تاریخ سند: 13 تیر 1357
مکالمه سوژه از ساعت 0715 سه شنبه 13/4/37 تا ساعت 0715 چهارشنبه 14/4/37
متن سند:
مکالمه سوژه از ساعت 0715 سه شنبه 13 /4 /37 تا ساعت 0715 چهارشنبه 14 /4 /37
شخصی که خود را احمد[خمینی] معرفی میکرد و میگفت از نجف صحبت میکند با سوژه صحبت کرد و بعد از سلام و احوالپرسی، سوژه گفت: من دوشنبه و پنج شنبه در قم خدمت آقا بودم و حالشان خوب بود. 0413
احمد: حاجی آقا گفته که من خدمتتان تلفن کنم.
صدوقی: از شما گله دارم، چون شما راحتتر میتوانید با ما تماس بگیرید؛ ولی از اینجا تماس با نجف مشکل است.
احمد: حاجی آقا یه چیزی مرقوم فرمودند که ممکن است به ایران برسد، که سوم و پانزدهم عید گرفته نشود.
صدوقی: همانی که در نظر من بوده است.
احمد: نوار شما را گوش کردیم و کیف کردیم و نامههاتون هم به دستمان رسید.
صدوقی: کدام نوار؟
احمد: همان نواری که در حدود یک ربع بود.
صدوقی: همان نوار حمله به آقای آموزگار.1
سپس احمد با محمدعلی صحبت کرد و بعد از سلام و احوالپرسی، پرسید: تو که قرار بود بیایی، چی شد نیامدی؟
محمدعلی: نشد.
احمد: میخواهی دعوتنامه بفرستم؟
محمدعلی: از من تعهد میخواستند، من حاضر نشدم بدهم.
احمد: میخواستی از تهران اقدام کنی.
محمدعلی: از همان تهران اقدام کردم، نشد. اگر تو بیایی سوریه یا لبنان، من میآیم.
احمد: اگر بیایی، من میآیم. شما شماره تلفن آقای خادمی2 اصفهان را میدانید؟
محمدعلی: خیر، اینجا با عمو کاری ندارید؟
احمد: نه، شنیدم فردا میره خمین.
محمدعلی: کی گفت؟
احمد: اینطوره.
محمدعلی: یعنی تمام میشه؟
احمد: آقای اشراقی3 هم جای عمو نشسته و شما اگر بتوانید از آنجا به اشراقی زنگی بزنید و بگویید که فلانی زنگ زده و گفته که شما جای عمو نشستهاید، یک تقویتی میشود.
محمدعلی: خیلی خوب.
*****
شخصی از منزل سوژه، گویا با شهر اصفهان تماس گرفت و گفت: منزل حضرت آیتالله؟
مخاطب: گوشی؛ و بعد از چند لحظه شخصی گوشی را برداشت.
ناشناس: حضرت آیتالله دست شما را میبوسم.
مخاطب: خواهش میکنم.
ناشناس: شوخی کردم و از یزد صحبت میکنم. آیا روضه4 تمام شد یا هست؟
مخاطب: داره شکست میخوره، ولی هنوز هست؛ احتمالاً فردا هم هست. شما آقای صدوقی را ببینید که نامهای یا تلفنی به صاحب جلسه بکنند و یه مقداری بتونید یه دلگرمی بدهند، چون آخوندهای قم سه تایی5 این کار را کردهاند و مؤثر بوده است و اینها دلگرم شدهاند و این کار خیلی لازم است و حتماً تلفن و یا نامهای بدهند و این روضه را خیلی مهم جلوه بدهند. هم نامه و هم تلفن.
ناشناس: باشه، نیم ساعت دیگر آقا بیدار بشن.
مخاطب: اگر بشه از شیراز هم آقای حائری6 اینها هم.
ناشناس: قول آنجا را نمیتوانم بدهم. در ضمن شما و بقیه رفقا و اصناف سعی کنید این روضه ادامه پیدا کند، اگر ادامه پیدا کند.
مخاطب: میدونید باید ظرفیت طرف را حساب کرد و فشار بیش از حد یه حالت ... [نقطه چین در اصل سند]
ناشناس: از بیرون آمپول و چلوکباب.
مخاطب: امروز هم بله، تو بازار راه افتاده بودند شصت و هفتادتاشون.
ناشناس: شیاطین اینها، اجنه.
مخاطب: اجنه تا به حال نیامدهاند.
ناشناس: خب، پس ببین زمینه خیلی خوب است، شما تأیید بیرونیها و چلوکباب و بیرونیها و آمپول تقویتی را فراموش نفرمایید که باید خون به قلب برسد، قلب ضعیفه، قلب این آقا مریضه.
مخاطب: قلب که کمکم خراب بشه، آمپول فایده ندارد.
ناشناس: بقاء جلسه روضه سعی شود و این روضهها به مناسبت سوم شعبان، ابوالفضل، بعثت پیغمبر، همین طور روضه است دیگه. در ضمن به شیخین سلام برسانید.
*****
همان شخص ناشناس دوباره با شهرستان(گویا تهران) تماس گرفت و گفت: منزل آقای صدر؟
خانم ناشناس: بفرمایید.
ناشناس: تشریف دارند؟
خانم: نیستن.
ناشناس: چه ساعتی میآیند؟
خانم: والله نمیدانم.
ناشناس: پس بهشان سلام برسانید و بگویید که آقای سوهانی سلام رساند و گفت جلسه روضه اصفهان منتظر جواب حضرتعالی هستن و جنابعالی لطف و عنایتی بفرمایید، گزارش بفرمایید در ضمن هنوز روضه هست، ایشان عنایتی بفرمایند. همین عبارت را به ایشان بفرمایید.
*****
همان ناشناس دوباره با شهرستان تماس گرفت و گفت: منزل آقای دکتر؟
مخاطب: بله
ناشناس بعد از سلام و احوالپرسی: من از یزد صحبت میکنم حاجی آقا، آقای دکتر وحید که حالشان خوب است دیگه؟ شما به ایشان سلام برسانید و بگویید که به آن همسایهشان باز یه سفارشی بکنند که راجع به آن مریض اصفهان ایشان سرعت بگیرند، آن چند نفری که هم در اصفهان مریض بودند، به دکتر احتیاج دارند.
دکتر: مثل اینکه دیروز همدیگر را دیدهاند و صحبت شده است.
ناشناس: مثبت بوده است؟
دکتر: یه کاری شده.
ناشناس: آن تعزیه7 هنوز هست و من امروز تماس گرفتم، گفتن هنوز هست و امروز حتی به بازار هم رسیده است.
دکتر: به هر حال یه چیزایی نوشته شده و کارهایی کردهاند.
ناشناس: خلاصه اینها روضه خوان میخواستن از همسایه دکتر احمد آقا و ایشان هم یه قولهایی داده بود و بنا بود براشون روضه خوان بفرسته.
دکتر: نشد، یعنی کسی حاضر نبوده است.
ناشناس: پس یعنی به شکل دیگری اقدام شده است؟
دکتر: بله.
ناشناس: پس یعنی آنها مأیوس بشوند؟
دکتر: حالا نمیدانم، باز هم میگوئیم صحبت بکنند.
ناشناس: من الان زنگ زدم منزلشان، نبودند. به خانمشان یک پیغامی دادم، شاید کافی نباشد، حالا آقای دکتر هم به ایشان یه چیزی بگوئید؛ به هر صورت روضه هنوز هست و امروز هم بوده است و سپس خداحافظی.
*****
شخصی به منزل سوژه تلفن زد و پرسید: آقای هاشمی آنجا هستن؟
مخاطب: اینجا بودند و رفتند و گفتند ساعت 6 یا 5 /6 بلیط گرفتند و باید بروند.
*****
جعفری از رفسنجان تلفن زد و پرسید: یه جوانی خوابی دیده است که اعلیحضرت در دو ماه پیش از این، کرواتی به ایشان هدیه داده است؛ تعبیر آن چیست؟
صدوقی: والله باید مطالعه کرد و بدون مطالعه نمیتوانم جواب بدهم.
جعفری: کی جواب میدهید؟
صدوقی: تا فردا صبح همین موقع و سپس خداحافظی کردند.
*****
پهلوان نصیر8 تماس گرفت و محمدعلی گفت: سوژه نیست و جلسه دارند.
پهلوان نصیر: مثل اینکه حاجی آقا امری داشتند؟
محمدعلی: گویا راجع به زمینهای وقفی بوده است که بولدوزر انداخته شهرداری، نمیدانم والله، شماره شما چنده؟
پهلوان نصیر: منزل دوستان هستم و تا ساعت 13 هستم و شماره تلفن هم 25339 میباشد و سپس خداحافظی کردند.
*****
محمدعلی صدوقی کاریر9 را گرفت و خواست با ایرانشهر با آقای راشد صحبت کند، جواب داده شد خط خراب است.
*****
سوژه با محمدعلی رشتی تماس گرفت و گفت: میدانید که ایرانشهر را سیل فرا گرفته10و همه شهر را زیر و رو کرده و خلاصه آذوقه ندارند و هیچی ندارند و ما بنا شده فردا یه ماشین آرد بزنیم و بفرستیم و اگر صلاح میدانید صنف بزازان را در نظر بگیرید، فردا هرچی زودتر.
رشتی: چی چی بخریم؟
صدوقی: به نظر من بهتر است آرد و من قراره 10 تن آرد بفرستم و از زاهدان بپرسم اگر قیمت آرد در زاهدان به قیمت یزد است، از همانجا حواله کنیم. در هر صورت شما پولش تهیه شود تا بعداً.
رشتی: پس آرد برای من هم بخرید.
صدوقی: پس بقیهاش با شما، فردا یه ماشین آرد از خودم و یک ماشین برای شما میخرم و سپس خداحافظی کردند.
*****
سوژه با پهلوان نصیر تماس گرفت و گفت: یک زمینی بود که پشت مزار[قبرستان] بوده و شهرداری بولدوزر فرستاده و یه مقداری را هم ما به آموزش و پرورش اجاره دادیم.
پهلوان نصیر: فکر نکنم، ما چیزی نفرستادیم و صبح بررسی میکنم ببینم چی هست.
صدوقی: در ضمن یه چیزی دیگر هم شنیدم که بعداً میگویم.
پهلوان نصیر: از من؟
صدوقی: نه، مربوط به شهرداری است.
پهلوان نصیر: خب، بفرمایید تا من رسیدگی کنم.
صدوقی: گویا دستور داده شده یه مقداری زمین تهیه شود برای عشرتخانه؟
پهلوان نصیر: ابداً، زمانی که مهندس نوید شهردار بوده است و پروندهاش هم هست و رئیس شهربانی هم علایی، که آدم کثیفی بوده است، نامهای به شهرداری نوشت که آمار جرائم بالا رفته است و احتیاج هست و این کار را بکنید و مهندس نوید که آدم متعصبی بود، نامه را پاره کرد و برداشت تلفن کرد به رئیس شهربانی و خیلی فحش داد و گذشت تا زمان واردی، و این رئیس شهربانی که هست، پروندهاش را دیده بود و برداشت نوشت و واردی نوشت محرمانه، یزد شهر مذهبی است و احتیاجی نیست و این صادقی که آمد، دوباره رئیس شهربانی دوباره برداشت نوشت و صادقی دعوتی کرد و من بهش گفتم صحیح نیست؛ ولی صادقی گفت نه احتیاج دارد و من نتوانستم قانعش کنم و من به اشخاصی که دعوت شده بودند، از جمله غفاری که قاضی دادگستری است و مدیرکل شهرسازی را من بهشان گفتم و نیامدند و بنابراین جلسهای تشکیل نشد و مجبور شدند پرونده را بایگانی کنند و چیزی نیست و سپس خداحافظی کردند.
*****
محمدعلی صدوقی با ایرانشهر تماس گرفت، ولی راشد منزل نبود و محمدعلی پرسید از تلفنچی ایرانشهر: آنجا چی خوبه بفرستیم؟
تلفنچی: آرد، چای، قند و غیره و سپس خداحافظی کردند.
توضیحات سند:
ـ
1. آیتالله صدوقی، نامه سرگشادهای نیز خطاب به جمشید آموزگار منتشر نمود. در بخشی از این نامهی 4 صفحهی که با « بسم الله العزیر المنتقم الجبار » آغاز شده، آمده است: « جناب آقای نخست وزیر . با احترام طبق گزارش مندرج در روزنامۀ اطلاعات مورخ 30 خرداد ماه پنجاه و هفت، جنابعالی طی مصاحبهای با یک خبرنگار خارجی گفتهاید (مایلم بدانم در چه مواردی شخص بیگناهی مجروح و تبعید یا زندانی شده است؟) ما نمیدانیم که شما این گفتار را فقط به خاطر مصاحبه گر خارجی و محافل مربوطه گفتهاید، یا آنکه قصد داشته اید که با پخش آن به وسیلۀ(رادیو لندن) و سپس روزنامۀ(اطلاعات) به مردم ایران هم بقبولانید که واقعاً در دورۀ زمامداری شما هیچ بیگناهی نه مجروح شده و نه به زندان رفته و نه تبعید گشته است؟!!... آقای نخست وزیر! شما گویا برای حفظ مقام چند روزۀ خود نخواسته اید در مقابل خبرنگار خارجی اعتراف کنید که مأمورین مسلسل به دست شما به دستور مرکز به قم آمده و پس از قتل عام طلاب و مردم شهرستان قم حتی حریم منازل مراجع عظام تقلید را هم رعایت نکرده و در داخل خانۀ آنها به کشتار روحانیون جوان بی سلاح و بیگناه دست زده اند...» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . استان یزد . ج 2. سند شماره: 7160/ ﻫ 1 - 10 /5 /37 و بخش ضمائم
2. آیتالله حاج سیدحسین خادمى اصفهانى فرزند ابوجعفر در سال 1280 ش در خانوادهاى روحانى در اصفهان به دنیا آمد. تا سیزده سالگى علوم ابتدائى را فرا گرفت و سپس در حوزه علمیه اصفهان به تحصیل علوم دینی مشغول گردید و نزد اساتید بزرگى نظیر آیاتالله سیدعلى نجفآبادى، سیدمحمد نجف آبادى، شیخ على یزدى، میرزا احمد اصفهانى و میرزا محمد صادق اصفهانى بسیارى از مراتب علمى را طى کرد. وى که در دو خانواده بزرگ صدر و شرف الدین، بزرگ شده بود، جـهت ادامـه تحصیل بـه نجف اشرف عزیمت نمود و از محضر آیات عظام سیدابوالحسن اصفهانى، آقا ضیاءالدین عراقى و آیتالله نائینى بهره برد و پس از آن که به درجه اجتهاد نائل آمد، به اصفهان بازگشت و متجاوز از پنجاه سال در حوزه علمیه اصفهان به تدریس، تألیف و سایر وظایف علمى همت گمارد.
در طول نهضت امام خمینى(ره) به ویژه در سالهاى 43ـ42 یکى از همگامان اصلى به شمار مىرفت و در ماجراى دستگیرى و زندانى شدن امام(ره) در خرداد 42، به همراه سایر علماى بلاد به تهران عزیمت و مرجعیت ایشان را گواهى نمود.
نقش ایشان در اصفهان در برپائى مجالس و تظاهرات مردم و تشویق علماء و روحانیون براى همراهى با انقلاب به حّدى بود که استان اصفهان را پیشتاز مبارزات مردمى در سالهاى پرهیجان 56 و 57 کرد.
وى در طول دوران دفاع مقدس، مادامى که در قید حیات بود، از پشتیبانى مادى و معنوى رزمندگان اسلام دریغ نورزید.
از ایشان آثار علمى قابل توجهى مانند رهبر سعادت، رساله در عدم ارث زوجه، خاتمه برائت و استصحاب، حواشى بر کتب اصول و ... برجاى مانده است.
آیتالله خادمى سرانجام در سال 1364 ش در سن 84 سالگى دیده از جهان فرو بست و پس از یک تشییع با شکوه، در جوار مرقد مطهر حضرت رضا(علیهالسلام) به خاک سپرده شد.
ر. ک: یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب نوزدهم، آیتالله سید حسین خادمى .
3. آیتالله شهابالدین اشراقى، فرزند شیخ محمدتقى، داماد حضرت امام خمینى(ره) در سال 1304 ﻫ ش، در قم متولد شد. پس از تکمیل دوره سطح، در درس خارج فقه و اصول آیات عظام سید محمد محقق یزدى، بروجردى و حضرت امام(ره) حاضر شد. بعد از تبعید امام(ره) به ترکیه در سال 1343 به عنوان وکیل تامالاختیار امام(ره) انتخاب شد تا به رتق و فتق امور بپردازد و در همین ارتباط فعالیت چشمگیرى در کمک رسانى به روحانیون مبارز و خانواده مبارزان داشت. پس از مدتى دستگیر و به همدان تبعید گردید و با سپرى کردن دوران تبعید، به تهران منتقل شد و در منزلى تحت نظر مأموران امنیتى رژیم قرار گرفت. با اوجگیرى انقلاب اسلامى در سال 1357 و پس از تبعید آیتاللّه پسندیده، برادر و نماینده تامالاختیار حضرت امام(ره)، آقاى اشراقى دوباره از طرف امام(ره) به عنوان وکیل انتخاب و در قم به حل و فصل مسائل و رسیدگى به مشکلات پرداخت. پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایشان همواره در کنار امام(ره) بود و به عنوان مشاور عمل مىکرد و بارها به عنوان نماینده ویژه رهبر انقلاب، مسئول بررسى مسائل و مشکلات جارى مملکت شد. آیتاللّه اشراقى در 21 شهریور 1360 براثر سکته مغزى درگذشت. چندین تألیف درباره معارف دینى از ایشان برجاى مانده است.
ر.ک: یاران امام به روایت اسناد ساواک، آیتالله شهاب الدین اشراقی، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1392
4. منظور از روضه « اعتصاب » است.
5. منظور آیات ثلاثه قم، آیات عظام گلپایگانی(ره)، مرعشی(ره) و شریعتمداری است.
6. آیتالله محىالدین(محمد صادق) حائرى شیرازى فرزند شیخ عبدالحسین در سال 1315 ﻫ ش در شیراز متولد شد. پس از گذراندن تحصیلات ابتدایى و متوسطه به فراگیرى علوم دینى روى آورد و در شیراز و قم از محضر اساتیدى چون شیخ محمد على موحد، آیهالله بهاءالدین محلاتى، آیهالله العظمى بروجردى، محقق داماد و حضرت امام خمینى(ره) کسب فیض نمود. از سال 1342 در کنار برادرش آیتالله صدرالدین حائری به فعالیت سیاسى پرداخت و طى سالهاى مبارزه چند مرتبه بازداشت و زندانى شد و یک بار هم تبعید گردید.
پس از پیروزى انقلاب اسلامى، وى در سمتها و مسئولیتهاى مختلفى چون نمایندگى حضرت امام، امامت جمعه شیراز و چند دوره نمایندگى مجلس خبرگان رهبرى، مشغول فعالیت بود. از آیتالله حائری آثاری نیز به طبع رسیده که اهم آنها عبارتند از: الولایه، انسان الهی، انسان شناسی، با علی در صحرا.
7. منظور از تعزیه، حکومت نظامی و ضرب و شتم و شدت عمل نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی رژیم شاهنشاهی است.
8. رضا پهلوان نصیر فرزند محمد در سال 1323ش در یزد به دنیا آمد. او که از خاندان شاه ولی بیک بود، تحصیلات مقدماتی را در یزد بود و از همان دوران، به علت قریحهای که در سرودن شعر داشت، به انجمنهای ادبی راه یافت.
پهلوان نصیر، که اشعار خود را با نام « صوفی » تخلص میکرد، در جریان نهضت امام خمینی(ره)، به سرودن اشعار انقلابی روی آورد و در سالهای 1355 و 1357ش نیز، به همین دلیل، توسط ساواک دستگیر شد.
مشارالیه از سال 1351ش، رئیس اداره ساختمان شهرداری یزد را به عهده داشت که این سمت، تا سال 1364ش ادامه داشت.
از دیگر فعالیتهای اوست: رئیس بازرسی شهرداری . مشاور فرهنگی، ورزشی شهردار . عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی . مسئول فرهنگسرای شهرداری . رئیس هیئت فوتبال یزد
دانشنامه مشاهیر یزد . ج 1. ص 304
9. کاریر: سازمانی که کارش برقراری ارتباط تلفنی از راه دور است. (فرهنگ فارسی معین)
10. در جریان سیل ایرانشهر در تیرماه سال 1357ش، استان یزد یکی از استانهائی بود که با رهبری آیتالله صدوقی(ره) به یاری سیل زدگان شتافت. مقام معظم رهبری حضرت آیتالله خامنهای که در این موقع، به عنوان تبعیدی در ایرانشهر حضور داشتند، در بارهی این سیل میفرمایند: «آن زمانی که بنده در ایرانشهر تبعید بودم، به مناسبتهای مختلف، با مسئولان ارتباط پیدا میکردیم. آن وقت به بنده گفتند که یک معاونِ استاندار تا حالا به ایرانشهر نیامده است! در سال ۵۷ در ایرانشهر سیل آمد و هشتاد درصد شهر قطعاً خراب شد؛ یعنی من یک به یک تمام مناطق شهر را با پای خودم رفتم و دیدم. پنجاه روز ما امداد و پشتیبانی میکردیم. یک نفر از مرکز که هیچ، از زاهدان هم یک نفر آدم برجستهی متشخص به ایرانشهر نیامد که بگوید چه خبر است اینجا !
به صورت ظاهری هدایایی به وسیلهی « شیر و خورشید » فرستادند که اولاً اگر به دست مردم میرسید، یکدهم نیازهایی که مردم داشتند و یکدهم آنچه که ما تبعیدیها برای مردم فراهم کرده بودیم، نمیشد؛ ثانیاً همان را هم نمیدادند و از آن هدایای ناچیز، مبالغی هم برای خودشان لازم داشتند تا بخورند.
یعنی اصلاً ایرانشهر که مرکز جغرافیایی و به یک معنا مرکز فرهنگی بلوچستان بوده، همیشه در طول زمان، به کلی مغفولٌعنه بود؛ زاهدان هم همینطور.
برای شترسواری و استفاده از شرابِ چند ده ساله، به بیرجند میرفتند و برای اینکه در آنجا عیاشی کنند، بیرجند فرودگاه داشت؛ اما چون در اینجا، وسیلهی عیاشی فراهم نبود، به بلوچستان نمیآمدند. یعنی هر نقطهیی در کشور، چه بلوچستان، چه هر نقطهی دیگر، که محرومیت داشت، مغفولٌعنه بود.» بیانات ایشان در دیدار نخبگان استان سیستان و بلوچستان . 5 /12 /1381
***
منبع:
کتاب
گفت و شنود، جلد اول - شنود مکالمات شهید آیتالله محمد صدوقی صفحه 102