تاریخ سند: 19 دی 1352
اداره کل اطلاعات و مطبوعات دربار شاهنشاهی
متن سند:
شماره: 25/م 37716
اطلاع رسیده از سفارت شاهنشاهی در مادرید حاکیست که مجله LECTURAS در شماره مورخ 10 نوامبر 1974 طی مقالهای مطالبی درباره ازدواج والاحضرت شاهپور حمیدرضا با یک هنرپیشه آلمانی به نام DORIS THOMAS منتشر ساخته است.
سفارت شاهنشاهی در مادرید نیز جعلی بودن این مطالب و اینکه عکسها متعلق به یک جوان آلمانیست و هدف تبلیغ برای هنرپیشه مزبور میباشد به مدیر مجله تذکر داده و مدیر مجله اظهار داشته است که چون مقاله مزبور از منابع ایتالیایی نقل شده موضوع مجعول بودن مطالب را به مرکز تهیه مقاله تذکر خواهد داد.
از طرف وزیر امور خارجه
1ـ جهت استحضار مقام منیع وزارت دربار شاهنشاهی تقدیم گردد.
2ـ اعلام وصول شد.
21 /2 /52
یک دختر افسونگر دیگر آلمانی در دربار شاهنشاهی
پاریس، ژوئن ـ دوریس توماس یک دختر زیبای آلمانی با موهای بور زیبا به خاطر بازی در نقش یک دختر بلوند آمازونی در فیلم فرانسوی «کاپیتان پانزده ساله» معروف خاص و عام است.
اما شهرت وی هنگامی که با یک شاهزاده ازدواج نماید چند برابر خواهد شد.
قرار است وی با والاحضرت حمیدرضا برادر ناتنی شاهنشاه ازدواج کند.
دوریس زیبا که 25 سال دارد با والاحضرت نامزد شده و اگر چه این کار به طور غیر رسمی صورت گرفته است والاحضرت هر زمان که فرصت کند با وی در پایتختهای مختلف اروپا ملاقات مینماید.
این داستان عشقی بسیار مؤثر است.
اگرچه در آن دنیای کوچکی رخ داده که نامزدیها، ازدواجها، تولد و مرگ حتی در جهانی که اغلب کشورها دارای رژیم جمهوری هستند جنبه تاریخی دارد.
خود شاهنشاه نیز یک بار به یک زیبای آلمانی دل باخت.
(پرنسس ثریا1 که سرانجام همسر دوم وی شد) شاید همین امر باعث شد وی با ازدواج والاحضرت حمیدرضا و دوریس موافقت نماید.
دوریس این ماجرا را به صورت «عشق در اولین نگاه» توصیف کرده است.
ما در سپتامبر 1973 در یک کوکتل پارتی در لندن با یکدیگر روبرو شدیم.
من زیاد مایل نبودم به آن پارتی بروم.
شخصی که مرا دعوت کرده بود نام کسانی را به عنوان مدعو ذکر میکرد که من هیچ علاقهای نسبت به آنها نداشتم.
در عوض من به زیباترین مرد جهان معرفی شدم.
مردی بلند قد، مو مشکی و قوی که در تمام مدت پارتی حتی یک لحظه مرا ترک نکرد.
وی نوعی لبخند مسری داشت و چندین بار از عشق خود نسبت به زنهای آلمانی با من سخن گفت.
وی بارها گل ارکیده و رز برای من فرستاد تا اینکه سرانجام دعوت او را برای صرف شام قبول کردم.
شام را در یک رستوران کوچک صرف کردیم که بیشتر دانشجویان به آنجا میروند.
فقط در هنگامی که وی هویت خود را فاش کرد دانستم که از یک خاندان سلطنتی است.
اما این امر تأثیر چندانی بر من نداشت من حتی اگر هم او یک نجیبزاده نبود دوستش میداشتم زیرا وی بیاندازه قوی، زیبا و خارقالعاده بود.
دوریس و والاحضرت تعطیلات کریسمس را در کنار یکدیگر در سنت موریس2 گذراندند و هر جا که میتوانستند با یکدیگر ملاقات کردند.
در حال حاضر والاحضرت در تهران است و دوریس بین آلمان و پاریس که در آنجا دوستان زیادی دارد در حال سفر است.
وی میگوید حاضر است در هر نقطه دنیا که والاحضرت مورد علاقهاش بگوید زندگی کند اما او نمیداند و یا نمیخواهد بگوید مراسم ازدواج کی و در کجا انجام خواهد شد.
وی اخیراً در پاریس اظهار داشت این کار به زودی انجام خواهد شد.
او در حالیکه صدایش میلرزید با لحن عجیبی گفت من خرافاتی هستم و از چیزهای غیر منتظره خوشم میآید.
میل ندارم در این باره زیاد صحبت کنم.
من مایل نیستم چیزی را فاش کنم زیرا همانطور گفتم خرافاتی هستم و میترسم اگر سخنی بر زبان آورم ازدواج ما سر نگیرد.
البته همه نسبت به ازدواج والاحضرت حمیدرضا خوشبین نیستند.
دوریس میگوید وی بسیار خوشحال است از اینکه نامزدش که اکنون 42 سال دارد تا به حال سه زن خود را طلاق داده است.
بهتر است که وی این تجربه را با دیگران به عمل آورده است.
دوریس تا به حال ازدواج نکرده.
اولیاء او (پدرش دکتر است) که در دامشتات زندگی میکند از یک خانواده اشرافی مجاز هستند.
دوریس در دامشتات متولد شده است.
اولیاء وی با طرز زندگی و عشق وی مخالفتی ندارند.
والاحضرت حمیدرضا «بره سیاه» دربار ایران است.
وی یک بار از ایران تبعید شده و از عنوان خود محروم گردیده است.
وی قبل از اینکه دوباره به دربار ایران راه یابد مدت ده سال به صورت «عنصر نامطلوب» زندگی کرده است.
ولی در حال حاضر وی توسط شاهنشاه و سایر برادران خود پذیرفته شده است.
آشتی بزرگ سال گذشته پس از ده سال تبعید صورت گرفت و همین چند ماه قبل بود که والاحضرت به دام عشق دوریس افتاد.
والاحضرت امیدوار است هر چه زودتر با دوریس ازدواج کند و در حال حاضر نامههای عاشقانه برای وی مینویسد:
«من شب و روز به تو فکر میکنم و هر چه زودتر به دیدارت خواهم شتافت.
اما قبل از انجام این کار مشکلی هست که بایستی توسط من و برادرم حل شود.
من امیدوارم همه چیز به خوبی و خوشی پایان یابد.
»
ازدواج با دوریس آخرین بخش عاشقانه زندگی والاحضرت است که در سال 1932 آغاز شد.
در آن سال ایشان در کاخ سلطنتی به دنیا آمدند.
پدرشان رضا شاه3 پهلوی بنیانگذار سلسله پهلوی و مادرشان بانو عصمت دولتآبادی* چهارمین همسر شاهنشاه فقید بودند.
وی هفتمین و جوانترین فرزند رضا شاه بود.
والاحضرت عصمت چهار فرزند دیگر نیز برای رضاشاه به دنیا آورده بودند که عبارتند از والاحضرت عبدالرضا4 متولد 1925 والاحضرت احمدرضا5 متولد 1926 والاحضرت محمودرضا متولد 1927 و والاحضرت فاطمه اما هیچکدام از والاحضرتها نمیتوانند جانشین شاهنشاه شوند.
والاحضرت حمیدرضا که از سایر والاحضرتها جوانتر و زیباتر هستند تاریخی طولانی از بیماری و تحصیلات متناوب دارند.
وی تنها والاحضرتی است که به خاطر نداشتن سلامتی خدمت نظام انجام نداده است.
وی اولین والاحضرت بود که در سن هیجده سالگی با یکی از منسوبان خود ازدواج کرد و ثمره این ازدواج دختری بود که در سال 1952 به دنیا آمد.
به هر حال این ازدواج دیری نپایید والاحضرت تنبل بود و فقط میز «رولت» را دوست داشت.
همسرش وی را ترک کرد و این ماجرا افتضاح بزرگی در دربار به وجود آورد زیرا قبل از این تاریخ هیچ زن ایرانی جرأت نکرده بود چنین کاری انجام دهد.
یک سال بعد والاحضرت با یک دختر از طبقه متوسط به نام هما خامنهای ازدواج کرد.
نه شاهنشاه و نه همسرش ثریا با این ازدواج موافقت کردند و والاحضرت و همسرش از کاخ شاهی طرد شدند.
آنها صاحب دو فرزند شدند.
اولی در سال 1959 به دنیا آمد.
اما این ازدواج نیز به شکست انجامید زمان سختی برای والاحضرت آغاز شد.
او قادر به انجام کاری نبود، معاشرتهای نابجا میکرد با یک زن سطحی ازدواج کرد، کارهای ناشایست مرتکب میشد تا اینکه در سال 1963 داستان به اوج خود رسید.
شاه ایران با محروم کردن وی از عنوان و سایر مزایای خانواده سلطنتی بدون پرداخت دیناری پول وی را تبعید کرد.
والاحضرت در محل زندگی مادرش رحل اقامت افکند و تماس وی با کلیه افراد خاندان سلطنت قطع شد.
زوال وی به تمام معنی آغاز شد.
علیا حضرت فرح تنها کسی بود که از سرنوشت وی ناراحت شد و به طور پنهانی به وی کمک کرد.
سپس در سالهای بین 1965 تا 1970 کسی والاحضرت را غیر از فرانسه، آمریکا و سوییس در جای دیگری ندید.
وی در سال 1970 و در 40 سالگی به ایران بازگشت.
حالا دیگر او آرامتر و معقولتر شده بود.
او به کلی تغییر کرده بود و شاهنشاه و فرح او را بار دیگر پذیرفتند و همه از این موضوع خوشحال شدند.
در حال حاضر والاحضرت به کشت پنبه در شمال ایران اشتغال دارد.
برای ازدواج با دوریس کسب اجازه از شاهنشاه ضروری است.
دوریس عقیده دارد وی موفق به انجام این کار خواهد شد.
به هرحال وی در این میان نقشههای خود را برای تهیه فیلم از یاد نبرده است.
و اگر شاهنشاه اجازه دهد دوریس حتی پس از ازدواج نیز یک هنرپیشه باقی خواهد ماند.
توضیحات سند:
1ـ محمدرضا پهلوی پس از جدایی فوزیه از او، با ثریا اسفندیاری ازدواج کرد اما این ازدواج به تولد فرزندی که آرزویش را داشت منجر نشد و پس از طلاق دادن او، حقوقی برای او در نظر گرفت و باتوجه به اندوخته قبلی و سایر کمکهایی که به ثریا در طول سلطنتش نمود ثروت زیادی برایش دست و پا نمود.
ثریا اسفندیاری در 25 اکتبر 2001 در 67 سالگی در پاریس درگذشت و برادرش، بیژن بهعنوان وارث او شناخته شد.
ولی بیژن اسفندیاری نیز یک هفته پس از مرگ خواهرش فوت کرد.
از آن پس حدود 50 نفر برای تصاحب میراث ثریا ادعای خود را به محاکم آلمان ارائه کردند ولی مقامات آلمانی هیچ یک را به عنوان وارث به رسمیت نشناختند.
ثروت ثریا 50 میلیون پوند استرلینگ محاسبه گردید.
اتومبیل رولزرویس و مجموعه فرشها و تابلوها و آثار هنری او 3 /4 میلیون پوند و جواهرات او 3 /1 میلیون پوند قیمت داشت.
این ثروت از طریق مقرری هنگفت و هدیههایی گردآمده که محمدرضا پهلوی، پیش و پس از جدایی از ثریا، به وی میداد.
ویلیام شوکراس مینویسد: پس از طلاق، ثریا با مقرر خوبی به اروپا اعزام شد و طبق گفته فراموشنشدنی خانم لسلی بلانک شمع محافل و مجالس عیاشی بینالمللی گردید.
نهایتاً به دلیل بیوارث بودن اموال، اکنون دولت آلمان خود را مالک این اموال میداند.
2ـ سنت موریتس از جمله مناطقی بود که شاه در آنجا به استراحت و تفریح میپرداخت.
محمدرضا با خرید یک ملک 10 میلیون دلاری سوری و ویلاسوور تا، در سنت موریتس گام نخست را برداشت.
بعد از او اغلب وزرا و مقامات کشوری و لشکری اموال زیادی را صرف خرید درۀ سان فرناندو، یا لوسآنجلس و آپارتمانهای پاریس کردند.
(ر.ک: میرحیدر حسین و ...
.
، از تیول تا انقلاب ارضی، ص 29)
3ـ رضاخان فرزند عباسقلیخان سوادکوهی مشهور به دادش بیک در 24 اسفند 1256 / 14 مارس 1878، در آلاشت از توابع سوادکوه مازندران به دنیا آمد.
او، در 22 سالگی وارد بریگاد قزاق شد و تا درجۀ میرپنجی پیش رفت.
سپس در 1299، به کمک انگلیسها و نیروهای مستقر آنها در ایران، به اتفاق سیدضیأالدین طباطبائی ـ که مدیر روزنامه رعد بود علیه سلطنت احمدشاه اقدام به کودتا کرد.
رضاخان، در 1304، عملاً به رغم مخالفت عدهای از روحانیان آگاه چون آیتالله حسن مدرس، قدرت مطلق را در دست گرفت و حکومت قاجاریه را رسماً منقرض کرد.
وی، در اردیبهشت سال 1305، در تهران تاجگذاری کرد و از این تاریخ، خدمت سربازی را در ایران اجباری نمود.
او ـ که مجری قلدر سیاستهای استعماری فراماسونهائی چون محمّدعلی فروغی و کمیسیونی از غربزدگان مورد حمایت انگلیس بود ـ از هیچ جنایتی و خیانتی علیه ملت، رویگردان نبود و طی 17 سالی که در ایران سلطنت کرد، به شدت با مذهب و روحانیون مبارزه نمود.
او، تحت تاثیر فرهنگ غرب و به تقلید از آتاترک دیکتاتور کشور ترکیه، مبارزۀ وسیعی با حجاب اسلامی زنان ایران آغاز کرد.
رضاخان، در سال 1305، تاجگذاری نمود با وجود بستن قرارداد استعماری صدور نفت به انگلیس، متفقین، او را ـ که در نزد عموم مردم، منفور بود ـ در 25 شهریور 1320، از مقام خود برکنار کردند.
رضاخان، بناچار از طریق بندرعباس، با یک کشتی انگلیسی به جزیرۀ سن موریس در آبهای شرق ماداگاسکار تبعید شد و انگلیسها، محمولۀ جواهرات همراه او را ضبط کردند.
او، سپس از آنجا به بندر دوربان در غرب آفریقای جنوبی و پس از آن، به ژوهانسبورگ، پایتخت آن کشور تبعید گردید.
رضاخان، سه سال بعد، پس از طی یک دورۀ طولانی بیماریهای سخت جسمانی و روانی، در چهارم مرداد 1323 در تبعید درگذشت.
گفته میشود: او، هنگام مرگ، تنها 35 کیلو وزن داشته است.
جنازۀ رضاخان، به مصر برده شد و 6 سال در آن کشور نگاه داشته شد.
در آن زمان، به علت نفرت شدید مردم ایران از رضاخان، امکان انتقال جسد وی به ایران، وجود نداشت.
جنازۀ او، در 1328، به تهران انتقال داده شد.
رضاخان، در تمام طول حکومتش، فقط یک بار به خارج از کشور سفر کرد و آن هم به ترکیه و دیدارش با آتاترک بود.
دارایی او هنگام تبعید عبارت بود از 44 هزار پارچه آبادی، 360 میلیون دلار پول نقد در بانکهای خارج، 68 میلیون تومان سپردۀ داخلی، و مراکزی چون کارخانۀ حریربافی چالوس و چندین کارخانه برنج پاککنی، پنبه پاککنی، کارخانجات سنگبری، کارخانۀ پارچهبافی علیآباد، هتلهای آبعلی، گچسر، رامسر، دربند شمیران، فردوسی و مجتمع ویلایی مبارکآباد و غیره.
یکی از نمایندگان مجلس انگلیس که از نزدیک با رضاخان آشنا بود، نوشته بود: «رضاخان راههای ایران را از دزدان و راهزنان پاک کرد و مردم ایران را آگاه ساخت که از این پس در ایران فقط یک راهزن وجود دارد!».
رجوع کنید به زندگینامۀ امام خمینی(ره)، ص 88 و ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 111
این فرد قبل از اینکه سر کار بیاید دیناری نداشت و وقتی که از مملکت رفت غیر از پولهایی که در بانک لندن ودیعه گذارده بود 58 میلیون تومان پول به دست شاه فعلی داد.
این پادشاه ابقا به جان و مال کسی نکرد و 5600 رقبه از املاک مردم را بدون آنکه کسی اعلان ثبت یکی از آنها را در جراید (هنگام استخراج به همین صورت ناقص بود (کتاب روزشمار اصفهان)
4ـ پهلوی، عبدالرضا اولین فرزند رضاخان از عصمتالملوک دولتشاهی بود که در سال 1303 در تهران متولد شد.
وی بعد از گذراندن دوره تعلیمات ابتدایی در ایران با برادرش محمدرضا به مدرسه لهروزه سوئیس رفت و به تحصیل خود ادامه داد و در بازگشت به ایران در سال 1315 در دبیرستان نظام متعاقب آن در دانشکده افسری مشغول به تحصیل شد.
پایان تحصیلات نظامی وی مصادف با حمله متفقین و اشغال ایران بود.
وی همراه با پدرش به تبعیدی ناخواسته به موریس تن داد، بعد از مرگ رضاخان به سال 1323 برای ادامه تحصیل به دانشگاه هاروارد آمریکا رفت، و فارغالتحصیل رشته اقتصاد از آن دانشگاه شد و در سال 1326 به ایران بازگشت وی از افراد باسواد خانواده پهلوی محسوب میشد.
همین امر موجب شده بود که شاه روی حسادت چندان روی خوشی به وی نشان ندهد.
عبدالرضا از جمله کسانی بود که نامش بعد از اشغال ایران در شهریور 1320 به عنوان جانشین رضاخان مطرح شد هر چند برخی بر این عقیدهاند آن شایعه تنها ساخته و پرداخته دولت انگلیس بود که با ترساندن محمدرضا پهلوی وی را تحت کنترل و اختیار داشته باشد.
با پایان یافتن تحصیلات عبدالرضا در آمریکا و بازگشت او چنین پیشبینی میشد که وی در رأس یکی از مشاغل مهم منصوب شود ولی شاه که چندان مایل نبود هیچ یک از اعضای خاندان پهلوی در جامعه سرشناس شوند به این امر توجهی نکرد و تنها ریاست افتخاری سازمان برنامه هفت ساله دولت را به وی سپرد و عبدالرضا بدون توجه به جنبه تشریفاتی مسئولیتش پا از گلیم خود فراتر نهاد و به دنبال آن بود که هر چه خودش میخواهد در سازمان برنامه اجرا شود ولی ابوالحسن ابتهاج رئیس سازمان برنامه مانع او شد.
عبدالرضا پهلوی تنها عضو از خانواده پهلوی است که تنها یک بار در سال 1329 ازدواج کرد و تا آخر به همسرش وفادار ماند، همسر وی پریسیما زند فرزند ابراهیم زند بود.
پریسیما زند از همان ابتدای زندگی به علت شخصیت جاهطلبی که داشت مدعی سلطنت شوهرش به جای محمدرضا شد و علناً همه جا این سخن را به زبان میآورد.
نامبرده برای امرار معاش خود علاوه بر مستمریای که از دربار دریافت میکرد مالک زمینهای وسیعی در مازندران و به خصوص ساری بود.
از املاک واگذاری نزدیک به 3700 هکتار در اختیار وی گذارده شده بود که در آن با روش مکانیزه به کشت و زرع میپرداخت.
وی در این مزرعه گندم بذری تهیه میکرد و به وزارت کشاورزی میفروخت و از این راه منفعت سرشاری میبرد.
وی علاوه بر کارهای کشاورزی، از سهامداران گروه کارخانههای نورد آلومینیوم و شرکت ماشینآلات کشاورزی جاندیر و مالک شرکت شکار ایران بود.
او که به این درآمدها اکتفا نمیکرد مانند سایر اعضای خانواده پهلوی دست به معاملات غیرقانونی و گرفتن حق و حساب از شرکتهای خارجی برای بستن قراردادهای هنگفت در ایران میزد.
از جمله این اقدامات قرارداد احداث کارخانه کاغذسازی در شمال ایران توسط یک شرکت کانادایی است شرکت کانادایی در این میان حدود دوازده میلیون به حساب عبدالرضا ریخت.
عبدالرضا پهلوی با شروع طوفان انقلاب اسلامی به خارج از کشور متواری شد و محل دقیق سکونت وی مشخص نمیباشد.
پهلویها، جلد 2، ص 471 الی 489
5ـ پهلوی، احمدرضا هشتمین فرزند رضاشاه در 5 مهر 1304 ش در کاخ سعدآباد تولد یافت تحصیلات خود را در دبیرستان نظام به پایان رساند و پس از شهریور 1320 که رضا شاه به بندر ژوهانسبورگ تبعید شد به همراه وی عازم آنجا شد سپس به کشور بازگشت و دو سال پس از مراجعت در کالج آمریکایی بیروت به تحصیل پرداخت سپس به امریکا رفت و مجدداً به کشور بازگشت و با شعله ور شدن آتش انقلاب اسلامی به همراه خانوادهاش به خارج از کشور گریخت.
* فامیلی مادر حمیدرضا دولتشاهی است که در اینجا دولتآبادی ذکر شده است.
منبع:
کتاب
حمیدرضا پهلوی به روایت اسناد ساواک صفحه 198