تاریخ سند: 16 خرداد 1349
نامه به محسن رضوانی
متن سند:
محسن عزیز.
پنج سال پیش آخرین نامه من به دست تو نرسید و بعد حوادث
دیگر رخ داد.
من و تو هر کدام به یک راه.
زمستان پارسال در من جنگ بزرگی
آغاز شد، از آن گونه که تو می دانی.
همه چیز، همه دانسته ها، همه باورها، همه
تجارب، در فکر من زیر و رو می شد و در هم می آمیخت.
اگر بگویم چند شب تب
کردم شاید نپذیری ولی واقعیت دارد.
احساس کردم که همه ما به بیراهه رفته ایم و
بدتر از آن سرمشقی شده ایم
و خیلی از جوانهای دیگر نیز
به بیراهه روند.
بعد از دو
سال مطالعه ی ممتد و
تفکراتم چشم انداز دیگری
در ذهن من نقش بست.
از
همه دردناک تر این بود که
ببینم مدافعان من حضرات
حزب توده و تیمور بختیار یا
آن جماعت کنفدراسیونی
شده اند.
این دیگر غیرقابل
تحمل بود.
حوادث سیاسی
در سالهای اخیر و
برنامه های اقتصادی نقش
خود را ایفا می کرد.
باز
جسته گریخته درباره ی
دستجات کوچک دانشجویان خبرهایی می شنیدم.
یکی دو دسته از همین جوانها
که به جنبش های چریکی دلبستگی داشتند به زندان آمده بودند.
ظاهرا هر اندازه
ما در دادگاه فریاد زاده بودیم صلاحیت ارائه یک راه سیاسی را نداریم و چیزی
پیشنهاد نمی کنم به خرج جوانها نرفته بود.
تب چریک بازی، مثل عده ای دیگر،
نقش خودش را بازی می کرد و پرویز نیکخواه گرچه در زندان ساکت نشسته بود
عاملی بود برای تحریک و قهرمان بازی.
این سکوت را می بایست می شکستم.
هنگامی که من مشغول نگارش نامه ام بودم جریان پارسانژاد پیش آمد.
حدس من درست بود.
شما روی همان زمینه های فکری قبلی فعالیت می کردید.
زمینه هایی که هیچ اساس عینی نداشت.
در ایران خیلی خبرها است.
خیلی چیزها است که تو و دیگران بر آنها واقف
نیستید.
پارسانژاد شوکه شده بود.
هرکدام از شما وقتی به ایران بیاید شوکه
خواهید شد نه از این لحاظ که بهشت برین شده است.
خیر، از این لحاظ که میدان
برای کار گشوده است: کار تولیدی، پیشرفت تولید، کمتر تحصیلکرده ای است که
بیکار بماند.
در بین توده های مردم نیز جنب و جوش فراوانی است.
بگذار یک
مثال خیلی کوچک برایت
بزنم.
پاسبان نظام وظیفه
نرفته را با چهار کلاس سواد
با ماهی پانصد تومان
استخدام می کنند.
تازه
آسان گیر نمی آید.
این را
مقایسه کن با زمانی که در
ایران بودی از زندان بروجرد
به تهران می آمدم در همان
مسیر اوضاع نوع دیگری
بود.
پروژه های عظیم
صنعتی ـ کارخانه های
ماشین سازی اراک،
پالایشگاه بزرگ تهران ـ
شبکه برق با ولتاژ سنگین و
کارخانه های کوچکتر،
دهاتی های سوار بر دوچرخه.
سیلو و بیمارستان های جدید.
اینها همه [ناخوانا]
من ایجاد سرپلی است برای تو و دیگران.
در مقابل همه شما یک راه درست
وجود دارد.
بازگشت به ایران و کار.
من همه اعتبار و سابقه دوستی ام را روی این
حرف می گذارم.
من مطمئن هستم با شما برخورد صمیمانه ای خواهد شد.
اوضاع تا شش هفت سال پیش بسیار تغییر کرده است.
شک نیست که جاده ها
همه هموار نیست و به کار و مبارزه ی مثبت بیش از هر چیز دیگر نیاز است.
در
روستاها نوع تضاد دگرگون شده است.
حالا باید کار شود تا دهقانان
به فواید کار و مالکیت دستجمعی پی برند.
شرکت های سهامی زراعی در مورد...
.
است.
کار اکثر آنها
موفقیت آمیز بوده است.
جنگ چریکی در ایران همانقدر مسخره است و مثلاً در یک کشور اروپایی البته از
این گونه کارها خارجیها می توانند بهره برداری کنند.
جریان حرکت چیز دیگری است.
تمام نامه و گفتار
تلویزیونی و هر چه از من می شنوی حرف خود من است.
اگر در اروپا جنجالی بشود و مخصوصا اگر
بخواهند این حرف را تخطئه کنند مطمئن باشد سرنخ این تحریکات را کسانی در دست دارند و به نحوی به
قدرت های پنهانی سرسپردگی دارند.
روی این قضیه خوب فکر کن.
برای ایران موقعیت خاصی پدید آمده
است.
یک هفته تمام من در زندان سیاسی قصر با این بچه ها ـ چون یک گروه دانشجو آنجا هستند همه کم
سن و اکثرا پرمدعا ـ مشغول بحث و گفتگو بودیم.
خیلی از مسایل برایشان تاریک بود.
برای کسی و مجاب
شود شاهنشاه از یک دیدگاه ملی به امور می نگرند و نقش حساس رهبری ایشان را درک کند آن وقت در
مقابل ایستادن حکم این را دارد که در مقابل یک جریان ملی قرار گیرد.
اینها البته نکاتی است که واقعا باید
مورد مطالعه تو قرار گیرد.
متأسفانه هوای سیاسی در اروپا آگنده است.
شکارگاه اختصاصی خودشان
است و اکثر جنبش های دانشجویی مهره هایی در اختیار آنها.
تاریخ دیپلماسی در ایران واقعا خواندنی
است.
مفت و مجانی نمی شود به این نتایج رسید.
به تو و به دیگران، به کار و تجربه تان در ایران نیاز است ـ از
دیدگاه ملی! یادت باشد این را پرویز نیکخواه می گوید و علاقمند است که شما لعنتی ها از این وضعی که
برای خودتان ساخته اید نجات یابید.
با سلام فراوان برای همه نامه ی مرا بده دیگران بخوانند.
به هر حال
من کوشش خود را خواهم کرد.
آدرس من : تهران، میدان ژاله، خیابان حریرچیان، پلاک 20.
قربانت، پرویز 16 خرداد 49
منبع:
کتاب
پرویز نیکخواه به روایت اسناد ساواک صفحه 285