و قادر به حرکت نبود اما به دستور رئیس دادگاه نظامی او را با برانکارد به جلسه محاکمه آوردند و او را روی نیمکت در حالی که دراز کشیده بود محاکمه کردند. وی در سحرگاه 26 خرداد 44 در حالی که با چهرهای خندان به سوی چوبههای تیرباران میرفت تکبیرگویان و سپاسگزار از خداوند به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
3. شهید رضا صفار هرندی فرزند علیاکبر در سال 1325 در خانوادهای اهل علم و تبلیغ دین به دنیا آمد. برادرش حجتالاسلام حاج شیخ علیاصغر هرندی روحانی آزاده خدوم و مردمی بود که علاوه بر اقامه نماز جماعت در مسجد دروازه غار تهران و منبر و تعلیمات دینی، مغازه پارچهفروشی داشت و از این راه زندگانی را اداره مینمود و نمونهای از کسب پاکیزۀ اسلامی را در عمل آشکار میکرد و شهید رضا هرندی در این خانواده پرورش یافت. پس از دوره ابتدایی، دروس دینی را نزد برادرش خواند و در مغازه او به کار مشغول شد. وی در مسجد برادرش در امر تبلیغ دین و ارتباط با نوجوانان و کشاندن آنها به راه دین فعال بود در همین رابطه با شهید محمد بخارائی و شهید نیکنژاد آشنا شد و با آنها درباره مسائل اسلامی و امر به معروف و نهی از منکر کار میکرد. با شروع نهضت امام خمینی، او و یارانش به وظیفه انقلابی رو آوردند و در مسیر این نهضت خدائی، با شهید عراقی و سپس توسط او با شهید امانی آشنا شدند و به طرف جهاد مسلحانه رو آوردند. شهید هرندی روز عملیات [اعدام انقلابی منصور] نیروی پشتیبان شهید بخارائی بود و توانست پس از پایان عملیات از صحنه بیرون آید، ولی وقتی میخواست وسائلش را از خانه بردارد و به اتفاق شهید نیکنژاد زندگی مخفی را آغاز کند، دستگیر شد. وی در سحرگاه 26 خرداد 44 به همراه یاران مبارزش تیرباران شد.
4. شهید محمدصادق امانی همدانی فرزند احمد در سال 1309 در تهران متولد شد. وی که دارای مدرک تحصیلی ششم ابتدائی و تحصیلات حوزوی و از کسبه بازار تهران بود بنابر نقل حاج مهدی عراقی: «خودش یک مجتهد بود و قریب 6 هزار حدیث از حفظ بود و خودش مربی اخلاق بود، بچههای زیادی از شاگردانش بودند که روزهای جمعه به خصوص به آنها درس اخلاق میداد» شهید صادق امانی را باید از مؤسسین هیئتهای مؤتلفه اسلامی و طراح عملیات اعدام انقلابی منصور معرفی کرد، مشارالیه پس از واقعه کشته شدن منصور، تحت تعقیب قرار گرفت و پس از ده روز یعنی روز یازدهم بهمن ماه 1343 در منزل ابوالقاسم رضوی فرد دستگیر و به دنبال حکم بیدادگاه نظامی شاه به همراه همسنگران خود بخارائی، نیکنژاد و صفارهرندی در 26 /3 /1344 به درجه رفیع شهادت نائل گردید.(ناگفتهها، و پرونده ساواک)
5. شهید حجتالاسلام سیدعلی اندرزگو: به علت اینکه شهرت شهید اندرزگو در شناسنامه اندرزو بوده است، در ابتدا دستگاههای امنیتی تمامی مکاتبات خود را با این نام انجام میدادند. شهید اندرزگو، فرزند سيد اسدالله در سال 1318ﻫ ش در يكى از محلات جنوب شهر تهران به دنيا آمد. پس از تحصیلات ابتدائی در مدرسه فرخی، به علوم حوزوی روی آورد، تحصیلات حوزوی را در مساجد و مدارس علمیه تهران فرا گرفت. وضعیت معیشتی خانواده وی به گونهای بود که میبایست روزها کار کند و شبها درس بخواند. او که دارای شمّ سیاسی بالائی بود، از 16 سالگی به فعالیتهای سیاسی پرداخت و با فدائیان اسلام همکاری داشت. در اوايل دهه چهل، همراه با هيئتهاى مؤتلفه اسلامی، در اعدام انقلابى حسنعلى منصور شركت كرد و پس از آن زندگى پنهانى او شروع شد. رژيم غياباً حكم اعدام او را صادر کرد، امّا سیدعلی اندرزگو با مهارتى كه در تغيير قيافه و جعل مدارك شناسايى پيدا كرده بود، توانست از دست مأموران امنيتى رژيم شاه فرار كند و با اسامى مختلف از جمله شيخ عباس تهرانى، دكتر حسينى و ...خدمات ارزندهاى به سیر حرکت انقلاب اسلامی بنماید. در طول اين سال ها، مبارزه او عليه رژيم همچنان ادامه داشت تا اين كه در نوزدهم ماه رمضان سال 1357 هنگام غروب آفتاب در درگيرى مسلحانه با مأموران ساواك به شهادت رسيد. (نک: یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید حجتالاسلام سیدعلی اندرزگو، مرکز بررسی اسناد تاریخی)
6. هاشم امانی همدانی فرزند احمد در سال 1303 ﻫ.ش در تهران متولد شد. وی که از کسبۀ بازار و در کار حبوبات فعالیت داشت و از مرتبطین جمعیت فدائیان اسلام در سالهای 1332 - 1330 معرفی گردیده است. پس از اعدام انقلابی منصور و مطرح شدن نام حاج صادق امانی در اطلاعات شهربانی، به جهت پیداکردن وی، مأمورین به آدرس مشارالیه مراجعه مینمایند و حاج هاشم را که در راستای فعالیتها نقش مستقیم داشته دستگیر و بنابر همین اتهام محکوم مینمایند که پس از تحمل حدود سیزده سال زندان در سال 1355 از زندان آزاد میگردد.
7. فدائیان اسلام: گروه مبارز اسلامی بود که رهبری آن را روحانی شجاع، سیدمجتبی نواب صفوی برعهده داشت. فدائیان اسلام مشی مسلحانه را برگزیده و طی دوران فعالیت خود موفق به اعدام انقلابی چندتن از مهرههای اصلی رژیم شاه از جمله سپهبد رزمآرا نخستوزیر و هژیر وزیر دربار و احمد کسروی شدند. سرانجام نواب به اتفاق خلیل طهماسبی، سیدمحمد واحدی و مظفر ذوالقدر در بیدادگاه رژیم محاکمه و در سحرگاه 27 دی ماه سال 1334 تیرباران شد.
8. سید ابوالقاسم رضویفرد فرزند سیدمهدی در سال 1304 ﻫ.ش در تهران متولد شد. مشارالیه تحصیلات خود را در رشته حقوق به پایان رساند و وکیل دادگستری شد. نام خانوادگی قبلی ایشان میرابوالفتح رضوی بوده و در دوران تحصیل در دانشکده و بعد از فارغالتحصیل شدن که مصادف با حکومت مصدق بوده از اعضای فعال جبهه ملی معرفی گردیده و یکبار در سال 1333 به اتهام فعالیت مضره به مدت یک ماه زندانی شده است. شهید حاج صادق امانی در منزل وی دستگیر گردید و رضوی به اتهام اختفای متهم، دستگیر و به چهار ماه حبس تأدیبی محکوم شد.
9. عباس مدرسیفر، فرزند محمد على در سال 1317 ﻫ ش در تهران متولد شد. وى از همكاران شهيد صادق امانى بود و در تاريخ 20 /11 /1343 به اتهام توطئه برای بر هم زدن اساس حكومت به حبس دائم با كار محكوم شد. منبع ساواك در فروردين 1356 مدرسىفر را از طرفداران مجاهدين خلق معرفى كرده است. وى پس از پيروزى انقلاب اسلامى به همراه منافقين از كشور متوارى شد.
10. اسدالله علم در سال 1298 ﻫ ش در بيرجند متولد شد. پدرش محمد ابراهيم علم معروف به شوكتالملك بود كه اين لقب و اميرى قائنات را در زمان سلطنت مظفرالدين شاه، از برادر بزرگترش اميراسماعيل خان علم به ارث برده بود. امير شوكتالملك علم مانند برادر ارشد و اجدادش با انگليسيها، كه نسبت به ثبات و امنيت منطقه سيستان و بلوچستان در مجاورت افغانستان و هند حساسيت زيادى نشان مىدادند، روابط نزديك داشت و در جريان جنگ جهانى دوم نيز با نيروهاى انگليسى كه بخش مهمى از خاك ايران را تحت اشغال خود داشتند همكارى مىكرد. امير اسدالله علم به توصيه پدرش، در سال 1318، در سن 20 سالگى با ملك تاج دومين دختر قوامالملك شيرازى ازدواج نمود و از اين ازدواج پسرى متولد نشد كه بر مسند پدر جاى گيرد و علم تنها داراى دو دختر شد. اميراسدالله علم در سال 1321 از دانشكده كشاورزى كرج فارغالتحصيل شد و چون وضع تهران آشفته و تحت اشغال نيروهاى بيگانه بود، عازم بيرجند شد. امير شوكتالملك كه قبل از پسرش به بيرجند رفته بود در سال 1323 در همانجا درگذشت و علم اداره امور املاك وسيع پدرش را بهعهده گرفت. در اواخر سال 1324 علم ضمن مسافرتى به تهران به ملاقات قوامالسلطنه نخستوزير رفت، كه تازه از سفر مسكو به تهران بازگشته بود. قوامالسلطنه اين جوان 26 ساله را ظاهرا به واسطه سابقه دوستى و آشنايى با امير شوكتالملك و شايد هم به توصيه انگليسيها كه در آن زمان نقش حساسى در سياست ايران داشتند، براى فرماندارى كل سيستان و بلوچستان در نظر گرفت. اسدالله علم كه در سىام تير ماه سال 1341 به نخستوزيرى برگزيده شد، اول كارى كه كرد ياران گرمابه و گلستان خويش از قبيل «دكتر باهرى»، «ناتل خانلرى»، «متقى» و «رسول پرويزى» را گرد خود جمع كرد. او نه كارى به احزاب موافق و مخالف و گروههاى سياسى داشت و نه آدمى بود كه به طور حاد در كارهاى سياسى دخالت مستقيم نمايد فقط و فقط مجرى اوامر ملوكانه بود. اسدالله علم بسيار زود به وزارت رسيد و نخستين بار در سن 29 سالگى در كابينه دوم ساعد (آبان 1327 ـ فروردين 1329) وزير كشاورزى شد. او در كابينه على منصور (فروردين ـ تير 1329) نيز اين سمت را حفظ كرد و پس از آن در دولت رزمآرا (تير ـ اسفند 1329) وزير كار شد. در همين زمان بود كه هنگامى كه به اتفاق رزمآرا وارد مسجد شاه مىشد، نخستوزير مقتدر و چهره آيندهدار استعمار غرب، مورد اصابت گلوله استاد خليل طهماسبى قرار گرفت و معدوم شد. در سالهاى 1329 تا 1339، علم از نزديكترين ياران محمدرضا پهلوى بود و در ماجراى 28 ـ 25 مرداد 1332 نقش فعالى ايفا نمود. علم وسيعترين باند را در كشور ايجاد كرد و در همه استانها داراى مهرهها و عوامل خود بود كه آنها را به وكالت و يا مقامات عالى مىرساند. مهمترين پايگاه علم در خراسان و فارس بود؛ در خراسان و سيستان و بلوچستان به علت اين كه پايگاه اصلى خانوادهاش بود و در فارس بهعلت وصلت با خانواده قوام شيرازى. علم پيش از انقلاب در 15 فروردین 1357 به علت سرطان در آمریکا درگذشت و روزهاى انقلاب را نديد. او در وزارت دربار 4 معاون داشت كه يكى از آنها قائممقام و جانشين او محسوب مىشد و در غياب علم وظايف او را انجام مىداد. اين اولين بار بود كه چنين سمتى در وزارت دربار ايجاد شد. (نك: ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، جلد اول، صفحه 258 و جلد دوم، صفحه 238 و 255؛ تاريخ معاصر ايران از كودتاى 28 مرداد تا اصلاحات ارضى، صفحه 9؛ بازيگران عصر پهلوى، جلد اول، صفحه 643؛ از سيد ضياء تا بازرگان، ناصر نجمى، جلد اول و جلد دوم؛ از كودتاى سوم اسفند 1299 تا آذر 1358 صفحه 1570)
11. تقى امانى همدانى، فرزند محمود در سال 1309 ﻫ ش، در تهران متولد شد. وى كه برادرزاده شهيد حاج صادق امانى مىباشد، يك بار در ارديبهشت ماه 1342 به همراه برادرانش به نامهاى مهدى و رضا، به اتهام پخش اعلاميه در محل كتابفروشى خود در شهرستان قزوين دستگير و سپس آزاد شد. در تاريخ 13 /11 /1343 به اتهام ارتباط با شهيد محمد بخارائى در شهرستان قزوين دستگير و به تهران اعزام گرديد. رأى دادگاه در رابطه با اتهام ايشان به اين شرح بود : «در خصوص اتهام تقى امانى به خريد و فروش و نگهدارى اسلحه غيرمجاز با توجه به كشف اسلحه و با توجه به اعتراف متهم در تحقيقات مقدماتى به سه ماه حبس تأديبى با احتساب مدت بازداشت گذشته محكوم مىگردد.» (اسناد ساواك – پرونده انفرادى)
12. ابوالفضل حاجحيدرى، فرزند محمود در سال 1319 ﻫ ش متولد شد، وى كه در بازار تهران به حبوبات فروشى اشتغال داشت به واسطه ارتباط با فعالين بازار به مبارزه روى آورد و با دائى خود، حبيباله عسكراولادى، و شهيد صادق امانى به فعاليت پرداخت. در تاريخ 20 /11 /1343 به اتهام توطئه به منظور بر هم زدن اساس حكومت و حمل اسلحه غير مجاز دستگير و به حبس دائم با كار محكوم شد. وى در 14 /11 /1355 به همراه آقاى عسكراولادى و شهيد حاج مهدى عراقى از زندان آزاد شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی مرحوم حاجحیدری عضو شورای مرکزی کمیته امداد امام خمینی(ره) و عضو شورای مرکزی حزب مؤتلفه اسلامی بود. نام خانوادگی آن مرحوم حاج حیدری است ولی در اسناد ساواک اغلب با نام خانوادگی حیدری درج گردیده است. وی در اسفند 1392 درگذشت.
13. حمید ایپیکچی(ایپکچی)، فرزند عبدالعلی در سال 1326 در خانوادهای روحانی در تهران متولد شد. مبارزات سیاسی را از دوران نوجوانی و هنگام تحصیلات شروع کرد و چندینبار به خاطر فعالیتهایش دستگیر و زندانی شد در سال 1341 به اتهام شرکت در تظاهرات دستگیر و به مدت 12 روز در زندان قزلقلعه زندانی گردید. در اوّل آبان ماه 1343 در سال روز اعدام طیّب در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) دستگیر و خود را به نام حسین فرهادی فرزند حسن معرفی و سپس از زندان آزاد میگردد. نامبرده در جریان اعدام انقلابی منصور در حالی که کمتر از 18 سال داشت دستگیر و به علت صغر سن به 5 سال حبس در دارالتأدیب محکوم شد که نهایتاً در تاریخ 24 /10 /48 آزاد شد، ولی مجدداً در خرداد ماه 1351 به علت تماس با علی توکلی، به همراه مصطفی مفیدی و محمد بستهنگار دستگیر و پس از 35 روز و با رفع مظنونیت آزاد گردید. همچنین مشارالیه در تاریخ 26 /2 /52 به علت ارتباط با مجاهدین خلق دستگیر و پس از 8 روز از زندان آزاد شد.
ایپکچی در دوران مبارزه به حمید چگینی معروف بوده و در بازجوئی سال 51 گفته است:
«من در بازجوئی گفتهام در قتل منصور نخستوزیر اسبق نیز هیچگونه دخالتی نداشتم و اکثر متهمین قتل منصور را مأمورین اطلاعات شهربانی به منظور بزرگ جلوه دادن کار خود با پروندهسازی محکوم کردهاند.» (یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید حاج مهدی عراقی، صفحه 117، مرکز بررسی اسناد تاریخی)
14. آیتالله العظمی سیدمحمدهادی میلانی: از مراجع تقليد در 9 تیر 1274 ﻫ ش در خاندان بزرگ علمى در نجف به دنيا آمد. پدرش آيتالله سيد جعفر ميلانى بود. آيتالله ميلانى در سنين كودكى پدرش را از دست داد. ايشان تا 12 سالگی مقدمات معارف دينى را نزد ميرزا ابراهيم همدانى و ملاحسن تبريزى و ديگران خواند. دوره سطح را نزد شيخ ابراهيم ساليانى، سيد جعفر اردبيلى، حاج ميرزا على ايروانى و شيخ ابوالقاسم ممقانى فرا گرفت. آنگاه به درس خارج فقه و اصول آيات عظام، شريعت اصفهانى، نائينى، محمدحسين اصفهانى و آقا ضياءالدين عراقى حاضر گرديد و به مرتبه اجتهاد نايل آمد. همچنين فلسفه و كلام را از محضر محمدحسين اصفهانى و شيخ جواد بلاغى آموخت. از جمله مشايخ اجازه روایت آیتالله میلانی آیات عظام سيد حسن صدر، سيد عبدالحسين شرفالدين، شيخ عباس قمى و آقا بزرگ تهرانى مىباشند. ايشان سالهاى متمادى در حوزههاى علميه نجف و كربلا به تدريس پرداخت. در 1332 به مقصد زيارت مرقد حضرت امام رضا(ع) به مشهد مقدس سفر كرد و بر اثر درخواست مردم و روحانيان خراسانى در اين شهر اقامت گزيد و حوزه درس خود را داير كرد و تا زمان رحلت هزاران نفر از طلاب علوم دينى از محضر ايشان بهرهمند شدند و به تدريج به مرتبه مرجعيت رسيد.
مبارزه سياسى آيتالله ميلانى از مخالفت با لوايح ششگانه شروع شد و در ماجراى قيام 15 خرداد به اوج خود رسيد. ایشان با انتشار اعلاميه تندى رژيم را به سبب كشتار مردم در روز 15 خرداد 1342 و دستگيرى حضرت امام(ره) مورد انتقاد قرار داد و به رغم محدوديتهايى كه رژيم براى ايشان ايجاد كرده بود جهت آزادى امام(ره) به تهران سفر كرد. آیتالله میلانی سرانجام پس از پنج ماه بيمارى روز جمعه 17 مرداد 1354 در مشهد دارفانى را وداع گفت و به سراى باقى شتافت. علاوه بر آثار خيريه چندين كتاب از ايشان به جاى مانده است كه برخى از آنها هنوز طبع نشدهاند. (نک: آیت¬الله العظمی سید محمد هادی میلانی به روایت اسناد ساواک، 3 جلد، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی)
15. مخالفت امام خمینی (ره) با ترور نخستوزیر: مرحوم حاج حبیبالله عسکراولادی با زیرکی در بازجوئیها طوری وانمود کرده بود که به هیچوجه از جریان نقشه ترور نخستوزیر وقت حسنعلی منصور اطلاعی نداشته است و تا آخر بر همین روش ادامه داد ولی آقای عسگراولادی در خاطرات خود در اینباره میگوید: «... شهید صادق امانی مغز متفکر این گروه[گروه نظامی هیئتهای مؤتلفه اسلامی] آدم بسیار متشرع و دقیقی بود. همۀ کسانی که در این بخش فعالیت داشتند مثل ایشان بودند و بدون اینکه حکم شرعی برای کاری داشته باشند، آن را آغاز نمیکردند. اینها در مرحلۀ اول آیتالله انواری را نزد حضرت امام واسطه قرار دادند تا ایشان با حرکت آنها موافقت کند. عبارتی که حضرت امام به آیتالله انواری فرموده بودند به خاطر ندارم، ولی آیتالله انواری گفتند: ایشان موافقت نکردند. من چون نمایندگی حضرت امام را داشتم و نمایندۀ وجوهات ایشان بودم، همچنین از طرف مجموعۀ مؤتلفه هم خدمت ایشان رابطه بودم، شهید صادق امانی از من خواستند که شما از امام بخواهید که در اینباره ما را کمک کنند. من خدمت امام رفتم و موضوع را عرض کردم، امام فرمودند: چه شخصی را میخواهند بزنند؟ عرض کردم: هرکسی از این خائنین که در دسترس آنها باشد. امام فرمودند: غیرخودش [شاه] کس دیگری مصلحت نیست. بعد توضیح فرمودند: اگر کسی از درجات بعدی و حتی نخستوزیر کشته شود، اینها سعی میکنند این را وسیلهای کنند تا همه مبارزان را بکوبند و تمام کارهای خراب خود را گردن آن شخص که ترور شده بیندازند و سعی میکنند که یک خشنتر از او بیاورند. مدتی گذشت، اینها توسط برادرانی با مرحوم آیتالله میلانی که در آن روزها حوزۀ علمیه مشهد مقدس را اداره میفرمودند، ارتباط برقرار کرده و نظر ایشان را هم خواستار شده بودند، آیتالله میلانی هم در مرحلۀ اول چیزی مشابه نظر امام را فرموده بودند. مدتی بعد شهید صادق امانی به من گفتند: اگر میتوانید دوباره موضوع را با امام در میان بگذارید، شاید نهی خود را بردارند. من خدمت امام رفتم و عرض کردم: برادرانی که در این زمینه دلسوز هستند میخواهند فعالیتی داشته باشند، اینها فتوا یا فتاوی به دست آوردهاند، منتهی نهی شما مانع اینهاست. امام کمی برآشفتند و به من فرمودند: شما به اینها چکار دارید؟ قرار نیست که شما در این کارها باشید. شما چکار دارید؟ شما کارهای خود را بکن. کاری به کار اینها نداشته باش. اینها اگر وظایفی دارند، وظایف خود را انجام میدهند. شما به کار آنها چکار دارید؟ من عذرخواهی کردم و برگشتم. در جمع این دوستان که چند نفر بودند، جریان را گفتم. شهید صادق امانی از این سخن امام که فرمودند: به کار اینها چکار دارید؟ اینها وظیفهای دارند خودشان انجام میدهند؛ اینگونه استنباط کرد که امام منع خود را برداشته و بهصورت غیرمستقیم گفتند که اگر فتوایی دارید، بروید به فتوای خود عمل کنید. البته اینها فتاوایی از فقهای دیگر که در تهران و قم بودند، همچون مرحوم آقا شیخ جواد فومنی یا آیتالله میلانی ـ که در بار دوم از ایشان فتوا گرفته بودند ـ داشتند، اما مانع آنها منع امام بود. این منع را هم تصور کردند توسط امام برداشته شده و شروع کردند به گرفتن فتاوی صریحتر از دیگر فقها و با اطمینان خاطر کار خود را انجام دادند. منتهی فتوا از حضرت امام نداشتند و اگر بعضیها در مصاحبهها یا جاهای دیگر میگویند، اینها اهل فتوا بودند و از امام فتوا داشتند، از امام فتوایی در اینباره نگرفته بودند. فقط برداشتن این نهی را با این صحبت من استنباط کردند ... موضوع فتوای شرعی ترور منصور، آیتالله انواری را به زندان آورد زیرا در جریان بازجوییها اینها گفتند که آیتالله انواری ما را تائید کرده و وقتی ما از ایشان خواستیم تا از امام در این باره فتوا بخواهند، ایشان پرسید: آیا آدم این کار ـ کسی که ترور را انجام دهد ـ پیدا میشود؟ ما گفتیم: بله. ایشان گفت: اگر آدم این کار پیدا شود، باعث امیدواری است. این عبارت، اسباب دستگیری، محاکمه و پانزده سال زندان برای ایشان شد. ... » (خاطرات حبیبالله عسگراولادی، صفحه 165 و 166 و 175)
16. آیتالله جواد فومنی حایری، فرزند محمد جعفر در سال 1294ﻫ ش در كربلا به دنیا آمد. وی از علمای مبارز و مجاهدي بود كه بيپروا در منابر و مساجد عليه برنامههاي رژيم شاهي به تبليغ ميپرداخت. در پي كودتاي 28 مرداد 1332 كه خفقان شديد همه جا را فرا گرفته بود، اين عالم بزرگوار در مسجد نو واقع در خيابان خراسان تهران به سخنراني افشاگرانه عليه رژيم شاه اقدام ميكرد، به طوري كه كليه كوچهها و خيابانهاي اطراف مسجد مملو از جمعيت ميگردید.
وي با تأسيس مدرسهاي مخصوص دختران مسلمان در سال 1326 نشان داد كه مخالفت روحانيت با برنامههاي رژيم شاه نه بر پايه ارتجاع، بلكه به خاطر آن است كه فرهنگ بي دين رژيم را ضد آزادي واقعي زن و موجب جلوگيري از رشد و تعالي اين قشر عظيم ميدانند. وی در مدرسه خود توانست با حفظ عفاف و شخصيت ديني، دختران متديني را تربيت كند كه با علم و سواد بوده و در صحنههاي مختلف حضور و كارآيي مؤثر داشتند.
وي عالمي دانشمند، مجاهد، وارسته و داراي تفكرات عالي اجتماعي بود. سخنرانيهاي وي عموماً حول مسايل اجتماعي دور ميزد و به همين دليل نيز بارها از سوي ساواك مورد تعرض قرار گرفت. آیتالله فومنی در شب 23 رمضان سال 1384 ﻫ ق برابر با 6 بهمن 1343 دارفانی را وداع گفت. (نک: آیتالله حاج شیخ جواد فومنی حائری به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی)
17. حسین دانشپور مقدم، فرزند عباسعلی به همراه شهید مرتضی نیکنژاد در جلسات مسجد جلیلی شرکت داشت. وی در تاریخ 12 /1 /1344 به اتهام شرکت در اعدام انقلابی حسنعلی منصور دستگیر و در تاریخ 29 /4 /1344 آزاد شد.
18. علىاصغر حاج بابا، فرزند على اعظم در سال 1310 ﻫ ش در تهران متولد شد. وى كه داراى تحصيلات ابتدايى بود و به شغل بازرگانى آهنآلات اشتغال داشت از دوران جوانى در جريان مبارزه قرار گرفت. يك بار در سال 1340 به اتهام مشاركت در اقدام بر ضد امنيت داخلى دستگير شد و در فروردين ماه 1341 آزاد گرديد. مشاراليه به اتهام اعدام انقلابى منصور همزمان با ترور دستگير گرديد، [كه علت آن، اشتغال شهيد محمد بخارايى به عنوان تحصيلدار در مغازه وى بوده است]. گزارش تيرماه 1342 ساواک، ايشان را از فعالين مكتب توحيد معرفى و عنوان داشته: براى اين مكتب آقاى مطهرى [شهيد مطهرى] اساسنامه نوشته كه به ظاهر ادعا نموده اين مكتب دخالت در امور سياسى ندارد و اغلب از اعضاى فعال اين مكتب حتى به قرآن قسم ياد مىكنند كه وابستگى به نهضت آزادى ندارند. جلسات مكتب توحيد در منزل حاجیبابا تشكيل و شهيد محمد بخارايى نيز در اين جلسات شركت داشته است. (پرونده ساواک)
منبع:
کتاب
حبیبالله عسکراولادی به روایت اسناد ساواک صفحه 50