تاریخ سند: 11 فروردین 1336
ریاست ستاد ارتش
درباره صدراله پاشا فرزند محمود
متن سند:
شماره 1057 / 5 س تاریخ11 /1 /1336
ریاست ستاد ارتش
درباره صدراله پاشا فرزند محمود
بازگشت به اطلاعیه شماره 515 ـ 4 /11 /34 دایره تجسس رکن دوم ستاد ارتش اشعار میدارد:
طبق گزارش اداره مربوطه با تحقیقاتی که به عمل آمده نامبرده فوق قبل از قیام ملی 28 مرداد به اتفاق مصطفی الموتی مدیر سابق چاپخانه داد در مازندران به نفع حزب منحله توده فعالیت مینموده و در دهات نور مازندران اهالی را به طرفداری از دکتر مصدق1و دستجات چپی و شرکت در رفراندم و تشویق و ترغیب مینموده است. پس از 28 مرداد به تهران آمده و مدتی بیکار بوده و حالیه در وزارت فرهنگ به سمت دبیر فیزیک مشغول کار میباشد و در تجریش منزل سروان کریمی افسر شهربانی که از بستگان اوست سکونت دارد با مراقبتهای متوالی که به عمل آمده اکنون ظاهراً فعالیتی ندارد.جعفر درویش اهل مازندران که در دوزندگی برلن واقع در خیابان اسلامبول مشغول کار میباشد سابقاً به نفع حزب منحله توده شدیداً فعالیت داشته حتی بعد از قیام ملی 28 مرداد نیز تبلیغات مینموده تا این که چند ماه قبل به کلانتری بخش 9 احضار و با اخذ تعهد کتبی ملتزم میگردد که در آتیه از تبلیغ مرام اشتراکی خودداری نماید و از آن تاریخ نامبرده نیز ظاهراً فعالیتی ندارد. ضمناً تا به حال از صدراله پاشا فرزند محمود پیشینه سیاسی بایگانی شده موجود نمیباشد و با تحقیقاتی که به عمل آمده هیچ گونه سمتی در سازمان برنامه ندارد.
از طرف رئیس شهربانی کل کشور، سرهنگ میرنصیری
رونوشت برابر اصل است. اصل در کلاسه 21047
توضیحات سند:
1. محمد مصدق: ملقب به مصدقالسلطنه، فرزند میرزا هدایت در سال 1261 ﻫ ش به دنیا آمد. در 17 سالگى مستوفى خراسان شد و در سال 1287 براى تحصیلات عالیه به پاریس رفت. بعد از اتمام دوره، مدرسه علوم سیاسى پاریس، به دانشگاه توشاش سوئیس وارد شد و در سال 1293 با اخذ درجهی دکترى در حقوق، به ایران بازگشت. مصدق چون مخالف قرارداد 1919 ایران و انگلیس بود، در بهار 1298 به سوئیس بازگشت و قصد داشت در آنجا مشغول کار شود که کابینهی مشیرالدوله براى تصدى وزارت دادگسترى از وى دعوت کرد. وی در حین مراجعت به ایران در پائیز 1299 به حکومت فارس منصوب شد. با این همه در همان سال از شناسایى کودتاى «سیدضیاءالدین طباطبائى» امتناع ورزید. پس از سقوط سید ضیاءالدین در سال1300 به وزارت دارایى منصوب شد و به اصلاحات در این وزارتخانه پرداخت. در سال 1301 به حکومت آذربایجان دست یافت و بعد از چندى به علت عدم موافقت دولت مرکزى با نظریات او از این سمت استعفا داد. در سال 1302 وزیر امور خارجه شد. در سال 1303 در دورهی پنجم قانونگذارى به نمایندگى مردم تهران در مجلس شوراى ملى انتخاب شد و در این دوره با واگذارى سلطنت به سردار سپه مخالفت کرد. در دورهی ششم مجددا به وکالت مجلس از طرف مردم تهران انتخاب شد و ضمن مخالفت با تشکیل مجلس مؤسسان، پس از اتمام این دوره چون دولت در انتخابات مجلس دخالت کرد، از سیاست کناره گرفت و در قریه احمدآباد در غرب تهران اقامت گزید. مصدق با اینکه به کلى از سیاست کناره گرفته بود، در چهارم تیرماه 1319 به وسیلهی شهربانى تهران توقیف شد و پس از اعزام به بیرجند، تا آذرماه همان سال در زندان عمومى آن شهر محبوس بود. سپس مجددا به احمدآباد تبعید شد. پس از وقایع شهریور 1320 در دوره چهاردهم و شانزدهم بار دیگر از طرف مردم تهران به وکالت مجلس شوراى ملى انتخاب گردید. در این دوره براى استیفاى حفاظت ایران از شرکت نفت ایران و انگلیس و دولت انگلستان جبههی ملى را تشکیل داد و به مبارزه پرداخت و در 29 اسفند 1329 قانون ملى شدن صنعت نفت را از تصویب مجلس شوراى ملى گذراند. در اردیبهشت 1330 براى اجراى این قانون و خلع ید از شرکت نفت سابق، نخستوزیرى ایران را قبول کرد. موفقیت مصدق در جریان نهضت ملى شدن نفت، مرهون حمایتها و پشتیبانیهاى روحانیون و نیروهاى مذهبى بود که در رأس آنها آیتالله کاشانى قرار داشت. اما بروز اختلاف میان آیتالله کاشانى و مصدق ـ که با تفکرات لیبرالیستى و ملىگرایى همواره مدافع جدایى دین از سیاست بود ـ موجب شد که حکومت شاه با همکارى سیا نقشههایى را براى سرنگونى حکومت مصدق طرحریزى کنند. در تیرماه 1331 با اینکه مجلس جدید (دوره هفدهم) به نخستوزیرى او رأى تمایل داده بود، به سبب اختلاف نظر با محمدرضا پهلوى براى تصدى وزارت دفاع ملى، از تشکیل دولت جدید استنکاف کرد و شاه، قوامالسلطنه را به نخستوزیرى منصوب نمود، ولى ملت با قیام سىتیر به رهبرى آیتالله کاشانى مجددا او را به نخستوزیرى برگزید. در 28 مرداد 1332 دولت مصدق سقوط کرد و او پس از محاکمه در یک دادگاه نظامى، به سه سال زندان محکوم شد. مصدق در شهریور 1335 از زندان آزاد شد و در احمدآباد تحت نظر قرار گرفت. و سرانجام در 14 اسفند 1346 بر اثر بیمارى درگذشت.
منبع:
کتاب
مصطفی الموتینیا به روایت اسناد ساواک صفحه 16