به قرار اعترافات مهندس سیروس شوقی1 از اعضای حزب منحله توده
متن سند:
در سال 1955 فستیوال ورشو تشکیل شد و از ایرانیان فراری مقیم چک
عده ای به فستیوال رفته که عبارت بودند از :
امیر خسروی2 ـ ایرج رسولی ـ فتح اللّه سهرابی ـ عزیزاللّه بهادری ـ نصراللّه کریمی
ـ اعلم دانائی ـ یوسف رفیعی ـ محمود عبادیان ـ منصور شکی ـ فاضل (که برای
کار دهقانی آمده بود) علی پایدار ـ و نیز ایرانیان فراری که در این فستیوال
شرکت داشتند عبارتند از :
آشوب شهبازیان ـ محمود
مدرس ـ حسن گلشن ـ
پروانه شیرنیلی ـ جوانمرد
از پاریس (بازجو ـ حسن
جوانمرد حقی که جوانمرد
قصاب هم به او می گویند)
پرویز کیائی با خانمش از
وین ـ پسر دکتر یزدی3
ـحسین جویباری (بازجو.
کوبل نارنجک ها) خاشع
گرمان ـ داود نوروزی ـ
آزمون.
اصل در 3ش ـ و
در پرونده منوچهر آزمون بایگانی
شود.
توضیحات سند:
1ـ سیروس شوقی فرزند حسین
در سال 1305 ه ش در تبریز
متولد شد.
برابر گزارش ساواک
در مورد نامبرده، حاکی است که
وی یکی از افراد مسئول حزب
توده در آبادان بود که در سال
1332 مدتی در آبادان زندانی
و سپس به بندرعباس تبعید شد
و مدتی هم در زندان بندرعباس
و کرمان بود و در زندان نیز
مسئول کمیته حزبی بوده است.
در مورخه بهمن ماه سال 1332
از زندان کرمان آزاد شد و به
تهران آمد و با حزب توده
ارتباط برقرار کرد.
در شهریور
1340 با تهیه پاسپورتی به نام
مستعار صادق سیفی از طرف
حزب مذکور به کشورهای
کمونیستی اعزام شد و تا مرداد
1341 در کشور چکسلواکی
سکونت داشت.
وی در همانجا متأهل شد و بعد
از مدتی به لاهه عزیمت کرد و
در مرداد 1341 در سفارت
ایران در لاهه پاسپورتی به نام
خود اخذ کرد و مدتی در آلمان
غربی سکونت کرد و در اواخر
اسفند 1341 به ایران آمد و
شخصا گزارشی به ساواک ارائه
کرد.
وی با توصیه و معرفی دکتر
عالیخانی وزیر اقتصاد، با
ریاست ساواک ملاقات کرد و
پس از بازجویی، وی کلیه
اطلاعات حزبی خود را در ایران
و چکسلواکی در اختیار ساواک
قرار داده از اعمال خود اظهار
ندامت کرد.
لذا در تیر ماه
1342 با استخدام وی در
سازمان آب و برق موافقت شد.
برابر نامه ساواک وی در سال
1345 در اداره استاندارد
وزارت اقتصاد مشغول به کار
شد.
پرونده انفرادی ساواک.
2ـ امیر خسروی، بابک :
نورالدین کیانوری در خاطرات
خود در خصوص بابک امیر
خسروی چنین می نویسد : «او
دانشجوی دانشکده فنی واز
اعضای حزب و یک خانواده
متمّول بود.
بابک را ما دو سال
پیش از 28 مرداد به عنوان
نماینده سازمان دانشجویان برای
کار به دبیرخانه اتحادیه
بین المللی دانشجویان فرستادیم.
او به عنوان نماینده سازمان
جوانان حزب در دبیرخانه
اتحادیه بین المللی دانشجویان
(مستقر در پراگ) و فدارسیون
بین المللی جوانان دمکرات سالها
به کار پرداخت و مسافرتهای
زیادی به تمام دنیا داشت.
سپس،
پس از پایان کارش در
فدراسیون، ما ترتیبی دادیم که
وی دوره سه ساله مدرسه عالی
حزبی را در مسکو بگذارند.
پس
از پایان این دوره، بابک به آلمان
دمکراتیک آمد و دو سال در
آنجا بود.
در این زمان ما یک
دوره ویژه برای او گذاشتیم تا
تحصیلات خود را در رشته
مهندسی ساختمان تکمیل کند و
بتواند در این رشته در غرب به
کار بپردازد.
رفقای حزب
سوسیالیست متحده آلمان به
توصیه ما برای او معلم مخصوص
گرفتند تا تمام آن دروسی را که
در ایران فراگرفته و فراموش
کرده بود، مجددا به او بیاموزد
بدین ترتیب، بابک دوباره
مهندس شد.
خانم او هم به آلمان
دمکراتیک آمد و طی این مدت،
مدرک دکترای خود را در رشته
شهرسازی با نتیجه «بسیار
ممتاز» گرفت آنها سپس با
موافقت حزب به پاریس رفتند.
بدین ترتیب، آنها با کمک های
حزب و با سرمایه ارزی زیادی
که بابک در مسافرتهای خود به
عنوان دبیر فدراسیون جوانان
دمکرات اندوخته بود، زندگی
بسیار مرفهی را در پاریس
شروع کردند.
بابک بلافاصله در
حومه پاریس و نزدیکی کاخ
ورسای و در یک ناحیه جنگلی
بسیار زیبا، ویلای خیلی قشنگی
ساخت که من رفته و دیده ام.
او
در پاریس در یک شرکت
ساختمانی فرانسوی که در
الجزایر پیمانکاری های مهمی
داشت، کار می کرد و اغلب هفته ها
به الجزیره می رفت.
او در
پاریس عده ای از افراد حزبی را
نیز در پیرامون خود داشت که این
گروه همیشه با گروه حزبی حسین
نظری دعوا و اختلاف داشتند.
پس از انقلاب، بابک نیز به ایران
آمد و در کمیته مرکزی حزب
مسئولیت هایی گرفت که مهمترین
آن مسئولیت شعبه پژوهش بود.
در این دوران بابک همیشه با من
دعوا می کرد و مرتب می گفت :
«چرا من را عضو هیئت سیاسی
نمی کنید، من از تمام این
افسرانی که عضو هیئت سیاسی
شده اند (عمویی، حجری و
دیگران) بالاترم و سوادم بیشتر
است من به او گفتم : تو درست
می گویی، ولی نباید خودت را با
آنها مقایسه کنی.
آنها 25 سال در
زندان مقاومت کرده اند و تو حتی
یک روز هم به زندان نرفته ای و
اگر رفته بودی معلوم نبود چه
می شدی! بابک ناراحتی قلبی
(تنگی شریان) داشت و برای
عمل جراحی به سویس رفت.
پس
از معالجه، به من تلفن کرد که به
ایران بیایم؟! من پاسخ دادم: «اگر
می خواهی بیایی، بلند شو و بیا!»
او دو هفته بعد باز تلفن زد که به
ایران بیایم؟! باز هم همان جواب
را دادم.
این کار را چند بار تکرارشد.
این در زمانی بود که حزب
زیر فشار قرار گرفت و فعالیت در
ایران توأم با مخاطره بود.
بالاخره
میزانی به من فهماند که این بابا
نمی خواهد به ایران باز گردد، شما
چرا به او اصرار می کنید.
من
پاسخ دادم : «ما کسی را مجبور
نمی کنیم، خوب نیاید و در همانجا
بماند.
» بابک در اروپا ماند.
همسر و فرزندش نیز در پاریس
بودند.
بدین ترتیب، بابک یکی
از کسانی است که در تمام تاریخ
حزب، فقط از امکانات حزب
استفاده مادی کرده و زندگی
راحت و آسوده ای برای خود
ترتیب داده است.
»
(خاطرات نورالدین کیانوری،
ص 558 ـ 559)
3ـ حسین یزدی فرزند دکتر
مرتضی یزدی در سال 1329
عضو سازمان جوانان حزب توده
شد.
پدرش از مؤسسان و رهبران
حزب توده و وزیر بهداری کابینه
قوام السلطنه، بعد از کودتای 28
مرداد 1332 دستگیر و با ابراز
تنفر از گذشته آزاد شد.
دکتر
یزدی در زندان، پس از تسلیم به
رژیم شاه، پسرش حسین یزدی
را که به توصیه حزب برای
تحصیل به آلمان فرستاده شده بود
را به ساواک مربوط ساخت و
ساواک به او اینطور تلقین کرد که
گویا کیانوری مسئول زندانی
شدن پدرش بوده است.
حسین هم برادرش فریدون را با
خود همراه کرد.
دکتر یزدی نیز
پس از آزادی بطور دائم با
رادمنش و اسکندری مکاتبه
داشت به این ترتیب این بستگی
به تمام معنا حفظ شده بود و
آقایان حاضر نمی شدند که در
مطبوعات حزب مطلبی علیه
یزدی نوشته شود و به همین دلیل
حسین و فریدون یزدی (پسر
عموهای خانم رادمنش) مشیر و
مشاور و آجودان دکتر رادمنش
بودند.
در تمام سالها حسین
یزدی نامه های دکتر رادمنش را
برای پُست کردن به برلین غربی
می برد و اگر کسی می خواست از
اروپای غربی با ایران و با
رادمنش تماس بگیرد، این کار با
واسطه حسین یزدی
انجام می شد.
در این زمان مقام
حسین یزدی در ساواک آنقدر
بالا گرفته بود که نه تنها ساواک،
بلکه با اداره جاسوسی آلمان
غربی نیز مستقیما مربوط بود و
آنها یک پاسپورت قلابی آلمان
غربی با نام مستعار به او داده
بودند که به وسیله آن آزادانه به
همه جای اروپا سفر کند.
کیانوری در کتاب خاطراتش
آورده است : «اولین کثافت
کاری حسین یزدی دستبردی بود
که به خانه روستا زد و حدود سه
هزار دلار پول اتحادیه کارگری
را دزدید، این مسئله مسکوت
ماند تا بالاخره خانم دکتر
رادمنش اعلام کرد که از
گاوصندوق دکتر، اسناد حزبی و
مقداری پول به سرقت رفته
است و اعلام کرد که فقط حسین
یزدی که اتومبیل یک رفیق
حزبی را در برلین گرفته بوده به
اینجا آمده است.
این سند
بلافاصله در هیئت اجرائیه مورد
بحث قرار گرفت و این حدس
مطرح شد که شاید حسین یزدی
در این کار دخالت داشته است،
لذا به دوستان خود در حزب
سوسیالیست متحده آلمان اطلاع
دادیم.
حسین یزدی مأموریت
دیگری داشت و آن ترور من
بود.
برای انجام این مأموریت
یک روز قبل از موعد اجرای
آن به برلین شرقی آمده و در
آلمان دستگیر شده بود.
در
تحقیقات معلوم شد که او هم
مأمور ساواک و هم مأمور
سازمان امنیت آلمان غربی بوده
است.
»
ر.ک : خاطرات نورالدین
کیانوری، مؤسسه تحقیقاتی و
انتشاراتی دیدگاه ـ صفحه 391
الی 394.
منبع:
کتاب
منوچهر آزمون به روایت اسناد ساواک صفحه 20