صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

مکالمات سوژه از ساعت 0700 پنجشنبه 12/5/37 تا ساعت 1430 جمعه 13/5/37

تاریخ سند: 12 مرداد 1357


مکالمات سوژه از ساعت 0700 پنجشنبه 12/5/37 تا ساعت 1430 جمعه 13/5/37


متن سند:

مکالمات سوژه از ساعت 0700 پنجشنبه 12 /5 /37 تا ساعت 1430 جمعه 13 /5 /37
سوژه با تهران با آیت‌الله قمی1 تماس گرفت و احوالپرسی کرد و عذرخواهی کرد راجع به دیر شدن تلگراف تسلیت جهت بستگان ایشان که فوت شده بود. 0512
*****
شخصی به نام حاجی زرکش تماس گرفت و گفت: من مسجد بودم، الان کیسه پول آوردم و بانک هم تعطیل است، چی کار کنم؟
صدوقی: بیاورید اینجا.
حاجی زرکش: چشم.
*****
تقی سمسار از منزل سوژه با تهران با منزل شخصی به نام یزدی تماس گرفت. جواب داده شد: رفته‌اند بازار.
تقی سمسار: به ایشان عرض کنید که یزد مطلقاً تعطیل است و شما الان بهشان زنگ بزنید و بگویید که یزد به کلی تعطیل است.
*****

تماس آقای رجایی با سوژه(صدوقی)
رجایی: سلام عرض کردم حضورتان، صبح شما بخیر جنابعالی؟
صدوقی: با کی کار داشتید؟
رجایی: آقای نقدی شما هستید؟
صدوقی: اشتباه گرفته‌اید.
رجایی: قربان شما جزو هیئت امنای مسجد حضرت ابوالفضل[(ع)] هستید؟
صدوقی: بنده، از کی سؤال می‌فرمایید؟
رجایی: بنده از راه کرمان می‌آمدم، یک مسجدی هست به نام حضرت ابوالفضل[(ع)] در هشتاد کیلومتری اینجا، بعد آقا زاده‌شان گفتند اگر مشکلی دارید به این شماره تلفن کنید، شما مال همانجا هستید؟
صدوقی: بنده جزو هیئت آنجا نیستم.
رجایی: اصولاً در کنار آنها هم نیستید؟
صدوقی: می‌شناسمشان، تازه‌ای اتفاق افتاده؟
رجایی: نه، مسئله‌ای نیست، ضمن بررسی‌هایی که امروز صبح زود آقای مهندس خسروانی،
صدوقی: کی؟
رجایی: مهندس خسروانی، از شخصیت‌هایی هستن که مربوط به شیعیان جهان در لندن، امروز در کرمان بازرسی کردند و در راه برخوردی داشتند و گویا هتل آنجا را ماهی صد تومان اجاره داده‌اند.
صدوقی: دارند هتلی می‌سازند و فعلاً موقتی است و یک هتل مرتب و منظمی می‌سازند و این حیاطی بوده است برای کسانی که می‌آیند آنجا برای سرپرستی، برای آسایش آنها و در ضمن برای بررسی که آنجا می آیند و نهار و شامی داشته باشند؛ موقتاً درست شده است.
رجایی: پس این ماهی صد تومان هم موقتی است، چون درآمدی که اینها دارند همان‌طوری که آقای مهندس خسروانی فرمودند، واقعاً به حضرت ابوالفضل ظلم می‌شود.
صدوقی: این موقت است و چندی دیگر تخلیه می‌شود، بنده را شناختید یا نه؟
رجایی: جنابعالی که خودتان را معرفی نفرمودید، جنابعالی؟
صدوقی: بنده صدوقی.
رجایی: جناب آیت‌الله صدوقی! قربان تعظیم عرض می‌کنم، جناب آیت‌الله خودتان هستید! ارادتمند را که افتخار دارم حضورتان، من رجایی هستم. خدمت شما با رئیس اداره استاندارد اینجا شرفیاب شدم، من قبلاً در ساواک اینجا خدمت می‌کردم و حتی یک روزی داشتم از زاهدان می‌آمدم و باران هم می‌آمد، عصری بود و یک راننده‌ای دیدم که گفت من زاپاس ندارم و ماشین مال آقای صدوقی است و من بلافاصله زاپاس ماشین خودم را دادم و مال چهار و پنج ماه قبل است و صبح محبت کردند زاپاس را آوردند، خیلی خوشحال شدم قربان، سعادتی بود، البته بنده الان در ساواک نیستم و زیر سایه شما هستم و همیشه شما را دعا می‌کنیم و ارادتمند شما هستیم.
صدوقی: انشاءالله موفق و مؤید باشید، خداوند به شما صحت و موفقیت بدهد.
رجایی: گوشی خدمتتان، با آقای مهندس صحبت کنید و من با کسب اجازه از حضورتان خداحافظی می‌کنم.
مهندس خسروانی بعد از احوالپرسی و سلام و علیک.
صدوقی: مگر این اتفاقات بیفتد شما گوشی بردارید.
مهندس خسروانی: من حقیقتش این شماره تلفن را از روی همان تابلویی که آنجا بود برداشتم، چون واقعاً وجدانم ناراحت شد و گفتم ما که داریم یزد می‌رویم و تلفنی می‌زنیم، حتماً اینها جزو امنای مسجد هستن و بررسی خواهند فرمود و نمی‌گذارند حق ابوالفضل پایمال شود و از صاحب آن رستوران که صحبت کردیم، دیدم خیلی راضی است و پرسیدم چقدر می‌دهید؟ گفت: صد تومان؛ ما اول فکر کردیم روزی صد تومان می‌دهد، ولی بعداً معلوم شد ماهی صد تومان می‌دهند.
صدوقی: این موقتی است و موقت با اینها قرارداد بستم تا آن میهمان‌خانه ساخته شود که روی حساب و کتابی باشه و همین‌ها هم اوایل ضرر می‌دادند و چندی است که وضعشان خوب شده است، و خیلی هم ممنون هستم که تذکر دادید.
خسروانی: فقط استدعای من این است که جنابعالی تحقیق بفرمایید تا در آینده همان‌طوری که فرمودید، در سرویس‌های بعدی، ما خوشحال‌تر باشیم و خیل ممنون هستم و دست شما را می‌بوسم.
*****
شخصی به نام بوشهری تماس گرفت و پرسید: آیا مغازه‌داران باز کنند؟
صدوقی: فعلاً نه، تا ساعت 5 بعد از ظهر بسته باشه بهتر است.
*****
بوشهری تماس گرفت و گفت: آقای طباطبایی از فراشاه.
صدوقی: آسید ناصر بوشهری ؟
بوشهری: بله.
صدوقی: چه عرض کنم؟
بوشهری: شاید بی‌مورد در مورد ایشان گفته‌اند؛ چون قسم می‌خورند که والله من در مقابل استاندار نه شال گردن کردم، نه زنده باد شاه گفتم، نه اعتنا بهش کردم.
صدوقی: پس همین‌ طوری رفته‌اند استقبال، خشک و خالی.
بوشهری: گفته که من داشتم می‌آمدم شهر.
صدوقی: گفت برای جوان‌ها این ‌قدر چرا کارشکنی می‌کردند؟ شرطش این است که در همان فراشاه بروند منبر و حرفهایشان را برگردانند و تکذیب کنند.
بوشهری: حالا صلاح نیست بیایم خدمتتان؟
صدوقی: نه، فایده‌ای ندارد؛ باید بروند منبر جلوی جمعیت و خودشان را تبرئه کنند. اگر ساعت 5 بعد از ظهر به بعد خواستن مغازه‌ها را باز کنند، باز کنند.
*****
بوشهری دوباره تماس گرفت و گفت: آقای طباطبایی گفت من حاضرم که فردا عصر در فراشاه منبر بروم و مقابل جمعیت حقایق را بیان کنم و طرفداری خودم را اعلام می‌کنم؛ در صورتی که شما هم یک نفر مورد اطمینان خودتان را بفرستید و یا من نوار آن مجلس را تهیه می‌کنم برایتان می‌فرستم.
صدوقی: بسیار بسیار خوب است. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی تلفن زد و بعد از احوالپرسی خیلی گرم، گفت: ما مقداری اسلحه آورده‌ایم از تهران، باید به کی بدهیم و چی کارشان کنیم؟
صدوقی: آقا این چه فرمایشی است که تلفنی می‌زنید؟ اینها حرفهای تلفنی نیست.(در همین بین آن شخص چند تا فحش بسیار بسیار رکیک به سوژه داد و گوشی را قطع کرد.)
*****
شخصی تلفن زد و گفت: الان که تمام یزد تعطیل است، در خیابان هراتی2 دو تا میوه فروشی که بغل هم هستن، باز هستن.
صدوقی: اسمشان را یادداشت کنید، شب مسجد به من بدهید.
*****
شخصی به نام باقی زاده3 از قم گرفت و بعد از احوالپرسی، سوژه پرسید: قم در چه حال است؟
باقی زاده: وضع آشفته است؛ چون امروز قرار بود مردم بروند و در منزل آیت‌الله شریعتمداری متحصن بشوند، درخواست آزادی روحانی را کنند و یا خودشان بروند در منزل آقای روحانی و آقای روحانی را از منزل دربیاورند و الان هم ارتش و شهربانی مشغول انداختن گاز اشک آور می‌باشند و ما امروز چند جای یزد را گرفتیم، البته مغازه بود، کسی جواب نداد.
صدوقی: برای اینکه امروز یزد کلاً تعطیل بوده است و فاتحه بود برای شهدا و من برای آیات ثلاثه سه تا تلگراف فرستادم و خیلی هم تند نوشتم و نوشتم که بعد از اینکه مأمورین به منزل جنابعالی وارد شده‌اند و جسارت‌هایی که کرده‌اند، مردم انتظار داشتند که دستوری بفرمایید تا اجرا شود و کاسه صبر مردم دارد لبریز می‌شود و منتظر دستور و فرمان شما هستیم. می‌دانم که نتیجه‌ای نخواهد داشت.
باقی زاده: نرود میخ آهنین در سنگ. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام روحانی از اصفهان با محمدعلی صدوقی صحبت کرد و گفت: اینجا رفقا تصمیم گرفته‌اند که اگر حاجی آقا بیاید اصفهان، تکانی می‌دهد به اصفهان؛ خصوصاً به آقایان.
محمدعلی: اینجا در خود شهر یک مشکلاتی است.
روحانی: فقط حتی برای یک ساعت هم شده کافی است.
محمدعلی: حالا با ایشان صحبت می‌کنم و اطلاع دارید که اینجا هم تعطیل عمومی بود و آقا مجلس داشتند و در حدود بیست هزار نفر جمعیت بوده است.
روحانی: تلگراف‌های آقای صدوقی اینجا رسید و خیلی تأثیر گذاشت؛ اگر خودشان بیایند که خیلی بهتر است.
محمدعلی: باشه، حالا در این مورد با ایشان صحبت می‌کنم، شما گویا قبلاً در یزد هم تشریف داشتید؟
روحانی: بله. سپس خداحافظی کردند.
*****
روحانی دوباره از اصفهان تماس گرفت و گفت: تلگراف‌های شما رسید و گویا شما هم در یزد مجلسی داشتید؟
صدوقی: بله، از صبح تا غروب همه جا تعطیل بود و حتی یک مغازه هم باز نبود و مجلس هم خیلی شلوغ بود و در حدود بیست هزار نفر شرکت داشتند و دو تا گوینده بسیار خوب هم منبر رفتند.4
روحانی: رفقا گفته‌اند اگر شما اصفهان بیایید در تقویت روحیه آقایان خیلی خوب است و آقای مطهری هم اصفهان است و الان منزل دامادشان هستن.
صدوقی: جسارت است، به آقای مطهری بگویید اگر ممکن است یک تماسی با من بگیرند و من با ایشان صحبت کنم و اگر توافقی شد، من هم شرفیاب می‌شوم، به خاطر اینکه از اینجا اگر دور شوم شاید مصلحت نباشه.
روحانی: چشم. سپس خداحافظی کردند.
*****
آقای مطهری از اصفهان [تماس]گرفت و بعد از احوالپرسی، پرسید: حال شما خوب است؟
صدوقی: والله با این پیشامدها و کشتن‌ها و بستن‌ها، دیگر حالی نمانده است و قضیه مشهد از همه بدتر بوده است.
مطهری: من اطلاع دقیقی ندارم.
صدوقی: خصوصاً شب مدرسه نوابش و تا نزدیک مرگ زده‌اند و در صحن مطهر هم در همان روز درگیری این ‌قدر با چوب زده بودند تا مرده بودند و اما راجع به اصفهان، آمدن من برای نصف روز تأثیری نخواهد داشت.
مطهری: این آقایان به من تلفن کردند، خواستم عرض کنم این چند روز هم من آمده بودم برای کارهایی بودکه داشتم و با مردم تماس نداشتم، ولی شهر انقلاب است و علماء هم تا اینجا خوب عمل کرده‌اند؛ ولی مردم گویا به حرارت بیشتری احتیاج دارند و شما را می‌خواهند که بیایید که آنها را بیشتر داغ کنید.
صدوقی: تلگرافهای من به نظر شما رسید؟
مطهری: شنیده‌ام
صدوقی: من امروز تلفن کردم به آقای خادمی و مفصل صحبت کردم و اگر نصف روز بیایی و بی‌سر و صدا بیایی چه اثر و اگر با سر و صدا بیایی دو مرتبه یک درگیری فوق‌العاده و کاسه کوزه به سر من شکسته می‌شود و اگر از یزد یک روز دور شوم یک حساب دیگری پیدا می‌شود و من اگر یزد نباشم، جوان‌ها ممکن است دست به اعمالی بزنند که درست نباشه، من یکی دو نوبت به ایشان تلفن می‌کنم و با ایشان صحبت می‌کنم؛ جنابعالی به هر نحوی که می‌دانید عذر بنده را بخواهید و این را بدانید که صددرصد صلاح نباشه من بیایم. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام سید ابوالحسن مدرسی تماس گرفت و گفت: یکی از آقایان از مشهد آمده‌اند، خواستند شرفیاب شوند.
صدوقی: تشریف بیاورند.
*****
آیت‌الله خادمی از اصفهان تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، سوژه گفت: اوامری داشته باشید؟
خادمی: تصمیم گرفته شده که نمازها تعطیل باشه.
صدوقی: گفت انشاءالله ادامه داشته باشد تا حصول نتیجه، و این را بدانید که اگر یکی دو روز دیگر آقایان اصفهان سست نشوند، نتیجه گرفته خواهد شد و این را بدانید آنها عکس‌العملی نمی‌توانند در مورد شما انجام دهند. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام خدایاری تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، گفت: زمینی بوده است در حدود 27 متر در خرم‌شاه که گویا وقف بوده است و ما نمی‌دانستیم و اداره اوقاف هم نمی‌دانست، به ما اجاره داد و بعد که ما فهمیدیم، خودم رفتم اداره اوقاف و فسخ کردم و گویا قرار شده که فضای سبز شود و نه به زرتشتی بدهند، نه به مسلمان و باز شهردار جدید که از جریان بی‌خبر بوده است، پروانه می‌گیرد برای رختشورخانه.
صدوقی: این اولین قدم سوئی نیست که رئیس اوقاف یزد برداشته است و اینجا هم این مرد بی‌دین لامذهب، رکنی5 آمده به شما زرتشتی‌ها اجاره داده و ما فهمیدیم و بالاخره جلوگیری شد و بالاخره قرار شد مسجد روی رختشورخانه ساخته شود؛ بعد آقای مؤتمنی که یک مرد پلیدی بودند در اینجا و انشاءالله هرچه زودتر از صفحه روزگار بردارد و به جنایتی که کرده‌اند کیفر بدهد، به حمایت از شما زرتشتی‌ها نگذاشت آنجا را بسازند و قبلاً هم آقای معاون استاندار همین را با من در جریان گذاشت و من گفتم هیچکس همچین غلطی نمی‌تواند بکند و باید مسجد شود و آقای شهردار جدید، پروانه ساختمانی داد، ولی گویا شماها سر و صدا کردید، برخلاف اسلام به ضد دین و بر ضد آئین و اگر بنا باشد این رفتار ضد اسلامی از طرف زرتشتی‌ها ادامه داشته باشد، من وظیفه‌ای که دارم انجام خواهم داد. باز هم می‌گویم که نه استاندار، نه اداره اوقاف، هیچکس حق ندارد فضای سبز کند؛ جز مسجد و باید مسجد شود و ما نخواهیم گذاشت شما آنجا را تصرف کنید و اگر می‌خواهید درگیری به وجود نیاید، تسلیم شوید و گرنه درگیری شدیدی به وجود خواهد آمد که فقط خدا خواهد فهمید. ما اینجا بی‌خود نشسته‌ایم که هر غلطی که دولت و استاندار می‌خواهد بکند، بکند؛ که اگر تسلیم شدید که شدید و اگر نه، طور دیگری اقدام خواهم کرد.
خدایاری: شما از مدیران کل، از استاندارها و رؤسای سابق، روزنامه ‌نگارها، شما سؤال بفرمایید.
صدوقی: اینها هیچکدام دین ندارند و تابع مادیات هستن و هیچکدام از مقررات اسلام خبر ندارند و لامذهب هستن و هر طرف که بیشتر بهشان پول بدهد، همان طرف هستن و جز مسجد شدن چاره‌ای نیست. اگر طوری دیگری رفتار کنند با تصمیمات قاطع دیگری روبه‌رو خواهند شد.
خدایاری: عرض کنم بعد از اینکه ساخته شد و درست شد، نتیجه به عرض شما خواهد رسید که یک مشت جوان.
صدوقی: حالا دیگر جوان‌‌ها حالا صددرصد دینی و دارای غیرت اسلامی هستن و دیگر دست به کارهای ضد اسلامی نخواهند زد و دیگر آن زمان گذشت و اگر در گذشته اشتباهی می‌کردند، گذشت؛ حالا جوان‌ها جلوی رگبار مسلسل می‌روند و سینه را جلوی تیر می‌گیرند و از هیچ چیزی بیم ندارند.
خدایاری: منظورم چیزی دیگر بود، زن‌ها و دخترهای زرتشتی که بخواهند بروند زیارت، دائماً اذیت و مزاحمت ایجاد خواهند کرد.
صدوقی: دیگر جوان‌‌ها به این کارها کار ندارند و اگر این نهضت هیچ فایده‌ای نداشته است، فایده‌اش این بوده است که هشتاد درصد را مسلمان واقعی کرده است و من قول می‌دهم که هیچ جوانی مزاحم شماها نخواهد شد.
*****
شخصی تماس گرفت و پرسید: حاجی آقا هستن؟
مخاطب: خیر.
ناشناس: به ایشان بگویید که قراره تبعیدشان کنند، دست از این کارها بکشد. گوشی را منزل سوژه قطع کرد.
*****
یک جوانی دو سه بار تلفن زد و فحش‌های بسیار رکیکی داد.
*****
شخصی تلفن زد و گفت: به حاجی آقا بگویید که در قسمت شرقی مسجد حظیره بمب ساعتی گذاشته‌اند.
*****
مناقب با محمدعلی صدوقی تماس گرفت و گفت: مهندس دوست حسینی6 و ربانی منزل ما بودند و گویا صحبت بوده که حاجی آقا دستور داده‌اند که شما و آقای ربانی بروید اصفهان.
محمدعلی: در درجه اول شما، اگر شما قبول نمی‌کنید، آقای ربانی.
مناقب: رفتن من و امثال من که شخصیتی نیستم و فایده ندارد و در همان مسجد صدایمان شنیده می‌شود و همانجا تمام می‌شود. رفتن من اثری ندارد و من هم اینگونه کارها را بلد نیستم.
بعد محمدعلی گوشی را داد به سوژه و سوژه بعد از احوالپرسی با مناقب صحبت کرد و مناقب گفت: رفتن من اثری ندارد.
صدوقی: میل خودتان هست، از هر جا نماینده‌ای رفته است، خواستیم شما هم بروید؛ چون من نمی‌توانم خودم بروم.
مناقب: رفتن شما صلاح نیست و من هم فکرم اجازه نمی‌دهد.
صدوقی: حالا میل خودتان هست و کسی اصراری ندارد و اگر آمادگی ندارید که هیچ.
مناقب: آخه اثر مثبتی ندارد، مثل همان است که شما و آقای خاتمی رفتید قم و خواستید آقا را تقویت کنید و بعد آقا زد همه چی را درب داغون کرد؛ اینجا هم باید احتمالش را داد.
صدوقی: مصلحت شماست.
مناقب: همان که عرض کردم. سپس خداحافظی کردند.
*****
محمدعلی با ربانی تماس گرفت و گفت: مناقب که قبول نکردند، اگر شما صلاح می‌دانید که بروید، بروید.
ربانی: هر چی حاجی آقا بگویند. می‌خواهید فردا صبح یکی دو نفر را هم برمی‌داریم و می‌رویم، ولی صحبت نمی‌کنیم.
محمدعلی: نمی‌شه نکرد.
ربانی: آخه تو خونه که اثری ندارد.
محمدعلی: پس عصری تماسی بگیر، چون الان آقا خوابیده‌اند.

توضیحات سند:

ـ
1. آیت‌الله سیدحسن طباطبائی قمی، فرزند آیت‌الله العظمی حاج آقا حسین طباطبائی قمی در سال 1290 ﻫ ش در نجف اشرف متولد شد. در دوران کودکی همراه با پدر به مشهد سفر کرد و پس از گذراندن سطوح معقول و منقول نزد علماء مشهد، در سال 1307پس از بازگشت از سفر حج، در اثر کسالت به مدت 6 ماه به اصفهان سفر کرد و از محضر علماء آن شهر بهره برد. پس از آن در سال 1310 به اتفاق پدر به نجف اشرف هجرت نمود و از محضر علماء نجف از جمله آیت‌الله نائینی بهره‌مند شد. پس از بازگشت به مشهد، در سال 1314 در پی واقعه مسجد گوهرشاد همراه با پدر به کربلا تبعید شد و در آنجا از محضر اساتید آن شهر بهره برد و پس از آن به تدریس سطوح نهائی پرداخت. در حدود سال 1327 پس از فوت پدر به مشهد سفر کرد و در مسجد گوهرشاد به تدریس و تبلیغ پرداخت. وی در جریان نهضت امام خمینی(ره) در سال 1342 به فعالیت‌های سیاسی و مبارزه علیه شاه پرداخت و در طی همین فعالیت‌ها در 15 خرداد 1342 دستگیر و چند ماه در تهران محصور شد. وی پس از آن به مشهد بازگشت، ولی 2 سال بعد در سال 1344 به علت مخالفت با حکومت پهلوی و فعالیت‌های سیاسی به خاش و یک سال بعد به کرج تبعید شد، تا اینکه در شهریور 1357 به مشهد بازگشت‌. ایشان در سال 1386 دار فانی را وداع گفت.
2. خیابان هراتی، پس از پیروزی انقلاب اسلامی به نام شهید چمران تغییر نام داده شد.
3. حجت‌الاسلام سیدعلی اصغر باقی زاده فرزند سیدمحمد، در سال 1328ش، به دنیا آمد. پس از تحصیلات مقدماتی، در حوزه علمیه قم ادامه تحصیل داد. او که در جریان نهضت امام خمینی(ره)، حضور داشت، درباره دیدار خود از تبعیدگاه ایرانشهر می‌گوید: «زمانی که مقام معظم رهبری در ایرانشهر تبعید بودند، در ساختمانی که یک اتاق و یک آشپزخانه داشت، زندگی می‌کردند. همین مکان کوچک، هر روز پذیرای تعداد زیادی از مهمانانی بود که از راه‌های دور و نزدیک به آن جا می‌آمدند. من هم توفیق داشتم که در آن روزها به دیدن ایشان بروم. چون به ایرانشهر رفتم و آقا را زیارت کردم، دیدم که تک و تنهایند و کسی کمک کار ایشان نیست. تصمیم گرفتم چند روز در آنجا بمانم و به معظم لَه کمک کنم. درتمام روزهایی که من درمحضر آقا بودم، غذای ایشان و مهمان ها، سیب زمینی، نیمرو وتخم مرغ آب پز بود.»
حجت‌الاسلام باقی زاده، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به همراهی چند تن از دیگر روحانیون، بیمه‌ی روحانیون و طلاب را در حوزه علمیه قم بنیان نهاد و ضمن سرپرستی مدیریت بیمه امام خمینی(ره) در قم، مسئولیت واحد رایانه شهریه مقام معظم رهبری را نیز دارا بود. دانشنامه مشاهیر یزد . ج 1. 227
4. در بعد از روز یازدهم مردادماه، شورای تأمین استان یزد، جلسه فوق‌العاده تشکیل داد تا راه‌های مقابله و چگونگی برخورد با مجلس بزرگداشت روز دوازدهم در مسجد حظیره را بررسی نماید.
این مراسم، در موعد مقرر با شرکت قابل توجه مردم و بدون « هیچگونه تظاهرات و اخلالگری » برگزار شد و « کلیه کسبه استان، به استثناء تعداد معدودی مغازه نانوائی . قصابی . میوه فروشی و غیره تعطیل » نمودند. سند شماره: 3843 /26/ ﻫ - 12 /5 /37
ولی در همین روز، در مراسمی که در صبح و عصر در شهرستان اردکان به همین مناسبت برگزار گردید، مردم متدین و انقلابی شهر، پس از مراسم به خیابان آمدند و با شعار « از خون خود گذشتیم یا مرگ یا خمینی » به تظاهرات پرداختند. انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . استان یزد . ج 3. سند شماره: 3846 /26 ﻫ - 15 /5 /37
5. سلطان محمد رکنی رئیس اوقاف یزد
6. مهندس احمد دوست حسینی از یاوران شهید صدوقی بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مدتی دبیرکل اتاق بازرگانی بود و سال‌ها به عنوان معاون وزیر صنایع فعالیت کرد. وی هم‌اکنون قائم مقام وزارت صنایع می‌باشد.
***

منبع:

کتاب گفت و شنود، جلد اول - شنود مکالمات شهید آیت‌الله محمد صدوقی صفحه 171
صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.