تاریخ سند: 12 تیر 1352
موضوع : خمینی
متن سند:
از : قزل آلا
به : بامداد 334 شماره : 5504
در جریانات اخراج ایرانیان از عراق خمینی بیشتر از هر یک از آخوندها فعالیت از خود نشان
می داد و حتی درخواست کرده بود که به وی اجازه دهند از عراق خارج گردد و گذرنامه وی نیز مدت
یک ماه در امن العام عراق بود1 که بعدا معلوم نشد که چطور و چگونه با وی کنار آمدند وی را در
عراق نگهداشتند و به طور کلی شخص خمینی آدمی است کله شق و مصمم و مبارز که از
خصوصیات وی به حساب می آید ولی اختلافاتش علیه ایران و فعالیت پسرش باعث خراب
شدن وی گردیده است.
نظریه سهراب: چنین اقدامی از طرف خمینی بعید به نظر نمی رسد.
اصل در پرونده کلاسه 67908 بایگانی می باشد.
در پرونده
کلاسه 68011 بایگانی شود.
26 /4 /52
توضیحات سند:
1ـ امام خمینی (ره) از شنیدن خبر رفتار غیرانسانی رژیم عراق با ایرانیان بی پناه در شهرهای بغداد و کاظمین، سخت به
خشم آمد.
در نهم اردی بهشت 1348 روسای شهربانی، سازمان امنیت و حزب بعث نجف، به ملاقات امام رفتند و تقاضای
ملاقات خصوصی کردند.
امام از ملاقات خصوصی با آنها سرباز زد و فرمود: «من با کسی کار خصوصی ندارم»! بناچار آنان در
جلسه عمومی مسایل خود را بازگو نمودند» آنها از امام خواستند که طی بیانیه ای از اعمال خلاف قانون دولت ایران استنکار
کند.
امام در پاسخ فرمودند: «اولاً اختلاف ما با دولت ایران یک اختلاف اساسی و عقیدتی است اما اختلافی که اکنون بین
دولت های عراق و ایران بروز کرده، موسمی و زودگذر است.
ثانیا شما چه نکردید که ایران کرده است.
و در انتها نیز فرمودند:
«اگر آنها بد کردند شما بدتر کردید».
مقامات عراقی از پاسخ های امام سخت خشمگین شده بودند، از جا برخاستند و در
حالی که مرتب می گفتند «مولازم، مولازم»! یعنی لازم نیست امام بیانیه ای در پشتیبانی از رژیم عراق صادر کند، از منزل
بیرون رفتند.
رژیم عراق که از برخورد امام سخت سرخورده و خشمگین بود، در صدد تهدید و ارعاب برآمد.
از این رو، در
تاریخ 11 /2 /1348، رئیس شهربانی نجف در دفتر سیدحسین رفعیی، تولیت آستان مطهر حضرت علی (ع) برای امام پیام
داد که باید تا ده روز دیگر عراق را ترک کنید.
آن گاه که پیام رئیس شهربانی نجف را به امام دادند، با کمال خونسردی
گذرنامه خود را پیش پیام آور افکند و چنین گفت: «خروجی بزنند تا در اولین فرصت عراق را ترک کنم.
» (نهضت امام
خمینی، ج 2، ص 560)
منبع:
کتاب
شهید آیتالله حاج سید مصطفی خمینی به روایت اسناد ساواک صفحه 304