تاریخ سند: 31 تیر 1357
مکالمات سوژه از ساعت 0700 شنبه 31/4/37 تا ساعت 0930 یکشنبه 1/5/37
متن سند:
مکالمات سوژه از ساعت 0700 شنبه 31 /4 /37 تا ساعت 0930 یکشنبه 1 /5 /37 0431
شخصی تلفن زد و بعد از احوالپرسی، گفت: مغازه آقای روحانیان آتش گرفته بود.
صدوقی: عجب، چرا؟
ناشناس: کولر را از برق نکشیده بود؛ خواستم بگویم که شما در جریان باشید که کسی آتش نزده است.
صدوقی: بیچاره بدبخت.
ناشناس: چرا بدبخت و بیچاره؟
صدوقی: سوزاندن مال مردم.
ناشناس: کسی نسوزانده و تلویزیون بوده همش.
صدوقی: اگر تلویزیون بوده عیبی ندارد.1
*****
شخصی تلفن زد و گفت: ظریف خواه آمد خدمتتان؟
صدوقی: بله.
ناشناس: ما هم صبحی آمده بود خداحافظی، در ضمن چشم شما روشن، اطلاع که دارید؟
صدوقی: بله.
ناشناس: کی به شما اطلاع داد؟
صدوقی: یک شخصی. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی تلفن زد از رفسنجان، گفت: دیشب جلسهای بود در رفسنجان و نمایشنامهای بود و بعدش آشیخ محمد هاشمی2 صحبت کردند و مردم آمدند بیرون و شعار دادند و دو سه نفر کشته شدند و در حدود ده، دوازده نفر زخمی شدند.
صدوقی: من همیشه سفارش میکنم که شعار ندهید، خون خودتان را نریزید.
ناشناس: یزد خبری نشده است؟
صدوقی: خیر، اگر این کارها را روی برنامه صحیحی باشه، خوب است؛ ولی اینطور خودخواهانه باشه، صحیح نیست و خب این هم مزید بر علت شد، کشکوئیه بود، حالا رفسنجان هم هست. من شما را نشناختم؟
ناشناس: من احمدی هستم. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی باز از رفسنجان تلفن زد و گفت: دیشب ساعت 12 شب این اتفاق در رفسنجان افتاده و در حدود هفت، هشت نفر بودهاند.
*****
سرهنگ اسعد تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، گفت: از شما استدعا میکنم این مسأله رفسنجان اینجا مطرح نشود.
صدوقی: چرا؟ نمیشه مطرح نشه، جمع کثیری را کشتند، چطور مطرح نشه؟
سرهنگ: به خاطر من، خواهش میکنم، واقعاً از شما انتظار دارم.
صدوقی: حالا ببینم، همه مردم خبر دارند و آن وقت به من حمله میکنند، این همه را کشتهاند.
سرهنگ: از مأمورین را هم کشتهاند، رئیس پاسگاه را قطعه قطعه کردهاند.
صدوقی: نخیر،
سرهنگ خیلی قسم خورد که حقیقت دارد و گفت: شما از من دروغ نمیشنوید و از شما استدعا دارم چون چند روزی هم میهمان شما هستم، قول بدهید که مطرح نشود در این حوزه.
صدوقی: یکی دو روز را قول میدهم.
سرهنگ: نه، قول بدهید.
صدوقی: حالا بعداً توسط دکتر به شما تفهیم میکنم. سپس خداحافظی کردند.
*****
رضوی نامی از تهران تماس گرفت و احوالپرسی کرد و گفت: آقای کافی3 فوت کرده است دیروز و مجلس قم هنوز مشخص نیست. سپس خداحافظی کردند.
*****
از رفسنجان تلفن شد که یکی از کشتهها پسر حاجی آقا انصاری4 میباشد.
صدوقی: زن هم بوده است؟
ناشناس: خیر، ولی بچه هم توش بوده است.
صدوقی: بچه انصاری چند سالش بوده است؟
ناشناس: 18 سال و تازه دیپلم گرفته بوده است. سپس خداحافظی کردند.
*****
دکتر پاک نژاد [تماس]گرفت و گفت: امری داشتید؟
صدوقی: یک چند دقیقهای تشریف بیاورید.
*****
شخصی تلفن زد، ولی سوژه نبود؛ گفت: این پیغام را بدهید.
مجید نوۀ صدوقی: بفرمایید.
ناشناس: چرا رادیو و تلویزیون یزد اخیراً همه کسانی را که استخدام میکند زرتشتی هستن؟5
مجید: حالا حاجی آقا بعداً چه طور جواب شما را بدهد؟
ناشناس: روی منبر بگوید، یا به آقای صابری بگوید که بگن.
مجید: خب معلوم است دیگه، رادیو و تلویزیون مال دولت است و دولت از خدا می خواهد که زرتشتی باشه.
ناشناس: الان تمام مسلمانانی که در رادیو و تلویزیون هستن، دارند از این بابت زجر میکشند.
مجید: اگر کسی واقعاً مسلمان باشه، که نمیرود در رادیو و تلویزیون کار کند. در این موقع، آن شخص مکالمه را قطع کرد.
*****
شخصی از رفسنجان تلفن زد و جریان رفسنجان را گفت.
صدوقی: همه چی را میدانم، حتی میدانم که در حدود هشت نفر شهید شدهاند، یک طفلی و دو زن هم جزو آنها بودهاند.
ناشناس: نه، فکر نکنم؛ فقط گویا 2 نفر کشته شدهاندکه یکی هم پسر حاجی آقا انصاری است که آن هم پلیس گویا گزارش داده است که در اغتشاشات شرکت داشته و بر اثر اصابت سنگ کشته شده است و گویا قرار است امروز جنازه را تحویل بدهند و در ضمن حاجی آقا انصاری شکایت کرده که مخصوصاً چون پسر من را میشناختهاند، کشتهاند.
صدوقی: از کرمان چه خبر؟
ناشناس: خبری نیست و آقای صالحی6 هم خیلی وضعشان خراب است، مگر شما کاری بکنید.
صدوقی: به چشم، اگر ما بتوانیم یک جنبشی آنها را میدهیم. سپس خداحافظی کردند.
*****
محقق آیتاللهی [تماس]گرفت و گفت : فردا صبح کی بیایم خدمتتان؟
صدوقی: فردا صبح ساعت 7 قدیم بیایید.
محقق: پس میآیم سر کوچهتان شما تشریف بیاورید.
*****
اعظم7 تلفن زد و گفت: کی تشریف میآورید تفت؟
صدوقی: قرار نبوده ما تفت بیاییم.
اعظم: شایعه آقای کافی صحت دارد؟
صدوقی: بله.
بعد اعظم با دکتر پاک نژاد که منزل سوژه بود صحبت کرد و بعد از احوالپرسی، پرسید: شایعه آقای موحدی را گرفتهاند، درست است؟
دکتر از سوژه سؤال کرد و جواب داد: حاجی آقا میگویند من چیزی نشنیدهام. سپس دکتر گفت من تهران بودهام و تازه آمدهام . سپس خداحافظی کردند.
*****
علی کلید ساز تماس گرفت و راجع به آقای کافی پرسید.
صدوقی: صحت دارد.
علی: فردا پرسه هست؟
صدوقی: پس فردا پرسه هست در حظیره سپس خداحافظی کردند.
*****
دکتر پاک نژاد تماس گرفت، جواب داده شد: رفتهاند نصرآباد.
توضیحات سند:
ـ
1. تلویزیون به خاطر پخش فیلمها و برنامههای نامناسب از سوی علماء تحریم شده بود و در یزد به آنتن تلویزیون که در بالای خانهای قرار داشت، عَلَم یزید میگفتند.
ساواک یزد در گزارشی پیرامون این آتش سوزی نوشت: « ساعت 0600 صبح روز جاری مغازه حاج محمدصادق روحانیان به وسیله شخص یا اشخاصی به آتش کشیده شده که بلافاصله وسیله مأموران آتش نشانی آتش مهار میگردد و میزان خسارت وارده حدود 50000 تومان برآورد شده. ضمناً حادثه تلفات جانی در برنداشته است. وی یکی از افراد میهن پرست میباشد و احتمالاً مغازه او وسیله عناصر افرادی مذهبی به آتش کشیده شده است.» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . استان یزد . ج 3. سند شماره: 3744 /26/ ﻫ - 31 /4 /37
2. پس از سخنرانی حجتالاسلام والمسلمین شیخ محمد هاشمیان در مسجد جامع شهرستان رفسنجان، که در ساعت 1 بامداد 31 /4 /57 به پایان رسید و پس از اجرای نمایشنامه «حر»، تظاهرات گستردهای به وقوع پیوست که در اثر تیراندازی مأمورین نظامی رژیم شاه، تعدادی از مردم مورد اصابت گلوله قرار گرفتند، که یکی از شهدای این حادثه، فرزند حجتالاسلام انصاری نوقی بود. انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . کتاب هفتم . ص 389
3. حجتالاسلام شیخ احمد کافى، فرزند میرزا محمد در اول خرداد 1315 در مشهد مقدس دیده به جهان گشود. پدر بزرگش حضرت آیتالله میرزا احمد کافى امامى از علماى معروف یزد بود که به قصد زیارت به مشهد مقدس عزیمت و در آنجا سکنى گزید. مرحوم کافى در شش سالگى وارد دبستان ایمانى مشهد شد و به فراگیرى دروس متداول مشغول شد. پس از آن هم زمان با تحصیل دروس جدید، در نزد پدر بزرگ خود به فراگیرى علوم اسلامى پرداخت. بخشى از مقدمات را نزد وى خواند و در سال 1327 وارد مدرسه علمیه نواب مشهد شد. از پانزده سالگى در حرم مطهر رضوى با صداى گرم خود براى زائران دعاى کمیل مىخواند. در سال 1333 به همراه پدر بزرگ خود مرحوم حاج میرزا احمد کافى عازم نجفاشرف شد و در مدرسه آیتالله سیدمحمدکاظم یزدى معروف به مدرسه سید به تحصیل پرداخت و از محضر آیات عظام سیدابوالقاسم خویى، سیدمحسن حکیم، سیدمحمود شاهرودى، شهید سید اسدالله مدنى و حسین راستى کاشانى بهره برد. در سال 1338 به توصیه شهید آیتالله مدنى به مشهد بازگشت و در اواخر سال 1342 در تهران ساکن شد. اولین سخنرانى سیاسى وى علیه لایحه انجمنهاى ایالتى و ولایتى در تاریخ 14 /12 /41 در منزل آیتالله قمى انجام گرفت که منجر به بازداشت وى شد. در دوم فروردین سال 1342 به دلیل سخنرانى علیه رژیم شاه تحت تعقیب قرار گرفت و در قیام 15 خرداد 42 جزء وعاظى بود که اعلامیهاى در حمایت از امام(ره) صادر و امضا کردند. در تاریخ 4 /11 /43 به مدت چهار ماه و در تاریخ 8 /4 /49 تا 18 /4 /49 نیز بازداشت شد. در سال 1354 به علت سخنرانى حاد علیه رژیم صهیونیستى دستگیر و توسط کمیسیون امنیت اجتماعى به سه سال تبعید به ایلام محکوم شد و در تاریخ 21 /9 /1354 به شهربانى ایلام تحویل داده شد، ولى در ایلام نیز با اقامه نماز جماعت و اقدام به تأسیس کتابخانه و مدرسه علمیه به تلاش خود استمرار داد و به علت این فعالیتها و تلاش آیتاللّه سیداحمد خوانسارى و سرازیر شدن مردم به شهرستان ایلام براى دیدار او، ساواک مجبور شد از باقى مدت تبعید وى صرفنظر نماید و نامبرده در تاریخ 29 /8 /55 مجدداً به تهران بازگشت. ساواک مرتباً جلسات، مکاتبات و تلفنهاى وى را کنترل مىکرد و در مواقع حساس او را احضار و تذکرات لازم را به او مىداد. نامبرده علاوه بر وعظ و خطابه در فعالیتهاى فرهنگى و خدمترسانى به مردم محروم فعالیت گسترده داشت. ساخت مهدیه تهران، تأسیس صندوق قرضالحسنه مهدیه، ارائه خدمات درمانى و تأسیس داروخانه مهدیه، تأسیس حوزه علمیه مهدیه، خریدارى مشروبفروشى مجاور مهدیه و تبدیل آن به کتابخانه، عیادت از بیماران، احداث درمانگاه در شهرهاى مشهد، گرگان، دهلران، آران کاشان، ساختن بیش از بیست مهدیه در شهرهاى مختلف، تأسیس حوزه علمیه ایلام، ساخت حمام در ایلام، ساوه و دهلران، و... از جمله فعالیتهاى ارزشمند او بود. همزمان با تحریم جشن میلاد امام زمان(عج) در سال 57 از سوى امام خمینى(ره)، مرحوم کافى بهرغم فشار ساواک، حاضر به برگزارى جشن نشد و به عنوان سفر راهى مشهد مقدس گردید که در بین راه، به صورت مشکوک طى یک تصادف در 30 تیر 1357 درگذشت.
حجتالاسلام حاج شیخ احمد کافی به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1383
4. حجتالاسلام محمدعلی انصاری نوقی، فرزند عبدالله در سال 1312 ﻫ ش در مهدی آباد نوق رفسنجان متولد شد. به دنبال سخنرانی وی پس از وفات آیتالله سید محسن حکیم که ضمن آن به تعریف و تمجید از امام خمینی( ره ) پرداخت ٬ ساواک او را ممنوع المنبر کرد. در آستانه انقلاب اسلامی و در جریان تظاهرات خیابانی که علیه رژیم برگزار میشد فرزند وی( شهید حسین انصاری ) مورد اصابت گلوله دژخیمان رژیم قرار گرفته و به شهادت رسید. اسناد ساواک . پرونده انفرادی
5. تأسیس تلویزیون در ایران توسط حبیب ثابت، که از اعضای کادر مرکزی تشکیلات بهائیت در ایران بود، یکی از اقداماتی است که به صورت کاملاً برنامه ریزی شده صورت پذیرفت تا از طریق آن، باورهای دینی و اعتقادی مردم مسلمان و متدین ایران، مورد هجمه قرار گیرد. حضور بهائیان در ساختار حکومت ایران، به میزانی گسترده بود که یک هفته پیش از افتتاح تلویزیون توسط شاه، آیتالله کاشانی(ره) در جلسهی خصوصی منزل خود، زمانی که صحبت از نامه نگاری انتقادی علیه رژیم شاهنشاهی گردید، با صراحت گفت: « بهتر است به جای نوشتن این نامه ها، عملاً با این دستگاه دزدپرورِ پدرسوخته که تمام وکلای مجلس شورای ملی و سنای آن را اسدالله علم بهائی تعیین میکند، وارد مبارزه شد و پدر اینها را در آورد.»
در رابطه به بهائی بودنِ اسدالله علم، سند معتبری در دست نیست، ولی در سندی که مربوط به محفل بهائیان شیراز و دارای تاریخ یازدهم خرداد سال 1347ش میباشد، آمده است: «عباس اقدسی که سخنران کمیسیون بود اظهار داشت: جناب آقای اسدالله علم وزیر دربار سلطنتی به ما لطف زیادی نمودهاند، مخصوصاً جناب آقای امیرعباس هویدا؛ انشاءالله هر دو نفر، کدخدای کوچک بهائیان میباشند.»
حجتالاسلام فلسفی(ره) نیز در یکی از سخنرانیهای خود در خصوص تأسیس تلویزیون توسط تشکیلات بهائیت گفت: «الآن چند وقتی است که یک عده جاسوس ممالک دیگر درست شده به نام بهائی... دولت هم به آنها پر و بال میدهد و دست و بال ما را میبندد. الآن چهار صد نفر از تجار محترم و متدین هستند که تلویزیون و رادیو ملی درست کنند، دولت اجازه نمیدهد، اما به یک جاسوس مزدور [حبیب ثابت] اجازه داده میشود تلویزیون بیاورد و با بی آبروئی در این مملکت مشغول جاسوسی باشد.»
ر ک: آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی به روایت اسناد . ج 2. ص 903. امیرعباس هویدا به روایت اسناد ساواک . ج 1. ص 401. یاران امام به روایت اسناد ساواک . کتاب نهم . ص 176
6. آیتالله علىاصغر صالحى کرمانى، فرزند ملاغلامحسین در سال 1275ﻫ ش در کرمان متولد شد. تحصیلات مقدماتى را در کرمان آغاز کرد و سپس در اصفهان پى گرفت و پس از مدتى عازم قم شد و از محضر آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائرى استفاده برد و پس از رسیدن به درجه اجتهاد، در اوج اختناق رضاخانى، به توصیه آیتالله حائرى به کرمان بازگشت و به درس و بحث و ارشاد پرداخت و در جنگ جهانى دوم با شیوع قحطى و گرانى اقدام به تأسیس انجمن خیریه و با سقوط رضاخان اقدام به تأسیس حوزه علمیه کرمان نمود که از شاگردان وى مىتوان به حاج شیخ عباس حقیقى، حاج شیخ محمد رضا لبیبى، آیتالله روحانى، حجتالاسلام نیشابورى، شیخ عباس شیخالرئیسى، شهید فخرمهدوى، برادران موحدى کرمانى، برادران حجتى کرمانى، دکتر باهنر و تعدادى دیگر اشاره نمود.
در آغاز نهضت امام خمینى و در جریان وقایع 15 خرداد، مهاجرت علما به تهران، تبعید امام به ترکیه و بالاخره در اوان شکوفایى انقلاب با نهضت همکارى داشت و از آن پشتیبانى مىنمود. ایشان در 5 فروردین 1360 ش در سن 85 سالگى دارفانى را وداع گفت و پس از تشییع در کرمان، به قم منتقل و در جوار مرقد حضرت معصومه سلامالله علیها به خاک سپرده شد.
7. آقای اعظم از فرهنگیان یزد و فرماندار اسبق شهرستان تفت.
***
منبع:
کتاب
گفت و شنود، جلد اول - شنود مکالمات شهید آیتالله محمد صدوقی صفحه 148