صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

مکالمات سوژه در سه شنبه 21/9/57 تا ساعت 0730 چهارشنبه 22/9/57

تاریخ سند: 21 آذر 1357


مکالمات سوژه در سه شنبه 21/9/57 تا ساعت 0730 چهارشنبه 22/9/57


متن سند:

مکالمات سوژه در سه شنبه 21 /9 /57 تا ساعت 0730 چهارشنبه 22 /9 /57
[سیدهادی] هاشمی از اصفهان تماس گرفت و پرسید: آیا اعلامیه‌ای جدید از آقا نرسیده است؟
مخاطب: خیر. 21 /9 /57
هاشمی: اگر اعلامیه‌ای آمد، به اصفهان شماره 34537 اطلاع بدهید.
مخاطب: چشم.
*****
از بازار تلفن شد: آیا امروز بازار باز است؟
مخاطب: بله.
*****
عباس نجفی با تهران با شخصی به نام مدنی، معاون مدیرکل شهرداری تهران تماس گرفت و گفت: ما یزد هستیم؛ اگر امکان دارد دو روز مرخصی برایم صادر کنند که من شنبه خدمتتان باشم.
مدنی: یزد چه خبر؟
عباس نجفی: دیروز مجسمه را پایین آوردند و خیلی شلوغ است و شعار می‌دهند. در این شهر دو تا مجسمه است که یکی‌اش را پایین آوردند و قرار است آن یکی را هم گویا سوم پایین بیاورند. سپس خداحافظی کردند.
*****
پرسیده شد: آیا مدرسه‌ها امروز تعطیل است؟
مخاطب: ما نمی‌دانیم.
*****
از شهر بابک تماس گرفته شد.
مخاطب: حاجی آقا منزل نیستن.
از شهر بابک: می‌خواستم راجع به تعطیل مغازه‌ها بپرسم؟
مخاطب: صحبتی از تعطیلی مغازه‌ها نیست و تمامی مغازه‌ها در یزد باز هست.
*****
مریم صدوقی تلفن کرد از اردکان و پرسید: آقای [محمدعلی] واعظی طوری شده است؟
رجبعلی: بله، فوت کرده‌اند و امروز فاتحه دارند و حاجی آقا الان در مسجد هستن و فاتحه تا ظهر هست، ولی خوب نمی‌دانم.
مریم: آیا فردا فاتحه هست؟
رجبعلی: هست، ولی نمی‌دانم کجا هست.
مریم: من امروز می‌آیم یزد.
*****
حسینی اناری تماس گرفت و گفت: این چهارتایی که تیر خورده‌ بودند و بیمارستان گودرز بودند، دیروز مرخص شدند. گویا شنیدم که آقای صدوقی می‌خواهند بیایند انار؟
رجبعلی: نمی‌دانم، فعلاً که نیستن؛ فاتحه دارند و در مسجد هستن.
*****
شخصی تلفن کرد و گفت: در شهر شایع است که شاه رفته است و همه چراغ روشن کرده‌اند. درست است یا نه؟
مخاطب: ما خبر نداریم.
*****
از آباده، رنجبر تماس گرفت و پرسید: آیا اعلامیه‌ای از آقا نیامده است؟
مخاطب: خیر.
رنجبر: ما شنیده‌ایم که صادر شده است و افسران جوان را دعوت کرده‌اند برای نهضت، و دلار آمریکا هم به خاطر ایران سقوط کرده است و آنهایی هم که از این رژیم پشتیبانی کرده‌اند، تنبیه خواهند شد. در ضمن دیشب اصفهان سازمان امنیت را آتش زده‌اند و یکی از قرارگاه‌های پلیس و دو تا از مجسمه‌ها را هم پایین آورده‌اند و 5 تا کشته و 15 تا زخمی هم داشته‌اند. در آباده هم راه‌پیمایی بزرگی بوده است و عده‌ای از ایل قشقایی هم شرکت کرده بودند و یک قطعنامه 10 ماده‌ای هم خوانده شد که اولی سرنگونی رژیم و دومی برقراری حکومت اسلامی بوده است.1
مخاطب: در یزد هم مجسمه پایین آوردند.2
رنجبر: به به، درگیری داشته‌اید؟
مخاطب: خیر، هیچگونه درگیری نداشته‌ایم.
رنجبر: اگر اعلامیه آمد، به شماره 3110 محمدرضا رنجبر اطلاع دهید.
مخاطب: چشم.
*****
شخصی تلفن کرد و گفت: به حاجی آقا بگویید، ایشان که پول کمونیست را می‌خورند، چرا پس پرچم‌هایش راپایین آورده‌اند. نکند می‌خواد بکند توی....[نقطه چین دراصل].
شخصی که منزل سوژه بود، مکالمه را قطع کرد.
*****
هاشمی از اصفهان تلفن کرد و گفت: بعد از جریانات دیشب که می‌دانید، امروز ساواک و شهربانی دارد شیشه‌های ماشین را می‌شکند و هرکس زنده باد نگوید، مردم را کتک می‌زنند و تیرهای هوایی در می‌کنند و ماشین‌های ریو ارتشی با هم حرکت می‌کنند و زنده باد شاه می‌گویند و خلاصه از این بی‌مزگی.3
*****
شخص دیگری از اصفهان تلفن کرد و گفت: با هلیکوپتر از بالا به پایین دارند مردم را می‌زنند. خلاصه به حاجی آقا بگویید که الان در مسجد به مردم بگوید سربازها و افراد ساواک، هرکس نگوید زنده باد شاه، کتک می‌زنند و هرکس عکس آقای خمینی را دارد، کتک می‌خورد و شیشه‌هایش شکسته می‌شود. به خیال خودشان دارند نهضت را خفه می‌کنند و خلاصه بی‌رحمانه دارند مردم را می‌کشند. خیلی خیلی خیلی فوری به حاجی آقا بگویید که هر دقیقه‌اش ارزش دارد و تمامی عکس‌های خمینی را جمع کرده‌اند و خلاصه به جان مردم افتاده‌اند.
مخاطب: چشم.
*****
از نجف، [سیدعباس] خاتم تلفن کرد و گفت: خواستم بپرسم یزد چه خبر است؟
مجید: دیروز مجسمه را پایین آوردند، بدون اینکه تیری در رود و کسی گرفته شود و تظاهرات عظیمی بوده است. از اصفهان خبر دارید؟
خاتم: مفصل. سپس مکالمه قطع شد.
*****
شخصی تلفن کرد و گفت: الان سربازها ریختند در حظیره و ما فرار کردیم. به حاجی‌ آقا اطلاع بدهید؛ تیراندازی هم کرده‌اند.
*****
شخصی تلفن کرد و گفت: عکس این [احمد] آرامش4 که در مسجد زده‌اید که توده‌ای بوده است، روی چه حسابی عکسش را در مسجد زده‌اید؟
رجبعلی: من اطلاعی ندارم.
*****
از اصفهان تلفن شد و پرسید: اعلامیه‌ای از آقا نرسیده است؟
مخاطب: خیر.
از اصفهان: در اصفهان غوغایی است و خلاصه نگذاشتند جلسه‌ای برپا شود و خلاصه دارند مردم را بیچاره می‌کنند و تمام عکس‌ها و آرم‌ها را پاره کرده‌اند و هر کس عکس خمینی را دارد شیشه‌هایش را می‌شکنند و خلاصه رعب و وحشتی بزرگ در اصفهان حکمفرماست.
*****
از میبد تلفن شد و پرسید: حاجی آقا نیستن؟
مخاطب: خیر.
از میبد: قرار بود حاجی آقا بیایند میبد، چطور شد؟
مخاطب: نمی‌دانم و اصلاً نمی‌دانیم کجا هستن.
*****
مریم صدوقی از اردکان تلفن کرد و گفت: مجسمه را از شهرداری گرفتن و آتش زده‌اند.5
حاجی بی‌بی: از اصفهان چندین تلفن شده است که با هلیکوپتر دارند مردم را می‌کشند از بالا و پایین. در یزد هم تا نیم ساعت پیش پلیس نبوده است، ولی الان در خیابان‌ها پر شده است از سرباز و پلیس؛ مواظب خودتان در اردکان باشید.
مریم: من عصری می‌آیم.
*****
احمد صدرالسادات از بانک ملی تلفن کرد و گفت: در مسجد تیراندازی شده است. حاجی آقا نیست؟
رجبعلی: نه.
احمد: کجا هستن؟
رجبعلی: والله نمی‌دانم، شاید رفته باشند شمسی.
*****
دکتر پاک نژاد تماس گرفت و گفت: شهربانی که نبودن، تلفن کردم به منزلشان. گفتند که یک شخص زارچی رفته است منبر و گفته است که خانه این سگ‌ها را آتش بزنید؛ مأمورین ما هم ناراحت شده‌اند و می‌گویند که مگر ما سگ هستیم.
صدوقی: بی‌جهت مردم را می‌زنند و می‌کشند؛ برای یک دانه مجسمه اشک می‌ریزند و گریه می‌کنند، مردم هم خب اینها را سگ می‌دانند. حالا این بازی‌ها یعنی چه؟
دکتر: یعنی که فحش به همه ندهند.
صدوقی: فحش که به همه نمی‌دهند؛ فقط به سگ‌ها فحش می‌دهند.
دکتر: این صابری و زارچی گفته است.
صدوقی: فعلاً که نه صابری است، نه زارچی؛ فعلاً خاموش شوند بروند دنبال کارشان و کاری به مردم نداشته باشند. شب گفته می‌شود که اینها دو دسته هستن، یک عده سگ هستن و یک عده هم پاک هستن؛ خلاصه دست از این بازی‌شون بردارند.
دکتر: حاجی آقا این شهربانی خیلی صحبت کرده است.
صدوقی: فعلاً که رفته‌اند بازار و عکس پاره می‌کنند و هرکس سرش را تراشیده است می‌گیرند و مردم را کتک می‌زنند و موتورشان را می‌گیرند. اگر می‌خواهند دو دسته‌ اشان کنیم، شب در مسجد گفته می‌شود که اینها دو دسته هستن، یک عده سگ و یک عده پاک. در ضمن منتظر جواب هستم.
*****
شخصی تلفن کرد و گفت: من همسایه خضری6 هستم، خودش که نیست و در کلانتری است و گاهی اوقات هم که زن و بچه‌هایش می‌آیند، به همه فحش می‌دهند. به مرجع تقلید فحش می‌دهند و ما هم کاری نمی‌توانیم بکنیم. شما راهنمایی کنید که ما چی کار کنیم؟
صدوقی: شما که می‌گوئید قدرت ندارید، چه راهنمایی بکنم؟ کسی که قدرت داشته باشد من راهنمایی می‌کنم؛ کسی که قدرت دارد بفرستید اینجا تا من راهنمایی کنم.
جوان ناشناس: حالا شما بفرمایید من انجام می‌دهم.
صدوقی: تلفنی که نمی‌شود راهنمایی کرد، تشریف بیاورید اینجا تا بگویم چی کار کنید.
*****
دکتر دوباره تماس گرفت و گفت: گفته‌اند چشم.
صدوقی: خلاصه این کارها را دارند می‌کنند، اگر تمام بکنند که هیچی و گرنه....[نقطه چین دراصل].
دکتر: خلاصه گفته‌اند که به حاجی آقا بگویید که این‌قدر این آقایان بالای منبر تند نروند.
صدوقی: بسیار خوب؛ پس اینها که خودشان مردم را می‌زنند چطور، بسیار خوب ما می‌گوییم که تند نروند.
*****
شخصی از اصفهان به نام مرتضوی تماس گرفت و گفت: اینجا هر کس به ماشین خود عکس شاه را نزند، می‌زنند و شیشه اتومبیل او را می‌شکنند. باید بگوید جاوید شاه و مرگ بر خمینی و اگر نگوید، کتک می‌خورد. تکلیف ما چیست؟
صدوقی: باید اعتصاب کنند و بیرون نروند.
مرتضوی: حالا اگر کسی کاری بیرون داشته باشد و عکس شاه را بزند ایرادی دارد؟
صدوقی: اگر جانش در خطر است، نه، بزند، بعداً که دور شد بردارد.
مرتضوی: از آقای خمینی اعلامیه‌ای نرسیده است؟
صدوقی: خیر، ولی منتظر هستیم.
*****
از اصفهان شخصی به نام مهندس علوی تماس گرفت.
رجبعلی: رفته‌اند مسجد.
علوی: شب کی می‌آیند؟
رجبعلی: ساعت 10 شب.
علوی: در اصفهان خیلی وضع خراب شده است.
رجبعلی: اینجا هم یک خورده شروع کرده‌اند. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام رنجبر از اداره مخابرات تماس گرفت.
مخاطب: مسجد هستن؛ چهلم آن دو نفر است که سوخته شده بودند.
*****
شخصی پرسید: آیا فردا تعطیل است؟
رجبعلی: همین الان حاجی آقا با ناراحتی گفتند فردا تعطیل است تا تکلیف ما روشن شود.
*****
شخصی تلفن کرد و گفت: آیا فردا تعطیل است؟
مخاطب: بله، به خاطر اهانتی که پلیس کرده است، حاجی آقا دستور داده‌اند که فردا تعطیل باشد.
*****
چندین نفر تلفن کردند و پرسیدند: آیا صحت دارد که آیت‌الله [حسن] قمی خواب دیده‌اند که شاه از خود ماست؟
مخاطب: شایعه است.
*****
باز شخصی تلفن کرد و پرسید: آیا صحت دارد که آیت‌الله قمی خواب دیده است که شاه از خود ما است و به آیت‌الله [سیدکاظم] شریعتمداری تلفن کرده است و آیت‌الله شریعتمداری هم تائید کرده است که من هم چنین خوابی دیده‌ام.
مخاطب: شایعه است؛ فکر نکنم چنین خوابی کسی دیده باشد.
*****
شخصی به نام کارگر از مخابرات اردکان تماس گرفت و پرسید: درست است که مأمورین دارند عکس آقا را جمع می‌کنند؟
مخاطب: بله.
کارگر: تکلیف چیست؟
مخاطب: اگر می‌توانید برندارید، بهتر است، ولی خود حاجی آقا نیستن.
*****
باز چندین نفر تلفن کردند و پرسیدند: آیا صحت دارد که آیت‌الله قمی خواب دیده‌اند که حضرت رضا به خواب ایشان آمده‌اند و گفته‌اند که شاه از ماست و از او پشتیبانی کنید.
سادات اخوی: فکر نکنم حضرت رضا از چنین آدمی بخواهد که مردم از او پشتیبانی کنند؛ شایعه است.
*****
پرسیده شد: فردا نانوایی و قصابی و داروخانه باز هست؟
مخاطب: بله، مثل اعتصابات گذشته است.
*****
شخصی پرسید: فردا برای چی تعطیل است؟
مجید نجفی: به خاطر اعتراض به لوس بازی شهربانی و اهانتی که کرده است؛ به عنوان اعتراض به عمل وحشیانه پلیس.
*****
شخصی تلفن کرد و پرسید: می‌گویند در اصفهان مردم زنده باد شاه می‌گویند، درست است؟
سادات اخوی: مردم نبوده‌اند، خود مأمورین هستن که از این حرفها می‌زنند.
*****
آشیخ جواد [حسنعلی] از تفت تماس گرفت.
رجبعلی: منزل نیستن.
آشیخ جواد: فردا اعتصاب است؟
رجبعلی: بله، حاجی آقا گفته است که فردا اعتصاب باشد تا تکلیف ما روشن شود؛ تا دست از این اهانت‌ برندارند تعطیل خواهد بود.
*****
ابریشمی تماس گرفت و پرسید: فردا تعطیل است؟
مخاطب: بله.
ابریشمی: چند روز؟
مخاطب: فعلاً همین فردا تعطیل است، تا ببینیم حاجی‌ آقا چه دستوری می‌دهند.
*****
شخصی به نام آسیان تماس گرفت و گفت: به حاجی آقا بگویید که صبح جمعه می‌خواهیم برویم هفت اناری‌ها؛ اگر خودشان نمی‌آیند یک نماینده‌ای بفرستند که برویم.
رجبعلی: خودشان که نیستن، بعداً تلفن کنید.
*****
شخصی به نام میرزا میکانیک تلفن کرد و گفت: آیا فردا کارخانجات هم تعطیل است؟
مخاطب: حاجی آقا نیستن و ساعت 10 شب می‌آیند.
*****
حاجی [احمد] زرکش تلفن کرد و گفت: ناراحت نباشید، حاجی‌ آقا منزل ما هستن.
رجبعلی: از ایشان بپرسید که آیا کارخانه‌ها و مجالس هم فردا تعطیل است؟
حاجی زرکش: از خودشان بپرسید.
سوژه گوشی را گرفت وگفت: مجالس برقرار است؛ نانوایی و قصابی برقرار است و هر موقع اینها سر جاشون نشستند ما اعتصاب را می‌شکنیم و کارخانه‌ها هم تعطیل است. من تا یک ساعت دیگر می‌آیم.
*****
تلفن شدکه در خیابان فرح سربازها آمدند و تمام عکس‌ها را پاره کردند.
*****
از نیر(شخصی به نام امیرحسینی) تلفن کرد و گفت: اهالی پشتکوه و نیر می‌خواهند روز سیزدهم راه‌پیمایی کنند و بیایند یزد.
مناقب: فعلاً قدری شهر بحرانی است و شاید صلاح نباشد؛ فردا شب یک تماس بگیرید ببینیم اوضاع مساعد است یا نه. سپس خداحافظی کردند.
*****
آشیخ جواد [حسنعلی] از تفت تماس گرفت و پرسید: تازه چه خبر؟
مناقب: هیچی، پلیس قدری ناراحتی ایجاد کرده است و چند تا تیر هم در کرده‌اند؛ حاجی آقا هم دستور داده است که فردا تعطیل باشد تا تکلیف روشن شود.
آشیخ جواد: عکس آقا باشد؟
مناقب: بله، بله، باشد.
آشیخ جواد: ادارات چی، تعطیل کنند؟
مناقب: بکنند بهتر است.
آشیخ جواد: می‌توانید فردا تفت بیایید؟
مناقب: نه، فردا من عزآباد7 هستم. شما با آقای ربانی تماس بگیرید با شماره 26006. سپس خداحافظی کردند.
*****
تلفن شد که آیا مدارس فردا تعطیل است؟
رجبعلی: تعطیل مدارس با خود فرهنگیان است، به حاجی آقا ارتباطی ندارد.
*****
از اصفهان مهندس علوی تماس گرفت.
رجبعلی: نیستن، اگر کار فوری دارید شماره آنجایی که هستن بدهم؟
علوی: خیلی ممنون می‌شوم.
رجبعلی شماره منزل حاجی زرکش را داد 22831 و پرسید: اصفهان چه خبر؟
علوی: خیلی خراب و شلوغ است.
رجبعلی: به امید خدا پیروزی نزدیک است.
*****
شخصی به نام دادفرنیا تماس گرفت وگفت: من نان به ژاندارمری می‌دادم، چی کار کنم؟
رجبعلی: من به حاجی آقا جریان شما را گفتم. حاجی آقا گفتند از خودش دفاع کند.
دادفرنیا: نان بدهم یا نه؟
رجبعلی: میل خودتان است.
*****
شخصی به نام آشیخ مدینه[عاشق مدینه] از بیمارستان گودرز تلفن کرد و پرسید: آیا خواب آقای قمی درست است؟
رجبعلی: آدم باید به عقلش مراجعه کند؛ با این جنایت‌ها که کرده است، کی ازش راضی هست؟ خودشان ساخته‌اند و اگر کس دیگری هم پرسید از شما، بگویید که ساختگی است و خودشان ساخته‌اند. اگر کسی خواب یزید را دید، این خواب هم درست است؟
در خاتمه آشیخ مدینه آرزوی موفقیت و پیروزی کرد.
*****
پرسیده شد: آب مسموم شده است، صحت دارد؟
صدوقی: خیر، دروغ است.
*****
شخصی به نام صادقی از میبد تماس گرفت.
صدوقی: جنازه را حرکت دادند به طرف گلوگاه؟ 8
صادقی: بله؛ مجلس ترحیم هم فردا بعد از ظهر است.
صدوقی: بالاخره فردا عصر هست، پس فردا هم هست و جمعه هم هست؟
صادقی: بله.
صدوقی: یکی از این روزها می‌آیم انشاءالله. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام واحدی تماس گرفت و پرسید: آیا فردا تعطیل است؟
صدوقی: بله؛ تا زمانی که دست از این کار زشتشان بردارند.
واحدی: روضه‌ها هست؟
صدوقی: بله.
واحدی: ساعت حدود 9 داشتم با ماشین می‌رفتم که چند تا سرباز آنجا بودند و شروع کردند به فحاشی به آقای خمینی.
صدوقی: نظایر زیاد داشته است؛ ناراحت نباشید انشاءالله درست می‌شود. سپس خداحافظی کردند.
*****
از آباده شخصی به نام رنجبر تماس گرفت و پرسید: از آقا اعلامیه‌ای نرسیده است؟
صدوقی: خیر، ولی یک سخنرانی داشتند ایشان پریشب، که ضبط شده، که قرار بود امروز بعد از ظهر برایمان بخوانند، که تا به حال تماس گرفته نشده است؛ ولی به تهران رسیده است.
رنجبر: دیروز هم اینجا خیلی جالب بود و یک قطعنامه ده ماده‌ای قرائت شد؛ ولی خودم شاهد افتضای[افتضاح]اصفهان بوده‌ام.
صدوقی: در جریان هستم که چه رذالتی کرده‌اند و نقل شده است در حدود 400 نفر کشته شده‌اند. سپس خداحافظی کردند.
*****
چندین تلفن راجع به مسموم شدن آب شد که جواب داده شد دروغ است.
*****
تماس گرفته شد که آب مسموم است؟
صدوقی: خیر؛ حتی من با آقای قریشی9 تماس گرفته‌ام و ایشان گفته‌اند دروغ است. من گفتم کسی را با بلندگو بفرستید و به مردم بگویید که دروغ است.
*****
شخصی به نام بسیطی تماس گرفت وگفت: این شایعه اینکه آب را مسموم کرده‌اند، از طرف ساواکی‌ها بوده است؛ چون دیدند زمینه مردم مساعد است، خواستند با این حرف وحشت ایجاد کنند و کار خود ساواکی‌ها می‌باشد.
*****
دکتر سام زاده تماس گرفت و گفت: بلندگو دارد می‌گوید به قرار اطلاع از بیمارستان، آب مسموم است.
رجبعلی: دروغ است. سپس خداحافظی کرد.
*****
شخصی به نام صالحی زاده تلفن کرد و گفت: کسی که سم در آب ریخته است، داماد حاج مرتضی قناد است که سم در آب ریخته است و دولتی است. تو رو قرآن به کسی نگویید که من گفته‌ام.
مخاطب: چشم، ولی دروغ است.

توضیحات سند:

1. فرمانداری نظامی در گزارش نوبه‌ای اطلاعاتی شماره 18 خود درباره وقایع اصفهان در این روز نوشت: « در ساعت 1600 روز 20 /9 /1357 پیکره اعلیحضرت رضاشاه کبیر در میدان 24 اسفند شهرستان اصفهان وسیله مردم پائین کشیده شد. در 20 /9 /1357 بر اثر درگیری کلانتری 1 و ساواک با اخلالگران در اثر تیراندازی مأمورین فرمانداری نظامی سه نفر زخمی و 20 نفر دستگیر شدند. از ساعت 1800 تا 2000 روز 20 /9 /1357 توسط گروههای مخالف یک شعبه بانک ملی، 5 شعبه بانک صادرات، یک شعبه بانک سپه و یک شعبه بانک تهران، مدرسه آمریکائی ها، کتابخانه شهسوار، اطاق اصناف، کارخانه پپسی کولا و سینما حافظ به آتش کشیده شد.» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . کتاب نوزدهم . ص 387
2. تخریب مجسمه‌های واقع در میادین شهرهای یزد و اردکان در روز عاشورا، که در دیگر شهرهای کشور نیز اتفاق افتاده بود، موجب شد تا مرکز فرماندهی نیروهای نظامی در بخشنامه‌ای سراسری در روز بیست و یکم آذرماه، دستور دهد: « از این تاریخ مأمورین با دقت و مراقبت کامل پیکره‌های ذات مبارک شاهانه را حفظ و از هرگونه عمل خرابکاری شدیداً جلوگیری به عمل آورند.» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . استان یزد . ج 5. سند شماره: 272 /02 /29 /1701/ س - 21 /9 /57
در همین روز، گزارش شد: « ساعت 950 روز جاری، شهرداری اردکان به شهربانی اعلام نموده عده‌ای به شهرداری حمله نموده و تنه پیکره مبارک کد 66 را که شب قبل به شهرداری منتقل شده بود، با خود برده اند؛ که بلافاصله مأمورین در محل حاضر، لکن ازدحامی مشاهده نگردیده، در همین موقع به شهربانی اطلاع می‌دهند در خیابان سنتو آتش سوزی برپا است؛ که بلافاصله رئیس شهربانی محل و مأمورین به خیابان مزبور رفته و جمعیت با دیدن مأمورین متواری گردیده اند و پس از خاموش کردن آتش، بقایای ذوب شده پیکره توسط شهرداری جمع آوری گردیده است.» همان . سند شماره: 793 /5 - 21 /9 /57
ضداطلاعات ژاندارمری نیز گزارش داد: «در ساعت 1100 روز 21 /9 /57 عده‌ای غیرنظامی به سرباز مسلحی که با جیپ ژاندارمری جهت بردن جیره از گروهان مرکزی یزد به هنگ اعزام شده بوده، حمله و قصد داشتند اسلحه وی را بگیرند که این موضوع و ناراحتی‌های گذشته پرسنل موجب گردیده که پرسنل هنگ خارج و مبادرت به تیراندازی هوائی نمایند، لیکن به کسی آسیب نرسیده و چون شهربانی وارد عمل نشده، به دستور فرماندهی هنگ تعداد چند نفر پلیس از شهربانی اخذ و پرسنل ژاندارمری در چند گروه به گشت زنی پرداختند.» همان . سند بدون شماره - 22 /9 /57
3. پس از وقایع روز بیستم آذرماه در اصفهان، سرلشگر ناجی فرماندار نظامی اصفهان در تلویزیون ظاهر شد و در سخنانی مردم را تهدید کرد، از آنجا که به محمدرضا پهلوی توهین شده و مجسمه‌های او و پدرش را پائین کشیده اند از روز بیست و یکم آذرماه کوچکترین حرکت‌های مردمی را با شدیدترین واکنش سرکوب خواهد کرد. انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . کتاب نوزدهم . ص 443
4. احمد آرامش، فرزند محمدعلى در سال 1287 ﻫ ش در یزد به دنیا آمد. در برخى مدارک تاریخ تولد وى 1283 ذکر شده است. نام خانوادگى وى، شعله اشترى بود که بعدها آن را به آرامش تغییر داد. پس از گذراندن مقدمات، در سال 1306 به استخدام اداره فرهنگ یزد درآمد و به شغل معلمى مشغول شد. در سال 1310 به تهران آمد و در وزارت راه ـ سازمان راه‌آهن و اداره محاسبات اداره طرق و شوارع ـ شروع به کار کرد. او که در حین اشتغال در کالج آمریکائى تهران به ادامه تحصیل پرداخته بود، در سال 1314 دیپلم گرفت و بعدها موفق به دریافت لیسانس اقتصاد سیاسى از مدرسه سیاسى شد. وى در سال 1318 به وزارت دارایى منتقل شد و پس از چندى به وزارت پیشه و هنر رفت و در آنجا تا مقام مدیرکلى و معاونت وزارتخانه ارتقاء یافت. احمد آرامش که در راه‌اندازى حزب دموکرات قوام‌السلطنه، نقش مؤثرى داشت و مدتى دبیرکل آن حزب بود، در کابینه او به وزارت کار و تبلیغات رسید و با اخذ امتیاز روزنامه دیپلمات در سال 1325، از این روزنامه به عنوان ارگان حزب دموکرات استفاده مى‌کرد. با سقوط کابینه قوام‌السلطنه آرامش تا سال 1328 به مشاغل آزاد و انتشار دیپلمات مشغول بود، تا اینکه در این سال به همکارى با هیئت مستشارى وزارت کار دعوت شد و به عنوان ناظر سازمان برنامه انتخاب گردید ، وی در عین حال مشاورت وزارت کار را نیز بر عهده داشت. وى که از شخصیت‌هاى مرموز تاریخ ایران به شمار مى‌رود، در سال 1334 با همکارى افرادى چون، دکتر اسدى و دکتر نیاکى گروه ترقیخواهان ایران را شکل داد. در این سمت با ابوالحسن ابتهاج به مخالفت برخاست و ضمن نوشتن کتابى تحت عنوان «چه سرهایى که بر سر نفت رفت» در سال 1336 به اجبار از وزارت کار کنار گذاشته شد.
وى در سال‌هاى 1338 ـ 1337، انتشار مقالاتى تحت عنوان «چهارراه خاورمیانه» را شروع کرد و با مخالفت شدید سفارت آمریکا در تهران مواجه گردید. او که در سال 1338 از خدمت دولت مستعفى شده بود، در سال 1339 بنابر ارتباط سببى که با شریف امامى داشت ـ همسر آرامش، خواهر شریف امامى بودـ در کابینه وى به عنوان وزیر مشاور و قائم مقام نخست وزیر در سازمان برنامه، منصوب گردید. آرامش که با سقوط کابینه شریف امامى، از کار برکنار شد. وی که سابقه رهبرى جوانان حزب دموکرات ایران، دبیرکلى آن حزب، ریاست انجمن روزنامه‌نگاران و رهبرى گروه ترقیخواهان را داشت، به تشکیل حزبى تحت عنوان «حزب جمهورى‌خواهان »دست زد و مکاتباتى را با سران کشور آمریکا شروع کرد. وی در نامه‌اى خطاب به جانسون به شدت از حسنعلی منصور، حزب ایران نوین و هویدا انتقاد کرد و به همین دلیل در سال 1344 دستگیر و به ده سال حبس محکوم شد که به 6 سال تقلیل یافت . احمد آرامش که قبل از این زندان طویل‌المدت، چند بار دیگر نیز براى مدت‌هاى کوتاهى دستگیر شده بود، چهره ی مرموز خود را در بازجویى مورخه 31 /1 /1343 این چنین نشان می دهد:
«براى اولین بار است که فاش مى‌کنم طرح کودتا علیه حکومت مصدق در منزل من صورت پذیرفت به این معنى که 3 نفر سرهنگ آمریکایى وابسته به «سیا» در اوایل تیر ماه 32 به تهران آمدند و چندین بار در منزل من جمع شده و نقشه کار را پى‌ریزى کردیم. در ابتدا قرار بود کودتا در 25 /5 /32 انجام گیرد ولى موفق نشدیم و بالاخره در 28 مرداد ماه به نتیجه مطلوب رسید. فلسفه اقدام ساقط کردن حکومت مصدق آن بود که مى‌ترسیدم دکتر مصدق کریسنکى ایران بشود. همین که کار کودتا خاتمه یافت و شاه به وطن بازگشت من فراموش شدم و خدمات من به حساب لیاقت خودشان عنوان شد.»
احمد آرامش پس از آزادى از زندان، شرح حالى از چگونگى و علت دستگیرى خود، به همراه سختى‌ها و مرارت‌هاى داخل زندان و شکنجه‌هاى صورت گرفته را تحت عنوان «یادداشت‌هاى زندان» منتشر کرد. وى در 24 مهر ماه 1352 در پارک لاله تهران به دست افراد ناشناسى کشته شد . برخى معتقدند که قتل وی به دست مأموران ساواک صورت گرفته است.
5. ساواک یزد در گزارشی در این باره نوشت: « ساعت 950 روز جاری عده‌ای به شهرداری اردکان حمله و پیکره مبارک شاهنشاه آریامهر را که شب قبل به شهرداری منتقل شده بود با خود برده و در خیابان سنتو به آتش کشیده اند که مأمورین شهربانی بلافاصله پس از اطلاع در محل حاضر و تظاهرکنندگان با دیدن مأمورین متواری گردیده اند. ضمناً آتش خاموش و بقایای ذوب شده پیکره توسط شهرداری جمع آوری گردیده است.» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . استان یزد . ج 5. سند شماره: 4819 /26 ﻫ - 21 /9 /57
6. پاسبان کاظم خضری، که از مأموران شاهدوست و دستش به خون شهدای یزد آلوده بود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی دستگیر و محاکمه و به اعدام محکوم شد.
7. عزآباد، روستائی است از دهستان رستاق بخش مرکزی شهرستان صدوق. در تواریخ یزد، از دو عزآباد نام برده می‌شود: یکی عزآبادِ نزدیک شهر که به باغ عزآباد هم شهرت داشته و اکنون از میان رفته و عزالدین لنگر، مستوفی یزد، در سال 604 ق آن را آباد نموده است و دیگری عزآباد رستاق.
8. پیکر شهید امین الله زاهدی را پس از تشییع در میبد، به زادگاهش، شهرستان گلوگاه منتقل کردند.
9. آقای قریشی رئیس سازمان آب یزد.
***

منبع:

کتاب گفت و شنود، جلد دوم - شنود مکالمات شهید آیت‌الله محمد صدوقی صفحه 276
صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.