بازجویی از علیرضا کرمعلی
متن سند:
جلسه دوم
بازجویی از علیرضا کرمعلی
س ـ آقای علیرضا کرمعلی هویت سرکار محرز میباشد مشروح فعالیتهای خود را از ابتدا تا لحظه دستگیری بنویسید و یا ذکر نمایید توسط چه کسی به گروه پیوسته و چه کارهای عملی انجام دادهاید و اصولاً انگیزه شما از کارهای خرابکارانه چه بوده است؟
ج ـ در یکی از شبهای ماه رمضان که در مسجد بودیم یکی از بچهها گفت چون امشب حمام باز است بیا حمام برویم من تصمیم گرفتم که حمام بروم از این رو ما برای رفتن حمام آماده شدیم و به حمام رفتیم ما را به حمام عبادالله خدارحمی بردند در آنجا بعد از استحمام نشستیم شروع کردیم حرف زدن و مقداری نیز تعریف کردیم و بعد از تعریف بچهها گفتند منظور ما از تشکیل این جلسه دارا بودن هدفی است و آن این است که شما از جان خود بگذرید ما مجبور شدیم سؤالاتی در این باره و راجع به این موضوع که چرا ما باید از جان خود بگذریم نمودیم و به ما جوابهایی داده میشد خلاصه در آن شب تصمیم گرفته شد که ما گروهی تشکیل بدهیم و تا نزدیکهای صبح در حمام بودیم و صبح از حمام خارج شدیم و صبحانه را خوردیم و به منزل رفتیم و بعد وارد دبیرستان شدیم و مشغول خواندن درس شدیم. بعد از چند روزی گفتند باید بعداًزظهر همدیگر را ببینیم و ما برای دیدن همدیگر به بیابان پشت پارک شهر رفتیم و بعد از مقداری گفتگو باز بلند شدیم و به شهر آمدیم دوباره ما را جمع کردند و تصمیم گرفته شد که ما چون احتیاج به پول داریم از این رو باید پول به دست بیاوریم گفته شد هر کسی باید نقشهای طرح کند که بتوانیم پول به دست بیاوریم و در آخر آن چه نتیجه گرفته شد که برای به دست آوردن پول به سراغ مردی به نام محمود که گفته میشد دارای پول زیادی است برویم خلاصه بعد از اخذ نتیجه عدهای مخالفت کردیم که ما قصد آدمکشی نداریم در جواب گفته شد که ما برای کشتن این شخص نمیرویم ما فقط میرویم از ایشان پول بگیریم در آن کار مرا انتخاب کردند که من مخالفت نمودم و گفتم چون این کار ممکن است که با کشتن همراه باشد. از این رو من هیچوقت آماده برای اینکار نمیشدم و بعد تصمیم گرفته شد کسانی که انتخاب شدند که عبارتند از عباد خدارحمی ـ بهمن منشط ـ روحالله سیف ـ و ماشاءالله سیف شب بروند و پول را از فردی به نام محمود بگیرند و ایشان رفتند و چون پول همراه این فرد نبود لذا آنها خیلی کتککاری کرده بودند و بعد از کتک کاری چون معلوم شده بود که ایشان را شناخته بود او را به هلاکت رسانیده بودند و خبر را به ما جواب دادند که او چون پول نداشته او را کشتهایم که ناگهان خشم عدهای را این عمل باعث شد که مگر ما قصد آدمکشی داشتیم در اثر این کار بچهها خیلی ناراحت شدند ولی به ما جواب دادند چون ممکن بود که ما را دام اندازد مجبور شدیم او را بکشیم بعد از این تصمیم گرفتند که خود را آماده کار سازم و مدت زیادی ما دنبال درس رفتیم و درس میخواندیم و مشغول درس بودیم بعد از اینکه چندین بار بچهها را جمع کردند و با آنها حرف میزدند و عدهای را نمیتوانستند راضی کنند که باید دست به چنین عملی بزنند زیرا که ما آدمکشی را یک نوع جنایت میدانستیم و میگفتیم هرکار ما ممکن است با آدمکشی روبرو گردد لذا بحثهای زیادی بین بچهها میشد عدهای تصمیم گرفتیم که اصلاً گروهها که اعضای آن 9 نفر بودند سه گروه سه نفری تقسیم شود و هر گروه برای اینکه آماده شود به مقداری از کار که مشغول باشد از جمله ورزش کنند حرفهای بیهوده و لغو نزنند. کارهایی که انسان را سرگرم میکنند بکنند با مردم مهربان باشد و از این قبیل کارها که هیچیک به نوبه خود نمیتوانست حد اعتراض ما را بگیرد و در این گروهها که تقسیمبندی شده بود در هر گروه یک نفر به عنوان رهبر انتخاب شده و گروهها به افراد زیر تقسیم شدند. عباد خدارحمی، روحالله سیف، ولیالله سیف ماشاءالله سیف، حجت عبدلی ولیالله کشفی، بهمن منشط، حجت آورزمانی علیرضا کرمعلی که قرار شد اعضای اصلی گروه که رهبری گروه را بر عهده داشتند با دو نفر دیگر خود مشورت کنند و نتیجه کلی را بین سه رهبر مطرح کنند و نتیجه کلی را بگیرند در این حین تصمیم گرفته شد که تعدادی ماشین را آتش بزنند و قرار شد من و حجت آورزمانی ماشینی که متعلق به تعاون روستایی بود درب خانهمان پارک میشد آتش بزنیم که چون راننده ماشین آدم بیچارهای بود ما از کردن این کار پشیمان شدیم و فردا که از ما سؤال شد گفتیم که ما دیشب تا ساعت ½:12 معطل بودیم ولی ماشین نیامد. ولی در همان شب بهمن منشط که تصمیم گرفته بود یک ماشین را آتش بزند آتش زده و عبادخدارحمی و ماشاءالله سیف نیز که تصمیم گرفته بودند ماشین آتش بزنند ماشین را آتش زده بودند ولی به آتشسوزی ماشین پی برده بودند و او را خاموش کرده بودند این دومین فعالیت بود که در اصل گروه ما انجام میداد تا اینکه مدتی از این وقت گذشت بچهها در فکر به دست آوردن وسایل برای کار بودند همهاش ما را جمع میکردند و میگفتند که درباره به دست آوردن وسایل فکر کنید و وقتی که ما وارد میشدیم از اول همهاش تعریف بود و فردا بدون نتیجه گفته میشد جلسهای تشکیل دادهایم لذا بعد از چندی تصمیم بر این گرفته شد که سه نفر از بچهها برای گرفتن وسایل به مقدار پولی که تهیه کرده بودند به بروجرد بروند و رفتند و چندتایی دینامیت و دست کش و چاقو خریدند و آوردند که این سه نفر عبارت بودند از ولیالله کشفی ـ ماشاءالله سیف ـ عباد خدارحمی که عصر همان روز از بروجرد برگشتند و قرار شد در آن شب عدهای برای منفجر کردن سازمان زنان که مقداری از شهر دور بود بروند در آن شب به من پیشنهاد شد که جز این گروه باشم ولی من به بهانه اینکه امشب میل ندارم و نمیتوانم بیایم از انجام دادن این کار خودداری کردم و آن شب هم که قرار بود برای انهدام خانه زن بروند چون من نرفتم لذا کار این انهدام به بعد موکول شد و فردا به سراغ من آمدند که بهانه دیشب تو بیخودی بوده و بیا تکلیف خود را معلوم کن وقتی که من به پیش آنها به بیابان رفتم گفتند که تو یک آدم ترسویی هستی و باید به فکر خودت برای انجام دادن این کار تکلیف خود را معلوم کنید. من در آنجا پیشنهاد کردم که چون پدرم نمیگذارد من شبها از خانه بیرون بیایم لذا خودتان تکلیف مرا معلوم کنید بعد از چندی حرف که بین ما رد و بدل شد قرار شد که من از گروه خارج باشم زیرا که آمادگی برای انجام اینگونه کارها را نداشتم و قسم خوردم که هیچگونه حرفی درباره این کار به کسی نزنم در نتیجه به قول خودشان مرا از گروه بیرون کردند و خودشان تصمیم گرفتند که کارها را انجام بدهند لذا بعد از دو سه روز ناگهان صبح زود که به دبیرستان رفتم بچهها گفتند که سازمان زنان را منفجر کردهاند من تکانی خوردم و متوجه شدم که نقشه ایشان عملی شده است و بعد از چندی که دوباره به سراغ من آمدند و گفتند تو باید در گروه باشی متوجه شدم که افرادی که برای اینکار انتخاب شده بودند عبارتند از عباد خدارحمی ـ ولی کشفی ـ حجت عبدلی ماشاءالله سیف ـ ولیالله سیف که در آن شب به آنجا رفته بودند و آن را خراب نمودهاند بعد از این گروه به اصطلاح فعالیت کرده بود و کارهای انجام داده بود و چون بچهها هیچگونه پولی دیگر نداشتند لذا همهاش در فکر بودند که باید ما را به گروهی رابطه برقرار کنیم. از این رو همهاش فکر این بودند که بتوانند با کسی رابطه برقرار کنند. در این باره بسیار فکر میکردند و جلسه تشکیل میدادند، همهاش حرف میزدند تا اینکه یک شب تصمیم گرفته شد یک نفر به قم برود و با آقای ربانی جریان را در میان بگذارد لذا ولیالله سیف که این مسئولیت را قبول کرده بود به قم رفت و با آقای ربانی مشورت نموده بودند. در عوض جواب شنیده بودند که اینکار شما با اسلام صحیح نیست و مخالف دستورات اسلام میباشد اگر شما راست میگویید بروید و مردم را به زبان امر به معروف و نهی از منکر کنید مردم را وادار کنید کمتر به سینما بروند نماز بخوانند روزه بگیرند و خلاصه به ایشان جواب داده بودند که شما باید از دستورات اسلام تبلیغ کنید در نتیجه در اثر جواب منفی که ولیالله سیف از آقای ربانی گرفته بود به نهاوند بازگشت و این حرفها را با بچهها در میان گذاشت و عدهای نیز ما تأیید کردیم که آقای ربانی درست میگوید و ما باید به فکر این باشیم دستورات اسلام بین افراد رواج دهیم ولی نصفی از بچهها مخالفت کردند گفتند که ممکن است به شما اعتبار نکرده باشد در نتیجه جواب منفی شنیدهاید و کشفی او قسم میخورد که همین جواب را داده است خلاصه تصمیم گرفتند که ولیالله سیف ـ عباد خدارحمی دوباره به قم بروند آقای ربانی جریان را در بین بگذارند و ایشان هر دو رفتند باز دوباره جواب منفی شنیدند و او قسم خورده بود برای ایشان که شما بدکاری انتخاب کردهاید و من هم با کسی رابطهای ندارم که بتوانم شما را با آنها بینشان رابطه برقرار کنم در نتیجه دوباره ایشان با شنیدن جواب منفی به نهاوند بازگشتند و وقتی که جواب را با بچهها در میان گذاشتند اکثر بچهها تصمیم گرفتند که گروه را از بین ببرند و به فکر اسامی که تبلیغ دین اسلام است همت گماردند در نتیجه بعد از اینکه جلسه تمام شد بچهها دیگر گرد هم جمع میشدند تا اینکه یک روز گفتند ولیالله سیف با آقای طالبیان که دبیر فلسفه ما بود.
تصمیم گرفتهاند به اصفهان بروند و با گروهی رابطه برقرار کنند خلاصه دو سه روز بعد در این باره جواب شنیدیم که ایشان نیز با جواب منفی به نهاوند آمدند و هیچگونه رابطهای برقرار نکردند در این موقع که چند روزی از عید گذشته بود و بچهها از درس عقب افتاده بودند اعتراض میکردیم که ما آخر سال مردود میشویم در نتیجه تصمیم گرفته بودند که بچهها درس بخوانند. درنتیجه ما به دنبال درس رفتیم و در حدود یک ماه و نیم بود که مرتباً درس میخواندیم و اصلاً فکر گروه و یا از این قبیل کارها نبودیم البته اینکه میگوییم مرتباً درس میخواندیم برای اینکه ما خیلی عقب بودیم و مجبور بودیم تلافی چند ماه عقب مانده را بکنیم خیلی فعالیت میکردیم تا بتوانیم درسها را جبران کنیم تا اینکه سرانجام امتحانات سررسید و ما به جلسه امتحانات درسی میرفتیم و امتحان میدادیم و هیچگونه حرفی دیگر در این باره بین ما رد و بدل نمیشد تا اینکه سرانجام بعد از مدتی که از موقع امتحان گذشت یک شب بهمن منشط به سراغ من آمد که ما امشب در خانه ما بچهها هستند حتماً باید بیایی ولی من تنها بهانهای که پیدا کردم این بود که میخواهم بروم به خانه یکی از فامیلها درنتیجه قرار شد که هر موقع از خانه فامیل بیرون آمدم به آنجا بروم ولی آن شب هم به آنجا نرفتم و فردا که مرا دیدند خیلی ناراحت بودند و میگفتند تو همهاش فکر خودتی در نتیجه جواب شنیدم که سه نفر از بچهها را به مسجدی برای پیوند با گروهی فرستادهاند. دیگر از واقعه بیاطلاع بودم تا اینکه یک شب مرا در ساعت 12 از خانه صدا زدند و مرا به شهربانی آوردند و یک روز یک شب در آنجا نگه داشتند و به ما گفتند که شما را فردا ساعت ده آزاد میکنیم ولی بعداًزظهر همان روز ما را به همدان منتقل کردند و از آنجا به تهران آوردند وقتی که ما را به تهران میآوردند من اصلاً هیچگونه اطلاعی از اینکه چرا مرا به تهران آوردهاند نداشتم تا اینکه ما را به بازجویی بردند.
و وقتی که در اطاق بازجویی بودیم دیدم که ولیالله سیف را تیر زدهاند و حجت عبدلی آنجا نشسته و گفتند که عباد خدارحمی نیز در اثر گلولهای که به شکمش خورده در بیمارستان بستری است بعداً آقای بازجو گفتند که ایشان یک پلیس را در قم که دارای چهار فرزند بوده کشتهاند در خاتمه باید بگویم خدا گواه است که من نه هیچگونه عمل خرابکارانهای کردهام و نه مایل بودهام که چنین کارهایی انجام گیرد و نه هیچگونه انگیزهای در این باره دارم.. علیرضا کرمعلی
س ـ اظهارات خود را چگونه تأیید مینمایید؟
ج ـ توسط امضاء. علیرضا کرمعلی
منبع:
کتاب
گروه ابوذر نهاوند صفحه 192