شخص ناشناسی از منزل حسن اکبری مرزناک با یک شماره مشخصی تماس حاصل1 [میکند]
متن سند:
شخص ناشناسی از منزل حسن اکبری مرزناک با یک شماره مشخصی تماس حاصل1 [میکند]
ناشناس: الو
مخاطب: بله
ناشناس: محمد آقا گفتید هستند [؟]
مخاطب: شما کی باشی آقا[؟]
ناشناس: من حمید هستم
مخاطب: حمید حالتان خوبه.
حمید: بله.
مخاطب: آقا بفرمائید ببینم چه میگی؟
حمید: گوشی را بدین دست محمد آقا[؟]
مخاطب: بفرمائید ببینم چه میگی[؟]
حمید: من حمید هستم با خودشان کار داشتم.
مخاطب: بگو دیگه بگو ببینم چه میگی.
حمید: علی آقا شما هستید[؟]
مخاطب: ایشان اینجا نیستند اگر حمید هستی بگو ببینم چه میگی به من بگو.
حمید: ببین به محمد آقا بگو بهروز خودشان میدانند.
مخاطب: محمد آقا نیستند.
حمید: علی آقا چی[؟]
مخاطب: علی آقا هم نیستند.
حمید: سلام مرا به ایشان برسانید. سپس خانمی گوشی را برداشته میگوید الو.
حمید: شما کی هستید آنگاه علی گوشی را برداشته است.
حمید: علی جان سلام به آقای خونهتان بگو ما خودمان هستیم حالت خوبه[؟]
علی: پس از لحظهای سکوت جواب میدهد و میپرسد صدای یارو خوبه [؟]
حمید: چرا قطع و وصل میشه [؟]
علی: قطع و وصل میشه.
حمید: آهان صدا قطع میشه وصل میشه.
علی: تا حالا قطع بود.
حمید: خوب چطوری علی جون[؟]
علی: چاکرتم خوبی و خوشی[؟]
حمید: بابا به اینها بگو دیگه کسی تلفن نمیزند ناراحت نباشید خوب علی جون خونه چطورند[؟]
علی: سلام میرسانند.
حمید: محمد آقا خودش خونه است [؟]
علی: بله.
حمید: بگو بی معرفت ما خودمونیم بابا.
علی: میترسند آخه.
حمید: بابا از چی میترسند آخه توجیهشان کن تو.
علی: تا حالا نمی دادند دست من (گوشی تلفن را) این اولین بار است.
حمید: عجب بابا سلام ما را به آقاتان برسانید بگوئید خیلی چاکرتیم ما عبدتیم نوکرتیم بابا بیخیال باشند.
علی: کار که نداری[؟]
حمید: میخواهم ببینم بچهها خوبند علی[؟]
علی: همه خوبند.
حمید: جای ما را بلد نیستی من بیام اونجا[؟]
علی: من.
حمید: آهان مثل اینکه یه چیزی بهش گفته بودی آره[؟]
علی: نه.
حمید: خوب من مشهد هستم.
علی: مشهد؟
حمید: آره.
علی: به امید خدا.
حمید: برای شما دعا کنم؟ خوب گوشی را بده دست محمد.
علی: بابا ننه است اینها غروب رفتند.
حمید: کجا رفتند؟
علی: میگوید همآنجا ساعت 6 حرکت کردند.
حمید: کجا آخه[؟]
علی: مشهد.
حمید: آمدند چکار کنند[؟]
علی: نمی دانم.
حمید: با کسی آمدند[؟]
علی: نمی دانم. محمد میگه رفتند.
حمید: خوب علی جان امری نیست[؟]
علی: به امید خدا.
حمید: محمد گوشی را نمی گیره[؟]
علی: گوشی را نگه دار بهش بدهم آنگاه محمد گوشی را برداشته ادامه میدهد.
محمد: اسمت چیه[؟]
حمید: بهروز محمد جان یک حالت غیرعادی صحبت میکنند بچههاتان چیه علی خصوصاً توقع از علی ندارم.
محمد: سه چهار روز است تلفن ما را قطع میکنند اینکه بچهها بیشتر مشکوک شدند.
حمید: کاری نمی کنند آخه چکار مگر میکنند[؟]
محمد: این مسئله به خاطر توست.
حمید: حال ما را گرفتند گفتی که بابا ننهام آمدند مشهد.
محمد: آره اتفاقاً بابات میگفت اگر آنجا دیدمش چکار کنم گفتم هیچ از راه دور بهش چشمک بزن.
حمید: من مشهد نیستم آخه اصفهانم خوب محمد جان برو بچهها چطورند خوبند.
محمد: همه خوبند
حمید: تو که صدای منو میشناسی.
محمد: اتفاقاً منتظر تو هم بودم.
حمید: به خدا اصلاً مهلت نمی کنم زنگ بزنم.
محمد خوب عیبی نداره.
حمید: خوب مقرون به صرفه نیست آخه.
محمد: تو راه دوری[؟]
حمید: به خدا آره راه دورم.
محمد: اگر کاری و پیغامی داری سر ضرب بگو و الّا برات گرون تمام میشه.
حمید: منزل یکی از دوستان هستم.
محمد: تو جات راحت باشه اینها رفتند.
حمید: مسئلهای نیست سلام ما را به تک تک آنها به خصوص خدیجه برسان بگو خیلی بیخیال باشند.
محمد: خداحافظ.
توضیحات سند:
1. ساواک مازندران گزارش این مکالمه را طی شماره: 6099 /2ﻫ 2 - 4 /10 /1357 برای اداره کل سوم ارسال و نوشته است: «سازمان اطلاعات و امنیت بابل اعلام داشت با توجه به مکالمات فیمابین چنین استنباط میگردد که عناصر مورد بحث که با نام مستعار در یک شبکه فعالیت دارند به احتمال قوی حسن اکبری از موضوع آگاهی دارد.»
منبع:
کتاب
انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان مازندران، کتاب 12 صفحه 75