تاریخ سند: 8 1357
(خیانتی که به ملکه ثریا شد)
متن سند:
از مجله نوی پست چاپ دوسلدرف شماره 44 مورخ8/نوامبر /57
(خیانتی که به ملکه ثریا شد)
جنگی را که پرنسس مارگارت در انگلستان باخت او در ایران برد. ولی با چه قیمت؟ این سخن یکی از سیاستمداران غربی است که در عروسی والاحضرت شاهدخت شهناز پهلوی با آقای مهندس اردشیر زاهدی حضورداشت علاوه بر آن سیاستمدار این موضوع عقیده بسیاری از درباریان بوده و اصولاًً معتقدند که این عروسی خیانتی بود که به ملکه ثریا شد. زیرا کلیه نقشههای ملکه ثریا را که قبلاً با شاهدخت شهناز طرح کرده بودند نقش برآب ساخت.
انگشتری از الماس که 23 یاقوت دور آن را احاطه کرده بود در دست عروس دنیا میدرخشید وی با خرسندی به آن نگریسته و به شوهرش گفت زیباترین انگشتری است که در دست یک فرد خوشبختی میدرخشد.
ولی او نگاه سردی به آن انداخته و هیچ نگفت زیرا در آن روز همهچیز آماده بود تا خوشبختی آنها تکمیل شود ولی شاه و ملکه ثریا به کنار دریا سفر کرده بودند و مراسم همچنان ناقص میماند.1
دسیسههای درباری
هیچگاه این اعمال در دربار انجام نگرفته بود حتی شاه در ازدواج نابرادری خود حضور داشت. ولی امروز در مراسم نامزدی تنها دختری که از فوزیه دارد شرکت نکرده و به مسافرت رفته و دختر خود را با مرد دلخواهش تنها گذارده بود.
به هیچوجه نمیتوانست درمورد این ازدواج که برخلاف میل او بود اظهار مخالفت بنماید. ولی شاهدخت شهناز این همه مرارت را خونسردی ذاتی که از پدر بزرگش رضاشاه2 به ارث برده است تحمل کرده و با پشتیبانی پرنسس اشرف خواهر دوقلو شاه اقدام به این عمل نمود.
این هم داستان دیگری بود از بازیهای مختلفی که در پشت پردههای دربار جریان دارد. چنانچه اگر بانوئی از محافل درباری نتواند متصور خود را با قدرت انجام دهد سعی میکند عوامل قدرت را از جلوی راه خود بردارد.
اعلیحضرت باوجود تمام مخالفتها و مقاومتهائی در برابر اجرای عروسی شاهدخت شهناز با اردشیر زاهدی ناچار شدند بر روی آن صحه بگذارند زیرا مادر ایشان تقاضا کرده بود. ولی اعلیحضرت هیچگاه انگشتری زیبا را در دست دخترش ندید زیرا به شمال سفر کردند.
ملکه ثریا میدید که چه ساعات پر از اعتمادی را با شهناز بسر برده و از موقعی که دیگر پی برده بود صاحب فرزندی نخواهد شد3 چه فکرها برای آینده این دختر نکرده و با یکدیگر مشورت ننموده بودند که اگر شهناز جوانی از خانوادههای درباری چه از داخل ایران و چه از خارج برای خود انتخاب میکرد فرزند پسر او حتماً ولیعهد و جانشین شاه ایران میگردید.
مثل اینکه در آنموقع این دو بانوی درباری یکدیگر را خوب میفهمیدند و از اسرار قلبی هم آگاه بودند زیرا هروقت صحبت میشد و مذاکراتی بهعمل میآمد نتیجهاش به عروسی شهناز موکول میگردید و در این مواقع بود که ملکه ثریا راهنمائیهای پرقیمتی به نادختری خود میکرد و مردان بسیاری را به او معرفی مینمود:
صدرالدین خان پسر آقاخان که خود از خانوادههای قدیم ایران است.
ملک فیصل4 پادشاه عراق یا برادرش
ملای حسین پسر سلطان مراکش(محمد پنجم) یا برادرش
البته انتخاب بهعمل نمیآمد. صحبت آنها بههمینجا ختم میگردید ولی همیشه قول و قرار بر سر جای خود بود.
ولی شخص دیگری هم از این قولها آگاه بود و سعی داشت که در آن رخنه کند و او شاهدخت اشرف بود که با زیرکی خاص زنانه و با معرفتالروحی که داشت درصدد برآمد مرد دلخواه شهناز را بیابد. از دل شهناز و از خواستههای او درباره مرد ایدآلی آگاه گردید و بالاخره اردشیر زاهدی را انتخاب کرد و در یک مهمانی بزرگ و گاردن پارتی این دو را در مقابل یکدیگر قرار داد.
سه روز بعد شاهدخت شهناز به پدرش گفت درنظر دارد با مهندس اردشیر زاهدی ازدواج کند. از این خبر ملکه ثریا واقعاً متعجب گردید.
ولی هنوز وقت باقی بود. اردشیر زاهدی به کار خود مشغول بوده و شهناز هم به کاخ گلستان بازگشت. انگشتری که مانعی نمیتواند در این میان ایجاب کند آن را هم میتوان پس فرستاد. با این خیالات ملکه ثریا خوش بود و سعی میکرد تا نظر دختر جوان را برگرداند.
شاهدخت شهناز چون برگی درمیان طوفان حوادث و دسیسههای دربار در تلاطم بود در این میان فقط شاهدخت اشرف او را تسلی داده و نوای فریبندهای به او میگفت نباید بخاطر آداب و رسوم خشک ندای قلب را فراموش کرد.
شاهدخت شهناز که خود به زبانهای زنده غرب آشنائی دارد میدانست که بر سر آن شاهدختی که به ندای قلبی خود جواب نداد چه آمد.
اگر پرنسس مارگارت بخاطر آداب و رسوم درباریش دست از مرد دلخواه خود پترتاونزند برداشت لزومی ندارد که او هم از اردشیر زاهدی دست بردارد.
در اینجا بود که نامههای اسرارآمیزی بین کاخ گلستان مقر شاهدخت شهناز و قصری که ژنرال زاهدی5 در سوئیس خریده بود رد و بدل شد. والاحضرت شهناز در اینجا میدید که هر لحظه به متصور خود نزدیکتر میشود اعلیحضرت البته بیمیل نبودند که شاهدخت شهناز را به عقد ازدواج پرنس کریم نوه آقاخان که رهبر فرقه اسمعیله [اسماعیلیه] گردید درآورد.
ملکه ثریا متوجه گردید که دسیسههای دربار چگونه برعلیه او درجریان است. از اینرو در مسافرت اروپای خود سعی کرد با علی پاتریک6 پسر والاحضرت فقید شاهپور علیرضا7 برادر شاه تماس حاصل کند تا بدین وسیله آمال و آرزوی شاهدخت اشرف را که در نظر دارد یکی از سه فرزندش را به ولیعهدی ایران برساند نقش برآب سازد.
درهرصورت روز عروسی تعیین شد. لباس را کریستین دیور مرحوم تهیهکرد ولی عروسی شاد و شادابی نبود زیرا اولاً باران سیلآسایی میبارید و لحظه کوتاهی هم آفتاب از زیر ابرهای تیره بیرون نیامد شاه هم حضور داشت ولی پس از خطبه عقد یکباره بدون اینکه کوچکترین اشارهای هم به ملکه ثریا کرده باشد سالن را ترک گفت.
امیدواری درمورد علی پاتریک
شاهدخت شهناز در رویای خود بسر میبرد وقتی قطرات باران را ملاحظه میکرد که به پنجرههای اطاق برخورد میکند میخندید و وقتی متوجه شد پدرش سالن را ترک کرد خوشحال گردید چند روز پیش که به پدرش گفته بود ممکن است از اردشیر زاهدی منصرف شود انگشتری زیبا را از دستش بیرون آورده بود ولی امشب آن انگشتری در دستش و قلبش مملو از عشق و محبت بود و خوشحال بود که در جنگ خود برخلاف پرنسس مارگارت پیروز گردیده است.
ولی بهقول آن سیاستمدار با چه قیمتی؟ او به ملکه ثریا خیانت کرد و دنبال قلب خود رفت علی پاتریک پسر 11 ساله شاهپور فقید امروز زیر نظر مربیان درباری برای وظیفه خطیر آیندهاش تربیت میشود. او امروز امید ملکه ثریا است یعنی امیدی که درمورد شاهدخت شهناز مبدل به یأس گردید.
توضیحات سند:
1. به باور بسیاری از تحلیلگران سیاسی، محمدرضا در مقابل زنان، خصوصاً همسرانش چندان ارادهای نداشته است. در خاطرات علم بارها به این موضوع اشاره شده است و ماروین زونیس نیز در کتاب شکست شاهانه به تفصیل راجع به آن صحبت کرده است.ر.ک:شکست شاهانه، ماروین زونیس،ترجمه عباس مخبر،تهران،انتشارات طرح نو،1370
2. رضاخان (رضاشاه)، فرزند عباسقلی خان سوادکوهی، مشهور به داداش بیک، در سال 1256 ﻫ ش در قصبه آلاشت از توابع سوادکوه مازندران متولد شد. در دوران کودکی فاقد سرپرست بود و در نتیجه از کسب معلومات و سواد معمولی زمان خویش محروم ماند. رضاخان ابتدا در فوج سوادکوه، وارد خدمت شد و بعد در سن 22 سالگی به عنوان قزاق به خدمت قزاقخانه درآمد. هنگامی که جنبش مشروطه خواهی در ایران پا گرفت، علیه آزادیخواهان میجنگید. پس از واقعهی به توپ بستن مجلس در سال 1287 خورشیدی توسط محمدعلیشاه قاجار و مقاومت تبریز در برابر قوای دولتی، رضاخان فرمانده یکی از دستههای قزاق بود که تحت فرماندهی عینالدوله، برای سرکوب قیام تبریز به آن شهر رفت. در مدتی که در قزاقخانه خدمت میکرد، مناصب و درجاتی را طی کرد و در سال 1294 رئیس آتریاد [یک دسته سرباز] همدان شد. در سال 1299 با زمینهچینی دولت انگلیس، در روز سوم اسفند توسط رضاخان و به همدستی سید ضیاءالدین طباطبایی، کودتایی به وقوع پیوست که تاریخ ایران را دگرگون ساخت. دربارهی چگونگی روی کار آمدن رضاخان، خود وی در محافل بسیاری اعتراف کرد که این کودتا به وسیله دولت انگلیس اتفاق افتاد. پس از کودتا در روز چهارم اسفند 1299 فرمان ریاست وزرایی سید ضیاءالدین طباطبایی از طرف احمد شاه قاجار صادر شد و رضاخان نیز به سمت فرماندهی کل قوا و رئیس دیویزیون [لشکر] قزاق منصوب شد. هنوز چند ماهی از عمر کابینهی سید ضیاءالدین نگذشته بود که تحت فشار عناصر آزادیخواه و از طرف دیگر زیر فشار دربار و با تحریک رضاخان کابینه سقوط کرد و سید ضیاء به حالت تبعید از ایران خارج شد و رضاخان که در کابینهی سید ضیاء سمت وزارت جنگ را در اختیار داشت، در کابینههای قوام السلطنه، مشیرالدوله و مستوفی الممالک نیز همین سمت را حفظ کرد. او با دسیسه و توطئه چینی هر کابینهای را که روی کار میآمد، ساقط میکرد تا پست رئیس الوزرایی را به چنگ آورد. یکی از کارهایی که رضاخان انجام داد تا افکار عمومی را جلب کند، سرکوبی ملوک الطوایف و ایجاد حکومت مقتدر مرکزی بود. هنگامی که رضاخان وزیر جنگ بود، اقدام به سرکوبی نهضت جنگل و عشایر لرستان و سایر مناطق کرد. این اقدامات جهت ایجاد رعب و وحشت در دل آزادیخواهان و کسب اقتدار نظامی و سیاسی صورت میگرفت.
سرانجام رضاخان سردار سپه در تاریخ 1302 فرمان رئیس الوزرایی را گرفت و در سال 1303 مقدمات به سلطنت رسیدن رضاخان با ترور و تهدید و تطمیع فراهم شد. در سال 1304 به اشاره و تحریک وی سیل تلگراف از شهرستانها به مجلس سرازیر شد که طی آن تلگراف کنندگان خواستار عزل احمدشاه و انتصاب رضاخان به سلطنت بودند. با تلاش نزدیکان رضاخان مانند تیمورتاش و علیاکبر داور در آبان 1304 این موضوع به تصویب مجلس شورای ملی رسید و رضاخان در اردیبهشت 1305 رسماً تاجگذاری کرد. رضاخان عنصری وابسته و مستبد بود که در طی دوران زمامداریاش از هیچ جنایتی فروگذاری نکرد. زورگویی، فحاشی، مشروبخواری، اعتیاد به مواد مخدر و توهین و اهانت به زیردستان از ویژگیهای شخصی وی بود. با شروع سلطنت وی بسیاری از خواستههای استعمار تحقق قطعی یافت و دوران بدبختی مادی و معنوی ملت ایران شروع شد. دورهای که زجر، شکنجه، تبعید، قتل، چپاول اموال مردم، اختناق و خفقان شدید، مبارزه قهرآمیز با روحانیت، اسلام زدایی، غرب گرایی، تغییر لباس و کشف حجاب، تملق و چاپلوسی، زبونی و حقارت، همه کاره بودن مشتی نظامی و … به اجرا درآمد و ملت را به روز سیاه نشاند.
در سال 1320 به دنبال ورود قوای متفقین به خاک ایران، رضاخان پس از واگذاری سلطنت به فرزندش محمدرضا، توسط متفقین به خارج از کشور تبعید شد و به همراه خانوادهاش ایران را به سوی جزیرهی موریس ترک کرد و پس از مدتی به ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی رفت. سرانجام خبر مرگ رضاخان پهلوی در روز چهارشنبه 4 مرداد ماه سال 1323 در شهر ژوهانسبورگ اعلام و جنازهاش در همان سال به قاهره انتقال یافت. در اردیبهشت 1329 هیاتی به ریاست شاهپور علیرضا پهلوی عازم قاهره شد و جسد رضاخان را به ایران منتقل کرد. بسیاری از جمله اعضای فدائیان اسلام نسبت به این موضوع شدیداً اعتراض داشتند. ر. ک: زندگینامه رجال و مشاهیر ایران، حسن مرسلوند، ج 2، صص 181 تا 188
3. دلیل جدایی محمدرضا از ثریا، همین مسأله عنوان شده است.
4. (ملک) فیصل دوم پادشاه عراق، نوه فیصل اول و پسر ملک غازی بود. ملک غازی از 1933 تا 1939 پادشاه عراق بود و هنگامی که در یک سانحه به قتل رسید، فیصل که کودک خردسالی بود، جانشین وی شد و امیر عبداله برادر ملک غازی نیابت سلطنت را عهدهدار شد. فیصل با عموزاده خود، ملک حسین، پادشاه اردن مناسبات دوستانه و بسیار نزدیک داشت. این دوستی و قرابت خانوادگی یکی از عوامل ایجاد فدراسیون عراق - اردن بود که انگلستان در برابر جمهوری متحده عربی در منطقه علم کرد. این اقدام عراق و اردن با استقبال سیاستمدار کهنهکار عراق، نوری سعید نیز مواجه شد. در واکنش به این اقدام، عبدالکریم قاسم و گروهی از افسران عراقی در 14 ژوئیه 1958 طی کودتای خونینی فیصل، عبداله، نوری سعید و دیگر زمامداران عراق را کشتند و به عمر حکومت سلطنتی خاتمه دادند.
فرهنگ تاریخ، جلد دوم، ترجمه احمد تدین، شهین احمدی، ص 846 و 847
5. منظور فضلالله زاهدی است که در این زمان سفیر سیار ایران در اروپا بود.
6. علی پهلوی معروف به علی پاتریک، فرزند علیرضا پهلوی از مادری لهستانی تبار به نام کریستیان شولوسکی به دنیا آمد. وی به علت اینکه ملکه مادر با ازدواج پدر و مادرش (علیرضا و کریستیان) مخالف بود مقیم پاریس شد، اما بعد از مرگ پدرش در یک سانحه هوایی، در سال 1333 به ایران آمد و در تهران ساکن شد. وی ابتدا به طرف مواد مخدر روی آورد، اما بعد از مدتی اعتیاد را ترک و به مذهب متمایل شد. وی که گرایشهای مذهبی پیدا کرده بود به همراه کتی (کاترین) عدل دختر پروفسور یحیی عدل و شوهرش بهمن حجت کاشانی، که برای مبارزه مسلحانه یک گروه تشکیل داده بود به کوههای اطراف قزوین رفت که در آنجا در یک درگیری با مأموران ژاندارمری، کتی (کاترین) عدل و شوهرش حجت کشته شدند و وی نیز دستگیر و به دستور شاه به زندان افتاد، اما بعد مورد عفو قرار گرفت. وی که کار کشاورزی پدر را ادامه میداد تا سال 1364 یعنی 6 سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بود، تا اینکه در این سال به فرانسه رفت و مقیم آنجا شد.
7. علیرضا پهلوی، برادر تنى محمدرضا آخرین فرزند رضاخان از ملکه مادر بود. او در سال 1301 ﻫ ش در تهران به دنیا آمد. همراه برادرش محمدرضا چندین سال در سوئیس تحصیل کرد و در سال 1315 به ایران بازگشت. وی وارد دبیرستان نظام شد و سپس در دانشکده افسرى به تحصیل پرداخت. در سال 1320 از این دانشکده فارغالتحصیل شد و در جریان تبعید رضاخان به موریس، از جمله همراهان وى بود. در سال 1323 جهت تکمیل تحصیلات نظامى از طریق قاهره خود را به فرانسه رسانید و در ارتش آن کشور که درگیر نبرد با آلمانها بود مشغول خدمت شد و در سال 1326 به ایران بازگشت. از نظر اخلاقى روحیه تهاجمى و بىپروا داشت، به طورى که مىگویند نزدیکترین فرزند از نظر اخلاقى به رضاخان بوده است. علیرضا با زنی لهستانی به نام کریستیان شولوسکی ازدواج کرد و صاحب پسری به نام علی پاتریک شد. وى که ولیعهد محمدرضا پهلوى بود در سال 1333 در یک سانحه هوایى کشته شد.
پهلوىها، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، جلد دوم، ص 491 ـ 498
منبع:
کتاب
زنان دربار به روایت اسناد ساواک - شهناز پهلوی صفحه 16