تاریخ سند: 11 بهمن 1342
متن سند:
شماره : 492
تهران ساواک
در مسجد جامع زاهدان که آقای کفعمی امام جماعت آن میباشد دو نفر واعظ همه روزه بعد از ظهر منبر میروند.
اولی به نام علی حسینی خامنه[ای] که از قم آمده و طبق تحقیقاتی که شده طرفدار خمینی و میلانی1 بوده با سیاست دولت مخالف میباشد، دومی شیخ محمد کرمانی که از مشهد آمده و از طرفداران جدّی انقلاب بهمن و واعظ خیلی روشنفکری است.
آقای کفعمی امام جماعت مسجد جامع به ظاهر از نظر حفظ شئون صنفی و روحانیت به خصوص از نظر مراجع تقلید از خامنهای حمایت کرده ولی محرمانه اطمینان داده است که در بالای منبر مطالب بر خلاف از طرف سخنرانان ابراز نشود و مستقیم و غیرمستقیم به وسیله مامورین شهربانی و عوامل ساواک هم تذکّرات لازم داده شده است و مراسم ماه رمضان به خوبی و به طور عادی تا این تاریخ انجام تا این که ساعت 15 روز جمعه 11 جاری خامنه[ای] واعظ در بالای منبر مطالب بر خلاف مصلحت ابراز ولی شیخ محمد کرمانی در منبر خود مطالب وی را صحیح ندانسته و به شدّت از اقدامات دولت حمایت می کند و آقای کفعمی نیز به پشتیبانی از خامنهای برخاسته و نسبت به شیخ محمد کرمانی پرخاش میکند که در نتیجه مجلس متشنج و جمعیت بدون هیچ گونه حادثه سوئی متفرق میشوند چون با این ترتیب سوء نیّت خامنهای محرز است و ادامه منبر وی بر خلاف مصلحت بوده و با در پیش بودن ایّام احیاء ایجاد ناراحتی خواهد کرد لذا طبق نظر جناب آقای استاندار که مورد تایید ساواک و شهربانی نیز میباشد نسبت به بازداشت موقت وی از طرف شهربانی اقدام و به ساواک تحویل و قرار شد امشب را توقیف و موضوع در کمیسیون امنیت مطرح و تصمیم مقتضی اتخاذ گردد2.
در مورد آقای کفعمی که بر خلاف تعهّد خویش عمل نموده نیز مراتب بررسی و اقدام مقتضی معمول گردد.
پرونده آقای کفعمی ضمیمه و بایگانی شود.
ـ رونوشت برابر اصل است .
اصل در9 /10
توضیحات سند:
1.
آیت اللّه العظمی سیدمحمد هادی حسینی میلانی فرزند آیت اللّه سیدجعفر میلانی، در هفتم محرم الحرام سال 1313 هجری قمری در نجف اشرف متولد گردید.
پس از انجام تحصیلات و بهره گیری از محضر حضرات آیات عظام همدانی، محمد کاظم خراسانی، تبریزی، شریعت اصفهانی و آقای ضیاءالدین عراقی، به درجه اجتهاد رسید و سال های مدید، در نجف اشرف، کربلای معلی و مشهد مقدس به تدریس پرداخت.
در سال 1373 هجری قمری به مشهد مقدس عزیمت نمود و به دعوت اساتید و بزرگان، به تدریس و زعامت و هدایت طلاب مشغول شد.
ایشان صاحب آثار و تألیفاتی از جمله کتاب صلوۀ، صلوۀ جمعه و کتاب فقه می باشد و مؤسسات خیریه زیادی به راهنمایی ایشان در داخل و خارج از کشور بنا گردیده است.
وی در جریان نهضت امام خمینی (ره)، از جمله فقهای فعال و مبارز علیه رژیم ستمشاهی بود و بارها از سوی ساواک تحت فشارهای روانی قرار گرفت.
در پی دستگیری و زندانی شدن امام در خرداد 1342 از مشهد به تهران آمد و همراه با سایر مراجع، اعتراض خود را به گوش شاه و عمالش رسانید.
آیت اللّه میلانی در زمینه های فرهنگ عمرانی منشاء آثار و برکات زیادی بود.
ایشان در تاریخ 18 مرداد 1354 در مشهد مقدس دارفانی را وداع گفت و در یک تشییع کم نظیر در قسمت بالاسر مشهد رضوی به خاک سپرده شد.
ر.ک : آیت اللّه العظمی میلانی به روایت اسناد ساواک، تهران 1379، دوره 3، جلدی
2.
در کتاب شرح اسم، جزئیات بیشتری در مورد دستگیری و بازجوئی از آیت الله خامنه ای، رهبر معظّم انقلاب اسلامی آمده است :
رئیس شهربانی سیستان و بلوچستان بعد از دیدن گزارش مأمور خود، در نامهای خطاب به محمدعلی آرشام رئیس ساواک سیستان و بلوچستان ضمن ارائه خلاصهای از سخنان آقای خامنهای در مسجد جامع زاهدان پیشنهاد کرد «چون پیشبینی میشود در صورتی که از ادامه منبر رفتن وی جلوگیری نشود در جلسات بعدی نیز رشته سخن را تعقیب و تا ایام قتل بدون پروا سخنان تحریکآمیز که مخالف امنیت منطقه و انقلاب سفید شاهنشاه و اصول ششگانه اصلاحی است بیان نماید و موجبات اخلال و نظم را فراهم سازند،» دستگیر شود.
پیشبینی سرهنگ دوم بهادر سرپرست شهربانیهای استان درست بود.
«یقیناً اگر آن روز فردایی میداشت آن فردا عبارت بود از این که اجتماع عظیمی در مسجد جمع بشود و همه برای منبر من بیایند و یک موفقیت بهتری برای منبر من پیش بیاید...
[روزهای بعد] ممکن بود من حرفهای دیگری هم بزنم.
برای دستگاه قابل حدس بود آن حرفها چه خواهد بود.
این بود که تصمیم گرفتند آن شب مرا دستگیر کنند.
»
در همان اتاق مسجد به سراغش آمدند.
با هفت هشت طلبه دیگر همنشین بود که آمدند و احضارش کردند؛ یعنی کسی صدایش کرد.
در را که گشود، جوان خوشچهرهای دید که میگفت باید او را به دیدار رئیس شهربانی ببرد.
«گفتم من معنی این فراخوان را میدانم.
این کار به مصلحت شما نیست.
من امشب برای منبر رفتن دعوت شدهام.
اگر مردم آگاه شوند که من بازداشت شدهام، فرجام خوشایندی نخواهد داشت...
آن جوان با توضیحات خود مرا متقاعد ساخت که چارهای جز ملاقات با رئیس شهربانی ندارم.
»
از قم که میآمد یک دست لباس کهنه هم با خود آورده بود.
آورده بود اگر دستگیر شد و کتک خورد و در انباریهایی که به شکل زندان درآمدهاند حبس شد، لباسش خراب نشود.
قبا و لباده کهنه را به تن کرد و نوترها را تا کرد و کنار گذاشت.
«از بس طلبه بیپولی...
بودم، ملاحظه این را میکردم که مبادا لباسهایم پاره بشود.
لباس به اصطلاح جنگ را پوشیدم.
»
در اتاق رئیس شهربانی
از طلبههای همنشین خداحافظی کرد.
ترس و وحشتی در خود نمیدید.
بیرون که آمد، دید مسجد جامع در محاصره سربازان است.
لابد ترس و وحشتی داشتند از این روحانی جوان ناشناس.
یک راست به محل شهربانی و اتاق رئیس رفتند.
وقتی وارد اتاق شد سلام کرد.
رئیس شهربانی نشسته بود؛ بیاعتنا، سرش را هم بلند نکرد.
او هم رفت روی مبلی که آن طرف بود نشست و سیگاری گیراند.
[روشن کرد] بالاخره سر رئیس شهربانی بلند شد و گفت: شما؟ «گفتم: خامنهای هستم.
بنا کرد تندی کردن.
حدود 10 دقیقه مرتب حرف زد و تندی کرد...
حرفش این بود که چه میخواهید شما از جان این ملت؟ چه میگویید؟ چرا شلوغ میکنید؟ چرا نمیگذارید زندگی مردم آسوده باشد؟ ...
میآیید به هم میزنید، امن و امان را از بین میبرید.
»
منتظر فرصت بود.
حرف بزند و صحنه دیدار با رئیس شهربانی بیرجند را تکرار کند؛ هر چند سروان صارمی افسری مؤدب بود و این سرهنگ، نه، اما نمیخواست حرفهایش موضعی دفاعی داشته باشد.
بدش نمیآمد رئیس شهربانی استان را اذیت کند.
و در آن فرصت گفت: «محرم امسال در بیرجند من را دستگیر کردند و بردند شهربانی.
من به رئیس [شهربانی] آن جا حرفی زدم و میخواهم به شما هم همان را بگویم...
شما با من چه خواهید کرد؟ یا مرا زندان میکنید یا تبعید.
آخرین سلاح شما اعدام است.
مرا خواهید کشت.
از اعدام بالاتر چیزی نداریم؛ در حالی که من خودم را برای کشته شدن آماده کردهام.
شما چرا من را تهدید میکنید؟ چه میگویید؟ شما هر کاری میخواهید بکنید، بکنید.
تهدیدتان چیست؟»
سرهنگ، مبهوت و حیرتزده داشت به آقای خامنهای نگاه میکرد.
شما میگویید ما امن و امان را از بین میبریم.
ما تأمینکننده امنیت هستیم.
شما خودتان را کنار بکشید، ببینید آیا ما میتوانیم امنیت را حفظ کنیم یا نمیتوانیم.
ما داریم با مردم حرف میزنیم.
داریم مردم را آگاه میکنیم، روشن میکنیم، از دین میگوییم، از اخلاق میگوییم؛ شما وارد میشوید و بین ما و مردم فاصله میاندازید.
ما را میگیرید، مردم را عصبانی میکنید.
سرهنگ نه نیم دور، تمام دور تغییر کرد.
دیگر از آن افسری که برای تحقیر این روحانی جوان چیزی کم نگذاشته بود خبری نبود.
جا زد.
ورق برگشت.
«والله من نسبت به آیتالله خمینی ارادت دارم.
اعلیحضرت هم به ایشان ارادت دارند.
منتهی خب، حالا، امروز مسائلی پیش آمده که مجبور شدهاند چند روزی ایشان را ...
نگه دارند.
که مسئلهای پیش نیاید.
شما مبادا خیال کنید که کسی نسبت به شما و آیتالله خمینی...
»
گمان نمیکرد این جملهها را از زبان سرهنگ بشنود، آن هم از زبان رئیس شهربانی استان، آن هم در محل حکمرانی، مرکز قدرت و صدور فرمان، آن هم در برابر طلبهای که نه اسم دارد، نه رسم، نه پشتیبان.
آن چه دارد غربت و تنهایی و دوری است.
«من توی دلم گفتم پروردگارا...
تو را شکر میکنم...
واقعاً از خدای متعال تشکر کردم.
»
دومین بازخواست سیاسی
سرهنگ، دیگر با آقای خامنهای کاری نداشت.
او را باید تحویل ساواک میداد.
اما پیش از آن باید از مرحله بازجویی میگذشت تا پروندهای که همراه او به ساواک تحویل میشود، کامل باشد.
این دومین بازخواست سیاسی از او بود.
ابتدا انگشتنگاری کردند و در کارت انگشتنگاری او در کنار دیگر مشخصات شناسنامهای قد را 170 سانتیمتر، حداقل 10 سانتیمتر کمتر، و وزن را 58 کیلو نوشتند که اگر درست باشد، نشان از پیکر نحیف او در آن زمان دارد.
ابروهای پیوسته او نیز در مقابل «علائم و مشخصات» نوشته شد.
س: هویت خود را بیان فرمایید.
ج: سیدعلی حسینی خامنهای فرزند آیتالله حاجسیدجواد خامنهای، متولد 1318، [شماره] شناسنامه 217، صادره مشهد، شغل محصل مدارس علوم دینی، اهل مشهد، ساکن قم (برای تحصیل)، در زاهدان ساکن مسجد جامع، متأهل نیستم.
س: برحسب دعوت چه کسی و کی به زاهدان آمدهاید؟
ج: بدون دعوت و روز پنجشنبه 30 شعبان مطابق 26 دی آمدهام.
امضاء
س: آیا از طرف صاحب مجلس به شما تذکر داده شده بود که فقط در مجالس وعظ و خطابه ماه مبارک رمضان به ارشاد مردم و تشریح شرع مقدس اسلام برای هدایت مردم و ذکر مصیبت بپردازید و حق وارد شدن در سیاست و حمله به مقامات مملکتی و بیانات تحریکآمیز را ندارید؟
ج: این مطلب محتاج تذکر نیست؛ برنامه همیشگی و همگانی ما این است.
خیر، تذکر داده نشده بود.
امضاء.
س: علت این که بدون توجه به اعلامیه شهربانی زاهدان که ضمن اعلام چاپی و رادیویی برای عموم اهالی، مقررات مربوط به ماه مبارک رمضان را بیان داشته و تکلیف صریح مجالس عزاداری و وعظ را تعیین نموده، بیاعتنایی کردید و امروز بدون اطلاع شهربانی به منبر رفته و مطالبی مخالف شئون مملکتی و اهانتآمیز نسبت به مقامات عالیه بیان و علناً مردم را تحریک نمودهاید چیست؟
ج: خواهشمندم نکاتی که ادعای فوق را تأیید میکند بیان فرمایید؟ بنده از اول ماه به منبر میروم و شرط منبر اجازه شهربانی نبوده است و جداً مطالب فوق را تکذیب میکنم.
امضاء.
س: مقصودتان از ذکر جمله دشمنان آقای خمینی و میلانی و شاهرودی کیست؟ ذکر نام عمروعاص و اعمال او را نیز به چه منظور بیان نمودهاید و نظرتان به چه کسی بوده است؟
ج: بنده نام دشمنان آیتالله خمینی و...
همچنین عمروعاص را اصلاً امروز و هیچ روز دیگر در [منبر] نبردهام.
امضاء.
س: آیا ذکری از ارتجاع سیاه نمودهاید یا خیر؟
ج: با این عنوان ارتجاع سیاه خیر ولی تذکر دادهام که علماء ارتجاعی و مرتجع نیستند.
امضاء.
س: چه کسانی را شما مرتجع تشخیص میدهید؟
ج: مرتجع بر حسب معنای لغوی کسانی را میگویند که آداب و رسوم قدیمی را دنبال کنند و نوعاً به کهنهپرستان، مرتجع گفته میشود.
امضاء.
س: دشمنان آقایان خمینی و میلانی و شاهرودی به نظر شما چه کسانی و چه مقاماتی میباشند؟
ج: عرض کردم که بنده[اسم] دشمنان آقایان خمینی و...
در منبر نبردهام، ولی به طور کلی کسانی که علاقه به مذهب و رسوم مذهبی ندارند و یا دشمن آن هستند با نامبردگان که علمای مذهبی هستند نیز میانهای نخواهند داشت.
امضاء.
س: آیا ضمن بیانات خود حدیثی را از هارونالرشید درباره کنیزش بیان نمودهاید یا خیر؟ در صورت مثبت، مقصود و منظور اصلی خود را از ذکر این حدیث بیان و مرقوم دارید.
ج: بله.
بنده داستان ابویوسف قاضی و هارون و کنیز را گفتهام و مقصود آن بوده است که عدهای هستند که مایلند از دین و تعلیمات عالی آن به نفع اغراض شخصی و هوای نفسانی خود استفاده کنند.
امضاء.
س: به طوری که نیم ساعت قبل در دفتر کار ریاست شهربانی تأیید نمودید که روز جاری در مسجد جامع روی منبر اظهار داشتهاید که اول مردم را اغفال کردند، نعلبکی در مملکت آوردند، عکس زن لخت روی آن زدند و زنها را سرلخت نمودند، دستهای استعماری خواستند شما را بدون آیتالله بکنند و نمیتوانند.
چنانچه در این مورد اظهاراتی نمودهاید در صورت مثبت یا منفی ذیلاً نظر خود را ابراز نمایید.
ج: جملات فوق را، البته شاید با اندکی اختلاف در تعبیر است، گفتهام.
گمان نمیکنم مخالف [= مخالفت] دشمنان دین از قبیل ممالک استعماری شوروی و...
با دین و علمای دینی بر کسی پوشیده باشد.
امضاء.
رونوشت برابر اصل است.
در زندان گردان مستقل
آرشام، که به تازگی دوره آموزشهای اطلاعاتی خود را در آمریکا تمام کرده و ریاست ساواک بلوچستان و سیستان را به عهده گرفته بود، خبر داشت که این روحانی جوان، خردادماه امسال «در بیرجند، بالای منبر، مطالب برخلاف مصلحت که مخل نظم و امنیت تشخیص داده، بیان داشته»، دستگیر شده و پس از انتقال به مشهد چند روزی بازداشت بوده است.
او حتی میدانست که آقای خامنهای پیش از حرکت به قم با آیتالله میلانی مکاتبه کرده است.
اسدالله علم، نخستوزیر، دستور داده بود چنین افرادی که «درصدد بلوا و آشوب و تحریک مردم برآمده،» دستگیر و به تهران منتقل شوند.
از این رو از استاندار بلوچستان و سیستان خواست، فوری، جلسه فوقالعاده کمیسیون امنیت استان را تشکیل دهد و پس از طرح گزارش شهربانی و ساواک، ضمن بررسی حوادث مسجد جامع زاهدان، در مورد حفظ امنیت و انتظامات شهر گفتوگو شود.
او به اطلاع استاندار رساند که «آقای علی خامنهای واعظ» ساعت هشت شب تحویل ساواک شده و اخذ تصمیم درباره او موکول به نظر کمیسیون امنیت استان است.
همچنین آرشام از «فرماندهی گردان مستقل رزمی زاهدان» خواست که آقای خامنهای را یک شب در پادگان نگه دارد و هشت صبح روز شنبه 12 بهمن تحویل ساواک دهد.
پیش از انتقال به پادگان در محل ساواک، تا توانستند توهین کردند.
هر آنچه از بدزبانی در چنته داشتند نشان دادند.
«اذیت زبانی و تضییع و اهانتهای خیلی بد، حرفهای خیلی زشت آنجا زدند که من یادم نمیرود [جزئیات آن را] نمیخواهم...
بگویم.
برخورد خیلی تندی کردند...
نه این که وحشت کنم بترسم، اما احساس تنهایی کردم؛ واقعاً احساس کردم هیچکس نیست که به من کمک کند و پناه بردم به خدا.
»
در بازرسی بدنی هم کیف جیبیاش را بیرون کشیدند، باز کردند.
چند قطعه عکس توجهشان را جلب کرد.
نام صاحبان عکس را پرسیدند.
در مدتی که آنجا بود گرسنگی به سراغش آمد.
پذیرایی ساواک، مفهومی دیگر داشت.
وقتی به زاهدان رسیده بود، دارایی جیبش پنج تومان بیشتر نبود.
هشت ریال گرفتند و یک نان و دو تخممرغ دادند.
یک بازجویی هم پس داد.
وقتی بازجو وارد شد، دید چهرهاش آشنا است.
سر حرف که باز شد، بازجو خودش را معرفی کرد.
شناخت.
هم بازی برادرش در زمان کودکی بود.
بچه محل دیروز و بازجوی امروز ابراز تأسف کرد، که به جای یاد کردن از گذشتههای شیرین کودکی باید سین جیم کند.
او را در اتاقی از پادگان زاهدان زندانی کردند.
زندان اول را در بهار سپری کرده بود.
اما زمستان 1342، زمستان سردی بود؛ حتی در زاهدان.
زاهدان آن سال بارش برف را در آسمان خود تماشا کرده بود.
تجربه زندان پادگان لشکر 12 را در مشهد داشت.
باید اقبال خود را برای غلبه بر سرما میآزمود.
«نگهبانها را خواستم، گفتم بیایید بخاری روشن کنید هوا خیلی سرد است...
درجهدارها و سربازها آمدند و دور و بر من نشستند که آقا شما را کِی گرفتهاند...
گفتم ...
من منبر رفتم، حرفهای خوبی زدم و بیخودی گرفتند.
»
سربازها از دیدن این روحانی لاغر اندام، با آن عمامه سیاه و عینک طبی شگفتزده شده بودند.
هر چند این رفتار، فرمانده پادگان را خوش نیامده بود، اما از خرج کردن مهر و عطوفت خود دریغ نکرد.
او را به اتاقی برد که بخاری داشت و بعد نشست برای گپ و گفت.
وقتی حس کرد فرمانده دوست دارد بیشتر بشنود، شروع کرد به گفتن؛ گفت که چه حرفهایی بالای منبر زده است.
جذب شد و همه تن گوش.
فرمانده گفت: «آشیخ، کار خودتان است؛ از خودتان شما خوردهای.
اشاره میکرد به شیخ ...
معلوم شد که این ارتشی کنار افتاده [در] گوشه هم میداند جریانات را.
»
تا سپیدهدم گفتند و شنیدند.
انتقال به تهران
آقای خامنهای را صبح به ساواک زاهدان بازگرداندند.
دیشب کمیسیون امنیت استان تصمیم گرفته بود که او را به تهران بفرستد.
آرشام، رئیس ساواک استان به تهران خبر داد که «سیدعلی حسینی خامنهای» بعد از ظهر با دو محافظ با هواپیمای ایرانتور عازم تهران است.
«مقرر فرمایند وسیله در فرودگاه حاضر باشد که متهم را به بازداشتگاه بدرقه نمایند.
»
گمان میکرد رهایش خواهند کرد.
با خود اندیشید که در منبر امروز خود چهها که نخواهد گفت.
عهد کرد پایش به مسجد و منبر برسد «پدری از رئیس شهربانی و ساواک دربیاورم که پشیمانشان کنم از هر کاری که کردند.
»
ر .
ک : شرح اسم .
زندگی نامه آیت الله سید علی حسینی خامنه ای، هدایت الله بهبودی، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1390، صص171 تا 177
منبع:
کتاب
آیتالله محمد کفعمی خراسانی به روایت اسناد ساواک صفحه 82