تاریخ سند: 26 بهمن 1347
موضوع: مجلس ترحیم اسکندری
متن سند:
رونوشت گزارش خبر 1164 /20 و ـ 26 /11 /47 ـ منبع اتفاقی
از ساعت 1500 روز 24 /11 /47 مجلس ترحیمی به مناسبت فوت مرحوم اسکندری1 پدر پروانه اسکندری2 همسر داریوش فروهر در مسجد ارک برگزار گردید در ساعت 1605 شیخ علی اکبر ناطق نوری3 به منبر رفت و در مورد سعادت و نیکبختی یک اجتماع صحبت نمود و اضافه کرد در مورد تأمین سعادت در بین افراد یک اجتماع دانشمندان عقاید مختلفی ابراز داشتهاند از جمله افلاطون عقیده داشت که اگر در مملکتی قانون مبتذل و غیر قابل استفاده وجود داشته باشد چنانچه رهبر آن کشور لایق و کاردان باشد مسلماً موفق خواهد شد که سعادت ملت را تأمین نماید.
ولی ارسطو بر این عقیده بود که چنانچه کشوری دارای قوانین درخشان و پسندیده نباشد رهبر آن مملکت هر چند لایق و کاردان باشد کاری از پیش نخواهد برد و آن مملکت روی سعادت را نخواهد دید.
اسلام و قرآن عقیده دارند که قانون خوب و رهبر لایق توأماً میتوانند ملتی را خوشبخت بنمایند و چنانچه یکی از این دو در ورطه فراموشی سپرده شود مملکت روی ترقی را نخواهد دید.
اگر رهبری عیاش و خوشگذران و شهوتران و هوسباز باشد و با زور و قدرت بر مال و جان و نوامیس مردم دست درازی کند به طور مسلم اطرافیان او یعنی بادمجان دور قاپ چینها که هر روز بله قربان میگویند و تا کمر خم میشوند دمار از روزگار مردم درمیآورند.
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی برآورند غلامان آن درخت از بیخ
معاویه که رهبری مسلمانان را به عهده داشت فردی عیاش و شهوتران و متجاوز بود یک روز شخصی پیش او آمد و گفت من قبلاً ثروتمند بودم و زندگی مرفهی داشتم ولی اکنون ثروت خود را از دست دادهام و به این مناسبت پدر همسرم که عمویم هم میباشد میخواهد دخترش به زور از من طلاق بگیرد و به همین جهت من را با تهدید به نزد حاکم بردند و چون حاکم زن مرا به چشم دیگری نگاه کرد پافشاری نمود که هر چه زودتر او را طلاق دهم تا خودش او را تصاحب کند.
معاویه به حاکم نوشت که زن مزبور را به نزد او بیاورند و چون معاویه آن زن را دید یک دل نه صد دل عاشق او شد و به زن اصرار نمود از شوهرش طلاق بگیرد به همسری او یا حاکم درآید.
آن زن چون از موضوع مطلع شد خطاب به معاویه گفت حالا که وضع چنین است من یک موی سر شوهر فقیر خود را به امثال شماها ترجیح میدهم.
ناطق نوری افزود آقایان اینگونه رهبرها علاوه بر آنکه به درد دل مردم نمیرسند به نوامیس و مال آنها چشم میدوزند.
هر چه بگندد نمکش میزنند
وای به روزی که بگندد نمک
وقتی معاویه از دنیا رفت و به اموال او رسیدگی کردند متوجه شدند که همه را از بیتالمال مسلمین بالا زده است.
ناطق نوری در این هنگام با عصبانیت گفت آخر این سگ پدرها اینهمه اموال را از کجا آوردهاند.
آقایان از زمان پیغمبر تا به امروز کسی جز علی لایق مقام رهبری نبود.
امروز در یک کشور مترقی مثل آمریکا برای انتخاب رئیس جمهور مدت 2سال به نفع او تبلیغ میکنند و او را به ملت معرفی مینمایند تا با خیال راحت به او رأی دهند و بدانند که سعادت مملکتشان را تأمین خواهد کرد.
مگر مردم یک کشور نباید در تعیین سرنوشت کشور خویش و تأمین سعادت خود دخالت داشته باشند؟ اگر بگویید به من چه و همیشه در فکر نماز و روزه و حج باشید و از قانون مملکت خود بیخبر شوید و ندانید که چگونه به مردم ظلم و ستم روا میدارند مسلم بدانید که رنگ سعادت را نخواهید دید.
باید از خواب غفلت بیدار گردید و برای به وجود آوردن اجتماع بهتر کوشش و مبارزه کنید.
نامبرده شعری نیز از پروین اعتصامی درباره شاه و یتیم قرائت نمود و در ساعت 1700 به سخنان خود خاتمه داد4.
یاد شده هنگام ادای کلمه رهبر با حالتی تمسخر و خنده آن را بیان مینمود.
در این مجلس عدهای در حدود 800 الی 1000 نفر شرکت داشتند و افراد شناخته شده عبارتند از: 1- دکتر غلامحسین صدیقی،دکتر سنجابی، موسی شیخزادگان، حاج مهدی لباف، محمد مدبر [مدیر] شانهچی، محمد خلیلیان شغل آلبومساز، علی جنانی شغل پاکتساز، حسن لقائی (بهگو)، ابراهیم کریمآبادی، حسین شاه حسینی، حاج محمود مانیان، یداله فتوت رضائی شغل خیاط، مرتضی شهرت آقا محمود تجریش معروف به تجریشی شغل آلومنیومساز در بازار مسجد جامع (از اعضای مکتب توحید سابق و از افراطیون مذهبی)، دکتر حسن ارسنجانی وزیر سابق کشاورزی، کبیری، سرهنگ اخراجی ارتش عزیز رحیمی، داریوش فروهر، ضمناً حسین شاه حسینی گردانندگی مجلس را به عهده داشت.
رونوشت برابر اصل و اصل در 123917 میباشد.
به پرونده دکتر حسن ارسنجانی به کلاسه ...
.
ضمیمه و بایگانی شود.
18 /2
توضیحات سند:
1ـ مجلس ترحیم: دو سند دیگر درمورد مراسم مذکور از دو منبع دیگر ساواک به ترتیب زیر گزارش گردیده است:
رونوشت گزارش خبر شماره 44731 /20 ه 2 – 26 /11 /47 منبع 63
موضوع – تشکیل مجلس ترحیم به مناسبت فوت پدر همسر داریوش فروهر در مسجد ارک
بعدازظهر روز پنجشنبه 24 /11 /47 مجلس ختمی به مناسبت درگذشت پدر پروانه اسکندری همسر داریوش فروهر در مسجد ارک تشکیل گردید که جمع کثیری از طبقات مختلف مردم در آن شرکت نموده بودند.
افراد شناخته شده عبارت بودند از قاضی، صادقی، سرهنگ بازنشسته عزیزاله میر رحیمی، رضا خانی، رادنیا، عدالت منش.
در جلسه مذکور واعظی صحبت میکرد که مطالب آن را اطراف لازم و ملزوم بودن قوانین و احکام دور میزد و حکایاتی از نحوه اعمال و رفتار خلفای صدر اسلام بیان میداشت و از بیاناتش و از نحوه ادای جملات و کلمات و ذکر جمله اینکه همه شما میدانید چه میخواهم بگویم و همچنین در پایان که گفت خوب مطالبی گفته شد که ظاهراً مربوط به سابق بود استنباط میشود که نسبت به اوضاع فعلی خوشبین نبوده و در لفافه انتقاداتی نمود.
پس از پایان سخنان واعظ مذکور افراد فوقالذکر دور هم جمع و به صحبت پرداختند سرهنگ رحیمی جویای حال پرویز عدالتمنش شد و برادرش که در بین حاضرین بود پاسخ داد حالش خوبست و در ورامین میباشد و اخیراً هم دارای سومین اولاد شده است و سپس از حاضرین دعوت نمود که به ورامین بروند.
قاضی اظهار داشت ما هر وقت شما را دیدیم تعارف نمودهاید یک روز همه را دعوت کنید و طالقانی هم آنجا باشد و یک نماز جماعت مفصل در آنجا تشکیل بدهیم.
در این موقع سرهنگ رحیمی گفت و از آنجا همه دسته جمعی به زندان و بعد که حاضرین خندیدند افزود ما که حاضر هستیم ضمناً قاضی و صادقی اشاره به روز 14 اسفند و سالگرد فوت دکتر مصدق نموده و گفتند با اینکه حتماً نمیگذارند مراسم انجام شود ولی رفتنش لازم است و قرار گذاشتند که در مراسم مذکور شرکت نمایند.
نظریه رهبر عملیات – افراد فوقالذکر محمد صادق قاضی طباطبایی، مصطفی صادقی، عباس رادنیا، جهانگیر عدالتمنش، سید محمود طالقانی و سرهنگ عزیزاله امیر رحیمی بودهاند.
رونوشت برابر اصل است.
اصل در 123917 پرونده محمد صادق قاضی طباطبایی به کلاسه ...
...
.
ضمیمه و بایگانی شود.
24 /2 /48
شماره 44732 /20 ه2 – 26 /11 /47-منبع 920
برگزاری مجلس ختم به مناسبت فوت پدر پروانه اسکندری
از ساعت 15:00 الی 17:00 روز پنجشنبه 24 /11 /47 مجلس ختمی به مناسبت فوت اسکندری پدر پروانه اسکندری همسر داریوش فروهر در مسجد ارک برگزار گردید.
افراد شناخته شده عبارتند از دکتر غلامحسین صدیقی، دکتر کریم سنجابی، دکتر حسن ارسنجانی، محمد علی کشاورز صدر، حسین ملکی، ابوالفضل قاسمی، ابراهیم کریمآبادی، عبدالحسین ثنائی، حسین شاه حسینی، عباس محمودی، مهندس احمد زیرکزاده، شیخ حسین لنکرانی، حاج علی صدری، موسی شیخزادگان، محمد مدیر شانهچی، احمد انصاری، خسرو سیف، گلشن (گلشنی)، حسین بهاور، سعید سمندری،شاملو، حبیباله ذوالقدر، توکل امیر ابراهیمی، احمد انواری، میر اسداله رسا، صادق سرفراز، ابراهیم عینکچی، حسین کی استوان، علی اردلان، مهندس توسلی، سلمان ماهر، عنایتاله تکلی، هدایتاله متین دفتری، دکتر عبدالعلی برومند، عبدالکریم کنی، خلیل غنیزاده.
واعظی درباره شرایط زمامداری در اسلام صحبت کرد و از امویان بدگویی نمود و از افراط و تفریط آنان در بودجه مملکت و تجاوز به جان و ناموس مردم بحث نمود.
مجلس مذکور در ساعت 1000 پایان یافت.
نظریه رهبر عملیات:
1ـ به نظر میرسد یادشده کیاورز شاملو میباشد.
2ـ واعظ مورد بحث ناطق نوری بوده است.
2ـ پروانه اسکندری فرزند احمد در سال 1315 یا 1317 شمسی در تهران به دنیا آمد.
پدر وی از اعضای فعّال و مأمور پخش اعلامیههای حزب پانایرانیسم بود که از طرف اداره دوم ارتش به اصفهان تبعید شد.
او در آذر ماه سال 1336 دیپلم گرفت و به استخدام آموزش و پرورش درآمد.
در سال 1338 به دانشگاه راه یافت و در رشتۀ علوم اجتماعی به تحصیل پرداخت.
در سال 1339 به نامزدی داریوش فروهر درآمد و شروع به فعالیت در حزب ملت نمود.
او در اولین تظاهرات دانشجویی در سال 1339 شرکت کرد و تنها سخنران آن مراسم بود.
پروانه اسکندری که از سال ششم ابتدایی، خود را معتقد به جهانبینی ناسیونالیستی و مکتب پانایرانیسم معرفی کرده بود، در سال 1340 به عنوان مسؤول سازمان زنان کمیته شهرستان تهران وابسته به جبهه ملی معرفی شد.
نامبرده به واسطه بحث در کلاس، مدتی از تدریس کنار گذاشته شد و سپس به منطقه 11 آموزش و پرورش منتقل و در سال 1356 راهنمای تعلیماتی ناحیه 6 آموزش و پرورش تهران بود.
در اکثر جلسات حزب ملت شرکت داشت و در سال 1356 در جلسۀ هیئت تحریریۀ خبر نامه اتحاد نیروهای جبهه ملی نیز شرکت میکرد.
پروانه اسکندری در سال 1377 به همراه همسرش، داریوش فروهر، به دست افراد ناشناس به قتل رسید.
3ـ حجتالاسلام علی اکبر ناطق نوری فرزند ابوالقاسم متولد سال 1322 ه ش در نور مازندران، بعد از اخذ مدرک دیپلم، در رشته فلسفه اسلام از دانشکده الهیات دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد و دروس حوزوی را در حوزه علمیه قم فراگرفت.
چند بار توسط رژیم شاه بازداشت و ممنوعالمنبر شد و در صحنههای مختلف مبارزات مردم ایران حضور فعال داشت بعد از پیروزی انقلاب در جهاد سازندگی، وزارت کشور، مجلس شورای اسلامی مشغول به کار بود و در دورههای چهارم و پنجم مجلس شورای اسلامی ریاست قوه مقننه را به عهده داشتند.
نامبرده در حال حاضر مسئول بازرسی دفتر مقام معظم رهبری است.
4ـ آقای ناطق نوری در خاطرات خود ماجرای این سخنرانی و ماجراهای بعد از آن را چنین شرح میدهد:
وقتی پدر خانم آقای فروهر، مرحوم اسکندری، از دنیا رفت، حاج محمد خلیل نیا دوست مشترکمان به من گفت: «قرار است برای مرحوم اسکندری در مسجد ارک ختمی گرفته شود، شما حاضری منبر آن را بروی؟» گفتم: «بله.
» ختم برگزار شد و اقشار مختلفی در آن شرکت کرده بودند.
عده زیادی از دانشجویان بودند.
مرحوم طالقانی، سحابی، بازرگان و سرهنگ رحیمی هم شرکت کرده بودند.
منبر رفتم و دربارۀ حکومت اسلامی صحبت کردم و حرفها را کشاندم به فرمایشات امام حسین (ع) که میفرماید: «اگر کسی سلطان ستمگر را ببیند که حلال خدا را حرام میکند و حرام خدا را حلال میکند و سکوت کند جا دارد که با این سلطان ستمگر در جهنم در یک جا قرار بگیرد.
»
آخر منبر هم این شعر معروف پروین اعتصامی را خواندم:
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودکی یتیم
کین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد: چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک شد پیرزنی گوژپشت و گفت:
این اشک دیدهی من و خون دل شماست
آن پارسا که ده خرد و ملک رهزن است
آن پادشه که مال رعیت خورد گداست
«پروین» به کج روان سخن از راستی چه سود
کو آن چنان کسی که نرنجد ز حرف ماست.
از منبر که آمدم پایین، آقای رحیمی جلو آمد و پیشانی مرا بوسید و با صدای بلند گفت: «آقای ناطق از این چاشنی که به کار بردی متشکرم.
» این شعر را چاشنی منبر دانست.
آقای حسین شاه حسینی هم که به نوعی فامیل ما هست، آمد و مرا بدرقه کرد و من به منزل رفتم، شاید یک هفته از این ختم نگذشته بود که ساواک مرا احضار کرد و بازداشت شدم.
در زندان حوصلهام سر رفت.
در را زدم و گفتم: «آقا ما کار و زندگی داریم.
» یکی کسی آمد گفت: «مگر خانۀ عمهات است که این طور صحبت میکنی.
این جا ساواک است .
کار و زندگی چیست؟» خلاصه مرا سوار ماشین کردند و به قزل قلعه بردند.
در بین راه یکی از مأمورین گفت: «میدانی کجا میرویم؟» گفتم: «قزل قلعه» گفت: «بلدی کجاست؟» گفتم: «بله چند دفعه رفتم و آشنایم» یک راست مرا به اتاق بازجویی بردند.
کمالی معروف گفت: «چرا در مجلس ختم دربارۀ حکومت اسلامی حرف زدی؟ در ختم راجع به مرگ، آخرت و قیامت صحبت میکنند تا مردم متنبه بشوند.
تو اگر مریض نبودی راجع به حکومت اسلامی در ختم صحبت نمیکردی؟» گفتم: «کجای این منبرم توهین به شاه بوده».
او جواب جالبی داد و گفت: «نمیخواهد اسم شاه باشد، اولاً ما کاری نداریم که بالای منبر چه گفتی، ما کار به آن پای منبریها داریم که سرشان را تکان میدهند، آنها از صحبت شما چه میفهمند، آن برای ما مهم است.
دوم، شما آشیخها خیلی پدرسوختهاید.
بالای منبر میگویید معاویه این طور بود، یزید این طور بود، هارون این طور بود، بعد هم میگویید در هر زمانی این چنین است و بعد میگویید ما کی به شاه فحش دادیم؟» سپس گفت: «آشیخ آن شعرهایی که خواندی بخوان ببینیم یادت است.
» گفتم: «بله» گفت: « بخوان».
من هم شروع کردم یک خط در میان به خواندن.
یک مرتبه محکم گذاشت در گوشم؛ گفت: «فلان فلان شده بالای منبر مثل بلبل میخواندی حالا این جا لکنت گرفتی و یادت رفته بخوانی؟»
واقعاً این اشعار پروین را در پروندۀ من گذاشته بودند.
بالاخره مرا دراز کردند و چند تا مأمور روی سرم مفصل کابل و مشت و لگد میزدند.
بنیهام خیلی خوب بود.
مثل حالا پیر نشده بودم.
بلند شدم، دو مرتبه مرا خواباندند و کابل زدند.
برای بار دوم بلند شدم، گفتم: «خوب من حالا میروم.
» گفتند: «کجا؟» گفتم: «عصر یک مجلس ختم در دزاشیب در مسجد هرندی است که قول دادم که به آنجا بروم.
» یک سیلی محکم دیگری در گوشم گذاشت و گفت: «چه شیخ بیحیایی، حالا این کارها را کرده، این همه هم کتک خورده، باز میگوید میخواهم منبر بروم برو داخل» و مرا به داخل زندان بردند و قابلی و جعفری که از مأموران زندان بودند مرا میشناختند، تا مرا دیدند خندیدند و گفتند: «آقای ناطق باز شما را آوردند؟» گفتم: « بله».
بدنم خیلی درد میکرد و میسوخت.
رفتم و کنار بخاری نشستم و با صدای بلند حرف زدم.
یکی از این زندانیها از داخل بند گفت: «آقا شما روحانی هستید؟» گفتم: بله گفت: «یک استخاره برایم بکن.
» من هم استخاره کردم و گفتم: «خوب است.
» بقیۀ زندانیها که گویا کُرد بودند و از کردستان و آذربایجان غربی آنها را آورده بودند نیز درخواست استخاره کردند.
من برای آن که به آنها روحیه بدهم، نوعاً میگفتم استخاره خوب است.
شب مرا آزاد کردند چون با فولکس خودم به ساواک خیابان شریعتی رفته بودم ماشینم را آورده بودند قزل قلعه.
پشت فرمان که نشستم دیدم نمیتوانم بنشینیم، ناچاراً به پهلو تکیه دادم و نشستم و تا خانه رانندگی کردم.
به خانه که رسیدم خانمم و مادرم گفتند: «کجا بودی؟» گفتم: «مرا به ساواک برده بودند.
» خانواده از سر و وضع من فهمیدند که خیلی کتک خوردهام بدنم خیلی کبود شده بود.
این ماجرا گذشت و از طرف رژیم اعلام کردند که شما ممنوعالمنبر هستید.
(خاطرات حجتالاسلام والمسلمین علی اکبر ناطق نوری، تدوین مرتضی میردار، جلد اول، صفحه 95 تا 97، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول تابستان 1382)
منبع:
کتاب
پایگاههای انقلاب اسلامی، مسجد ارک تهران به روایت اسناد ساواک صفحه 283